فطرى اما دستنیافتنى!؟
در ضمن مباحث این كتاب، به ویژه در فصل اول، كراراً به این مسأله اشاره كردیم كه گرایش عرفانى در انسان، میل و گرایشى فطرى است. همچنین بیان كردیم كه مجموعه آموزهها و احكام اسلام طورى طراحى شده است كه انسان را به غایت عرفان، كه همان شهود باطنى خداى متعال است، برساند. معناى این سخن آن است كه احكام اسلامى مبتنى بر فطرت بوده، عمل به آنها در نهایت به رشد و شكوفایى یكى از عالىترین گرایشهاى فطرى انسان منجر مىشود. با توجه به این نكته، ممكن است این سؤال به ذهن بیاید كه اگر گرایش عرفانى، میل و گرایشى فطرى است پس چرا گام نهادن در مسیر عرفان و سیر و سلوك و طىّ مقامات آن بسیار مشكل است، به طورى كه افراد بسیار كمى موفق به فتح قلل رفیع آن مىشوند؟ اگر احكام اسلام مبتنى بر فطرت است پس چرا
﴿ صفحه 347 ﴾
عمل به آنها نهتنها آسان نیست، كه در بسیارى از موارد مستلزم درافتادن با نفس و خواهشها و تمایلات نفسانى است كه كارى بس مشكل است؟ مگر نه این است كه اگر چیزى مطابق فطرت سلیم انسانى باشد پذیرفتن و عمل كردن به آن در صورتى كه نیاز به عمل داشته باشدـ مىباید امرى آسان و سهل المؤونه باشد؟
در پاسخ این سؤال باید بگوییم، درست است كه گرایش عرفانى در انسان گرایشى فطرى است؛ ولى وجود دو ویژگى در آن باعث مىشود شكوفا شدن و ارضاى آن با دشوارىهایى روبرو باشد.
ویژگى اول مربوط به ارزش والاى این گرایش و متعلَّق آن است. توضیح اینكه: هر چیزى در این عالم كمیابتر و با ارزشتر باشد دسترسى به آن نیز مشكلتر خواهد بود. به دست آوردن چیزهاى ارزان و در دسترس، چندان مؤونهاى ندارد و انسان با كوچكترین تلاشى مىتواند آن را در اختیار داشته باشد. اما هر چه گوهرى كمیابتر باشد، خود این كمیابى ارزش و قیمت آن را بالا مىبرد، و هرچه ارزش چیزى بالاتر رود به همان نسبت، دستیابى به آن، مؤونه بیشترى مىطلبد. این قاعده عمومیت دارد و فطرى بودن یا نبودن یك امر تأثیرى در آن ندارد. از این رو گرچه گرایش عرفانى گرایشى فطرى است؛ ولى نظر به كمیابى و ارزش بسیار والاى متعلَّق آن، یعنى معرفت حضورى خداى متعال، شكوفایى و تكامل آن به آسانى میسّر نخواهد بود. ذكر مثالى مىتواند به روشن شدن مطلب كمك كند:
براى مثال، میل به غذا در انسان، میل و غریزهاى فطرى است. اما انسان هم مىتواند با مقدارى نان خالى سد جوع كند، و هم مىتواند در پى تهیه كباب از گوشت شكار و پرندهاى كمیاب برآید و با آن، گرسنگى خود را برطرف نماید. آیا رنج و زحمتى كه در این دو حالت باید متحمل گردید یكسان است؟ بدیهى است كه هرچه انسان طالب غذاى لذیذترى باشد، باید تلاش بیشترى به خرج دهد و بهاى بیشترى بپردازد، و این امر منافاتى با فطرى بودن غریزه گرسنگى ندارد. همچنین میل به ثروت در انسان فطرى است؛ ولى
﴿ صفحه 348 ﴾
پیدا كردن الماس آسان نیست و براى رسیدن به آن باید در دل معدن عرق ریخت و كوه را شكافت و صدها و هزاران تن سنگ را جابهجا كرد. آرى، «هر كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد». هر كس نیز طالب عالىترین مراتب كمال نفسانى و معرفت حضورى خداى متعال است، باید بداند این نفیسترین گوهر كمال انسانى ارزان به دست نمىآید و بهایى در خور مىطلبد.
اما ویژگى دومى كه باعث دشوارى این راه مىگردد مربوط به «خودشكوفا نبودن» گرایش عرفانى است. همچنان كه در فصل اول این كتاب اشاره كردیم، تمایلات فطرى انسان به دو نوع «خودرو» و «ناخودرو» یا «خودشكوفا» و «ناخودشكوفا» تقسیم مىشوند. تمایلات خودرو یا خود شكوفا آنهایى هستند كه خود به خود و بدون تلاش خاصى از جانب خود انسان ظهور مىكنند و به تدریج به سر حد شكوفایى مىرسند. این نوع تمایلات به گونهاى هستند كه انسان به طور طبیعى براى ارضاى آنها تحت فشار قرار مىگیرد. براى مثال، غریزه جنسى از این قبیل است. هر انسانى با رسیدن به سنینى خاص، میل جنسى را در خود احساس مىكند و این میل به طور طبیعى و خودرو روز به روز بر شدتش افزوده مىشود و در سنینى خاص به اوج خود مىرسد. هیجانى كه این غریزه در انسان ایجاد مىكند به حدى است كه انسان به طور طبیعى مفرّى از ارضاى آن نمىیابد. غریزه گرسنگى نیز همین طور است. انسان از همان بدو تولد و اوان كودكى تحت تأثیر عوامل طبیعى و فیزیولوژیك، غریزه گرسنگىاش تحریك مىشود و براى ارضاى آن درصدد دست پیدا كردن به غذا برمىآید. بسیارى از غرایز و امیال و گرایشهاى طبیعى انسان از این نوع هستند. اما میلها و گرایشهایى نیز در انسان وجود دارند كه گرچه آنها نیز فطرىاند اما اینگونه نیست كه خود به خود به مرحله رشد و شكوفایى برسند، بلكه فعلیت و شكوفایى آنها منوط به انجام تلاشهایى از جانب خود انسان است. این میلها چنان نیستند كه انسان را براى ارضاى خود تحت فشار قرار دهند و انسان به طور طبیعى خود را ناگزیر به ارضاى آنها ببیند. اینگونه گرایشهاى فطرى را
﴿ صفحه 349 ﴾
اصطلاحاً تمایلات «ناخودرو» یا «ناخودشكوفا» مىنامیم. براى نمونه، میل و گرایش بشر به «علم» و «دانستن» را مىتوان از این قبیل دانست. انسان به طور طبیعى حس كنجكاوى و میل به دانستن دارد. از همین رو كودكان معمولا به فاصله كوتاهى پس از زبان باز كردن شروع به سؤال كردن مىكنند و با طرح پرسشهاى متعدد مىخواهند با محیط و اشیا و افراد پیرامون خود بیشتر آشنا شوند. از این رو اصل میل به علم و دانش در بشر غریزى و فطرى است. اما آیا بارور نمودن و شكوفا كردن این میل و تعالى و به ثمر نشستن آن خود به خود و بىتلاش انسان صورت مىگیرد؟ هرگز اینگونه نیست. كسانى كه به فتح قلههاى رفیع دانش و كسب مقامات عالى علمى نایل مىآیند، در این راه چه بىخوابىها كه نمىكشند و چه مغزها كه نمىسایند و چه خون دلها كه نمىخورند. مگر با تنآسایى و راحتطلبى و بىرنج و زحمت مىتوان گوهر علم را به كف آورد و به ستاره شدن در آسمان دانش چشم داشت؟ صرف فطرى بودن این گرایش موجب سهل المؤونه بودن ارضا و رشد و شكوفایى آن نمىشود.
