2731 بشنیده بدم که جان جانی Aآنی و هزار همچنانی
از خلق نشان تو شنیدم Aکفو تو نبود آن نشانی
الحمد شدم ز حمد گفتن Aتا بوک بدان لبم بخوانی
جان دید کسی بدین لطیفی Aکس دید روان بدین روانی
ای قوت قلوب همچو معنی Aوی صورت تو به از معانی
ای گشته ز لامکان حقایق Aاز لذت کان تو مکانی
ای شاه و وزیر را سعادت Aوی عالم پیر را جوانی
آن جان که از این جهان جهان بودAکردیش تو باز این جهانی
جانی چو تو باشد این جهان راAباقی بود این جهان فانی
جان چرب زبان توست اماAنبود به لسان تو لسانی
2732 ای ساقی باده معانی Aدرده تو شراب ارغوانی
زان باده پیر تلخ پاسخ Aبفزای حلاوت جوانی
در بزم سرای شاه جانان Aنظاره شاهدان جانی
جان ها بینی چو روز روشن Aاز لذت عشرت شبانی
بینی که جهان به حیرت آیدAدر حلقه خلق آن جهانی
مه را ز فلک فروفرستدAدر مجلسشان به ارمغانی
و آن زهره نوای خوش برآوردAکو مطرب کیست آسمانی
این ها به همند و ما به خلوت Aبا دلبر خوب پرمعانی
رخ بر رخ ما نهاد آن شه Aو آن باقی را تو خود بدانی
آن شاه کیست شمس تبریزAآن خسرو ملک بی نشانی
2733 ای وصل تو آب زندگانی Aتدبیر خلاص ما تو دانی
از دیده برون مشو که نوری Aوز سینه جدا مشو که جانی
آن دم که نهان شوی ز چشمم Aمی نالد جان من نهانی
من خود چه کسم که وصل جویم Aاز لطف توم همی کشانی
ای دل تو مرو سوی خرابات Aهر چند قلندر جهانی
کان جا همه پاکباز باشندAترسم که تو کم زنی بمانی
ور ز آنک روی مرو تو با خویش Aدرپوش نشان بی نشانی
مانند سپر مپوش سینه Aگر عاشق تیر آن کمانی
پرسید یکی که عاشقی چیست Aگفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی Aآنگه که بخواندت به خوانی
مردانه درآ چو شیرمردی Aدل را چو زنان چه می طپانی
ای از رخ گلرخان غیبت Aگشته رخ سرخ زعفرانی
ای از هوس بهار حسنت Aدر هر نفسم دم خزانی
ای آنک تو باغ و بوستان راAاز جور خزان همی رهانی
ای داده تو گوشت پاره ای راAدر گفت و شنود ترجمانی
ای داده زبان انبیا راAبا سر قدیم همزبانی
ای داده روان اولیا راAدر مرگ حیات جاودانی
ای داده تو عقل بدگمان راAبر بام دماغ پاسبانی
ای آنک تو هر شبی ز خلقان Aاین پنج چراغ می ستانی
ای داده تو چشم گلرخان راAمخموری و سحر و دلستانی
ای داده دو قطره خون دل راAاندیشه و فکر و خرده دانی
ای داده تو عشق را به قدرت Aمردی و نری و پهلوانی
این بود نصیحت سنایی Aجان باز چو طالب عیانی
شمس تبریز نور محضی Aزیرا که چراغ آسمانی