ب) ایمان به پیامبر و اعتراف به رسالت او
«ثمّ الایمان بى والاقرار بانّ اللّه تعالى ارسلنى الى كافّة النّاس بشیراً و نذیراً و داعیاً الى اللّه باذنه و سراجاً منیراً...»
(در مرحله دوم) ایمان آورى به من و اعتراف كنى به اینكه خداوند متعال مرا بشارت دهنده و بیمدهنده و دعوت كننده به سوى الله به اذن خودش، و چراغ هدایت براى همه انسانها قرار داده است.
هر یك از اوصافى كه در روایات و قرآن كریم براى رسول الله(صلى الله علیه وآله) ذكر شده، نیاز به توضیح و تفسیر دارد و اگر ایمان ما به رسالت پیامبر تقویت گردد و كامل شود، در دام بسیارى از شبههها نمىافتیم. نبود شناخت كافى به پیامبر و ایمان به او در بسیارى از مسلمانان سست ایمان، موجب مىگردد دچار شبهه شوند و بر اثر آن شبههها، رفته رفته، از مسیر صحیح منحرف گشته، در نهایت، خداى ناكرده، به كفر كشانده شوند؛ چون به اینكه هر چه پیامبر مىگوید راست است ایمان ندارند.
برخى از افراد سست ایمان مىگویند: احكامى كه پیامبر آورده، در زمان ما لازمالاجرا نیست. این دستورات و احكام براى سروسامان دادن به وضعیت ناهنجار مردم «جزیرةالعرب» در عصر پیامبر بوده است و در این زمان دیگر نیازى به احكام اسلام نیست! این سخن بدان جهت است كه به رسولالله(صلى الله علیه وآله) ایمان ندارند و اگر به آن سخن پیامبر كه فرمود: «اَرْسَلَنى اِلى كافَّةِ النّاس» ایمان مىداشتند، براى رسالت او حدّى و زمانى نمىشناختند. در واقع باید گفت همه انحرافاتى كه در دین پدید مىآید، بر اثر ضعف ایمان به رسولالله(صلى الله علیه وآله) و دستآورد رسالت اوست.
ج) محبّت به اهل بیت پیامبر
«ثمّ حبّ اهل بیتى الّذین اذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا»
(در مرحله سوم سفارش مىكنم تو را) به محبت اهل بیتم، آنان كه خداوند از هر پلیدى دورشان ساخت و پاكشان قرار داد.
﴿صفحه 29 ﴾
سربسته مىتوان گفت عظمت شناخت اهل بیت و دستیابى به بلنداى عظمت مقام آنان و محبت آنها تا به حدى است كه حضرت امام، رضوانالله تعالى علیه، وصیت نامه سیاسى ـ عبادى خویش را با این روایت آغاز مىكند كه «اِنّى تارِكٌ فیكُمُ الثِّقْلَیْنِ كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى...» شاید این امر بر جهانیان عجیب بود كه رهبر انقلاب در وصیت نامه خویش افتخار مىكند كه تابع آن خاندان است. ما نمىدانیم چه سرّى در این محبّت و علاقه به اهلبیت و تكیه بر معرفت و شناخت آنهاست و شاید آن را امر سادهاى تلقى كنیم و تصور كنیم، چون اهلبیت فرزندان و خویشان پیامبرند، باید دوستشان داشت! اگر چنین بود كه عِدل و همسنگ قرآن معرفى نمىشدند. تأكید بر محبّت اهلبیت از آن جهت نیست كه آنان وابستگان پیامبرند، چرا كه پیامبر چندین همسر داشته است و درباره آنان چنین سفارش نكرده است بلكه تأكید او از آن جهت است كه خداوند آنها را از هرگونه پلیدى دور داشته است.
تشبیه اهلبیت به كشتى نوح و باب حطّه بنىاسرائیل
«واعلم یا اباذرّ، انّ اللّه عزّ و جلّ جعل اهل بیتى فى امّتى كسفینة نوح من ركبها نجى و من رغب عنها غرق و مثل باب حطّة [فى] بنىاسرائیل من دخله كان آمنا»
بدان اىابوذر؛ خداىعزوجلاهلبیت مرا، دربینامتم،همانندكشتىنوحگردانیده است كه هر كس برآن سوار شد نجات یافت و هر كس ازآن روى گرداند غرق شد، همچنین آنان همانند «درب حِطّه» در بین بنىاسرائیلاند كه اگر كسى از آن وارد شد، از عذاب خدا ایمن گشت.
تأكید پیامبر بر محبت اهلبیت(علیهم السلام) و تشبیه آنان به كشتى نجات و «باب حِطّه» بنىاسرائیل، موضوعى عاطفى نیست كه گروهى بپندارند محبت و علاقه غریزى پیامبر به فرزندان و بستگانش موجب گردید، پیوسته به دوستى و محبت آنان سفارش و توصیه كند، بلكه این توصیهها فراتر از علاقه و محبت غریزى است و از آن جهت است كه اهلبیت را كشتى نجات امت دانسته، معتقد است هر گمراه و سرگشته وادى حیرت بر آن سوار شود، از غرق شدن در دریاى پرتلاطم كجىها و انحرافات نجات خواهد یافت؛ چون امت نوح كه با
﴿صفحه 30 ﴾
سوار گشتن بر كشتى نجات او، از عذابالهى رهیدند وآنانكه سرباز زدند، ازجمله فرزندنوح، هلاكگشته،نابود شدند.
