2801 عاشقان را آتشی وآنگه چه پنهان آتشی Aوز برای امتحان بر نقد مردان آتشی
داغ سلطان می نهند اندر دل مردان عشق Aتخت سلطان در میان و گرد سلطان آتشی
آفتابش تافته در روزن هر عاشقی Aما پریشان ذره وار اندر پریشان آتشی
الصلا ای عاشقان کاین عشق خوانی گستریدAبهر آتشخوارگانش بر سر خوان آتشی
عکس این آتش بزد بر آینه گردون و شدAهر طرف از اختران بر چرخ گردان آتشی
2802 آخر ای دلبر تو ما را می نجویی اندکی Aآخر ای ساقی ز غم ما را نشویی اندکی
آخر ای مطرب نگویی قصه دلدار ماAگر نگویی بیشتر آخر بگویی اندکی
گر بدی گفتند از من من نگفتم بد تو راAاین قدر گفتم که یارا تنگ خویی اندکی
در جمال و حسن و خوبی در جهانت یار نیست Aشکرستانی ولیکن ترش رویی اندکی
این غزل را بین که خون آلود از خون دل است Aبوی خون دل بیابی گر ببویی اندکی
2803 ساقیا شد عقل ها هم خانه دیوانگی Aکرده مالامال خون پیمانه دیوانگی
صد هزاران خانه هستی به آتش درزده Aتشنگان مرد و زن مردانه دیوانگی
ما دوسر چون شانه ایم ایرا همی زیبد به عشق Aدر سر زنجیر زلفش شانه دیوانگی
در چنین شمعی نمی بینی که از سلطان عشق Aدم به دم در می رسد پروانه دیوانگی
پنبه در گوشند جان و دل ز افسانه دو کون Aتا شنیدند از خرد افسانه دیوانگی
کفش های آهنین جان پاره کرد اندر رهش Aچون در او آتش بزد جانانه دیوانگی
عقل آمد با کلید آتشین آن جا ولیک Aجز کلید او نبد دندانه دیوانگی
چونک عقل از شمس تبریزی به حیرت درفتادAتا شده یاران و ما دیوانه دیوانگی