2762 در عشق هر آنک شد فدایی Aنبود ز زمین بود سمایی
زیرا که بلای عاشقی راAجانی شرط است کبریایی
زخم آیت بندگان خاص است Aسردفتر عاشق خدایی
کاین عالم خاک خاک ارزدAآن جا که بلا کند بلایی
یک جو ز بلاش گنج زرهاست Aای بر سر گنج بین کجایی
از سوزش آفتاب محنت Aدر عشق چو سایه همایی
ای آنک تو بوی آن نداری Aتو لایق آن بلا نیایی
لایق نبود به زخم او راAالا که وجود مرتضایی
2763 عشق است دلاور و فدایی Aتنهارو و فرد و یک قبایی
ای از شش و پنج مهره برده Aآورده تو نرد دلربایی
یکتا شده خوش ز هر دو عالم Aبربوده ز یک دلان دوتایی
آخر تو چه جوهر و چه اصلی Aای پاک ز جای از کجایی
در عالم کم زنان چه بیشی Aدر خطه دل چه جان فزایی
نتوان ز تو عشق صبر کردن Aصبرا تو در این هوس نشایی
نادیده مکن چو دیده ای توAبیگانه مرو چو آشنایی
تا ما ماییم جمله ابریم Aبی ظلمت ما مها تو مایی
در پای غمش چه دیدی ای جان Aکاین دست گشاده در دعایی
ای دل ز قضا چه رو نمودت Aکز عشق تو طالب بلایی
رفتم بر عشق کاین به چند است Aگفتا که نباشد این بهایی
الا بر شاه شمس تبریزAسر پای کنی به سر بیایی
2764 ماها چو به چرخ دل برآیی Aچون جان به تن جهان درآیی
ماها چه لطیف و خوش لقایی Aای ماه بگو که از کجایی
داریم ز عشق تو براتی Aوز قند لطیف تو نباتی
از لعل لبت بده زکاتی Aای ماه بگو که از کجایی
ای یوسف جان که در نخاسی Aدر حسن و جمال بی قیاسی
در ما بنگر چو می شناسی Aای ماه بگو که از کجایی
زان سان ز شراب تو خرابیم Aکز خود اثری همی نیابیم
بفزای اگر چه می نتابیم Aای ماه بگو که از کجایی
در زیر درخت تو نشینیم Aوز میوه دلکش تو چینیم
جز گلشن روی تو نبینیم Aای ماه بگو که از کجایی
هر دم که ز باده تو نوشیم Aبس روشن جان و تیزگوشیم
بی هوش شدیم و بس به هوشیم Aای ماه بگو که از کجایی
از آتش هات در فروغندAفارغ از صدق وز دروغند
با قبله آتشین چو موغندAای ماه بگو که از کجایی
ای رشک بتان و بت پرستان Aآرام دل خراب مستان
پا را بمکش ز زیردستان Aای ماه بگو که از کجایی
شمس تبریز پادشاهی Aدر خطه بی حد الهی
از ماه تو راست تا به ماهی Aای ماه بگو که از کجایی