2711 بیا ای یار کامروز آن مایی Aچو گل باید که با ما خوش برآیی
خدایا چشم بد را دور گردان Aخداوندا نگه دار از جدایی
اگر چشم بد من راه من زدAبه یک جامی ز خویشم ده رهایی
نهادم دست بر دل تا نپردAتو دل از سنگ خارا درربایی
نه من مانم نه دل ماند نه عالم Aاگر فردا بدین صورت درآیی
بیا ای جان ما را زندگانی Aبیا ای چشم ما را روشنایی
به هر جایی ز سودای تو دودی است Aکجایی تو کجایی تو کجایی
یکی شاخی ز نور پاک یزدان Aکه جان جان جمله میوه هایی
به لطف از آب حیوان درگذشتی Aکند لطفش ز لطف تو گدایی
اگر کفر است اگر اسلام بشنوAتو یا نور خدایی یا خدایی
خمش کن چشم در خورشید درنه Aکه مستغنی است خورشید از گدایی
2712 بیا جانا که امروز آن مایی Aکجایی تو کجایی تو کجایی
به فر سایه ات چون آفتابیم Aهمایی تو همایی تو همایی
جهان فانی نماند ز آنک او راAبقایی تو بقایی تو بقایی
چه چنگ اندر تو زد عالم که او راAنوایی تو نوایی تو نوایی
چو عاشق بی کله گردد تو او راAقبایی تو قبایی تو قبایی
خمش کردم ولی بهر خدا راAخدایی کن خدایی کن خدایی
2713 چنان گشتم ز مستی و خرابی Aکه خاکی را نمی دانم ز آبی
در این خانه نمی یابم کسی راAتو هشیاری بیا باشد بیابی
همین دانم که مجلس از تو برپاست Aنمی دانم شرابی یا کبابی
به باطن جان جان جان جانی Aبه ظاهر آفتاب آفتابی
از آن رو خوش فسونی که مسیحی Aاز آن رو دیوسوزی که شهابی
مرا خوش خوی کن زیرا شرابی Aمرا خوش بوی کن زیرا گلابی
صبایی که بخندانی چمن راAاگر چه تشنگان را تو عذابی
بیا مستان بی حد بین به بازارAاگر تو محتسب در احتسابی
چو نان خواهان گهی اندر سوالی Aچو رنجوران گهی اندر جوابی
مثال برق کوته خنده توAاز آن محبوس ظلمات سحابی
درآ در مجلس سلطان باقی Aببین گردان جفان کالجوابی
تو خوش لعلی ولیکن زیر کانی Aتو بس خوبی ولیکن در نقابی
به سوی شه پری باز سپیدی Aوگر پری به گورستان غرابی
جوان بختا بزن دستی و می گوAشبابی یا شبابی یا شبابی
مگو با کس سخن ور سخت گیردAبگو والله اعلم بالصواب