توصیههاى سهگانه پیامبر
الف) آهسته سخن گفتن به هنگام تشییع جنازه:
بسیار بجاست كه انسان آهسته سخن بگوید و بلند حرف نزند، این ادب شایستهاى است كه حضرت لقمان پسرش را بدان سفارش كرد:
«... وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»(219)
آهسته سخنگو و صدایت را پایین بیاور كه زشتترین صداها صداى الاغ است.
گرچه در موارد عادى آهسته سخن گفتن مطلوب است، اما در برخى موارد باید از حد متعارف و معمول نیز آهستهتر سخن گفت و یا سكوت اختیار كرد. مثل هنگامى كه فرد باید فكر و توجه خود را متوجه رخدادى كند و خود را از كارهاى دیگر باز دارد. طبیعى است كه از جمله مواردى كه انسان باید به تفكر و اندیشه فرو رود و عبرت بگیرد، هنگام حضور در تشییع جنازه است كه انسان باید توجه داشته باشد این مرگ روزى به سراغ او نیز مىآید.
بنابراین از سخن گفتن درباره امور دنیا بپرهیزد و توجه او به سرنوشت انسانى معطوف گردد كه جنازه او بر روى دستان مردم حمل مىشود و عبرت بگیرد.
﴿صفحه 311 ﴾
افسوس كه ما بدین مطالب توجه نداریم و حتى هنگام تشییع جنازه نیز آداب را رعایت نمىكنیم و در پى عبرت گرفتن نیستیم. این در صورتى است كه سفارش شده هنگام تشییع جنازه با سكوت، آرامش، وقار و طمأنینه حركت كنید و توجهتان تنها به جنازه معطوف گردد، لذا پیامبر مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اذا تبعت جنازة فلیكن عقلك فیها مشغولا بالتّفكّر و الخشوع و اعلم انّك لاحق به»
اى ابوذر؛ هنگامى كه دنبال جنازه حركت مىكنى عقلت را به تفكر و خشوع مشغول ساز، بدان كه تو نیز به او ملحق مىشوى.
از جمله امورى كه ممكن است انسان را از غفلت خارج سازد، مشاهده جنازه مؤمنى است كه پس از عمرى تلاش و بهرهجویى از نعمتهاى دنیا و كامجویى، از دنیا رفته است و جنازه او را به طرف قبرستان حمل مىكنند. مسلّماً مشاهده آن صحنه حزنانگیز انسان را از غفلت خارج مىسازد، چون توجه به دنیا و زخارف و گرفتارىهاى آن موجب غفلت مىگردد و چیزى كه انسان را به آخرت متوجه مىسازد، باعث بیدارى و دورى از غفلت مىشود. از این جهت بهترین وسیله بیدارى و دور شدن از غفلت این است كه انسان به عیان بنگرد شخصى پس از یك عمر تلاش زندگىاش بسر رسیده، به سوى جهان آخرت رهسپار گشته است. گرچه انسان مىداند، مرگ حتمى است و همه مىمیرند، ولى مشاهده كسى كه از دنیا رفته است، بیش از آن دانستن تأثیر دارد.
باید فرصتى چون حضور در تشییع جنازه مؤمن را، جهت اصلاح نفس و كنار زدن هواهاى نفسانى و خودسازى، غنیمت شمرد و از این سو و آن سو شدن فكر و حواس دورى جست و تنها به خود و عاقبت خویش اندیشید. باید اندیشید كه این راهى است كه دیر یا زود، ما نیز خواهیم پیمود. پس آیا زندگى چند روزه دنیا، ارزش این را دارد كه بىپروا براى آن تلاش كنیم؟ باید بیندیشیم تلاشى كه شایسته زندگى آخرت است داشتهایم یا نه.