گرایش عرفانى نیز از همین قبیل است. این گرایش گرچه فطرى است؛ ولى به فعلیت رسیدن و در اوج قرار گرفتن آن نیازمند تلاشى از سوى خود انسان است. این میل ابتدا ناآگاهانه و خاموش است و با تلاشها و توجهاتى باید به تدریج بیدار شود و از قوّه به فعلیت درآید. در ادامه نیز تعالى و شكوفایى هرچه بیشتر آن و نیل به مقام قرب الهى به طور خود به خود اتفاق نمىافتد، بلكه تلاش و پشتكار شبانهروزى و خستگىناپذیر انسان را مىطلبد.
وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمین
﴿ صفحه 350 ﴾
﴿ صفحه 351 ﴾
كتابنامه
1. قرآن كریم
2. نهجالبلاغه؛ ترجمه و شرح فیض الاسلام؛ تهران: [بىنا]، [بىتا].
3. ابن شعبة الحرّانى، ابومحمد الحسن بن على بن الحسین، تحفالعقول عن آل الرسول، بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394 هـ، 1974.
4. الحر العاملى، محمد بن الحسن؛ وسائل الشیعه؛ تصحیح محمد شیرازى؛ بیروت: دار احیاء التراث العربى،[بىتا].
5. ؛ الفروع من الكافى؛ تصحیح علىاكبر غفارى؛ چاپ دوم، تهران: دار الكتب الاسلامیه، 1362ش.
6. بهارى همدانى، محمد؛ تذكرة المتقین؛ چاپ سوم، تهران: نور فاطمه، 1364ش.
7. حقیقت (رفیع)، عبدالرفیع؛ تاریخ عرفان و عارفان ایرانى؛ تهران: انتشارات كومش، 1372ش.
8. حلبى، علىاصغر؛ مبانى عرفان و احوال عارفان؛ چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر، 1376ش.
9. حلّى، احمد بن محمد؛ عدة الداعى؛ [بىجا]: [بىنا]، [بىتا].
10. خمینى، روحالله؛ شرح چهل حدیث (اربعین حدیث)؛ چاپ چهارم، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373ش.
11. ؛ خودشناسى براى خودسازى؛ چاپ هشتم، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382ش.
﴿ صفحه 352 ﴾
12. طباطبائى النجفى، سید مهدى بن سید مرتضى؛ رساله سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم؛ با مقدمه و شرح محمدحسین حسینى طهرانى؛ چاپ دوم، تهران: حكمت، 1370ش.
13. غرویان، محسن؛ در محضر بزرگان؛ چاپ اول، قم: دفتر نشر نوید اسلام، 1376ش.
14. قمى، حاج شیخ عباس؛ مفاتیحالجنان؛ تهران: كتابفروشى اسلامیه، [بىتا].
15. كلینى، محمد بن یعقوب؛ اصول كافى؛ تصحیح علىاكبر غفارى؛ تهران: مكتبة الصدوق، 1381ق.
16. مجلسى، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ چاپ دوم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
17. مصباح یزدى، محمدتقى؛ به سوى خودسازى؛ چاپ اول، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1380 ش.
18. هندى، علاءالدین على المتقى بن حسامالدین؛ كنز العمال؛ بیروت: مؤسسة الرساله، 1409ق.
19. هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگى مطالعاتى شمسالشموس؛ سوخته (سیر سالك عارف، انصارى همدانى)؛ چاپ دوم، تهران: مؤسسه فرهنگى مطالعاتى شمسالشموس، 1383ش.
پاورقی
1 - مفاتیحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم (مناجات شعبانیه).
2 - روم (30)، 30.
3 - مفاتیحالجنان، مناجاة الذاكرین.
4 - مفاتیحالجنان، دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام).
5 - مفاتیحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم (مناجات شعبانیه).
6 - مفاتیحالجنان، دعاى امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه.
7 - فجر (89)، 27ـ30.
8 - مفاتیحالجنان، دعاى امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه.
9 - مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات المریدین.
10 - بقره (2)، 165.
11 - بحارالانوار، ج 26، ص 403، باب 46، روایت 15.
12 - همان.
13 - براى آشنایى بیشتر با شخصیت حضرت آیتالله مصباح دام ظلهـ مناسب است به دیدگاههاى برخى از بزرگان در مورد ایشان توجه كنیم:
1ـ آیتالله العظمى بهجت(دام ظله):
حجتالاسلام و المسلمین دكتر آقاتهرانى نقل مىكند:
«قبل از پیروزى انقلاب، عدهاى از بازاریان قم خدمت آیتالله بهجت آمده و از ایشان درخواست كرده بودند كه خودشان یا یك نفر از روحانیون مورد تأییدشان، درس اخلاقى برقرار كنند. آیتالله بهجت فرموده بودند كه آقاى مصباح یزدى مورد تأیید من است. بروید از ایشان بخواهید و من هم از ایشان مىخواهم كه درس اخلاق را بیان كنند. این درس اخلاق تا مدتها در منزل مرحوم اسلامى برگزار مىشد». (زندگىنامه آیتالله مصباح یزدى، ص 31).
2ـ علامه طباطبایى(رحمه الله):
«مصباح در میان شاگردان من، مانند انجیر در میان سایر میوههاست؛ چرا كه فكر او هیچ چیز زاید و دور ریختنى ندارد.» (همان، ص 283، به نقل از حجتالاسلام والمسلمین شیخ علىاصغر مروارید).
