2797 تا بنستانی تو انصاف از جهود خیبری Aجان به جانان کی رسانی دل به حضرت کی بری
جعفر طیاروار ار آب و از گل کی رهی Aتا نخندی اندر آتش همچو زر جعفری
دل نبیند آنک باشد جسم و جان را او حجاب Aسر ندارد آنک بنهد پا در این ره سرسری
تا دو چشمت بسته باشد اندر این بازارگاه Aسخت ارزان می فروشی لیک انبان می خری
2798 در دو چشم من نشین ای آن که از من منتری Aتا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکندAز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشنتری
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کندAتا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسنتری
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام Aوقت ناز از آهن پولاد تو آهنتری
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز اوAنرم گردی چون زمین گر از فلک توسنتری
زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزارAکز هزاران حصن و جوشن روح را جوشنتری
زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست Aکز برای روشنی تو خانه را روشنتری
2799 بی گهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری Aآتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری
منگر آخر سوی روزن سوی روی من نگرAتا ز روی من به روزن های غیبی بنگری
روی زرینم به هر سو شش جهت را لعل کردAتا ز لعل تو بیاموزید رویم زرگری
شش جهت گوساله ای زرین و بانگش بانگ زرAگاوکان بر بانگ زر مستان سحر سامری
شیرگیرا گاو و گوساله به بانگ زر سپارAچونک شیر و شیرگیر جام صرف احمری
دشمن اسلام زلف کافرت ما را بگفت Aدور شو گر مومنی و پیشم آ گر کافری
گفتمش این لاف ها از شمس تبریزیستت Aگفت آری و برون آورد مهر دلبری