﴿صفحه 312 ﴾
اندیشه و تفكر در مرگ، چنانكه در روایات بدان تأكید شده، از مؤثرترین عواملى است كه موجب دورى از شیطان و گامسپردن در راه راست مىگردد. اینكه انسان بیندیشد كه شاید تا یك ساعت دیگر زنده نباشد. چون هیچ كس مطمئن نیست كه تا كى زنده است. پس در مقابل آرزوهاى دورودراز كه باعث غفلت و قساوت مىگردند، توجه به مرگ موجب دورى از غفلت و بیدارى انسان مىشود و چه بسا این تفكر و اندیشه، شیوه عمل انسان و نیز سرنوشت او را دگرگون سازد.
طبیعى است كه وقتى انسان به عاقبت خویش اندیشید و خود را در برابر عظمت خداوند مقهور دید، حالت شكستگى، ذلّت و خشوع در دل او پدید مىآید كه آثار آن در ظاهر نیز نمایان مىگردد. چنانكه وقتى مؤمن به نماز مىایستد و در برابر خود عظمت خداوند را مىنگرد، خضوع و خشوع در او ایجاد مىگردد و البته این امرى است كه بدان تأكید شده است و به عنوان بارزترین ویژگى مؤمن كه موجب رستگارى او مىگردد، ذكر شده:
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فىِ صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ»(220)
اهل ایمان رستگار شدند. آنان كه در نماز خاضع و خاشعند.
(در مقابل، كسانى كه به عظمت خداوند نمىنگرند و به محتواى نماز نمىاندیشند، خضوع و خشوع ندارند.)
چنانكه گفتیم خشوع در دل رخ مىدهد و آثار آن در اعضا و جوارحى، چون چشم ظاهر مىگردد؛ ولى گاهى خشوع به برخى از اعضاى بدن نیز نسبت داده مىشود، چنانكه خداوند مىفرماید:
«... وَ خَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْسا(221)
(در قیامت) صداها پیش خداوند رحمان خاشع و فروشكسته گردند و از هیچ كس جز بسیار آهسته سخنى نخواهى شنید.
﴿صفحه 313 ﴾
در جاى دیگر مىفرماید:
«خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا یُدْعَوْنَ إِلىَ السُّجُودِ وَ هُمْ سَالِمُونَ»(222)
چشمانشان خاشع و فروشكسته مىگردد و ذلّت و خوارى آنان را فرا مىگیرد و پیش از آن، با تن سالم به طاعت خداوند فرا خوانده مىشدند.
بنابر آنچه ذكر گردید، حضور در تشییع جنازه و توجه به سرانجام كسى كه از دنیا رفته است و نیز توجه به صحنه قیامت و ترسیم احوال آن، در حدى كه انسان بدان آگاهى دارد، موجب خضوع، خشوع و دورى از غفلت مىگردد. اما اگر انسان در آن هنگامه نیز چنان بىتفاوت باشد كه گویى هیچ اتفاقى رخ نداده است و تنها به فكر دنیا و یا مشغول صحبت كردن با این و آن باشد، تحولى در او پدید نمىآید.
