ای که اندر میان غوغایی - خوی کن پاره ای به تنهایی
خلوتی را عظیم سودایی است - رو بپرسش که در چه سودایی
ور بخواهی که بخت بگشاید - زیر هر سایه رخت نگشایی
زیر سایه درخت بخت آور - زود منزل کنی فرود آیی
خلوت آنست که در پناه کسی - خوش بخسپی و خوش بیاسایی
ور تو خواهی که بر تو بخشایند - که تو بر بندگانش بخشایی
سوی ابناء ما و من نروی - گر چه او گویدت که از مایی
رو به خود آر هر کجا باشی - روسیاه ست مرد هرجایی
نبود خلوت آنکه در وحدت - از خیالات باد پیمایی
عقل خود گم کنی و ابلیست - اندر آید به کار فرمایی
چو رسیدی به پیش آن دریا - نیستی قطره بلکه دریایی
جرم تو چیست بیخودی زان کس - که از او در چنین تماشایی
چون رسیدی به شه صلاح الدین - گر فسادی سوی صلاح آیی
ای که مستک شدی و می گویی - تو غریبی و یا از این کویی
نی چپست و نه راست در جانست - آن که جان خسته از پی اویی
جز به چوگان او مگردان سر - که به میدان او یکی گویی
در ره او نماند پای مرا - زانوم را نماند زانویی
هین خمش کن در این حدیث باز مپیچ - آسمان وار گر یکی تویی
ای که درد مرا تو درمانی - نظری کن ز عین انسانی
برقع از روی برفکن که شود - روشن این خاندان ظلمانی
دلم از درد فرقتت خون شد - آخر ای دلنواز میدانی
یک کرشمه اگر کنی چه شود - دل ما را ز بند برهانی
چه شود اگر روا کنی به کرم - حاجت بی دلان بآسانی
بکن آنچه از عنایت تو سزد - نه هر آنچه از جفا که بتوانی
ذره سان در هوای مهر رخت - نیست آرامم از پریشانی
سوی من مفلسی کجا نگری - ای که بر تخت حسن سلطانی
سر بشاهنشهی فرو نارم - یک رهم گر گدای خود دانی
نظری کن بحال شمس که هست - بلبل گلستان روحانی