هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می - هم بهاری در میان ماه دی
هر طرف از عشق تو پر سوخته - آفتاب و صد هزاران همچو دی
چون همیشه آتشت در نی فتد - رفت شکر زین هوس در جان نی
سر بریدی صد هزاران را به عشق - زهره نی جان را که گوید های و هی
عاشقان سازیده اند از چشم بد - خانه ها زیر زمین چون شهر ری
نیست از دانش بتر اشکنجه ای - وای آنک ماند اندر نیک و بی
آن زنان مصر اندر بیخودی - زخم ها خورده نکرده وای وی
در شب معراج شاه از بیخودی - صد هزاران ساله ره را کرده طی
برشکن از باده های بیخودان - تخته بندی ز استخوان و عرق و پی
شمس تبریزی تو ما را محو کن - ز آنک تو چون آفتابی ما چو فی
باد بین اندر سرم از باده ای - نوش کردم از کف شه زاده ای
جان چو اندر باده او غوطه خورد - بر سر آمد تابناکی ساده ای
چشم جان می دید نقشی بوالعجب - هر طرف زیبا نگاری شاده ای
هر دو گامی مست عشقی خفته ای - بر سر او ساقی استاده ای
زان هوس شد پای دل ها بسته ای - زان طرب شد پر جان بگشاده ای
نوش نوش مستیان بر عرش رفت - تا گرو شد زهد را سجاده ای
شمس تبریزی سر این دولت است - در نهان او دولتی آماده ای
آه از عشق جمال حوریی - کو گرفت از عاشقانش دوریی
زندگی نو به نو از کشتنش - صحت تازه شد از رنجوریی
گر گهر داری ببین حال مرا - در تک دریا ز دریا دوریی
گفتم ای عقلم کجایی عقل گفت - چون شدم می چون کنم انگوریی
جان بسوز و سرمه کن خاکسترش - تا نماند در دو عالم کوریی
تا کند جان های بی جان در سماع - گرد آن شهد ازل زنبوریی
تا کند آن شمس تبریزی به حق - جمله ویران هات را معموریی