برخى وقتى كسى از دنیا مىرود، در اندیشه نفع و بهرهاى هستند كه از مرگ او مىبرند: اگر او استاد بوده، در این اندیشهاند كه جایش را بگیرند. اگر رئیس بوده، خوشحالند كه مقامش به آنها مىرسد. اگر پزشكى از دنیا رفت، دیگران در این اندیشهاند كه موقعیت او را بدست آورند. جاى تأسف و شرمآور است! رخدادى كه باید توجه به آخرت و فرجام زندگى را در انسان افزون سازد موجب مىگردد كه انسان بیشتر در دنیا فرو رود! جایى كه باید پند گرفت و عامل بیدارى در انسان زنده گردد تا از اعتباریات و اوهام فاصله گیرد، برخى كه دچار غفلت و قساوتند، بیشتر گرفتار اوهام و اعتباریات مىشوند و آن صحنههاى تكان دهنده و بیدار كننده، نه تنها آنها را بیدار نمىكند، بلكه بر قساوتشان مىافزاید. از این جهت است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر گوشزد مىكنند كه از جمله مواردى كه مىتواند در شخص خوف، خشیت، خضوع و خشوع پدید آورد، حضور در تشییع جنازه است؛ به شرطى كه توجه داشته باشد و حواسش را جمع كند و از سر و صدا و توجه به این سو و آن سو، بپرهیزد. تنها به خود متوجه باشد و آهسته سخن گوید، تا بتواند به فكر كردن و اندیشیدن ادامه دهد؛ چرا كه بلند سخن گفتن و حتى حرف زدن، قلب انسان را مشغول مىسازد و او را از توجه و حضور قلب باز مىدارد:
﴿صفحه 314 ﴾
روزى یكى از آقایان، در تهران، از مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) پرسید: چه كنم كه در نماز حضور قلب داشته باشم؟ علامه در جواب فرمودند: كم حرف بزن. شاید ما تعجب كنیم كه حرف زدن چه تأثیرى در بازداشتن انسان از حضور قلب، به هنگام نماز دارد. (اتفاقاً آن شخص پر حرف بود.) مسلماً حرف زدن و سخن گفتن نیروهاى فكرى، روحى و روانى انسان را صرف خود مىسازد. بخصوص اگر سخن گفتن رسمى باشد، مثل موعظه، سخنرانى و تدریس. وقتى عدهاى به سخنان انسان گوش مىدهند، او مواظب است كه اشتباهى از او سر نرند؛ از این جهت همه توجه او به سخن گفتن جلب مىگردد و از توجه به خود باز مىماند. از این جهت، كم حرف زدن و نیز آهسته سخن گفتن، موجب مىگردد كه انسان بیشتر به خود توجه كند و از پراكندگى فكر دور گزیند.
درباره حالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هنگام حضور در تشییع جنازه در حدیثى وارد شده:
«كانَ النَّبى إِذا تَبِعَ جَنازَهً غَلَبَتْهُ كَآبَةٌ وَ أَكْثَرَ حَدیِثَ النَّفْسِ وَ أَقَلَّ الْكَلامَ»(223)
به هنگام تشییع جنازه، اندوهى سخت پیامبر را فرا مىگرفت و بیشتر به خود مىپرداخت و كمتر سخن مىگفت.
ب) آهسته سخن گفتن به هنگام جنگ:
نظر به اهمیت موقعیت نیروها و محرمانه بودن اسرار نظامى در هنگام عملیات و جنگ، پیامبر سفارش مىكنند كه در هنگام جنگ آهسته سخن گویید. در جنگ شرایطى پیش مىآید ـ بخصوص در هنگام طرح ریزى براى عملیات و كسب اطلاعات از منطقه جنگى ـ كه ایجاب مىكند نهایت احتیاط و دقت در حفظ اسرار جنگى و پنهان داشتن موقعیت نیروهاى خودى از چشم دشمن، صورت گیرد. چه بسا بلند سخن گفتن و حركات نامناسب، موجب مىگردد كه دشمن از نقشه عملیات مطلع گردد و در نتیجه هم جان افراد و رزمندگان به خطر مىافتد و هم طرح و نقشه عملیات خنثى مىشود.
﴿صفحه 315 ﴾
این واقعیت را رزمندگان ما، در طول هشت سال جنگ، بخوبى لمس كردند: گاهى موقعیت چنان خطیر و حساس بود و رفتار آنان سرنوشت ساز بود كه چنان مىبایست راه بروند كه صداى پایشان بلند نشود؛ به واقع در اجراى طرحها و نقشههاى نظامى از اصل غافلگیرى سود مىجستند.
