2880 به حق و حرمت آنک همگان را جانی Aقدحی پر کن از آنک صفتش می دانی
همه را زیر و زبر کن نه زبر مان و نه زیرAتا بدانند که امروز در این میدانی
آتش باده بزن در بنه شرم و حیاAدل مستان بگرفت از طرب پنهانی
وقت آن شد که دل رفته به ما بازآری Aعقل ها را چو کبوتربچگان پرانی
نکته می گویی در حلقه مستان خراب Aخوش بود گنج که درتابد در ویرانی
می جوشیده بر این سوختگان گردان کن Aپیش خامان بنه آن قلیه و آن بورانی
چه شدم من تو بگو هم که چه دانم شده ای Aکی بگوید لب تو حرف بدین آسانی
2881 گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی -شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی
و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی Aمردگان را بنشانی و به جان ترسانی
ور به مجنون سقطی از لب لیلی آری Aهمچو مخمورکش از رطل گران ترسانی
من که چون دیگ بر آتش ز تبش خشک لبم Aگوش آنم کم از آن چرب زبان ترسانی
گرگ هجران پی من کرد و مرا ننگ آوردAگرگ ترسد نه من ار تو به شبان ترسانی
باده ای گر تو ز تلخی ویم بیم دهی Aساده ای گر مگسان را تو بخوان ترسانی
پاکبازند و مقامر که در این جا جمعندAنیست تاجر که تو او را به زیان ترسانی
چون خیالات لطیفند نه خونند و نه گوشت Aکه تو تیری بزنی یا به کمان ترسانی
2882 تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی Aبر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی
ژنده پوشیدی و جامه ملکی برکندی Aپاره پاره دل ما را تو بر آن ژنده زنی
هر کی بندی است از این آب و از این گل برهدAگر تو یک بند از آن طره بر این بنده زنی
ساقیا عقل کجا ماند یا شرم و ادب Aزان می لعل چو بر مردم شرمنده زنی
ماه فربه شود آن سان که نگنجد در چرخ Aگر تو تابی ز رخت بر مه تابنده زنی
ماه می گوید با زهره که گر مست شوی Aز آنچ من مست شدم ضرب پراکنده زنی
ماه تا ماهی از این ساقی جان سرمستندAنقد بستان تو چرا لاف ز آینده زنی
خیز کامروز همایون و خوش و فرخنده ست Aخاصه که چشم بر آن چهره فرخنده زنی
سر باز از کله و پاش از این کنده غمی است Aبرهد پاش اگر تیشه بر این کنده زنی
هله ای باز کله بازده و پر بگشاAوقت آن شد که بر آن دولت پاینده زنی
همچو منصور تو بر دار کن این ناطقه راAچو زنان چند بر این پنبه و پاغنده زنی