خامشی ناطقی مگر جانی - می زنی نعره های پنهانی
تو چو باغی و صورتت برگی - باغ چه صد هزار چندانی
بی تو باغ حیات زندانیست - هست مردن خلاص زندانی
چون تو بحری و صورتت ابرست - فیض دل قطره های مرجانی
ای یکی گو شده یکی گویان - پیش حکمت که شاه چوگانی
تا یکی گو نشد اگر چه زرست - گر چه نیکوست نیست میدانی
پهلوی اعتراض را بتراش - گر تو چون گوی چست و گردانی
پهلوی اعتراض در ابلیس - گشت مردود رد ربانی
پس به خراط خویش را بسپار - تا یکی گو شوی اگر آنی
مانعست اعتراض ابلیسی - از یکی گویی و یکی دانی
شمس تبریز نور جان منی - چشم را نور و جسم را جانی
در غم یار، یار بایستی - یا غمم را کنار بایستی
زانچه کردم کنون پشیمانم - دل امسال پار بایستی
دل من شیر بیشه را ماند - شیر در مرغزار بایستی
تا بدانستیی ز دشمن و دوست - زندگانی دو بار بایستی
دشمن عیب جوی بسیارست - دوستی غمگسار بایستی
ماهی جان ما که پیچانست - بر لب جویبار بایستی
چون رضای دل تو در غم ماست - یک چه باشد؟ هزار بایستی
یار لاحول گوی را چه کنم - یار شیرین عذار بایستی
خوک دنیاست صید این خامان - آهوی جان شکار بایستی
همره بی وفا همی لنگد - همره راهوار بایستی
صد هزاران سخن نهان دارم - گوش را گوشوار بایستی
همه ره لنگ بی وفا باشد - هم ره راهوار بایستی
شمس تبریز رخ بیاراید - جانها در نثار بایستی
در برم وصل یار بایستی - یا دلم را قرار بایستی
چون خزانم ز هجر او ویران - وصل او نوبهار بایستی
خارها غمزه اش بخست مرا - چهره گلعذار بایستی
بودم از یار و پار من شادان - سالم اکنون چو پار بایستی
در چنین باغ جویبار روان - در کف من عقار بایستی
سست عهد است روزگار دریغ - عهد من استوار بایستی
زرد گشتم ز غصه دوران - می چون سرخ وار بایستی
چون که مخمور خمر دوشینم - خمر از او بی خمار بایستی
یا کنار از غمش ز چاره شدی - یا غمش را کنار بایستی
چون که وصلش به نیکبخت رسید - بخت نیکم به کار بایستی
چند من بشمرم جفای ورا - لطف او بی شمار بایستی
همچو اشتر چو دیده مست شدی - سوی میلش مهار بایستی
در چنین مرغزار پر آهو - شیر من در شکار بایستی