نكته دیگرى كه مىشود از این توصیه پیامبر برداشت كرد، این است كه حساسیت و اهمیت جنگ و عملیات ایجاب مىكند كه نیروها از تمام توان و انرژى خود، در جهت پیشبرد اهداف نظامى، سود جویند. از این نظر باید با سكوت و آرامش و تمركز حواس، تمام توان و انرژى نهفته در درون خود را همسو و هم جهت سازند و با كمال صلابت، قاطعیت و استوارى با دشمن هماورد شوند و از آنچه فكر آنها و نیروها را از جنگ و عملیات منصرف مىسازد، سخت بپرهیزند. با توجه به این مهم حضرت على(علیه السلام) در جنگ جمل، در توصیه نظامى به فرزندشان، محمدبن حنفیه، مىفرمایند:
«تَزُولُ الْجِبالُ وَلاتَزُلْ عَضَّ عَلى ناجِذِكَ أَعِرِاللّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فىِالاَْرْضِ قَدَمَكَ إِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصىَ الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللّهِ سُبْحانَهُ.»(224)
كوهها از جاى فرو افتند و تو بر جاى بایست. دندان بر دندان بفشار، سرت را به خداوند عاریه ده، پاى چون میخ بر زمین بكوب. چشم به فراسوى لشگر دشمن بیفكن و از دیگر سو چشم بپوش و بدان كه پیروزى و فتح از جانب خداوند است.
ج) آهسته سخن گفتن به هنگام قرائت قرآن:
اگر انسان توفیق یافت در جلسه قرائت قرآن حاضر گردد ـ خواه هدف و انگیزه او استفاده بردن از قرآن باشد و خواه به انگیزه دیگرى، مثل شركت در مجلس ترحیم و براى تسلیتگویى به بازماندگان و رودربایستى در جلسه قرائت قرآن حاضر شود ـ بایسته است كه این موقعیت ارزشمند را مغتنم شمرده، به تدبّر در آیات و توجه به مفاهیم آنها همت گمارد.
﴿صفحه 316 ﴾
حتى اگر آواى ملكوتى قرآن كریم از رادیو پخش مىگردد، باید با سكوت و آرامش به تدبّر و اندیشه فرو رفت، تا از مفاهیم این معجزه جاودانه و الهامبخش و هدایتگر، در جهت سازندگى و پیراستن درون از رذائل اخلاقى و ایجاد خصیصههاى ارزشمندى، چون خضوع و خشوع، سود جست؛ چنانكه قرآن مىفرماید:
«أَللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتَاباً مُتَشَابِهَاً مَثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلىَ ذِكْرِ اللَّهِ ...»(225)
خداوند (قرآن) بهترین و نیكوترین سخن آسمانى را فرستاد، كتابى كه آیاتش با یكدیگر (در هدف و مقصود) مشابهاند و با هم ارتباط دارند (یا داراى مقاطع مشخّصاند) از تلاوت آن خداترسان موى بر اندامشان راست مىشود سپس پوستهایشان و دلهایشان به یاد خدا نرم مىگردد.
با توجه به این تأثیر شگرف قرآن، اگر انسان در هنگام قرائت قرآن به مفاهیم آیات توجه نكند و براى او صداى قرآن با سخنان دیگران تفاوتى نداشته باشد، به غفلت مبتلا مىشود و بر قساوتش افزوده مىگردد.
نظر به اهمیت و والایى و لزوم حفظ حرمت قرآن و ارزش دادن به آن است كه خداوند مىفرماید:
«وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(226)
آنگاه كه قرآن تلاوت شود، بدان گوش فرا دهید و سكوت اختیار كنید، باشد كه مورد لطف و رحمت حق قرار گیرید.
طبیعى است با توجه به اینكه خداوند، قرآن را وسیلهاى براى هدایت انسان و تحول و دگرگونى درونى او و توجهاش به خداوند قرار داده، حال اگر او به آواى قرآن توجه نداشت و آن صداى ملكوتى را با صداها و سخنان دیگر متفاوت ندانست و در استفاده از موعظهها و پندهاى الهى همت نگمارد، كار زشتى انجام داده و كفران نعمت كرده است.
﴿صفحه 317 ﴾
از این جهت علاوه بر اینكه فرصت ارزشمندى را از دست داده، بر قساوت او نیز افزوده مىشود و آن آمادگى نسبى و محدودى را كه براى هدایت داشت، از دست مىدهد.