3ـ آیتالله بهاءالدینى(رحمه الله):
حجت الاسلام والمسلمین حسینزاده مىگوید:
حضرت آیتالله بهاءالدینى منزلت خاصى براى استاد مصباح قایل بودند،... یك روز آیتالله بهاءالدینى مشغول صحبت بودند كه در اثناى جلسه حضرت استاد تشریف آوردند و طبق ادب اخلاقى خودشان همان ابتداى مجلس نشستند؛ ولى حضرت آیتالله بهاءالدینى به احترام ایشان صحبتشان را قطع كردند و از جا برخاسته و ایشان را در كنار خودشان نشاندند و جمله عجیبى درباره ایشان فرمودند كه مضمونش این بود: من در سیماى تو قرآن را مىبینم.
من خیلى خدمت آیتالله بهاءالدینى رسیدهام؛ ولى هیچگاه ندیدم ایشان درباره احدى چنین جملهاى را بهكار ببرند.
4ـ مقام معظم رهبرى(آیتالله العظمى خامنهاى):
«بنده نزدیك به چهل سال است كه جناب آقاى مصباح را مىشناسم و به ایشان به عنوان یك فقیه، فیلسوف، متفكر و صاحبنظر در مسایل اساسى اسلام ارادت قلبى دارم. اگر خداوند متعال به نسل كنونى ما این توفیق را نداد كه از شخصیتهایى مانند علامه طباطبایى و شهید مطهرى استفاده كند؛ ولى به لطف خدا این شخصیت عزیز و عظیمالقدر، خلأ آن عزیزان را در زمان ما پر مىكند.» (روزنامه جوان: 14 شهریور 78، ص 1 و 2).
ایشان همچنین در 5 تیر 1380 در دیدار جمعى از نونهالان و نوجوانان حافظ قرآن كریم فرمودند:
«من خواهش مىكنم ایشان [حجتالاسلام طباطبایى] و مجموعه دستاندركار به این نكته توجه كنند كه پابهپاى پیشرفت معلومات قرآنى و دینىِ[حافظان و قاریان خردسال] آگاهىهاى استدلالى و
عمق بخشیدن استدلالى به اعتقادات اینها را هم حتماً در برنامه قرار بدهید... به نظر من، یكى از چیزهایى كه مىتواند خیلى كمك كند به این قضیه، این است كه از كتابهاى شهید مطهرى، از معارفى كه امروز بزرگانى از قبیل آقاى مصباح و دیگران كه واقعاً مبانى فكرى اسلام دست اینها است؛ از اینها استفاده كنند؛ حتى مىشود اینها را ساده كرد، شما مىتوانید این كار را بكنید.» (هفتهنامه پرتوسخن: 13 تیر 80).
5ـ آیتالله مشكینى(دام عزه):
«[آیتالله مصباح] از آن وجودات پربركت است. آقایان! حوزهها باید دهها سال سهم امام مصرف كنند، هزاران نفر در اینجا تحصیل كنند، میلیاردها پول از كیسه امام خرج شود... تا در هر عصرى یك چند نفرى مثل آیتالله مصباح باشد و اینطور افراد در جامعه پیدا بشود. اگر ده نفر عالم بزرگ در حوزه پیدا كنید یقیناً یكى از آنها آیتالله مصباح است. ما به عظمت او معتقدیم... او یكى از خزانههاى وجودى ما است.» (حمید رسایى، تحصن چرا و چگونه، انتشارات فیضیه، قم، چاپ سوم، دى 1379، ص 144).
آیتالله مصباح خود در مورد اساتید اخلاقشان مىگویند:
«از بزرگانى كه من به عنوان اساتید اخلاق مىتوانم نام ببرم، این سه بزرگوار بودند: آقاى طباطبایى، آقاى بهجت ادام الله ظله الشریفـ و مرحوم آقاى انصارى همدانى...». (متن پیاده شده از نوار مصاحبه با آیتالله مصباح یزدى).
14 - علم امروز ثابت كرده كه نوزاد انسان در مرحله جنینى نیز دركهایى دارد و به برخى عوامل محیطى نظیر صداهاى گوناگون واكنش نشان مىدهد. در هر حال، منظور از ادراكات دوران جنینى براى انبیا و اولیا، امورى فراتر از ادراكاتى است كه در این مرحله براى نوع انسانها وجود دارد.
15 - در كتاب شریف «تحفالعقول» بیانى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه همین مضمون را در بر دارد: مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُعْبَدُ المَعْنى بِالصِّفَةِ لا بِالاِْدْراكِ فَقَدْ أَحالَ عَلى غائِب ... إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشّاهِدِ قَبلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةُ صِفَةِ الغائِبِ قَبْلَ عَیْنِهِ. (تحفالعقول، ص 261)
16 - این تعبیر استاد (نوعى فلسفه) بدین لحاظ است كه چون فلسفه علم برهانى است و عرفان نظرى علم وجدانى (علم حصولى حاصل از علم حضورى) است و استدلالهاى برهانى در آن براى تأنیس و تقریب است، نه جزء خود علم، با فلسفه مصطلح متفاوت است. البته چون مسایل بدیهى هستىشناختى هم جزء فلسفه است، تعبیر نوعى فلسفه قابل قبول است.
17 - سید محمدمهدى فرزند سید مرتضى طباطبایى بروجردى، از نوادگان امام حسن مجتبى(علیه السلام) در خانوادهاى روحانى و پرهیزكار، در شب جمعه از ماه شوال 1155ق. در كربلاى معلاّ پا به عرصه هستى نهاد. شبى كه او به دنیا آمد، پدرش در عالم خواب دید كه امام رضا(علیه السلام) به محمد بن اسماعیل بن بزیع (از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد(علیهم السلام)) دستور داد كه شمعى بر فراز بام خانه آنها (سید مرتضى) بر افروزد. وقتى محمد بن اسماعیل آن شمع را روشن كرد نورى از آن شمع به آسمان بالا رفت كه نهایت نداشت. پدر از آن رؤیاى راستین بیدار مىشود و همزمان خبر مولود تازه رسیده را به او مىدهند.
سید بحرالعلوم در نهایت فضیلت، تقوا و نمونهاى كامل از اخلاق انبیا بود. او از نظر تهذیب و اخلاق در مرتبهاى قرار داشت كه درك آن براى بسیارى از افراد مشكل است. وى كارها و ساعات فعالیتهایش را تقسیم نموده بود. در ایامى كه در نجف بود هنگامى كه سیاهى شب همهجا را فرا مىگرفت، مقدارى به تحقیق و آماده كردن مقدمات درس و بحث مىگذراند و پس از آن به طرف مسجد كوفه مىرفت و در آنجا تا صبح به مناجات، نماز و راز و نیاز با خدا مشغول مىشد.
