شیخ انصارى و فرار از دام شیطان
داستان معروفى است كه شخصى در زمان مرحوم شیخ انصارى(رحمه الله) در خواب شیطان را دید كه ریسمانهاى رنگارنگ زیادى در دست دارد: برخى به رنگ سبز، برخى به رنگ قرمز و برخى زرد و برخى از آن طنابها باریك بودند و برخى ضخیم. در بین آن طنابها، طناب بسیار ضخیمى را دید كه پاره شده بود. از شیطان پرسید: این طنابها براى چیست؟ شیطان گفت: اینها دامهایى است كه با آنها بنىآدم را به دام مىكشم و فریب مىدهم. از تكتك آن طنابها سؤال كرد. از طنابى سؤال كرد و شیطان گفت: این زن است، آن خانه است و دیگرى زندگى، پول و مقام است. گفت: دام من كدام است؟ شیطان گفت: تو به دام نیاز ندارى، تو خود به دنبالم راه مىافتى! این دامها براى كسانى است كه به دنبال من نمىآیند و من آنها را به گردنشان مىافكنم و بزور آنها را به دنبال خود مىكشم. پرسید: این طنابى كه پاره شده از كیست؟ شیطان آهى كشید و گفت: مدتها زحمت كشیدم تا این طناب را براى شیخ انصارى درست كردم، اما دیشب وقتى به گردن او افكندم، با یك تكان آن را پاره كرد! شیطان از شدت ناراحتى نعرهاى كشید و دور شد.
آن شخص از خواب بیدار شد و تا صبح ناراحت و نگران بود كه چه اتفاقى رخ داده است. صبحگاه به سراغ مرحوم شیخ انصارى رفت و جریان خوابش را باز گفت. شیخ به گریه افتاد و گفت: دیشب وقت وضع حمل همسرم فرا رسید، قابله و زنهاى همسایه گفتند: زائو باید روغن بخورد و به من گفتند: برو كمى روغن بخر. من براى خرید روغن پولى نداشتم، تنها دو تومان پول سهم امام نزد من بود كه كنار گذاشته بودم تا به مستحق آن بدهم. آن پول را برداشتم تا با آن براى همسرم روغن تهیه كنم. در راه ناگاه به فكرم رسید كه آیا اگر امشب همسر طلبه دیگرى بخواهد وضع حمل كند، پولى براى خرید روغن دارد؟ پیش خود گفتم: شاید در گوشه نجف، طلبهاى باشد كه امشب همسرش مىخواهد وضع حمل كند و پولى براى خرید روغن ندارد. برگشتم و پول را سرجایش گذاشتم و گفتم روغن بىروغن! این دامى بود كه شیطان براى من گسترده بود و از نه ماه پیش منتظر بود چنین شبى فرا رسد تا من در سهم امام تصرف كنم؛ اما خداوند توفیق داد و من این دام را پاره كردم.
﴿صفحه 353 ﴾
بله شیطان همّش را صرف انحراف كسانى مىكند كه در راه كمال قدم بر مىدارند. وقتى انسان پا به مراحل كمال و معرفت گذاشت، چشمش باز شد و دلش روشن شد و جلوههایى از توحید براى او هویدا گشت، یا مكاشفههایى براى او ظاهر شد، چیزى دید و یا صدایى شنید؛ فوراً شیطان حاضر مىشود و وسوسه مىكند و انسان را به خود مغرور مىسازد كه تو به مقامهاى خیلى والایى رسیدهاى و با دیگران خیلى فرق دارى. وقتى انسان با تلاش موفق گشت به این مرحله از معرفت راه یابد كه بفهمد انسانهاى دیگر مؤثر استقلالى نیستند و آنها آنقدر ارزش ندارند كه انسان براى مقدارى پول و یا براى اینكه كارى براى او انجام دهند، در برابرشان خم و راست شود و از آنها كمك بخواهد؛ ناگهان شیطان او را وسوسه مىكند كه عجب معرفت والایى پیدا كردى! خیلى مهم شدى؛ در این صورت انسان به غرور مبتلا مىشود. براى جلوگیرى از چنین غرورى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از آنكه مىفرمایند: دیگران را در كنار خداوند، چونان شتران بنگر، بلافاصله مىفرمایند: اما خودت را از آنان نیز كوچكتر ببین. خودت را نیز بمانند دیگران، بلكه كوچكتر از آنان ببین كه در سلسله موجودات، حلقهاى هستى چون سایر حلقهها، و سلسله جنبان همه دیگرى است و نه تنها حركت دیگران، بلكه حركت تو نیز از اوست و به قول شاعر:
ما همه شیریم ولى شیر علم *** حملهمان از باد باشد دم به دم
حمله مان از باد و ناپیداست باد *** جان فداى آنكه ناپیداست باد.