براى بهرهمند شدن از قرآن لازم است به هنگام تلاوت آن، حواسّمان را جمع كنیم و چنان به آن گوش فرادهیم كه گویا آواى ملكوتى قرآن را از دو لب مبارك پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىشنویم. در این صورت قرآن در ما اثر مىكند و به نحو شایسته از آن بهره مىبریم.
در مجالس قرآنى، مثل مجالس ختم و فاتحه، گوش دادن به قرآن و توجه به آن سنّتى است حسنه كه فراوان بدان سفارش شده است. متأسفانه، ما این سنّت نیكو را رعایت نمىكنیم: در مجالس ختم و فاتحه به گفتگوى با همدیگر مىپردازیم و چه بسا بلند حرف مىزنیم و مسلّماً كسى كه فكر و ذهنش به سخن گفتن و شنیدن سخنان اطرافیان جلب مىگردد، از توجه به قرآن باز مىماند. در این جهت اهل سنّت بر ما پیشى گرفتهاند: آنها براى قرائت قرآن جلسات ویژهاى ترتیب مىدهند و توجه شایانى به صوت و قرائت قرآن دارند، امّا از سوى دیگر شركت بعضى از ایشان در آن مجالس، براى مشاهده هنرنمایى قاریان قرآن و تشویق آنهاست كه هر از چندگاه با گفتن «اللّه اللّه» آنها را تشویق مىكنند. بدون تشبیه، مثل یك كنسرت كه خوانندهاى مىخواند و دیگران برایش كف مىزنند.
در واقع توجه آنها به لفظ و صوت قرآن است و به محتوا و تأثیر شگرف آن و عبرت گرفتن از آن كارى ندارند. متأسفانه، ما كمتر جلساتى براى استماع قرآن تشكیل مىدهیم. جلسات عمومى قرائت قرآن ما، همان مجالس ترحیم و ختم است كه براى مردگان تشكیل مىگردند. در این مجالس قارى قرآن مىخواند، ولى دیگران به كار خود مشغولند و یا با یكدیگر صحبت مىكنند! گاهى آنقدر صداى بلندگو را بلند مىكنند كه گوش هر شنوندهاى را مىآزارد و از این جهت علاقهاى به شنیدن صداى قرآن ندارد. این در صورتى است كه باید همه جوانب رعایت شوند و صداى بلندگو در حدى تنظیم گردد كه حاضرانِ در مجلس استفاده برند و باعث آزار آنها و آنان كه خارج مجلسند، نگردد.
﴿صفحه 318 ﴾
باید اضافه كرد كه این دو نوع شیوه مرسوم، نادرست و ناكافى است: هم روشى كه ما پیش گرفتهایم و كمتر به تشكیل مجالس قرآن و توجه به قرائت آن مىپردازیم، نادرست است و هم روش اهل سنت كه تنها به تشكیل مجالس صوت و لحن و قرائت قرآن مىپردازند و كارى به مفاهیم و محتواى آن ندارند، ناكافى است. بایسته است كه جلسات عمومى و گسترده قرآنى تشكیل داد كه در آن جلسات هم به صوت، لحن و قرائت قرآن پرداخت و هم فرصت و مجالى فراهم ساخت تا مفاهیم و محتواى قرآن تبیین شود و عبرت گرفتن از قرآن رسم گردد. آیات قرآن با خشوع و لحن حزنآمیز تلاوت گردند كه موجب خشوع و خضوع شنوندگان گردند و نیز موجب تنبّه و بیدارى و به خودآمدن آنان شوند؛ این نكتهاى است كه خود قرآن بدان اشاره دارد:
«وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ ...»(227)
و چون آیاتى را كه به رسول فرستاده شده بشنوند، اشك از دیده آنان جارى مىگردد.
فرجام بىتوجّهى به عوامل بیدارساز
در ادامه حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اعلم انّ كل شىء اذا فسد فالملح دواؤه فاذا فسد الملح فلیس له دواء»
اى ابوذر؛ بدان براى جلوگیرى از فساد هر چیزى نمك دواى آن است، ولى اگر نمك فاسد شود دوایى براى آن نیست.
