درس بیست و دوم : گستره حق و باطل
ـ حق و باطل و موارد كاربرد آنها
ـ نمود ظاهرى حق و باطل
ـ انسان مختار و انتخابگر و آزمون الهى
ـ انسان و دو كشش درونى به حق و باطل
ـ تمایل عمومى به لذّتهاى حسى و دنیوى
﴿صفحه 328 ﴾
﴿صفحه 329 ﴾
گستره حق و باطل
«یا أَباذَرٍّ؛ أَلْحَقُّ ثَقیلٌ مُرٌّ وَ الْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَویلا".»
اى ابوذر؛ حق سنگین و تلخ است و باطل سبك و شیرین. چه بسا هوسرانى یك ساعت، باعث حزن و غم طولانى مىگردد.
حق و باطل و موارد كاربرد آنها
یكى از مفاهیم عامى كه در فرهنگ اسلامى مطرح است و كاربرد گستردهاى دارد، مفهوم «حق و باطل» است. در قرآن كریم، گاهى حق و باطل در زمینه معبودها بكار مىروند؛ بدین صورت كه خداوند متعال معبود حق معرفى مىشود و سایر معبودها باطل:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ ...»(233)
حقیقت این است كه خداى یكتا همانا حق است و هرچه جز او خوانند همانا باطل است.
گاهى حق و باطل در زمینه عقاید، افكار و اندیشهها مطرح مىشوند و گاهى در زمینه كردارها و رفتارها. از جمله مطالبى كه قرآن به ما تعلیم مىدهد، این است كه این جهان از حق و باطل آمیخته شده. مىتوان گفت ساختار این عالم، تركیبى است از دو عنصر حق و باطل. «اللّه» اساس حق است و باطل یك امر طفیلى است كه در پرتو حق و زیر پوشش آن جلوه مىكند. بر اساس تعلیم قرآن، این آمیختگى حق و باطل همیشگى نیست، روزى فرا خواهد رسید كه حق كاملا از باطل جدا مىشود و پایدار مىماند و باطل نابود مىگردد:
﴿صفحه 330 ﴾
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...»(234)
بلكه حق را بر باطل چیره مىسازیم تا باطل را محو و نابود سازد.
در جاى دیگر خداوند باطل را به كف روى آب تشبیه مىكند:
«أَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فىِالنَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْیَة أَوْمَتَاع زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْكُثُ فىِ الاَْرْضِ كَذلِكَ یَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ»(235)
خداوند از آسمان آبى نازل كرد كه در هر وادى به اندازه وسعت و ظرفیتش سیلاب جارى شد و بر روى سیل كفى برآمد، چنانكه فلزاتى را نیز كه براى تجمل و زینت (مانند طلا و نقره) یا براى اثاث و ظروف (مثل آهن و مس) در آتش ذوب كنند، مثل آب كفى برآورد. خداوند به این مثل (آب و فلزات و كف روى آنها) براى حق و باطل مثل مىزند كه (باطل چون) آن كف بزودى نابود مىشود و اما آن آب و فلز كه به مردم نفع مىرساند، در زمین باقى مىماند. خداوند مثلها را بدین روشنى بیان مىكند.
در تشبیه باطل به كف، نكته ظریفى وجود دارد كه با توجه به حقیقت كف روشن مىگردد. حقیقت كف حبابى است كه بر روى آب ظاهر مىگردد: وقتى انسان به طشتى كه پر از كف صابون است نگاه مىكند، حبابهایى را مىبیند كه شناورند و بالا و پایین مىروند. اگر كسى براى اولین بار به آن طشت نگاه كند، همان كف توجهاش را جلب مىكند و از آبى كه زیر آن كف هست و منشأ پیدایش آن گشته، غافل مىگردد. خیال مىكند واقعیت همین حبابهایى است كه ظاهر گشته، بالا و پایین مىرود و رنگهاى گوناگونى در آن ظاهر مىشود. در صورتى كه حباب واقعیت خود را از همان آب گرفته است و وجودش در پرتو آب است.
﴿صفحه 331 ﴾
عالم مركّب از حق و باطل است، اما باطلها به طفیل حق موجودند. ممكن است بیش از حق نمود داشته باشند، زرق و برق زیادى داشته باشند، حركت و جولانى داشته باشند؛ اما در ناموس آفرینش حق چون آبى است و باطل كف اوست و پایدار نیست و نابود مىگردد و آنچه ماندنى است حق است كه براى مردم سودمند مىباشد.
باطل چون كف براى چند لحظه جلوه دارد و پس از آن، واقعیت و حق خود را نمودار مىسازد. البته این لحظات را وقتى ما با معیارهاى خود مىسنجیم، فكر مىكنیم لحظه باید یك ثانیه یا یك دقیقه باشد، اما آن كسى كه بر ازل و ابد احاطه دارد، صد سال و هزار سال نیز براى او لحظهاى بیش نیست؛ معیار او با معیار ما فرق دارد. مقیاسى كه ما در اندازهگیرى زمانها و بقاء و ثبات اشیاء بكار مىبریم، با مقیاسهاى حق فرق مىكند. كسى كه دیده حقبین دارد، طول زمانها چه لحظهاى باشد و چه ساعتى و چه سالى و قرنى، براى او اعتبارى ندارد. او فراتر از آنچه ما مىبینیم، افقى را مىنگرد كه خیلى بالاتر و پایدارتر است و آنگاه كه با آن معیار و مقیاس حساب مىكند، باطل در نظرش چیزى نیست و دوامى ندارد.