در آغاز دعوت اسلامى كه خبرى از تفرقه و اختلاف امت اسلامى نبود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)به ابوذر سفارش مىكند كه اهلبیت من به مانند كشتى نوحاند. اگر كسى با آنان ارتباط نداشته، از آنان پیروى نكند، به مانند قوم نوح هلاك مىگردد. در واقع این تذكر و هشدارى است به مسلمانان كه در انحرافات، تعصبورزىها و نفاقى كه همزمان با رحلت پیامبر رخ مىدهد و عدّهاى فرصتطلب و منافق گوى سبقت را از دیگران مىربایند، تنها اهلبیت پیامبر كه در رأس آنان على(علیه السلام) است، مىتوانند امت اسلام را از خطر و فرو لغزیدن در ضلالت و گمراهى نجات بخشیده، مانع انحرافشان شوند. در مقابل، كسانى كه از پیروى اهلبیت سر باز زنند، منحرف گشته، گمراه مىگردند.
سپس پیامبر، اهلبیت خویش را به باب حِطّه بنىاسرائیل تشبیه مىكند [این دو تشبیه (تشبیه به كشتى نوح و باب حِطّه) در روایات فراوانى، توسط شیعه و سنى، از پیامبر نقل شده است و به حد تواتر رسیده است]. وقتى بنىاسرائیل بر اثر ظلم و گناه بىشمار، به غضب الهى مبتلا شدند و چهل سال در بیابان «تیه» سرگردان گشتند، بر اثر توبه و انابه، بار دیگر خداوند به آنان لطف كرد و باب توبه را (كه به عنوان حِطّه خوانده مىشود) به روى آنان گشود. در این باره قرآن مىفرماید:
«... و به آنان گفتیم كه سجدهكنان از درب قریه وارد شوید و بگویید خدایا از گناه ما درگذر تا از خطاى شما درگذریم و بر ثواب نیكوكاران شما بیفزاییم»(14)
هر كس از باب حطّه وارد مىشد، علاوه بر اینكه عزت و سیادت مىیافت، گناهانش نیز آمرزیده مىگشت. منظور حضرت از ذكر این تمثیل، توضیح این مطلب بود كه چنانكه مؤمنان بنىاسرائیل با ورود از باب حطّه و توبه توانستند سعادت دنیا و آخرت خویش را تضمین كنند؛ مسلمانان نیز اگر از باب دانش و معارف اهلبیت(علیهم السلام) و پیروى آنان وارد شوند و در مسیر آنان گام بردارند، سعادت دنیا و آخرت خویش را تضمین كردهاند.
﴿صفحه 31 ﴾
كلمه «حِطّه» در لغت به معناى ریختن و از بین بردن است، بنىاسرائیل با گفتن این كلمه از خدا درخواست مغفرت و از بین بردن گناهان خویش را مىكردند. خداوند آنرا وسیلهاى قرار داده بود براى بخشش آنان. اما گروهى كه به خدا ایمان نداشتند، سخن خدا را مسخره كرده، و طبق آنچه در بعضى از روایات آمده است به جاى «حطّه» واژه حنطه [به معناى گندم] را بر زبان جارى مىساختند. خدا به دلیل فسق آنها و سرباز زدن از درخواست توبه ومغفرت، عذاب خود را بر آنان نازل كرد:
«فَبَدَّل الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلا غَیْرَ الَّذى قیلَ لَهُمْ فَاَنْزَلْنا عَلَى الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا یَفْسُقُون»(15)
ستمكاران سخن خدا را تغییر دادند (كلمه دیگرى به جاى سخنى كه به آنان گفته شده بود برگزیدند) ما نیز به كیفر بدكارى و نافرمانى برایشان عذابى سخت از آسمان نازل كردیم.
پیامبر اهلبیت خویش را به عنوان باب حِطّهاى كه پیروى و اطاعت آنان موجب سعادت دنیا و آخرت و رهیدن از عذاب آخرت مىشود، معرفى كرد؛ ولى مردم سخن او را باور نكردند و به جاى اهلبیت دیگران را برگزیدند و فرقى بین على(علیه السلام)و دیگران نمىدیدند و مىپنداشتند همانگونه كه على داماد پیامبر است، عثمان هم داماد پیامبر بود و پیامبر نیز خود داماد خلیفه اول بود!
پیام دیگر این فراز این است كه اصلىترین مراتب عبادت مشتمل بر امور قلبى و اعمال درونى است؛ یعنى هیچ كس نمىتواند از عبادت بهره كافى ببرد، مگر اینكه داراى شناخت، ایمان به خدا، محبت اهلبیت و ایمان به پیامبر باشد. پس عبادت منحصر در امور ظاهرى و رفتار برونى نیست، بلكه اصل و ریشه عبادت نگرشهاى درونى است و همه بندگىها از قلب سرچشمه مىگیرد.
﴿صفحه 32 ﴾
﴿صفحه 33 ﴾