2898 هر دم ای دل سوی جانان می روی Aوز نظرها سخت پنهان می روی
جامه ها را چاک کردی همچو ماه Aدر پی خورشید رخشان می روی
ای نشسته با حریفان بر زمین Aوز درون بر هفت کیوان می روی
پیش مهمانان به صورت حاضری Aسوی صورتگر به مهمان می روی
چون قلم بر دست آن نقاش چست Aدر میان نقش انسان می روی
همچو آبی می روی در زیر کاه Aآب حیوانی به بستان می روی
در جهان غمگین نماندی گر تو راAچشم دیدی چون خرامان می روی
ای دریغا خلق دیدی مر تو راAچون نهان از جمله خلقان می روی
حال ما بنگر ببر پیغام ماAچون به پیش تخت سلطان می روی
2899 بار دیگر عزم رفتن کرده ای Aبار دیگر دل چو آهن کرده ای
نی چراغ عشرت ما را مکش Aدر چراغ ما تو روغن کرده ای
الله الله کاین جهان از روی خودAپرگل و نسرین و سوسن کرده ای
الله الله تا نگوید دشمنی Aدوستی و کار دشمن کرده ای
الله الله بندگان را جمع دارAای که عالم را تو روشن کرده ای
بار دیگر تو به یک سو می نهی Aعشقبازی ها که با من کرده ای
الله الله کز نثار آستین Aنفس بد را پاکدامن کرده ای
کان زرکوبان صلاح الدین که توAهمچو مه از سیم خرمن کرده ای
2900 بوی مشکی در جهان افکنده ای Aمشک را در لامکان افکنده ای
صد هزاران غلغله زین بوی مشک Aدر زمین و آسمان افکنده ای
از شعاع نور و نار خویشتن Aآتشی در عقل و جان افکنده ای
از کمال لعل جان افزای خویش Aشورشی در بحر و کان افکنده ای
تو نهادی قاعده عاشق کشی Aدر دل عاشق کشان افکنده ای
صد هزاران روح رومی روی راAدر میان زنگیان افکنده ای
با یقین پاکشان بسرشته ای Aچونشان اندر گمان افکنده ای
چون به دست خویششان کردی خمیرAچونشان در قید نان افکنده ای
هم شکار و هم شکاری گیر راAزیر این دام گران افکنده ای
پردلان را همچو دل بشکسته ای Aبی دلان را در فغان افکنده ای
جان سلطان زادگان را بنده وارAپیش عقل پاسبان افکنده ای