سید بر امور عبادى شاگردان خویش نیز فوقالعاده اهتمام مىورزید و در صورت غفلت و كوتاهى شاگردان، از این مهم بسیار آزردهخاطر مىشد. یكبار براى چند روز تدریس را ترك فرمود. طلبهها واسطهاى را نزدش فرستادند تا علت تعطیلى درس را جویا شود. بحرالعلوم در پاسخ او فرموده بود: در میان این جمعیت طلبه هرگز نشنیدم كه در نصفشبها صداى تضرع، زارى و مناجات آنها بلند شود، با اینكه من غالب شبها در كوچههاى نجف راه مىروم. چنین دانشپژوهانى شایسته نیستند تا براى آنها درس بگویم. طلبهها چون این پیغام سید بحرالعلوم را شنیدند متحول شدند و شبها به مناجات در محضر الهى پرداختند. هنگامى كه این تحول اخلاقى در طلبهها پدیدار شد آن جناب دوباره تدریس را شروع كرد.
لقب «بحرالعلوم» را اولین بار مرحوم آقا میرزا مهدى اصفهانى خراسانى (1153 ـ 1218 ق) به وى داد، و این در وقتى بود كه سید در سال 1186ق. به قصد زیارت مرقد مطهر امام رضا(علیه السلام) و دیدار با علماى بزرگ ایران به مشهد مقدس مسافرت كرد. سید مدت شش یا هفت سال در مشهد اقامت گزید و در این مدت علاوه بر دیدار با مردم و مباحثات علمى با علما، در درس آقا میرزا مهدى اصفهانى خراسانى نیز شركت مىكرد. سید، فلسفه، عقاید و كلام را از آن مرد بزرگ آموخت. استاد كه از هوش، استعداد و معلومات او شگفتزده شده بود روزى در حین درس خطاب به شاگرد خود گفت: اخا انت بحرالعلوم؛ یعنى برادر، تو دریاى دانشها هستى. از آن پس سید به این لقب معروف شد.
سید بحرالعلوم بارها خدمت حضرت بقیةالله ارواحنا لتراب مقدمه الفداءـ مشرّف شده و قضایاى متعددى از وى در این باره مشهور است. از جمله، میرزا حسین لاهیجى به نقل از شیخ زینالعابدین سلماسى از شاگردان و یاران نزدیك سید بحرالعلومـ مىگوید: روزى سید بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام على(علیه السلام)شد و سپس این شعر را زمزمه كرد:
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن *** به رخت نظاره كردن سخن خدا شنیدن
من از جناب سید سبب خواندن این شعر را پرسیدم. فرمود: چون وارد حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) شدم، دیدم مولایم حجت بن الحسن(علیه السلام) در بالاى سر به آواز بلند قرآن تلاوت مىكند. چون صداى آن بزرگوار را شنیدم این شعر را خواندم.
18 - على بن سعدالدین ابو ابراهیم معروف به رضىالدین سید بن طاووس در پانزدهم محرم سال 589ق در حله به دنیا آمد. نَسب او با سیزده واسطه به امام حسن مجتبى(علیه السلام) مىرسد. هنگامى كه سیدبنطاووس در فقاهت به مقامات عالى و درجه اجتهاد دست یافت، استادان حله از وى خواستند تا راه دانشوران گذشته را در پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا، مردم را با حلال و حرام الهى آشنا سازد. اما ستاره خاندان طاووس آیات پایانى سوره مباركه حاقه (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الأَْقاوِیلِ * لأََخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِینَ) را متذكر شد و با خود اندیشید كه وقتى پروردگار پیامبرش را چنان تهدید كرده، از نسبت دادن سخنان و احكام خلاف واقع به خویش برحذر داشته است، هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید. از اینرو، پیشنهاد آنان را نپذیرفت و حاضر نشد بر مسند فتوا بنشیند.
اما مردم حلّه كه هرگز نمىتوانستند گوهر یگانه دیار خود را نادیده بگیرند، بار دیگر به آستانش روى آوردند و اینبار از او خواستند كه منصب قضاوت و داورى شهر را عهدهدار شود. اما سید این پیشنهاد را نیز نپذیرفت و پاسخ داد: مدتها است میان عقل و نفسم درگیرى است و من در همه عمر نتوانستم بین این دو دشمن داورى كرده، میانشان آشتى برقرار سازم! كسى كه در همه عمر از رفع یك اختلاف و داورى در مورد آن ناتوان باشد، چگونه مىتواند در مورد مرافعات و اختلافهاى بىشمار جامعه داورى نماید. شما باید در پى كسى باشید كه خرد و نفسش آشتى كرده، به یارى هم بر شیطان چیرگى یافته باشند.
نفْس پاك سیدبنطاووس مشمول الطاف ویژه الهى و تجلى انوار رحمانى بود. از جمله آنها، رؤیاى دوست وارستهاش سید محمد بن محمد آوى است. محمد آوى كه در سفرى به نجف، همراه سیدبنطاووس بود به همسفرش چنین گفت: در رؤیا دیدم كه لقمهاى در دست تو (سیدبنطاووس) است و مىگویى این لقمه از دهان مولایم مهدى است. آنگاه قدرى از آن را به من دادى.
خود سیدبنطاووس خاطرهاى دیگر از همین سفر را چنین ذكر مىكند: پگاه پنجشنبه به حریم نورانى مولایم على(علیه السلام) وارد شدم. در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیر مؤمنان و انبوه مكاشفات چنان مرا در بر گرفت كه نزدیك بود بر زمین در افتم. پاها و دیگر اندامم در ارتعاشى هولناك از كنترل بیرون شدند و من در آستانه مرگ و رهایى از خاك قرار گرفتم. در این حالتِ فرامادّى، پروردگار به احسان خویش حقایقى را بر من نمایاند....
سیدبنطاووس با مولا و ولىّ امر خود، حضرت بقیة الله(علیه السلام) سر و سرّى داشت و مورد توجه آن حضرت بود. این ارتباط به حدى بود كه سید، صداى حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) را مىشناخت. از جمله شواهد این امر خاطرهاى از سفر سامرّا است كه خود آن بزرگوار آن را چنین بازگو مىكند: در شب چهارشنبه سیزدهم ذیقعده سال 638 در سامرّا بودم. سحرگاهان صداى آخرین پیشواى معصوم، حضرت قائم(علیه السلام) را شنیدم كه براى دوستانش دعا مىكرد و مىفرمود: پروردگارا، آنها را در روزگار سرفرازى، سلطنت، چیرگى و دولت ما به زندگى بازگردان.