شاید ارتباط این جمله با مطالب پیشین، از این جهت است كه گرفتارىهاى ما همه از غفلت، دنیاخواهى و توجه به مادیات است و آنها موجب فاسد گشتن دل و قلب ما شدهاند. حال براى درمان این دردها و گرفتارىها اسباب و عواملى وجود دارند كه موجب بیدارى و توجه انسان به عاقبتش مىگردند .
﴿ صفحه 319 ﴾
از جمله آن عوامل، حضور در تشییع جنازه و توجه به مرگ است. وقتى انسان مىنگرد كه جنازه فردى را كه بار سفر به دیار باقى بسته است، بر روى دستان حمل مىكنند، مرگ خویش را در برابر چشمان مجسم مىبیند و به فكر فرو مىرود. این دگرگونى درون، موجب شرمسارى و سرافكندگى او گشته، حالت خشوع و خضوع در برابر حق را در او زنده مىكند. او در آن هنگامه از عاقبتى كه در انتظارش هست بیمناك مىگردد.
امام صادق(علیه السلام) درباره عبرت گرفتن از مرگ دیگران، به یكى از اصحابشان به نام اباصالح مىفرمایند:
«إِذا أَنْتَ حَمَلْتَ جَنازَةً فَكُنْ كَأَنَّكَ أَنْتَ الْمَحْمُولُ وَ كَأَنَّكَ سَأَلْتَ رَبَّكَ الرُّجُوعَ إِلىَ الدُّنْیا فَفَعَلَ؛ فَانْظُرْ ماذا تَسْتَأْنِفُ. ثُمَّ قالَ: عَجَبٌ لِقَوْم حُبِسَ أَوَّلُهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ، ثُمَّ نُودِىَ فیهِمُ الرَّحیل وَ هُمْ یَلْعَبُونَ»(228)
چون جنازهاى را بر دوش مىكشى، بپندار كه تو بر روى دستان حمل مىشوى و تو از پروردگارت درخواست مىكنى كه دوباره تو را به دنیا بازگرداند؛ او نیز چنان كند. پس بنگر زندگى دوباره را چگونه مىآغازى. سپس فرمود: شگفتا از مردمى كه نسلهاى پیشین از دیدن نسلهاى بعد محرومند (مرگ بین آنان جدایى مىافكند) و در بین آنان بانگ رحیل و كوچ نواخته مىشود، ولى همچنان به بازى سرگرمند!
با توجه به آنچه ذكر گردید، عاملى كه به مانند نمك از فاسد گشتن دل جلوگیرى مىكند و دوایى است براى دردهاى معنوى انسان؛ اگر فاسد گشت چه چیز فساد آن را علاج مىكند! حضور در تشییع جنازه كه باید انسان را به فكر فرو برد و او را به یاد مرگ اندازد، اگر باعث گشت كه بیشتر به دنیا و موقعیت آینده خود بیندیشد و یا در هنگام حركت نه تنها عبرت نمىگیرد
﴿صفحه 320 ﴾
بلكه باكمال بىشرمى به غیبت دیگران مىپردازد؛ خود به مانند نمكى كه فاسد گشته، فاسد مىگردد و پس از آن، انسان به شقاوت و قساوت قلب مبتلا مىگردد و صحنههاى بیدار كننده تحولى در او پدید نمىآورند و هیچ دارویى دردهاى درون او را درمان نمىبخشد. شكى نیست كه قرائت قرآن شفابخش دردهاى معنوى انسان است، چنانكه خداوند مىفرماید:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفَآءٌ لِمَا فىِ الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»(229)
اى مردم، از جانب خداوند كتابى كه موعظهگر و اندرز دهنده و شفابخش دلها و هدایتگر و رحمت بر مؤمنان است، فرو فرستاده شد.
