2738 من پار بخورده ام شرابی Aامسال چه مستم و خرابی
من پار ز آتشی گذشتم Aامسال چرا شدم کبابی
من تشنه به آب جوی رفتم Aماهی دیدم میان آبی
شیران همه ماهتاب جویندAمن شیرم و یار ماهتابی
از درد مپرس رنگ رخ بین Aتا رنگ بگویدت جوابی
جانم مست است و تن خراب است Aمستی است نشسته در خرابی
این هر دو چنین و دل چنینترAکز غم چو خری است در خلابی
یک لحظه مشو ملول بشنوAتا باشدت از خدا ثوابی
2739 ای یار یگانه چند خسبی Aوی شاه زمانه چند خسبی
بر روزن توست بنده از کی Aای رونق خانه چند خسبی
ای کرده به زه کمان ابروAبرزن به نشانه چند خسبی
افسانه ما شنو که در عشق Aگشتیم فسانه چند خسبی
ماییم چو میخ سر نهاده Aبر روی ستانه چند خسبی
گر خنب ببسته است پیش آرAباقی شبانه چند خسبی
درده قدح شراب و چون شمع Aبنشین به میانه چند خسبی
بشتاب مها که این شب قدرAآمد به کرانه چند خسبی
2740 بازم صنما چه می فریبی Aبازم به دغا چه می فریبی
هر لحظه بخوانیم که ای دوست Aای دوست مرا چه می فریبی
عمری تو و عمر را وفا نیست Aبازم به وفا چه می فریبی
دل سیر نمی شود به جیحون Aاو را به سقا چه می فریبی
تاریک شده ست چشم بی توAما را به عصا چه می فریبی
ای دوست دعا وظیفه ماست Aما را به دعا چه می فریبی
آن را که مثال امن دادی Aبا خوف و رجا چه می فریبی
گفتی به قضای حق رضا ده Aما را به قضا چه می فریبی
چون نیست دواپذیر این دردAما را به دوا چه می فریبی
تنها خوردن چو پیشه کردی Aما را به صلا چه می فریبی
چون چنگ نشاط ما شکستی Aما را به سه تا چه می فریبی
ما را بی ما چو می نوازی Aما را با ما چه می فریبی
ای بسته کمر به پیش تو جان Aما را به قبا چه می فریبی
خاموش که غیر تو نخواهیم Aما را به عطا چه می فریبی