2730 آورد خبر شکرستایی Aکز مصر رسید کاروانی
صد اشتر جمله شکر و قندAیا رب چه لطیف ارمغانی
در نیم شبی رسید شمعی Aدر قالب مرده رفت جانی
گفتم که بگو سخن گشاده Aگفتا که رسید آن فلانی
دل از سبکی ز جای برجست Aبنهاد ز عقل نردبانی
بر بام دوید از سر عشق Aمی جست از این خبر نشانی
ناگاه بدید از سر بام Aبیرون ز جهان ما جهانی
دریای محیط در سبویی Aدر صورت خاک آسمانی
بر بام نشسته پادشاهی Aپوشیده لباس پاسبانی
باغی و بهشت بی نهایت Aدر سینه مرد باغبانی
می گشت به سینه ها خیالش Aمی کرد ز شاه دل بیانی
مگریز ز چشمم ای خیالش Aتا تازه شود دلم زمانی
شمس تبریز لامکان دیدAبرساخت ز لامکان مکانی
2731 بشنیده بدم که جان جانی Aآنی و هزار همچنانی
از خلق نشان تو شنیدم Aکفو تو نبود آن نشانی
الحمد شدم ز حمد گفتن Aتا بوک بدان لبم بخوانی
جان دید کسی بدین لطیفی Aکس دید روان بدین روانی
ای قوت قلوب همچو معنی Aوی صورت تو به از معانی
ای گشته ز لامکان حقایق Aاز لذت کان تو مکانی
ای شاه و وزیر را سعادت Aوی عالم پیر را جوانی
آن جان که از این جهان جهان بودAکردیش تو باز این جهانی
جانی چو تو باشد این جهان راAباقی بود این جهان فانی
جان چرب زبان توست اماAنبود به لسان تو لسانی
2732 ای ساقی باده معانی Aدرده تو شراب ارغوانی
زان باده پیر تلخ پاسخ Aبفزای حلاوت جوانی
در بزم سرای شاه جانان Aنظاره شاهدان جانی
جان ها بینی چو روز روشن Aاز لذت عشرت شبانی
بینی که جهان به حیرت آیدAدر حلقه خلق آن جهانی
مه را ز فلک فروفرستدAدر مجلسشان به ارمغانی
و آن زهره نوای خوش برآوردAکو مطرب کیست آسمانی
این ها به همند و ما به خلوت Aبا دلبر خوب پرمعانی
رخ بر رخ ما نهاد آن شه Aو آن باقی را تو خود بدانی
آن شاه کیست شمس تبریزAآن خسرو ملک بی نشانی