فهرست کتاب


دیوان شمس تبریزی «غزلیات»

مولانا جلال الدین محمد بلخی‏

2864 به شکرخنده اگر می ببرد دل ز کسی Aمی دهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی

گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش Aگه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم -بیدقی گر ببری من برم از تو فرسی
طوطیانند که خود را بکشند از غیرت Aگر به سوی شکرش راه برد خرمگسی
پاره پاره کند آن طوطی مسکین خود راAگر یکی پاره شکر زو ببرد مرتبسی
در رخ دشمن من دوست بخندید چو برق Aهمچو ابر این دل من پر شد و بگریست بسی
در دل عارف تو هر دو جهان یاوه شودAکی درآید به دو چشمی که تو را دید خسی
جیب مریم ز دمش حامل معنی گرددAکه منم کز نفسی سازم عیسی نفسی
مجمع روح تویی جان به تو خواهد آمدAتو چو بحری همه سیل اند و فرات و ارسی
ای که صالح تو و این هر دو جهان یک اشترAما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی
نعره زنگله از جنبش اشتر باشدAکه شتر نقل کند از کنسی تا کنسی
هر چراغی که بسوزد مطلب زو نوری Aنور موسی طلبی رو به چنان مقتبسی
بس کن این گفت خیال است مشو وقف خیال Aچونک هستت به حقیقت نظر و دسترسی
ای ضیاء الحق ذوالفضل حسام الدین توAعارف طب دلی بی رگ و نبض و مجسی

2865 در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی Aنزد سردان منشین کز دمشان سرد شوی

از رخ عشق بجو چیز دگر جز صورت Aکار آن است که با عشق تو هم درد شوی
چون کلوخی به صفت تو به هوا برنپری Aبه هوا برشوی ار بشکنی و گرد شوی
تو اگر نشکنی آن کت به سرشت او شکندAچونک مرگت شکند کی گهر فرد شوی
برگ چون زرد شود بیخ ترش سبز کندAتو چرا قانعی از عشق کز او زرد شوی

2866 گر گریزی به ملولی ز من سودایی Aروکشان دست گزان جانب جان بازآیی

زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش Aدست از او گر نکشی دست پشیمان خایی
رو بدو آر و بگو خواجه کجا می کشیم Aک آسمان ماه ندیده ست بدین زیبایی
رایگان روی نموده ست غلط افتادی Aباش تا در طلب و پویه جهان پیمایی
گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده Aاز برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی
چو بدان پیر روی بخت جوانت گویدAسرخر معده سگ رو که همان را شایی
لا یغرنک سد هوس عن رایی Aکم قصور هدمت من عوج الا رآ
اشتهی انصح لکن لسانی قفلت Aاننی انصح بالصمت علی الاخفا
این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست Aنه که در سایه و در دولت این مولایی
بیم از آن می کندت تا برود بیم از توAیار از آن می گزدت تا همه شکر خایی
شمس تبریز نه شمعی است که غایب گرددAشب چو شد روز چرا منتظر فردایی