كیفیت بندگى و راه رستگارى
«عَنْ اَبِى اْلاَسْوَدِ الدُّئِلى: قالَ قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلى اَبىذَرّ، جُنْدَبِ بْنِ جُنادَةَ، رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ، فَحَدَّثَنى اَبُوذَرٍّ قالَ: دَخَلْتُ ذاتَ یَوْم فى صَدْرِ نَهارِهِ عَلى رَسُولِ اللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فى مَسْجِدِهِ فَلَمْ اَرَ فى الْمَسْجِدِ اَحَداً مِنَالنّاسِ اِلاّ رَسُولَ اللّهِ، صَلى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ عَلىٌ، عَلَیْهِالسَّلامِ، اِلى جانِبِهِ جالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسجِدِ.
فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى، أَوصِنى بِوَصیَّة یَنْفَعُنى اللّهُ بِها. فَقالَ: نَعَمْ وَ اَكْرِمْ بِكَ یا اَباذَرٍّ؛ اِنَّكَ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ وَ اِنّى مُوصیكَ بِوَصیَّة فَاحْفَظْها. فَاِنَّها (وَصیَّةٌ) جامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَیْرِ وَ سُبُلِهِ، فَاِنَّكَ اِنْ حَفِظْتَها كانَ لَكَ بِها كِفْلانِ.
یا اَباذَرٍّ؛ اُعْبُدِاللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ، فَاِنْ كُنْتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ، وَ اعْلَمْ اَنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ اللّهِ اَلْمَعْرِفَةُ بِهِ، فَهُوَ الْاَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَىء فَلا شَىءَ قَبْلَهُ وَالْفَرْدُ فَلا ثانىَ لَهُ وَالْباقى لا اِلى غایَة. فاطِرُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَ ما فیهِما وَ ما بَیْنَهُما مِنْ شَىء(1) وَ هُوَ اللّهُ اللَّطیفُ الْخَبیرُ وَ هُوَ عَلى كُلِ شَىء قَدیرٌ. ثُمَّ الْایمانُ بى وَالْاِقْرارُ بِاَنَّ اللّهَ تَعالى اَرْسَلَنى اِلى كافَّةِ النّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ داعِیاً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً. ثُمَّ حُبُّ اَهْلِ بَیْتى الَّذینَ اَذْهَبَ اللّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیرا
وَاعْلَمْ یا اَباذَرٍّ ؛ أنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ اَهْلَ بَیْتى فى اُمَّتى كَسَفینَةِ نُوح مَنْ رَكِبَها نَجى وَ مَنْ رَغِبَ عَنْها غَرَقَ وَ مِثْلَ بابِ حِطَّةِ [فى] بَنىاِسْرائیلَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»
روایتى را كه محور بحث قرار دادهایم، از جمله مواعظ جامع و بسیار سودمند حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یكى از صحابه والا مقام خود، به نام ابوذر، است. متن این روایت، با كمى تفاوت، در كتابهاى گرانسنگ «مكارم الاخلاق»، «امالى شیخ طوسى»، «مجموعه ورّام» و در
﴿صفحه 20 ﴾
«بحارالانوار» جلد 74 (چاپ بیروت و جلد 77 چاپ ایران) ذكر شده است. به توفیق خداوند ما آن را از «بحار» نقل كرده، حتىالمقدور در اطراف آن به توضیح و تفسیر خواهیم پرداخت.
ابوالاسود دُئلى مىگوید: هنگامى كه ابوذر در تبعیدگاه خود، ربذه، بسر مىبرد، به خدمت او رسیدم و او روایتى را برایم نقل كرد. ابوذر گفت: صبحگاهى، در مسجد، بر رسول خدا وارد شدم، ایشان نشسته بودند و كسى جز على(علیه السلام) در كنارشان نبود. بعد از شرفیابى به خدمت آن حضرت و اداى احترام، وقت را غنیمت شمرده، به حضرت عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد؛ مرا به چیزى سفارش كنید كه به سبب آن خداوند به من نفع رساند.
حضرت اظهار لطف كرده، فرمودند:
«نعم و أَكرِمْ بك یا اباذرّ انّك منّا اهلالبیت ...»
