چند اندر میان غوغایی - خوی کن پاره پاره تنهایی
خلوتی را لطیف سوداییست - رو بپرسش که در چه سودایی
خلوت آنست که در پناه کسی - خوش بخسپی و خوش بیاسایی
زیر سایه درخت بخت آور - زود منزل کنی فرود آیی
ور تو خواهی که بخت بگشاید - زیر هر سایه رخت نگشایی
سوی انبان ما و من نروی - گر چه او گویدت که از مایی
رو به خود آر هر کجا باشی - روسیاه ست مرد هرجایی
خود تو چیست بیخودی زان کس - که از او در چنین تماشایی
چون رسیدی به شه صلاح الدین - گر فسادی سوی صلاح آیی
حکم نو کن که شاه دورانی - سکه تازه زن که سلطانی
حکم مطلق تو راست در عالم - حاکمان قالب اند و تو جانی
آن چه شاهان به خواب می جستند - چون مسلم شدت به آسانی
همه مرغان چو دانه چین تواند - تو همایی میان مرغانی
بر سر آمد رواق دولت تو - ز آن که تو صاف صاف انسانی
برتر آید ز جان ملک و ملک - گر دهی دل به روح حیوانی
شرط ها را ز عاشقان برگیر - که تو احوال شان همی دانی
دام ها را ز راه شان بردار - خواه تقدیر و خواه شیطانی
تا شوم سرخ رو در این دعوی - که تو چون حق لطیف فرمانی
شمس تبریز رحمت صرفی - ز آن که سر صفات رحمانی
خامشی ناطقی مگر جانی - می زنی نعره های پنهانی
تو چو باغی و صورتت برگی - باغ چه صد هزار چندانی
بی تو باغ حیات زندانیست - هست مردن خلاص زندانی
چون تو بحری و صورتت ابرست - فیض دل قطره های مرجانی
ای یکی گو شده یکی گویان - پیش حکمت که شاه چوگانی
تا یکی گو نشد اگر چه زرست - گر چه نیکوست نیست میدانی
پهلوی اعتراض را بتراش - گر تو چون گوی چست و گردانی
پهلوی اعتراض در ابلیس - گشت مردود رد ربانی
پس به خراط خویش را بسپار - تا یکی گو شوی اگر آنی
مانعست اعتراض ابلیسی - از یکی گویی و یکی دانی
شمس تبریز نور جان منی - چشم را نور و جسم را جانی