سرانجام روح ملكوتى و مطهر سیدبنطاووس در بامدادان روز دوشنبهاى در سال 664 ق به آسمان پر كشید و پیكر شریفش در نجف و در آرامگاهى كه خود از قبل آماده كرده بود به خاك سپرده شد.
19 - ابن فهد حلّى (757 ـ 841 ق) از عالمان و فقیهان بزرگ شیعه محسوب مىشود. ابنفهد در محضر اساتیدش همگام با كسب علوم ظاهرى و رشد علمى، به پالایش روح و تهذیب نفس پرداخت و در این بُعد نیز به مقاماتى بسیار والا دست یافت. عارف كامل، مرحوم سید على آقا قاضى استاد عرفان و سیر و سلوك مرحوم علامه طباطبایى و بسیارى از بزرگان دیگرـ درباره ابنفهد چنین فرموده است: «سه نفر در طول تاریخ عرفان به مقام «تمكن در توحید» رسیدهاند: سیدبنطاووس، احمد بن فهد حلّى و سید مهدى بحرالعلوم.» از این كلام، مقام و عظمت مرحوم سیدبن طاووس و سید بحرالعلوم نیز، كه در دو پاورقى پیشین ذكر آنها گذشت، دانسته مىشود.
یكى از مشهورترین آثار مرحوم ابن فهد كتاب شریف «عدة الداعى» است كه از جمله مهمترین كتابها در ادعیه و اخلاق به شمار مىرود.
درباره او نقل كردهاند كه یكى از انسانهاى الهى و اهل معنا در عالم رؤیا دید كه مجلسى باشكوه برپا شده و همه عالمان شیعه در آن جمعاند؛ ولى ابنفهد حضور ندارد. در عالم خواب مىپرسد، پس ابن فهد كجا است؟ مىگویند او در مجلس انبیا مقام گزیده است! آن عالم بزرگ پس از مدتى خدمت ابنفهد مىرسد و خواب خود را تعریف مىكند و آنگاه مىپرسد: شما چه كردهاید كه خلوتنشین محفل انس گشته و در مجلس انبیا جاى گرفتهاید؟ ابنفهد مىگوید: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد این بود كه فقیر بودم و پولى نداشتم تا به آن صدقه داده و نیازمندى را دستگیرى كنم. از همین رو مقام و آبرویم را گرو گذاشتم و صدقه دادم و به وسیله آن، نیازمندى را دستگیرى كردم.
20 - مقدس اردبیلى كه نامش «احمد» است در قرن نهم هجرى قمرى در شهر اردبیل متولد شد. وى پس از رشد و گذراندن تحصیلات مقدماتى، به قصد تكمیل تحصیلات و كسب كمالات معنوى به نجف اشرف مهاجرت كرد و در جوار مرقد مطهر مولاى متقیان على(علیه السلام) به كسب علم و فضیلت پرداخت. او علم و عمل را وجهه همت خویش ساخت و در زهد و تقوا به درجهاى رسید كه به «مقدّس» شهرت یافت و در علم و تحقیق، بدان پایه دست یافت كه به «محقق» معروف شد. سید مصطفى تفرشى از معاصران محقق اردبیلى درباره وى مىنویسد: امرش در جلالت، وثاقت و امانت مشهورتر از آن است كه ذكر شود و بالاتر از آن است كه عبارتى بتواند آن را وصف نماید. او متكلمى فقیه، عظیمالشأن، جلیلالقدر، بلندمنزلت و باورعترین شخص زمانش و عابدترین و باتقواترین آنها بود.
علامه بزرگوار، مرحوم مجلسى نیز درباره وى مىگوید: محقق اردبیلى در قداست نفس، تقوا، زهد و فضل به مقام نهایى رسید و در میان عالمان متقدم و متأخر، شخصیت بزرگى چون او را سراغ ندارم... كتب او داراى بالاترین مراتب دقتنظر و تحقیق است.
درباره فضایل و سجایاى معنوى و اخلاقى وى حكایات متعددى نقل شده است كه از جمله آنها مىتوان به اخلاص بسیار بالاى او در كار تعلیم و تدریس اشاره كرد. در اینباره نقل كردهاند: ملاعبدالله شوشترى از شاگردان مقدس اردبیلى در مجلسى مسألهاى را از استاد خویش پرسید. مقدس سؤال او را پاسخ گفت؛ ولى شاگرد از آن پاسخ قانع نشد و بحث ادامه یافت. در اثناى بحث ناگهان مقدس سكوت كرد. و پس از لحظهاى فرمود: این بحث بماند براى بعد، باید به كتاب مراجعه كنم. سپس از مجلس برخاست و به شاگرد فرمود تا همراه او به جایى دیگر بروند.
پس از خروج از آن مجلس محقق اردبیلى پاسخى بسیار دقیق و عمیق بیان كرد، بهطورى كه شاگرد قانع شد و شبههاى برایش باقى نماند. شاگرد پرسید: آقا، چرا پاسخى به این نیكویى را در همان مجلس درس بیان نفرمودید؟ محقق فرمود: در آن مجلس و در حضور جمعى از افراد بودیم احتمال داشت كه قصدمان جدال، فخرفروشى و اظهار فضل بر یكدیگر باشد؛ ولى اینجا این شبهه نیست، زیرا تنها خداى متعال ناظر بحث و گفتوگوى ما است.
سرانجام آن خورشید تابناك جهان تشیع سرانجام در ماه رجب سال 993 ق در نجف اشرف غروب كرد و پیكر مطهرش را در جوار بارگاه شریف امیر مؤمنان حضرت على(علیه السلام)به خاك سپردند.
21 - مرحوم شیخ مرتضى انصارى (1214 ـ 1281ق) از بزرگترین علما و فقهاى شیعه در قرون اخیر به شمار مىآید و برخى از علما از وى به «خاتمالفقهاء والمجتهدین» تعبیر كردهاند. شیخ انصارى پس از صاحب جواهر، از سال 1266 تا 1281 به مدت پانزده سال ریاست حوزه علمیه شیعه را در دست داشت و مرجع كل شیعیان جهان محسوب مىشد. دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» شیخ قریب به یك و نیم قرن است كه در حوزههاى علمیه تشیع تدریس مىشود. شیخ انصارى علاوه بر درجات بالاى علمى، از مراتب عالى زهد، تقوا و مقامات منیع معنوى نیز برخوردار بود. شاگرد او، علامه حاج میرزا حبیبالله رشتى درباره شیخ مىگوید: الذی هو تالی العصمة علما و عملا؛ یعنى شیخ داراى شخصیت و مقامى است كه باید او را تالى تلو حضرات معصومین(علیهم السلام) از حیث علم و عمل دانست.