اى اباذر؛ تو چه انسان با كرامتى هستى و از خاندان ما به شمار مىآیى.(2)
﴿صفحه 21 ﴾
واژه «أَفْعِلْ بِه» در عربى به عنوان صیغه تعجب به كار مىرود: یعنى كاربرد آن در موردى است كه انسان از چیزى تعجب كند؛ مثلا اگر از حُسن و زیبایى شخصى تعجب كنند، مىگویند: «اَجْمِلْ بِك» چقدر زیبایى! بنابراین معناى «اَكرِم بك» این است كه تو چه انسان با كرامتى هستى!
اطلاق واژه «كریم» توسط پیامبر، بر انسانى همانند ابوذر، گویاى عظمت، مقام و منزلت آن صحابى بزرگوار در نزد پیامبر است. به علاوه حضرت در تاكید بیان فوق، ابوذر را در زمره اهل بیت خویش به شمار آوردهاند (در مورد سلمان نیز پیامبر فرمودند: «سلمان منّا اهل البیت»)
در ادامه حدیث، پیامبر مىپردازد به موعظه ابوذر:
«و انّى موصیك بوصیّة فاحفظها، فانّها [وصیّة] جامعة لطرق الخیر و سبله، فانّك ان حفظتها كان لك بها كفلان».
تو را به موعظهاى سفارش مىكنم و انتظار این است كه آن را حفظ كرده به آن عمل كنى؛ زیرا این موعظه در برگیرنده همه راههاى خیر و نیكبختى است. اگر تو به این وصیت و سفارش عمل كنى خیر دنیا و آخرت به تو ارزانى مىگردد.
وصیت در جمله فوق به معناى پند و اندرز است نه به معناى وصیت به هنگام مرگ و نیز «طریق» و «سبیل» هر دو به معناى راه است، ولى «طریق» به معناى راه وسیع و اصلى است و «سبیل» به معناى راه فرعى است.
از «كفلان» دو معنا مىتوان اراده كرد: یكى به معناى «رحمت مضاعف و دو چندان» كه در قرآن نیز «كفلان» به این معنا به كار رفته است:
«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ...»(3)
اى كسانى كه ایمان آوردید تقوا پیشه سازید و به رسول خدا ایمان آورید، تا خدا به شما رحمت مضاعف عنایت كند.
بنابراین معناى سخن پیامبر چنین خواهد بود: اگر به نصیحت من عمل كنى، به خیرى دو چندان و مضاعف نایل مىگردى. اما معناى دوم و احتمال دوم این است كه «كفلان» به
﴿صفحه 22 ﴾
معناى دنیا و آخرت باشد و معناى جمله چنین خواهد بود: اگر به آنچه گفتم عمل كنى، سعادت دنیا و آخرت را از آن خود كردهاى.
عبادت و درك حضور خداوند
«یا اباذرّ؛ اعبداللّه كانّك تراه، فان كنت لاتراه فانّه یراك.»
اى ابوذر؛ خدا را چنان پرستش كن كه گویا او را مىبینى، زیرا اگر تو او را نمىبینى او تو را مىبیند.
این بخش از حدیث اگر متواتر نباشد، لااقل مستفیض است و به چند طریق از پیامبر(صلى الله علیه وآله)و غالباً توسط ابوذر و با تعابیر گوناگون ـ نقل شده است. درباره این معنا در حدیث دیگرى وارد شده:
«... اَلاِحْسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ ...»(4)
نیكى به آن است كه چنان خدا را عبادت كنى كه گویا او را مىبینى.
شاید براى ابوذر كه سالیان درازى در طریق بندگى خدا گام برداشته است و مىخواهد در دستیابى به سعادت، از دستورالعملهاى پیامبر بهره گیرد، بهترین نصیحت این باشد كه شیوه بهرهگیرى از عبادت را به او بیاموزند و راهى را فراسوى او نهند كه بتواند از عبادت خویش بهترین استفاده را ببرد و آن داشتن حضور قلب به هنگام عبادت است.
راه كسب حضور قلب، تمرین و ممارست و درك حضور خداست: اینكه انسان پیوسته خود را در محضر خدا و مأنوس با او بیابد، چرا كه اگر كسى با خدا انس گرفت، هرگز از سخن گفتن با او و شنیدن كلام او خسته نمىشود؛ چون عاشق هر چه بیشتر با معشوق خود باشد و با او سخن گوید تشنهتر مىگردد.