حال قرآنى كه شفابخش است و توجه به مفاهیم آن، حقایق گرانقدرى را در اختیار انسان مىنهد، اگر خود وسیلهاى براى دنیا و كسب شهرت قرار گیرد، نه تنها قرائت آن شفابخش نیست، بلكه خود بر دردهاى روحى ما مىافزاید و باعث توجه بیشتر به دنیا و فاصلهگرفتن از خداوند و حقیقت قرآن مىگردد.
نكوهش تنبلى و خنده بیهوده
در مذمّت خنده بیهوده و تنبلى پیامبر مىفرماید:
«و اعلم انّ فیكم خلقین الضّحك من غیر عجب و الكسل من غیر سهو»
بدان كه در بین شما دو صفت ناپسند است: یكى خندهاى كه از روى تعجب و شگفتى نباشد (خنده بىسبب) و دیگرى كسالت و تنبلى (عمدى) كه از روى سهو و فراموشى نباشد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مؤمنان گوشزد مىكنند كه دو صفت ناپسند در آنان وجود دارد كه موجب غفلت بیشتر و ضعیف و كمرنگ گشتن حالت خوف و خشیت مىگردد.
﴿صفحه 321 ﴾
بایسته است كه مؤمنان درصدد علاج و درمان آن دو صفت ناپسند برآیند: یكى از آن دو صفت خنده بىجاست. گاهى انسان با صحنهاى تعجبآور و خندهآور مواجه مىشود، در این صورت بطور طبیعى خندهاش مىگیرد. گرچه كسانى كه به خداوند توجه دارند، با مشاهده صحنههاى خندهآور تنها تبسمى بر لبانشان ظاهر مىگردد و صدا به قهقهه بلند نمىكنند. برخى از بزرگان وقتى داستان خندهآورى برایشان نقل مىشد، یا با جریان تعجبآورى روبرو مىگشتند، لبخندى مىزدند ولى توجه آنان به چیز دیگرى بود و مشاهده آن جریانات اندك تأثیرى در آنان بر جاى نمىگذاشت.
گرچه وقار مؤمن و توجه او به وراى این عالم و حضور الهى مجال خنده به او نمىدهد، اما اگر صحنهاى خندهآور پیش آمد، عیبى ندارد كه بخندد ولى باید از قهقهه و خنده بىدلیل پرهیز كرد، چون آنكه بىدلیل و به اندك بهانه قهقهه سر مىدهد، غفلت سنگینى بر دل او سایه افكنده است.
امام صادق(علیه السلام) در حدیثى مىفرمایند:
«إِنَّ مِنَ الْجَهْلِ الضِّحْكَ مِنْ غَیْرِ عَجَب. قالَ وَ كانَ یَقُولُ: لا تُبْدِیَنَّ عَنْ واضِحَة وَ قَدْ عَمِلْتَ الاَْعْمالَ الفاضِحَةَ وَ لا یَأْمَنُ الْبَیاتَ مَنْ عَمِلَ السَّیِّئاتِ.»(230)
خنده بىمورد از نادانى است و نیز حضرت اضافه كردند: چنان مخند كه دندانهایت آشكار گردد با اینكه كردار رسواكنندهاى دارى. و كسى كه كارهاى زشت انجام داده از بلاهاى شبانه آسوده نیست.
در این حدیث امام صادق(علیه السلام) بصراحت مىفرمایند: كسى كه بر اثر اعمال زشت، آیندهاى مبهم و سرنوشت خطرناكى در انتظارش هست، به گونهاى كه هر لحظه ممكن است بلایى بر او فرود آید، قهقهه و خنده مستانه او بىمورد است؛ چنین خندهاى از كسى رواست كه از آینده خویش مطمئن باشد و نگران سرنوشت خویش نباشد.
﴿صفحه 322 ﴾
این در حالى است كه ما مىنگریم، انبیا و اولیاى خداوند نیز چنین اطمینانى نداشتند و تنها بر فضل خداوند اتكال داشتهاند.
