هله آن به که خوری این می و از دست روی - تا به هر جا که روی خوشدل و سرمست روی
چرخ گردان به تو گردد که تو آب اویی - ماه چرخی چه زیان دارد اگر پست روی
ماهیی لیک چنان مست توست آن دریا - همه دریا ز پی آید چو تو در شست روی
صدقات همه شاهان که سوی نیست رود - رو سوی هست نهد چون تو سوی هست روی
سابق تیزروانی تو در این راه دراز - وز ره رفق تو با این دو سه پابست روی
کسب عیش ابد آموز ز شمس تبریز - تا در آن مجلس عیشی که جنان است روی
اگر امشب بر من باشی و خانه نروی - یا علی شیر خدا باشی یا خود علوی
اندک اندک به جنون راه بری از دم من - برهی از خرد و ناگه دیوانه شوی
کهنه و پیر شدی زین خرد پیر گریز - تا بهار تو نماید گل و گلزار نوی
به خیالی به من آیی به خیالی بروی - این چه رسوایی و ننگ است زهی بند قوی
به ترازوی زر ار راه دهندت غلط است - بجوی زر بنه ارزی چو همان حب جوی
پیک لابد بدود کیک چو او هم بدود - پس کمال تو در آن نیست که یاوه بدوی
بهر بردن بدو از هیبت مردن بمدو - بهر کعبه بدو ای جان نه ز خوف بدوی
باش شب ها بر من تا به سحر تا که شبی - مه برآید برهی از ره و همراه غوی
همه کس بیند رخساره مه را از دور - خنک آن کس که برد از بغل مه گروی
مه ز آغاز چو خورشید بسی تیغ کشد - که ببرم سر تو گر تو از این جا نروی
چون ببیند که سر خویش نمی گیرد او - گوید او را که حریفی و ظریفی و روی
من توام ور تو نیم یار شب و روز توام - پدر و مادر و خویش تو به منهاج سوی
چه شود گر من و تو بی من و تو جمع شویم - فرد باشیم و یکی کوری چشم ثنوی
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی - کف دریا چه کند خواجه بجز دریایی
چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی - ز پی خشم رهی ساعد و کف می خایی
صنما مغلطه بگذار و مگو تا فردا - چون تویی پای علم نقد که را می پایی
ترشم گفتی و پیش شکر بی حد تو - عسل و قند چه دارند بجز سرکایی
گر چه من روترشم لیک خم سرکه نیم - ور چه هر جا بروم لیک نیم هرجایی
گر تو خوبی و منم آینه روی خوشت - پیش رو دار مرا چونک جهان آرایی
نی غلط گفتم سرمست بدم زفت زدم - کی بود آینه را با رخ تو گنجایی
نو فسونی است مرا سخت عجب پیشتر آ - تا به گوش تو فروخوانم ای بینایی