اینكه ما در انجام عبادتها، زود خسته مىشویم و با عجله نمازمان را مىخوانیم و به دنبال كارمان مىرویم و اگر نماز به درازا انجامید، نه تنها لذتى احساس نمىكنیم، بلكه احساس مىكنیم در قفس گرفتار شدهایم؛ به این دلیل است كه درك نمىكنیم در برابر چه
﴿صفحه 23 ﴾
كسى قرار گرفتهایم و با چه كسى حرف مىزنیم! ممكن است با علم حصولى، مقام بندگى و جایگاه والاى خداوند را بشناسیم و پى به عظمت او ببریم؛ ولى این مفاهیم ذهنى در دل ما اثر نكرده است و باعث ارتباط حقیقى با خدا نمىگردد. آنچه موجب ارتباط حقیقى و واقعى با خدا مىگردد، حضور قلب به هنگام عبادت است. عبادتهایى كه ما موفق به انجام آن مىشویم، تنها موجب اسقاط تكلیف مىگردد و آن بهرهاى كه باید ببریم، نمىبریم؛ چون عبادتهایمان روح ندارد و بدون حضور قلب انجام مىگیرد. اشتغال به امور دنیوى مانع از انس دل با خدا و حضور قلب مىشود و این مشكلى است كه ما با آن مواجهایم.
پیوسته سؤال مىشود كه براى تحصیل حضور قلب در نماز چه باید كرد؟ تحصیل حضور قلب به تمرین و ریاضت نیاز دارد. در ابتدا انسان باید در گوشهاى خلوت بنشیند و به این نكته بیندیشد كه خدا او را مىبیند. برخى از اساتید اخلاق توصیه مىكردند كه باید در این تمرین از جنبههاى تخیّلى سود جست: به این معنا كه اگر در اتاقى نشستهاید و یا در محل خلوتى بسر مىبرید، فرض كنید شخصى پنهانى مواظب رفتار شماست و شما او را نمىبینید. آیا رفتارتان هنگامى كه شخصى مواظب شماست، با آنگاه كه كسى مواظب شما نیست، یكسان است؟ بخصوص اگر آن شخص یك فرد عادى نباشد و شما بدو اهمیت مىدهید و سرنوشت خود را در دست او مىبینید. مایلید در نزد او عزیز باشید و او شما را دوست بدارد. آیا در این صورت مىتوانید بكلى از او غافل گشته، به امر دیگرى مشغول گردید؟
اگر انسان سعى كند با تمرین، این نكته را براى خود مجسم سازد كه در حضور خداست و خدا به او نگاه مىكند و اگر او خدا را نمىبیند، خدا او را مىبیند، رفته رفته، در عبادتش حضور قلب پیدا كرده و آن عبادت داراى روح مىگردد. آن عبادت تنها موجب اسقاط تكلیف نمىشود، بلكه موجب ترقى و تعالى معنوى او و قرب به خدا مىگردد. بدون شك فرموده حضرت على(علیه السلام) شاهدى بر این مطلب است:
«اِتَّقُوا مَعاصِىَ اللّهِ فىِ الْخَلَواتِ فَاِنَّ الشّاهِدَ هُوَالْحاكِم»(5)
از انجام معصیت در محلهاى خلوت بپرهیزید، زیرا كسى كه شاهد اعمال شماست، زمام داورى نیز به دست اوست.
﴿صفحه 24 ﴾
پس بایسته است كسانى كه تاكنون در راه تحصیل حضور قلب به هنگام نماز تمرین نداشتهاند، در شبانه روز، وقتى را به اینكار اختصاص دهند كه در خلوت بنشینند و به این نكته توجه یابند كه خدا آنها را مىبیند. البته شكى نیست كه آدمى پیوسته در محضر خداست و خدا او را مىبیند؛ چنانكه قرآن مجید در چندین مورد به این حقیقت اشاره كرده است، از جمله مىفرماید:
«یَعْلَمُ خائِنَةَ الاَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور»(6)
او بر نگاههاى خیانتآمیز و اندیشههاى نهانى مردم آگاه است.
