ره رو ای جان سبک خیز غریب سفری - سوی دریای معانی که گرامی گهری
بر گذشتی ز بسی منزل اگر یادت هست - مکن استیزه کزین مصطبه هم برگذری
سر فرو شوی ازین آب و گل و باش سبک - پی یاران بریده چه کنی گر ببری
زین سر کوه چو سیلاب سوی دریا رو - که ازین کوه نیاید تن کس را کمری
هین سبو بشکن و در جوی روای آب حیات - پیش هر کوزه گری چند کنی کاسه گری
گر بمانی تو هزاران و شوی همچو شهان - بازگشت تو بدانجاست کز آن بر حذری
هله خوش باش زمانی که درین غربت من - بر زبان باز شوی تو چو پس پرده دری
عاشقانه شو و مجنون ز پی لیلی جان - تا تو جانانه شوی و رهی از کور و کری
خوش همی باش در آن مجلس قدس ازلی - زانکه شاهی تو اگر چه که درین دم حشری
بس کن از شمس که میری بغروب و مه شرق - که ازو گه چو هلالی و گهی چون قمری
شمس تبریز به بخشد کمری تاج نهی - بیکی غمزه شیرین چو شعاع سحری
سر ز تو یافت سری روز تو دزدید پری - ز تو آموخت تری و ز تو آورد زری
شیشه گر کو به دمی صد قدح و جام کند - قدحی گر شکند زو نتوان گشت بری
مشتری را نرسد لاف که من سیمبرم - که نبود و نبود سیمبری سیم بری
مشتری بود زلیخا مه کنعانی را - سیم بر بود بر سیم بر از زرشمری
زهره زخمه زن آخر بشنو زخمه دل - بتری غره مشو چنگ کنندت بتری
چنگ دل چند از این چنگ و دف و نای شکست - وای بر مادر تو گر نکند دل پدری
ای عطارد بس از این کاغذ و از حبر و قلم - زفتی و لاف و تکبر حیل و پرهنری
گر پلنگی به یکی باد چو موشی گردی - ور تو شیری به یکی برق ز روبه بتری
سر قدم کن چو قلم بر اثر دل می رو - که اثرهاست نهان و عدم و بی صوری
شمس تبریز تویی راحت جان و دل من - نیستی غایب و حاضر همه دم راهبری
شکنی شیشه مردم گرو از من گیری - همه شب عهد کنی روز شکستن گیری
شیری و شیرشکن کینه ز خرگوش مکش - قادری که شکنی شیر و تهمتن گیری
ای سلیمان که به فرمانت بود دیو و پری - بی گنه مور چرا بر سر خرمن گیری
ننگری هیچ غنی را و یکی عوری را - خوش گریبان کشی و گوشه دامن گیری
هین مترس ای دل از آن جور که مومن آن جاست - ای دل ار عاقلی آرام به مومن گیری
ترک یک قطره کنی ماهی دریا باشی - ترک یک حبه کنی ملکت مخزن گیری
دور از آبی تو چو روغن چو همه او نشوی - چون شدی او پس از آن آب ز روغن گیری
ننگ مردانی اگر او به جفا نیزه کشد - به سوی او نروی و پی جوشن گیری
شمس تبریز بجو فارغ ازین و آن شو - تا بیابی چو حسن خلق تو احسن گیری