هست امروز آنچ می باید بلی - هست نقل و باده بی حد بلی
هست ای ساقی خوب از بامداد - کان شیرینی بنامیزد بلی
آفتاب امروز گشته ست از پگاه - ساقی صد زهره و فرقد بلی
شد عطارد مست و اشکسته قلم - لوح شست از هوز و ابجد بلی
مطرب ناهید بربط می نواخت - هر چه می گفت آن چنان آمد بلی
دفتر عشقش چو برخواند خرد - پرشکر گردد دل کاغذ بلی
گشت حاصل آرزوی دل نعم - گشت هر سعدی کنون اسعد بلی
چونک سلطان ملاحت داد داد - داد بستانیم از هر دد بلی
بس کنم کاین قصه ای بی منتهاست - کز سخن دیگر سخن زاید بلی
باز گردد عاقبت این در بلی - رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند - بار دیگر با می و ساغر بلی
نوبهار حسن آید سوی باغ - بشکفد آن شاخه های تر بلی
طاق های سبز چون بندد چمن - جفت گردد ورد و نیلوفر بلی
دامن پرخاک و خاشاک زمین - پر شود از مشک و از عنبر بلی
آن بر سیمین و این روی چو زر - اندرآمیزند سیم و زر بلی
این سر مخمور اندیشه پرست - مست گردد زان می احمر بلی
این دو چشم اشکبار نوحه گر - روشنی یابد از آن منظر بلی
گوش ها که حلقه در گوش وی است - حلقه ها یابند از آن زرگر بلی
شاهد جان چون شهادت عرضه کرد - یابد ایمان این دل کافر بلی
چون براق عشق از گردون رسید - وارهد عیسی جان زین خر بلی
جمله خلق جهان در یک کس است - او بود از صد جهان بهتر بلی
من خمش کردم ولیکن در دلم - تا ابد روید نی و شکر بلی
طبع چیزی نو به نو خواهد همی - چیز نو نو راهرو خواهد همی
سر نو خواهی که تا خندان شود - سر دو گوش سرشنو خواهد همی
جان پاکان طالب جان زر است - جان حیوان کاه و جو خواهد همی
گفته مستان ساقیا هل من مزید - ساقی از مستان گرو خواهد همی
رو به سر چون سیل تا بحر حیات - جوی کن کان آب گو خواهد همی