از شاگردى نقل شده كه در آخرین لحظات حیات استاد بالاى سر او رسیدم و براى آخرین بار از او درخواست نصیحت كردم؛ استاد با زحمت دهان خویش را گشود و فرمود: «اَلَمْ یَعْلَمْ بِاَنَّ اللّهَ یَرى؟»
على(علیه السلام) در كلمات قصار خود مىفرماید:
«اَیُّهَا النّاسُ، اِتَّقُوا اللّهَ الَّذى اِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ اِنْ اَضْمَرْتُمْ عَلِم»(7)
اى مردم؛ بترسید از خدایى كه اگر سخن گویید مىشنود و اگر پنهان نمایید مىداند.
در فراز اول این حدیث، حضرت عبادت را به عنوان كلید سعادت انسان ذكر كردهاند و سپس در فرازهاى بعدى مىپردازند به بیان مراحلى كه عبادت خدا دارد. علاوه در اولین فراز به كیفیت عبادت سفارش شده است و اینكه عبادت باید روح داشته باشد و روح آن حضور قلب است و در واقع به اصل عبادت و بندگى، به طور مستقیم، توصیه نشده، گویا آن نكته مسلم گرفته شده است.
پرستش و بندگى خدا، وسیله تعالى و ترقى مؤمنان
گفتنى است كه جوهره انسانى در عبودیت و بندگى خدا نهفته است و انسان بدون عبادت، امتیاز اختیارى بر سایر حیوانات ندارد و تنها از امتیازات تكوینى برخوردار است، بدون
﴿صفحه 25﴾
اینكه حق آنها را ادا كرده باشد. كسى كه از عبادت خدا خوددارى كند در حقیقت راه كمال انسانى را بر خویش مسدود كرده است، چرا كه رسیدن به كمال انسانى تنها از این طریق میسر است.
اگر شیوه زندگى مردان بزرگ را مورد توجه قرار دهیم، خواهیم دید كه از اصول جداناشدنى زندگى آنان، بندگى خداست. همه كسانى كه لیاقت راهیابى به مقام «كلیمالله» ، «خلیلالله» و «حبیبالله» را یافتند، تنها با پیمودن این مسیر و از طریق آزمونهاى سخت و دشوار به آن مقامات والا رسیدند. حتى یك نفر را نمىتوان یافت كه بدون بندگى خدا به كمالى از كمالات اختیارى انسان رسیده باشد. علاوه بر آنچه گفته شد، دستیابى به مقامهایى؛ چون «مقام رضا» و «یقین» و... را نیز باید در عبودیت و بندگى خدا جستجو كرد.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَاْتِیَكَ الْیَقین»(8)
پروردگارت را عبادت كن تا به مقام یقین راهیابى.
و در رابطه با مقام رضا مىفرماید:
«... وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وِ مِنْ آناىِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَاَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى»(9)
قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن و ساعاتى از شب تار و در نیمههاى روز خدا را تسبیح گوى، تا به مقام رضا راهیابى.
رسالت همه پیامبران ارشاد مردم به بندگى خدا و امر به عبادت خدا و نهى از پرستش طاغوت بوده است:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ اُمَّة رَسُولا اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ...»(10)
به سوى هر امتى پیامبرى فرستادیم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى یكتا را بپرستید و از طاغوت دورى گزینید.
﴿صفحه 26 ﴾
از مطالب مورد تأكید قرآن، این است كه همه هستى، خواسته یا ناخواسته، مشغول ستایش و بندگى خدا هستند:
«یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِىالسَّمواتِ وَ ما فِىالاَْرْضِ...»(11)
هر چه در آسمانها و زمین است، تسبیحگوى خداست.
اما این بندگى تكوینى است و در كمال انسان نقشى ندارد و آنچه در كمال انسان نقش دارد، بندگى از روى اختیار است و در غیر این صورت مىبایست سنگ و كوه نیز با بندگى تكوینى خویش، به كمال نهائى مىرسیدند.
اهمیت و ارزش عبادت و بندگى خدا تا به حدى است كه خداوند متعال، در قرآن، هدف غایى خلقت جن و انس را عبادت مىداند:
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُون»(12)
و جن و انس را نیافریدم مگر براى اینكه مرا عبادت كنند.
علاوه بر آنچه گفته شد، حس پرستش فطرى انسان است؛ یعنى نیاز به پرستش در فطرت انسان نهفته است و مىتوان این واقعیت را با مطالعه تاریخ ادیان و ملتها دریافت كه هیچ ملت و جامعهاى یافت نشده كه به نوعى به عبادت و پرستش نپرداخته باشد.