فهرست کتاب


دیوان شمس تبریزی «غزلیات»

مولانا جلال الدین محمد بلخی‏

سر و پا برهنه آمد ز نشان بی نشانی - ز فنای خود رسیده به بقای جاودانی

ز مقام لی مع الله همه مست جام وحدت - شده محو در نظرشان ارنی و لن ترانی
چو به همت اند ره رو نشوند بند صورت - ز وفای قرب صحبت همه مرکز معانی
اثری زرای ایشان دم صبح صادق آمد - شده خاک پای ایشان همه آب زندگانی
چه کنی حدیث ایشان که دمی ز خود نرستی - چه زنی تو لاف ایشان که تو بند این و آنی
گهریست ذات ایشان ز مکان کان منزه - ز جهت برون شده زان که نه جسمی و نه جانی
سر عقل نیستی شان پی عقل بر پریده - زده عقل کل درین ره دم عجز و ناتوانی
صفت از صفات ایشان کنم ار بیان حقیقت - به سماع خرم آیند ملکان آسمانی

نفسی به فکر بگشا سر درج آشنایی - بنگر به گوهر خود که چه آیی از کجایی

بطلب کمال خود را بشناس حال خود را - نظر جمال خود را بنگر چه خوش لقایی
تو خلاصه وجودی تو نشانه سجودی - تویی آنکه بر گشاده گره منی و مایی
تو چه بی نظیر ذاتی تو چه مشرب حیاتی - تو چه نامه نجاتی تو چه طرفه دلربایی
تو مراد لایزالی تو مرید ذوالجلالی - تو حریف بزم حالی تو ندیم کبریایی
قفص بدن رها کن طلب هوای ما کن - طیران در آن هوا کن که تو مرغ آن هوایی
ز زمین تن روان شو سوی ملک جاودان شو - به سرای لامکان شو بنشین به پادشایی
چو حلال از مقالت گذری به کوی حالت - که بس است این دلالت سوی ما کن آشنایی
هوست ز سر بری کن شب ساز دلبری کن - بنشین و زرگری کن تو ز کان کیمیایی

تو خدای خویی تو صفات هویی - تو یکی نباشی تو هزار تویی

به یکی عنایت به یکی کفایت - ز غم و جنایت همه را بشویی
همه یاوه گشته همه قبله هشته - چه غمست ک آخر همه را بجویی
همه چاره جویان ز تو پای کوبان - همه حمدگویان که خجسته رویی
تو مرا نگویی ز کدام باغی - تو مرا نگویی ز کدام کویی
همه شاه دوزی همه ماه سوزی - همه وای وایی همه های و هویی
تو اگر حبیبی چه عجب حبیبی - تو اگر عدویی چه عجب عدویی
ز حیات بشنو که حیات بخشی - ز نبات بشنو که نبات خویی
تو اگر ز مستی دل ما بخستی - دو سبو شکستی نه دو صد سبویی
تو سماع گوشی تو نشاط هوشی - نظر دو چشمی شکر گلویی
نه دلت گشادم که دگر نگویی - نه چو موت کردم که دگر نه مویی
کدوییست سرکه کدوییست باده - ترشی رها کن اگر آن کدویی
تو خموش آخر که رباب گشتی - که به تن چو چوبی که به دل چو مویی
تو چرا نکوشی جهت خموشی - که جهان نماند تو اگر بگویی
خمش ای برادر که ز نور رویش - دو جهان فنا شد تو چرا بگویی