پس اگر كسى فقیه در دین شد، اولا وقتى سایر مردم را با خداوند مقایسه مىكند، آنها را ناچیز مىبیند و ثانیاً وقتى سایر مردم را با خود مقایسه مىكند، همه را از خود بهتر مىبیند و این ویژگى عجیبى است. یعنى خداوند چنین توفیقى به انسان مىدهد كه از یك طرف سایر مردم را كارهاى نبیند، از نظر تأثیرگذارى در زندگى خویش به آنها بهایى ندهد و از طرف دیگر، آداب شرعى را نیز رعایت كند. در عین اینكه نقشى و مقامى براى دیگران قائل نیست، از تواضع، ادب و احترام او به آنان كاسته نمىشود. آداب شرعى را رعایت مىكند و واقعاً خود را از دیگران كوچكتر مىبیند.
﴿صفحه 354 ﴾
از یك طرف انسانها را در برابر خداوند، بسان شتران باركش مىبیند كه مهارشان در دست خداوند است و از طرف دیگر خود را در میان آنها، بسان شتر كوچكى مىنگرد. نه اینكه وقتى آنها را شتر دید، خود را شتر سوار ببیند! بلكه خود را كوچكتر و ذلیلتر از دیگران مىبیند و به حقارت نفس خویش معترف است. البته دشوار است كه انسان با آن نگرش، در برابر دیگران خود را چنین كوچك بشمارد و تواضع و فروتنى داشته باشد؛ ولى این شدنى است و واقعیت نیز دارد. اگر انسان این مطلب را درك كند و هم اثر و نقشى براى دیگران قائل نشود و هم در برابر آنها كمال فروتنى و تواضع را داشته باشد، پاسخ بسیارى از سؤالهایى كه در معارف دینى وجود دارد، روشن مىشود. در واقع با این سخن پیامبر، حد تواضع نیز روشن مىگردد و تواضع با خوار و ذلیل ساختن خود در برابر دیگران برابر نمىگردد، بلكه تواضع در كلام پیامبر بر رفعت و عزّت انسان مىافزاید.
تواضع عامل عزّت و سربلندى
در روایتى حسن بن جهم از امام رضا(علیه السلام) درباره حدّ تواضع سؤال مىكند، حضرت در جواب مىفرمایند:
تواضع داراى درجاتى است، از جمله آنها این است كه انسان قدر و منزلت خویش را بشناسد و خویشتن را، با طیب خاطر و سلامت دل، در جایگاه و منزلت خویش قرار دهد و به گونهاى كه مردم با او رفتار كردهاند، با آنها رفتار كند (اگر به او نیكى كردهاند او هم نیكى كند.) اگر بدى ببیند آن را با نیكى بپوشاند. خشم خویش را فرو مىبرد و از مردم در مىگذرد و خداوند نیز نیكوكاران را دوست دارد.(247)
مسلّماً چنین تواضعى نه تنها موجب پستى و خوارى انسان نمىگردد، بلكه بر عزت و رفعت او نیز مىافزاید و به قول حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله):
﴿صفحه 355 ﴾
«... وَ إِنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رِفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْكُمُ اللّهُ ...»(248)
[برخى از روانشناسان معتقدند كه اگر انسان خویشتن را كمتر و بىارزشتر از دیگران بشناسد، به «عقده حقارت» مبتلا شده، در نتیجه نمىتواند با دیگران ارتباط برقرار كند. نمىتواند بخوبى صحبت كند و دچار خجلت و شرم زیاد مىشود و اعتماد به نفس خویش را از دست مىدهد؛ از اجتماع گریزان شده، گوشهگیر مىگردد. حال چگونه مىتوان بین تواضع و اعتماد به نفس جمع كرد، یعنى از یك طرف تواضع پیشه كنیم و از طرف دیگر روان خویش را سالم نگه داریم، از یك طرف خود را از دیگران كوچكتر ببینیم و از طرف دیگر نشاط روانى خویش را حفظ كنیم.
