در ظلمت تن مرا چراغی - چه جای چراغ را دماغی
مرتد بود آن کسی که با تو - گردد ز خری عدو و یاغی
ای مایل آن که عشق زاغت - نتواند کرد غیر زاغی
جز از نم عشق ای برادر - نه پذیرد جان کس دباغی
جد کن که ز خود رهی سلامت - چه در پی بارهی و لاغی
این نفس خود است رهزن تو - از جهل و حجاب در فراغی
گفتار حق است بشنو از من - گر قابل وحی این بلاغی
زان روی که جان جان فزایی - از یک نظری تو دلربایی
بی آتش عشق دانک دودی - یا معتمدی و یا شفایی
حقست ترا که بی وفایی - یا معتمدی و یا شفایی
با یار رمیده یار بودن - یا معتمدی و یا شفایی
گوییم ولیک بسته بسته - یا معتمدی و یا شفایی
بستیم و تو بسته را شکستی - یا معتمدی و یا شفایی
وز ذوق تو چشم وهم چراغیم - یا معتمدی و یا شفایی
نی نی، نه حد جفاست این کار - یا معتمدی و یا شفایی
در عشق خوش است هم خموشی - یا معتمدی و یا شفایی
ای از رخ دوست یادگاری - یا معتمدی و یا شفایی
می کن تو به صبر، دار داری - یا معتمدی و یا شفایی
در آتش عاشقی چنینم - یا معتمدی و یا شفایی
خواهم که میان ما درآیی - ای ماه بگو که کی برآیی
وز یارک خود دریغ داری - ای ماه بگو که کی برآیی
خواهم که شوم شبی حریفت - ای ماه بگو که کی برآیی
آخر نه من و تو یارکانیم - ای ماه بگو که کی برآیی
تا رقص کنان ز در درآییم - ای ماه بگو که کی برآیی
ای جان جهان چرا چنینی - ای ماه بگو که کی برآیی
برگوی چنان که کس نداند - ای ماه بگو که کی برآیی