شیخ انصارى با همه اموال و وجوهات شرعى فراوانى كه نزدش مىآوردند، زندگىاش بسیار ساده و فقیرانه بود و حتى اموالى را كه به عنوان تحفه و هدیه خدمتش داده مىشد، همه را بین طلاب و مستمندان قسمت مىكرد. در همین باره نقل شده كه تجار بغداد مبلغ قابل توجهى را از اموال شخصى خود براى شیخ به نجف فرستادند و پیغام دادند كه این مبلغ از وجوهات شرعیه نیست تا شما اشكال نمایید و در صرف آن براى خود امساك كنید، بلكه از اموال حلال و شخصى خود ما است كه مىخواهیم به شما هبه كنیم تا در این سنّ پیرى در سعه باشید و زندگى را به سختى نگذرانید. شیخ آن وجه را قبول نكرد و فرمود: حیف نیست كه عمرى را به فقر گذرانیدهام، در این آخر خود را غنى كنم و نام من از طومار فقرا محو و در آخرت از مقام آنها بازمانم.
از شیخ انصارى كرامات متعددى نقل شده است؛ از جمله یكى از شاگردان شیخ مىگوید: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشتم، براى تكمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس افادت شیخ درآمدم؛ ولى از مطالب و تقریراتش هیچ نمىفهمیدم. از این حالت بسیار متأثر شدم تا جایى كه دست به ختوماتى زدم باز فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر(علیه السلام) متوسل شدم. شبى در خواب خدمت آن حضرت رسیدم و «بسم الله الرحمن الرحیم» در گوش من قرائت فرمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را مىفهمیدم. روزهاى بعد كمكم جلو رفتم و پس از چند روز به جایى رسیدم كه در آن مجلس صحبت مىكردم و بر شیخ اشكال مىگرفتم. روزى از پاى منبر بسیار جنب و جوش داشتم و مرتب بر شیخ اشكال مىگرفتم. آن روز پس از پایان درس خدمتش رسیدم. شیخ در گوش من آهسته فرمود: آن كسى كه «بسمالله» را در گوش تو خوانده تا «ولا الضالین» در گوش من خوانده است! این بگفت و برفت. من از این قضیه بسیار تعجب كردم و فهمیدم كه شیخ داراى كرامت است؛ زیرا تا آن وقت خوابم را به كسى نگفته بودم.
همچنین حاج آقا سید تاجالدین دزفولى، از اهل منبر و ائمه جماعات اهواز، به چند واسطه از یكى از اجدادش به نام سید محمدعلى نقل مىكند كه گفت: سفرى به عنوان زیارت به نجف اشرف داشتم. در آنجا مبلغ پولى كه خود برداشته بودم تمام شد و هیچ راهى نداشتم؛ حتى آشنایى كه از او پولى به عنوان قرض بگیرم یافت نمىشد. از مناعت طبع نیز حاضر نبودم مطلب را به یكى از علما برسانم. از اینرو شب به حرم رفتم و مطلب خود را خدمت آن حضرت به عرض رساندم و گفتم، اگر حاجتم روا نشد هر طور شده مقدارى از طلاهاى تو را برداشته و به مصرف مىرسانم. سپس به منزل برگشتم و شب را گرسنه گذراندم. صبح دیدم كسى مرا صدا مىزند. من خود را به او معرفى كردم. گفت: من ملا رحمة الله خادم شیخ هستم و او تو را مىخواند و فرموده است در این كاروانسرا اتاق تو را پیدا كنم. با او به خدمت شیخ انصارى رفتم. آن بزرگوار كیسهاى به من داد و فرمود: اینها سى تومان ایرانى هستند كه جدّت براى مخارجت به تو داده است. من كیسه را برداشتم، چون چند قدمى دور شدم شیخ صدایم زد و آهسته فرمود: دیگر به طلاهاى حضرت دست مزن! از این مطلب بسیار متعجب گشتم؛ زیرا این قضیه تنها از خاطرم گذشته بود؛ و این را از كرامات آن عالم ربانى محسوب داشتم.
22 - شیخ جعفر نجفى، مشهور به شیخ جعفر كبیر، شیخالمشایخ و كاشفالغطاء، از بزرگترین علما و مراجع برجسته شیعه عراق در قرن دوازدهم و سیزدهم هجرى است. وى در سال 1156ق در نجف به دنیا آمد. مقدمات علوم را نزد پدرش خواند و پس از آن، خارج فقه و اصول را نزد عالمان و فقیهان بهنامى همچون وحید بهبهانى و سید بحرالعلوم فرا گرفت. كتاب «كشف الغطاء» او نشانه چیرهدستى وى در فقاهت و استنباط احكام است. وى این كتاب را ضمن سفر به ایران (1222 ق) نوشته، در حالى كه جز كتاب «قواعد» علامه حلّى كتاب دیگرى به همراه نداشته است. پس از نوشتن همین كتاب بود كه به «كاشف الغطاء» مشهور گردید. نقل شده كه شیخ انصارى گفته است، اگر كسى قواعد و اصول این كتاب را بداند نزد من مجتهد است.
شیخ جعفر پس از بحرالعلوم، به رهبرى و ریاست شیعیان عراق، ایران و سایر بلاد رسید و از جمله شاگردان او مىتوان به شیخ محمدحسن نجفى (صاحب جواهر)، شیخ ابراهیم كلباسى و سید محمدباقر شفتى اشاره كرد.
نقل است كه از شیخ جعفر سؤال شد: آیا صحیح است كه مىگویند امام معصوم(علیه السلام) در طول عمرش مرتكب گناه نمىشود و آیا این كار ممكن است؟ مرحوم شیخ پاسخ داد: من كه یك غیر معصوم هستم مدت چهل سال است كه حتى یك مكروه هم انجام ندادهام، چه رسد به امام معصوم(علیه السلام).
