2705 مرا هر لحظه منزل آسمانی Aتو را هر دم خیالی و گمانی
تو گویی کو طمع کرده ست در من Aجهانی زین خیال اندر زیانی
بر آن چشم دروغت طمع کردم Aکه چون دوزخ نمودستت جنانی
بر آن عقل خسیست طمع کردم Aکه جان دادی برای خاکدانی
چه نور افزاید از برق آفتابی Aچه بربندد ز ویرانی جهانی
ز یک قطره چه خواهد خورد بحری Aز یک حبه چه دزدد گنج و کانی
چه رونق یا چه آرایش فزایدAز پژمرده گیایی گلستانی
به حق نور چشم دلبر من Aکه روشنتر از این نبود نشانی
به حق آن دو لعل قندبارش Aکه شرح آن نگنجد در دهانی
که مقصودم گشاد سینه ای بودAنه طمع آنک بگشایم دکانی
غرض تا نانی آن جا پخته گرددAنه آنک درربایم از تو نانی
ز بهمان و فلان تو فارغ آیندAطمع آن نی که گویندم فلانی
2706 چه دلشادم به دلدار خدایی Aخدایا تو نگهدار از جدایی
بیا ای خواجه بنگر یار ما راAچو از اصحاب و از یاران مایی
بدان شرطی که با ما کژ نبازی Aوگر بازی تو با ما برنیایی
دغایانی که با جسم چو پیلندAسوار اسب فرهنگ و کیانی
پیاده گشته و رخ زرد ماندندAز فرزین بند شاهان بقایی
چه بودی گر بدانستی مهی راAشکسته اختری در بی وفایی
وگر مه را نداند ماه ماه است Aچگونه مه نه ارضی نی سمایی
که ارضی و سمایی را غروب است Aفتد بی اختیارش اختفایی
ظهور و اختفای ماه جانی Aبه دست او است در قدرت نمایی
بسوز ای تن که جان را چون سپندی Aبه دفع چشم بد چون کیمیایی
که چشم بد بجز بر جسم نایدAبه معنی کی رسد چشم هوایی
کناری گیرمش در جامه تن Aکه جان را زو است هر دم جان فزایی
خیالت هر دمی این جاست با ماAالا ای شمس تبریزی کجایی
2707 کجایید ای شهیدان خدایی Aبلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق Aپرنده تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی Aبدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده Aکسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته Aبداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده Aکجایید ای نوای بی نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است Aزمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت های عالم Aز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شدAبهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق Aکه اصل اصل اصل هر ضیایی