به نظر مىرسد، منشأ بسیارى از بیمارىهاى روانى در انسانها (بدون اینكه بخواهیم نقش خانواده و محیط را ندیده بگیریم) عدم اعتقاد به خداوند و عدم اتكاى انسان بر منبع عظیم وحى الهى است: اگر انسان این نقطه اتكاى اساسى و مهم را از دست بدهد، سیل حوادث و بحرانهاى روانى او را فرا مىگیرد و روان او آماج تیرهاى آفات و امراض قرار مىگیرد. اما اگر همه كنشها و واكنشهاى خویش را با موازین آسمانى تنظیم كند، از بسیارى از آلام روانى نجات مىیابد؛ از این جهت در روایات تواضع به خدایى بودن، مقید گشته است:«مَنْ تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّه»(249) اگر تواضع انسان در برابر دیگران، فقط براى خوشنودى خداوند باشد و عمل او براى خداوند خالص گردد، هیچ حقارتى احساس نخواهد كرد. پس تواضعى پسندیده است كه ناشى از اخلاص براى خداوند باشد و الاّ تواضعى كه ناشى از ضعف، شكست و خود كمبینى باشد، داراى هیچ ارزشى نیست و ثوابى نیز بر آن مترتب نمىگردد.
طبق این تحلیل باید گفت: اگر تواضع انسان، در برابر دیگران، تنها به دلیل عبودیت و اطاعت از فرمان الهى باشد، نه تنها موجب تضعیف نفس نخواهد شد كه موجب افتخار انسان نیز مىگردد، یعنى انسان تواضع را عبادت خداوند مىداند و بر آن افتخار مىكند.
﴿صفحه 356 ﴾
همانگونه كه بر خاك افتادن و در مقابل ذات مقدس خداوند، پیشانى بر خاك ساییدن و سجده كردن، موجب احساس حقارت و كوچكى در هیچ مؤمنى نمىشود، بلكه موجبات افتخار و عزّت او را فراهم مىآورد؛ همینطور تواضع انسان در برابر دیگران، در صورتى كه براى خداوند و براى اجراى فرمان او باشد، افتخارآفرین است].
حضرت سجاد و درك نقص و فقر ذاتى
با توجه به آنچه ذكر شد، بهتر مىتوان فهمید كه چرا حضرت سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى با آن مقام عصمت و طهارت نفس، در پیشگاه خداوند عرضه مىدارد:
«... فَمَنْ یَكُونُ أَسْوَءَ حالا مِنّى إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إِلى قَبْرى لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى...»
چه كسى از من بدحالتر و تیرهروزتر است، اگر با این وضعى كه فعلا دارم به قبرى منتقل گردم كه براى آرام گرفتنم مهیا نكردهام.
(امام كه تعارف و شوخى ندارد و سخن او جدّى است.) اینكه چگونه حال امام معصوم، از سایر مردم بدتر است، معماى پیچیدهاى است كه اگر انسان با معارف توحیدى آشنا شود، این معما برایش حل مىگردد. وقتى كه فهمید همه ظرفها خالى هستند و هر كه هرچه دارد، خداوند به او داده است، پى مىبرد هر نقصى كه هست از ما و از فقر وجودى ماست. وقتى گناه مىكنیم، یا بدین جهت است كه معرفت نداریم و نمىدانیم با چه كسى روبرو هستیم و با چه كسى مخالفت مىكنیم؛ یا ارادهمان آنقدر ضعیف است كه در برابر شهوت و غضب تسلیم مىشویم. اینها همه حاكى از ضعف ماست و انسان جز ضعف از خود چیزى ندارد.
ما از خود چه داریم كه خداوند به ما نداده است؟ علم، فهم، اندیشه، عبادت و توفیق عبادت و عمل و هر چه داریم از خداوند است. اینها همه با توفیق الهى به ما رسیده است، وسائلش را نیز او در اختیارمان نهاده است و الا ما از خود چیزى جز همان حیثیتهاى عدمى (ضعف و نقص) چیزى نداریم و اگر بخواهیم حسابمان را از خداوند جدا كنیم، از ما
﴿صفحه 357 ﴾
تنها یك ظرف توخالى مىماند؛ تازه اگر تعبیر ظرف هم صحیح باشد. ما از خود نه ثروت داریم و نه فهم و عقل، آنچه از ماست جهل، عجز، بىادبى، كجفهمى و ضعف اراده است كه همه نقص و ضعف است.
اگر نقصها و ضعفها باعث انحراف و لغزش مىشوند، كسى كه ضعف و نقصش بیشتر است، زمینه بیشترى براى لغزش دارد. كسى ضعف و نقصش بیشتر است كه ظرفیت وجودى او بیشتر باشد: وقتى ظرف بزرگتر بود، گنجایش بیشترى دارد و براى پر شدن آن، كالاى بیشترى باید در آن قرار داد. وقتى ظرفیت وجودى انسان بیشتر باشد، باید كمال بیشترى به او عنایت شود و به هر جهت از خود چیزى ندارد. یك گنجشك با نظر به كوچكىاش، ظرفیت كمى دارد كه در حدّ ظرفیتش، خداوند به آن چشم، گوش، قدرت پرواز و قدرت سر و صدا كردن به او عنایت كرده است. اگر خداوند اینها را از او بگیرد، به اندازه یك گنجشك ظرف تو خالى است. اما یك فیل كه ظرفیتش بیشتر است، در حدّ ظرفیتش خداوند به آن اعضا و جوارح و قدرت و توانایى عنایت كرده، حال اگر آنها را از آن بگیرد، در حدّ یك فیل ظرفش تهى مىگردد.
