نفسی به فکر بگشا سر درج آشنایی - بنگر به گوهر خود که چه آیی از کجایی
بطلب کمال خود را بشناس حال خود را - نظر جمال خود را بنگر چه خوش لقایی
تو خلاصه وجودی تو نشانه سجودی - تویی آنکه بر گشاده گره منی و مایی
تو چه بی نظیر ذاتی تو چه مشرب حیاتی - تو چه نامه نجاتی تو چه طرفه دلربایی
تو مراد لایزالی تو مرید ذوالجلالی - تو حریف بزم حالی تو ندیم کبریایی
قفص بدن رها کن طلب هوای ما کن - طیران در آن هوا کن که تو مرغ آن هوایی
ز زمین تن روان شو سوی ملک جاودان شو - به سرای لامکان شو بنشین به پادشایی
چو حلال از مقالت گذری به کوی حالت - که بس است این دلالت سوی ما کن آشنایی
هوست ز سر بری کن شب ساز دلبری کن - بنشین و زرگری کن تو ز کان کیمیایی
تو خدای خویی تو صفات هویی - تو یکی نباشی تو هزار تویی
به یکی عنایت به یکی کفایت - ز غم و جنایت همه را بشویی
همه یاوه گشته همه قبله هشته - چه غمست ک آخر همه را بجویی
همه چاره جویان ز تو پای کوبان - همه حمدگویان که خجسته رویی
تو مرا نگویی ز کدام باغی - تو مرا نگویی ز کدام کویی
همه شاه دوزی همه ماه سوزی - همه وای وایی همه های و هویی
تو اگر حبیبی چه عجب حبیبی - تو اگر عدویی چه عجب عدویی
ز حیات بشنو که حیات بخشی - ز نبات بشنو که نبات خویی
تو اگر ز مستی دل ما بخستی - دو سبو شکستی نه دو صد سبویی
تو سماع گوشی تو نشاط هوشی - نظر دو چشمی شکر گلویی
نه دلت گشادم که دگر نگویی - نه چو موت کردم که دگر نه مویی
کدوییست سرکه کدوییست باده - ترشی رها کن اگر آن کدویی
تو خموش آخر که رباب گشتی - که به تن چو چوبی که به دل چو مویی
تو چرا نکوشی جهت خموشی - که جهان نماند تو اگر بگویی
خمش ای برادر که ز نور رویش - دو جهان فنا شد تو چرا بگویی
آدمی جوید دایم کشی و پرهنری - عشق آنگه دهدش مستی وزیر وزیری
دل چون سنگ بر آبست که گوهر گردد - عشق فارغ کندش از گهر و بدگهری
حرص خواهد که به شاهان جهان دربافد - لولیان را چو ببیند شود او خوش سفری
لولیانند درین شهر که دلها دزدند - چشم زین خلق ببندی چو در ایشان نگری
چشم مستش چو کند قصد شکار دل تو - دل نگهداری و سودت نکند چاره گری
عاشقانند نهان در کنف غیب تو را - گر تو بینی نه کنی از غم شان بوی بری
آب خوش را چه خبر از حسرات تشنه - یوسفان را چه خبر از نمک خوش پسری
سر سرسبز چو با توست چه سرگردانی - جان اندیشه چو با توست چه اندیشه وری
گر تو را دست دهد آن صنم از دست روی - ور تو را راه دهد آن پری از ماهبری
چون تو را گرم کند شعشعه های خورشید - فارغ آیی ز رسالات نسیم سحری
ور سلامی شنوی از دو لب یوسف مصر - شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
شمس تبریز تویی آیینه جان جهان - هم به آیینه خود باز به خود می نگری