همچنین آوردهاند، روزى در اصفهان شیخ جعفر، وجهى را بین فقرا تقسیم كرد و پس از آن به نماز ایستاد. یكى از فقرا خبردار شد و بین نماز آمد و از شیخ خواست سهم او را هم بدهد. شیخ جعفر فرمود: دیر آمدى، وجه تمام شد، ان شاءالله دفعه بعد جبران خواهم كرد. فقیر در غضب شد و آب دهان خود را به صورت و محاسن شیخ انداخت! شیخ بلافاصله از محراب برخاست و دامن خود را گرفت و فرمود: هر كس ریش شیخ را دوست دارد به فقیر كمك كند. پس در میان صفوف گردش كرد و مردم دامن شیخ را از پول پر كردند و شیخ آنها را به فقیر داد.
شیخ جعفر كاشفالغطاء در 22 یا 27 ماه رجب سال 1228 ق در شهر نجف درگذشت و در یكى از حجرههاى مدرسهاى كه بنا كرده بود دفن شد.
23 - حدید (57)، 27.
24 - در سوره حدید مىفرماید: سَبَّحَ للهِِ ما فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ * لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیرٌ * هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَیْء عَلِیمٌ (حدید، 1 ـ 3)؛ آنچه در آسمانها و زمین است، خدا را به پاكى مىستایند، و او ارجمند حكیم است. فرمانروایى آسمانها و زمین از آنِ او است: زنده مىكند و مىمیراند، و او بر هر چیزى توانا است. او اول، آخر، ظاهر و باطن، و به هر چیزى دانا است.
همچنین در همین سوره مىفرماید: وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ وَاللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (حدید، 4)؛ و هر كجا باشید او با شما است، و خدا به هر چه مىكنید بینا است.
و در آیه دیگر مىفرماید: هُوَ اللهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمّا یُشْرِكُونَ * هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَْسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ (حشر، 22 ـ 24)؛ او است خدایى كه جز او معبودى نیست، داننده غیب و آشكار است، او است رحمتگر مهربان. او است خدایى كه جز او معبودى نیست؛ همان فرمانرواى پاك سلامت بخش و [مؤمن] به حقیقت حقه خود كه[ نگهبان، عزیز، جبار] و[ متكبر ] است. منزه است خدا از آنچه با او شریك مىگردانند. او است خداى خالق نوساز صورتگر كه[ بهترین نامها [و صفات] از آنِ او است. آنچه در آسمانها و زمین است جمله[ تسبیح او مىگویند و او عزیز حكیم است.
در كریمه دیگر مىخوانیم: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَالطَّیْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (نور، 41)؛ آیا ندیدهاى تمام آنچه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مىگویند، و پرندگان ]نیز[ در حالى كه در آسمان پر گشودهاند ]تسبیح او مىگویند[؟ همه ستایش و نیایش خود را مىدانند، و خدا به آنچه مىكنند دانا است.
همچنین در سوره اسراء مىخوانیم: تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (اسراء،44)؛ آسمانهاى هفتگانه و زمین و هر كس كه در آنها است او را تسبیح مىگویند، و هیچچیز نیست مگر اینكه در حال ستایش، تسبیح او مىگوید، ولى شما تسبیح آنها را در نمىیابید.
و در سوره رعد مىفرماید: وَللهِِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآْصالِ (رعد، 15)؛ و هر كه در آسمانها است ـ از روى اطاعت یا اكراه ـ و همچنین سایههایشان، بامدادان و شامگاهان براى خدا سجده مىكنند.
نیز در سوره نحل مىخوانیم: أَوَ لَمْ یَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللهُ مِنْ شَیْء یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الَْیمِینِ وَالشَّمائِلِ سُجَّداً للهِِ وَهُمْ داخِرُونَ * وَللهِِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأَْرْضِ مِنْ دابَّة وَالْمَلائِكَةُ وَهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ (نحل، 48 ـ 49)؛ آیا به چیزهایى كه خدا آفریده است، ننگریستهاند كه ]چگونه [سایههایشان از راست به چپ مىگردد و براى خدا در حال فروتنى سر بر خاك مىسایند؟ و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین از جنبندگان و فرشتگان است، براى خدا سجده مىكنند و تكبر نمىورزند.
و در سوره فصلت مىخوانیم: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَیْء شَهِیدٌ * أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَة مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَیْء مُحِیطٌ (فصلت، 53، 54)؛ به زودى نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانهاشان به ایشان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن گردد كه او حق است. آیا كافى نیست كه پروردگارت خود شاهد هر چیزى است؟ آرى، آنان در لقاى پروردگارشان تردید دارند. آگاه باش كه به یقین او به هر چیزى احاطه دارد.
در سوره نساء نیز چنین آمده است: وَكانَ اللهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً (نساء، 108)؛ و خدا بدانچه انجام مىدهند همواره احاطه دارد.
نیز در همین سوره مىخوانیم: وَكانَ اللهُ بِكُلِّ شَیْء مُحِیطاً (نساء،126)؛ و خدا همواره بر هر چیزى احاطه دارد.
در سوره بقره نیز مىفرماید: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ (بقره، 115)؛ پس به هر سو رو كنید، آنجا روى به خدا است.
و در سوره حج مىفرماید: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَمَنْ فِی الأَْرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ (حج، 18)؛ آیا ندیدهاى كه خدا است كه هر كس در آسمانها و هر كس در زمین است، خورشید، ماه، [تمام] ستارگان، كوهها، درختان و جنبندگان براى او سجده مىكنند؟
25 - در اینجا، براى نمونه، به گوشهاى از انبوه این موارد اشاره مىكنیم:
در سوره بقره مىفرماید: وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا للهِِ (بقره، 165)؛ و كسانى كه ایمان آوردهاند محبتشان به خدا شدیدتر است.
در سوره مائده مىفرماید: فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ (مائده، 54)؛ پس خدا به زودى گروهى را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و آنان [نیز ]او را دوست مىدارند.
در سوره بینه مىفرماید: رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ (بینه، 8)؛ خدا از آنان خشنود است و [آنان نیز] از او خشنودند.
و در سوره فجر در تعبیرى بسیار زیبا و لطیف مىفرماید: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی (فجر، 27 ـ 30)؛ اى نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت باز گرد، و در میان بندگان من درآى، و در بهشت من داخل شو.
در سوره بقره نیز در مورد كسانى كه خود را تسلیم خدا كردهاند، مىفرماید: بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره، 112)؛ آرى، هر كس خود را با تمام وجود به خدا تسلیم كند و نیكوكار باشد، پس پاداش وى نزد پروردگار او است و بیمى بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد.
در سوره انسان، درباره بندگانى كه خالصانه و تنها براى محبت خداوند به دیگران نیكى مىكنند، مىفرماید: وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (انسان، 21)؛ و پروردگارشان بادهاى پاك به آنان مىنوشاند.