آیا ظرفیت معنوى ما با ظرفیت امام سجاد(علیه السلام) یكسان است؟ مسلّم چنین نیست. ظرفیت ما اندك است و در حدّ فهم و شعورى است كه داریم، از این جهت در حدّ ظرفیتمان مؤاخذه مىشویم و هیچگاه آنگونه كه حضرت سجاد حسابرسى مىشود، ما را حسابرسى نمىكنند. تكلیفى كه به پیامبر و امام متوجه است هیچگاه به ما متوجه نمىگردد؛ چون توان تحمل آن را نداریم. پس ظرفیت ما نسبت به امام معصوم بسیار محدود است، از این جهت كاستىها و ضعفهایمان نیز محدود است. امام وقتى به خود نگاه مىكند، صرفنظر از آنچه خداوند به او داده، ضعفهاى بىشمارى مشاهده مىكند؛ چون او توان و ظرفیت و قابلیت فراوانى براى آنچه خداوند به او داده و خواهد داد، دارد. از این جهت وقتى به خود مىنگرد، مىبیند كه ضعفش از همه بیشتر است، چون ظرفیت بیشترى دارد؛ لذا مىگوید: «فمن یكون اسوءَ حالا منى»
﴿صفحه 358 ﴾
آیا اگر نوجوانى كه تازه به تكلیف رسیده است و معرفت اندكى دارد، مرتكب اشتباه و خطایى شود، گناهش با دانشمندى كه پنجاه سال درس خوانده، علوم روایى و قرآنى را فرا گرفته است و همان خطا را مرتكب مىشود، برابر است؟ مسلّماً گناه آن عالم بیشتر است، چون ظرفیت و قابلیت بیشترى دارد. آن نوجوان گناهش خیلى كمتر است، چون فهم و ظرفیت او بسیار اندك است و آن عالم با توجه به ظرفیت بالایى كه دارد، به مراتب گناهش بیشتر و عقوبتش سختتر خواهد بود؛ از این جهت در روایتى آمده است كه:
«... یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ ...»(250)
قبل از آنكه یك گناه از عالم بخشیده شود هفتاد گناه از جاهل بخشیده مىشود.
جاهل گناهش كمتر است، چون فهم و ظرفیتش كمتر است. به فرض محال، اگر امام معصوم گناهى مرتكب گشت، عقوبت او هزاران برابر عقوبت افراد معمولى است، چون فهم و ظرفیت او بیشتر است. امام وقتى به خود مىنگرد، مىبیند آنچه از طاعت و بندگى و اعمال شایستهاى كه انجام داده، همه از خداوند است و با توفیق او انجام گرفته است و از او چیزى جز ضعف باقى نمىماند و چون ضعف خود را بیشتر مىبیند، از سایرین شرمسارتر است. این توجیهى بود كه براى سخن حضرت سجاد(علیه السلام) ذكر گردید.
اگر انسان چشم دلش باز شود و حقایق را بیشتر ببیند، درك مىكند كه در برابر خداوند چقدر ضعیف است. در مىیابد كه جا ندارد به خود ببالد و خودى ببیند و منى بشناسد. مگر او جز قطره آب گندیدهاى بود كه به این مرحله رسیده است؟ حال كه رشد و تكامل كرده، مگر آنچه دارد از پیش خود آورده، تا بدان ببالد؟ پس براستى اگر ما به خود بنگریم، واقعاً خود را از همه پستتر و فروتر مىبینیم؛ نه اینكه به صورت تصنعى و ساختگى خود را كوچكتر ببینیم. این نفاق است كه انسان در ظاهر و به زبان بگوید: من از همه پستتر و كوچكترم و در دل، خود را بهتر و برتر از دیگران بشناسد. باید از ته دل خود را كوچكتر و حقیرتر از دیگران ببینیم و این جز با توفیق الهى و نور معرفتى كه خداوند در دل انسان مىتاباند، حاصل نمىگردد
﴿صفحه 359 ﴾
امیدوارم خداوند به ما این معرفت و شناخت و معرفتهایى بالاتر از این را نیز به ما عنایت كند.