درباره تأثیر خنده زیاد بر دل، امام صادق(علیه السلام)مىفرمایند:
«كَثْرَةُ الضِّحْكِ تُمیتُ الْقَلْبَ وَ قَالَ: كَثْرَةُ الضِّحْكِ تُمیثُ الدّینَ كَما یُمیثُ الْماءُ الْمِلْحَ»(231)
خنده فراوان دل را مىمیراند و نیز فرمودند: خنده فراوان دین را آب مىكند چنانكه آب نمك را حل مىكند.
بنابراین باید از خنده بىمورد كه دلیل عقل پسندى ندارد، پرهیز كرد. انسان نباید اختیار دهان، زبان، چشم و گوش خویش را از دست بدهد: اگر مىخواهد بخندد، بنگرد دلیلى براى خنده وجود دارد؛ جریانى كه موجب خنده گردد رخ داده یا نه، نه اینكه به دنبال هر بهانهاى بخندد.
لازم به ذكر است كه خوشرویى و همواره تبسّم بر لب داشتن، ویژگى مطلوب و ارزشمندى است و از جمله آداب اجتماعى این است كه مؤمنان در اجتماعات و در برخورد با دیگران تبسّم بر لب داشته باشند ـ هر چند دلشان آكنده از حزن، اندوه، خوف و خشیت است ـ تا در برخورد با دیگران باعث ناراحتى و رنجش آنان نگردند؛ چنانكه در روایتى آمده است:
«أَلْمُؤْمِنُ بُشْرُهُ فى وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فى قَلْبِهِ»(232)
مؤمن داراى سیمایى بشاش و خندان است و اندوهش را در دل پنهان مىدارد.
این خوشرویى و لبخند ملیح بر لب داشتن، غیر از قهقهه و خندهاى است كه متناسب با شأن مؤمن نیست.
﴿صفحه 323 ﴾
مؤمنى كه هدفدار و معتقد به قیامت و خداشناس است، اعمال و حركاتش را از نظر دور نمىدارد و بر اساس هواى نفس و خواست دل حركت نمىكند.
ویژگى دومى كه پیامبر از امّت خویش ناپسند مىشمرند، كسالت و تنبلى است. گاهى انسان از روى فراموشى و غفلت، وظیفهاى را انجام نمىدهد، مثل اینكه فراموش مىكند عبادتى را انجام دهد؛ در این صورت مرتكب گناهى نگشته. اما گاهى از روى توجه در قبال وظیفه سستى مىكند، این ویژگى شایسته یك مؤمن نیست. از مؤمن پذیرفته نیست كه از روى توجه از وظایف شانه خالى كند. به هنگام نماز و شنیدن صداى اذان كوتاهى كند و به نماز جماعت حاضر نگردد؛ این بىتوجهى در شأن مؤمن نیست. فرق نمىكند، سستى و تنبلى او در قبال وظیفه واجب باشد و یا مستحب.
یكى از علماى یزد به نام مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدى(رحمه الله) مردى بود بسیار جدّى. روزى بنده با ایشان وارد مسجد شدم، وقتى نگاه ایشان به عدهاى افتاد كه به انتظار آمدن امام جماعت نشستهاند و نافله نمىخوانند، ناراحت شد و فرمود: «لعنت بر شیطان، مىترسید شما را به بهشت ببرند! بلند شوید نماز نافله بخوانید» وقتى انسان، قبل از نماز واجب، در مسجد حضور دارد خیلى مناسب است كه به خواندن نافله بپردازد و در شأن مؤمن نیست كه به این مهم بىتوجهى كند. این مطلب درباره سایر امور نیز صادق است: گاهى به جهت بیمارى و یا مشكل دیگر، انسان از مطالعه باز مىماند، اما گاهى تنبلى و راحت طلبى او را از مطالعه و تحقیق باز مىدارد. اساساً تنبلى و راحتطلبى آفت بزرگى است كه مانع رشد و پیشرفت انسان مىگردد و بایسته است كه آن را از خود بزداییم.