فهرست کتاب


دیوان شمس تبریزی «غزلیات»

مولانا جلال الدین محمد بلخی‏

ای مرغ گیر دام نهانی نهاده ای - بر روی دام شعر دخانی نهاده ای

چندین هزار مرغ بدین فن بکشته ای - پرهای کشته بهر نشانی نهاده ای
مرغان پاسبان تو هیهای می زنند - درهای هویشان چه معانی نهاده ای
مرغان تشنه را به خرابات قرب خویش - خم ها و باده های معانی نهاده ای
آن خنب را که ساقی و مستیش بود نبرد - از بهر شب روی که تو دانی نهاده ای
در صبر و توبه عصمت اسپر سرشته ای - و اندر جفا و خشم سنانی نهاده ای
بی زحمت سنان و سپر بهر مخلصان - ملکی درون سبع مثانی نهاده ای
زیر سواد چشم روان کرده موج نور - و اندر جهان پیر جوانی نهاده ای
در سینه کز مخیله تصویر می رود - بی کلک و بی بنان تو بنانی نهاده ای
چندین حجاب لحم و عصب بر فراز دل - دل را نفوذ و سیر عیانی نهاده ای
غمزه عجبتر است که چون تیر می پرد - یا ابروی که بهر کمانی نهاده ای
اخلاق مختلف چو شرابات تلخ و نوش - در جسم های همچو اوانی نهاده ای
وین شربت نهان مترشح شد از زبان - سرجوش نطق را به لسانی نهاده ای
هر عین و هر عرض چو دهان بسته غنچه ای است - کان را حجاب مهد غوانی نهاده ای
روزی که بشکفانی و آن پرده برکشی - ای جان جان جان که تو جانی نهاده ای
دل های بی قرار ببیند که در فراق - از بهر چه نیاز و کشانی نهاده ای
خاموش تا بگوید آن جان گفته ها - این چه دراز شعبده خوانی نهاده ای

مه طلعتی و شهره قبایی بدیده ای - خوبی و آتشی و بلایی بدیده ای

چشمی که مستتر کند از صد هزار می - چشمی لطیفتر ز صبایی بدیده ای
دولت شفاست مر همه را وز هوای او - دولت پیش دوان که شفایی بدیده ای
سایه هماست فتنه شاهان و این هما - جویای شاه تا که همایی بدیده ای
ای چرخ راست گو که در این گردش آن چنان - خورشیدرو و ماه لقایی بدیده ای
ای دل فنا شدی تو در این عشق یا مگر - در عین این فنا تو بقایی بدیده ای
هر گریه خنده جوید و امروز خنده ها - با چشم لابه گر که بکایی بدیده ای
جان را وباست هجر تو سوزان آن لطف - مهلکتر از فراق وبایی بدیده ای
تو خاک آن جفا شده ای وین گزاف نیست - در زیر این جفا تو وفایی بدیده ای
شاهی شنیده ای چو خداوند شمس دین - تبریز مثل شاه تو جایی بدیده ای

ای عشق کز قدیم تو با ما یگانه ای - یک یک بگو تو راز چو از عین خانه ای

از بیم آتش تو زبان را ببسته ایم - تا خود چه آتشی تو و یا چه زبانه ای
هر دم خرابیی است ز تو شهر عقل را - باد چراغ عقلی و باده مغانه ای
یا دوست دوستی تو و یا نیک دشمنی - یا در میان هر دو تو شکل میانه ای
گویند عاقلان دم عاشق فسانه ای است - شب روز کن چرایی اگر تو فسانه ای
ای آنک خوبی تو نشانید فتنه ها - عشق تو است فتنه و تو خود نشانه ای
ای شاه شاه و مفخر تبریز شمس دین - نور زمینیان و جمال زمانه ای