خیره چرا گشته ای خواجه مگر عاشقی - کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی
کاش بدانستیی بر چه در ایستاده ای - کاش بدانستیی بر چه قمر عاشقی
چشمه آن آفتاب خواب نبیند فلک - چشمت از او روشنست تیزنظر عاشقی
شیر فلک زین خطر خون شده استش جگر - راست بگویم مرنج سخته جگر عاشقی
ای گل تر راست گو بر چه دریدی قبا - ای مه لاغرشده بر چه سحر عاشقی
ای دل دریاصفت موج تو ز اندیشه هاست - هر دم کف می کنی بر چه گهر عاشقی
آنک از او گشت دنگ غم نخورد از خدنگ - ور تو سپر بفکنی سسته سپر عاشقی
جمله اجزای خاک هست چو ما عشقناک - لیک تو ای روح پاک نادره تر عاشقی
ای خرد ار بحریی دم مزن و دم بخور - چون هنرت خامشیست بر چه هنر عاشقی