و در همین سوره خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این دستورالعمل را صادر مىفرماید كه: وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً (انسان، 26)؛ و در شبانگاه براى او سجده كن، و مقدارى طولانى از شب او را تسبیح گوى.
و در سوره بقره به مؤمنانى اشاره مىكند كه تنها براى جلب رضایت آن یگانه محبوب حقیقى جانشان را بر كف دست مىگیرند: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (بقره، 207)؛ و از میان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
همچنین در سوره رعد به كسانى اشاره مىكند كه جلوه یار، آنان را در برابر مصایب و مشكلات بردبار مىسازد: وَالَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ (رعد، 22)؛ و كسانى كه براى ذات پروردگارشان شكیبایى مىكنند.
و در سوره لیل از افرادى نام مىبرد كه اگر كارى را براى دیگران انجام مىدهند، هیچ پاداش و تشكرى از ناحیه آنان انتظار ندارند، بلكه تنها جلب رضایت پروردگار و جذبه جمال یار است كه آنان را به این كار وا مىدارد: وَما لأَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى * إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى (لیل، 19 ـ 20)؛ هیچكس را به قصد پاداش داده شدن نعمت نمىبخشد، جز خواستنِ ذات پروردگارش كه بسى برتر است منظورى ندارد.
و در موارد متعددى به اخلاص در عبادت اشاره مىكند؛ از جمله مىفرماید: فَاعْبُدِ اللهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ * أَلا للهِِ الدِّینُ الْخالِصُ (زمر، 2 ـ 3) پس خدا را درحالىكه دین خود را براى او خالص كردهاى عبادت كن. آگاه باشید دین خالص از آنِ خدا است.
همچنین در سوره آل عمران از مؤمنانى یاد مىكند كه در همه حال به یاد خدا هستند: الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ (آل عمران، 191)؛ آنان كه خدا را در همه احوال، ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىكنند و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند كه: پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزهى تو.
و در سوره اسراء خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید، اگر طالب «مقام محمود» و رسیدن به درجات عالى قرب الهى هستى، به نماز شب روى بیاور: وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (اسراء، 79)؛ و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو نافلهاى باشد، امید كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.
همچنین در همین سوره در وصف پارهاى از بندگان خاص خداوند مىفرماید، آنان هنگامى كه آیات قرآن را مىشنوند اینگونهاند كه: وَیَخِرُّونَ لِلأَْذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً (اسراء: 109)؛ بر روى زمین مىافتند و مىگریند و بر فروتنى آنها مىافزاید.
در سوره هود نیز از مؤمنانى یاد مىكند كه علاوه بر ایمان و عمل صالح، ویژگى دیگرى نیز دارند و آن این است كه انسشان با خدا آن چنان است كه با خدا بودن، روح و جانشان را آرام مىكند و اگر با خدا باشند هیچ اضطراب و اندوهى ندارند. إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَأَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (هود، 23)؛ همانا كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده و با فروتنى به سوى پروردگارشان آرام یافتند، آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود.
26 - در اینجا براى تیمّن و تبرك، قطرهاى از این دریاى بىكران معارف الهى را مرور مىكنیم:
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) پس از قرائت آیه شریفه «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ» (نور، 37) فرمودند: اِنَّ اللهَ سُبحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقلوبِ ... وَاِنَّ للذِّكْرِ لاََهْلا اَخَذوهُ مِنَ الدُّنیا بَدَلا فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تجارةٌ ولا بَیْعٌ عَنْهُ ... فَكَاَنَّما قَطَعُوا الدُّنیا اِلَى الاْخِرَةِ وَهُمْ فیها فَشاهَدوا ماوراءَ ذلِكَ فَكَاَنَّما اطَّلَعوا غُیوبَ اَهلِ الْبَرْزَخِ فی طولِ الاقامَةِ فیهِ...فَكَشَفوا غِطاءَ ذلِكَ لاَِهلِ الدُّنیا (نهجالبلاغه، خطبه 213)؛ خداوند سبحان یاد خود را مایه روشنایى دلها قرار داد...و همانا یاد خدا را اهلى است كه آن را در عوضِ دنیا گرفتهاند، پس تجارت و خرید و فروش، آنان را از آن باز نمىدارد...گویا دنیا را به پایان رسانده و به آخرت وارد شده و در آنجا هستند. و آنچه را در پى دنیا است به چشم دیدهاند، و گویا بر احوال پنهان اهل برزخ در مدت اقامت آنجا آگاهند....پس نسبت به اوضاع آن، براى مردم دنیا پرده برداشتهاند.
در مناجات شریف شعبانیه مىخوانیم: اِلهى هَبْ لى كمالَ الاِ نْقطاعِ اِلَیْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ العظَمَةِ وَتَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ (مفاتیحالجنان، مناجات شعبانیه)؛ خدایا! كاملترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان؛ و چشمان قلبهاى ما را به روشنى نگاه به خودت روشن كن، تا جایى كه چشمان قلبها حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جانهاى ما در عزت بارگاه قدسىات آویخته گردد!
امام حسین(علیه السلام) نیز در دعاى عرفه چنین مناجات مىكند: اِلهى عَلِمْتُ بِاختلافِ الآثارِ وتَنَقُّلاتِ الاطوارِ اَنَّ مُرادَكَ مِنىّ اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فی كُلِّ شىء حتّى لا اَجْهَلَكَ فی شىء...كیفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْكَ بما هُوَ فی وجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْكَ اَ یَكونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظّهورِ ما لَیسَ لَكَ حتّى یَكونَ هُوَ المُظْهِرُ لَكَ متى غِبتَ حتّى تحتاجَ اِلى دلیل یدلُّ علیكَ ومَتى بَعُدْتَ حتّى تكونَ الاْثارُ هِىَ الّتی توصِلُ اِلَیْكَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراكَ عَلیْها رقیباً وخَسِرَتْ صَفقَةُ عبد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِن حُبِّكَ نصیباً...اِلهى حَقِّقْنی بِحَقَائِقِ اهلِ القُربِ واسْلُكْ بی مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ .... ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وما الّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دونَكَ بَدَلاً ولَقَدْ خِسرَ مَنْ بَغِىَ عَنْكَ مُتَحَوِّلاً.... تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شىء فَما جَهَلَك شىءٌ واَنتَ الّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فی كلِّ شىء فَرَأَیْتُكَ ظاهراً فی كُلِّ شىء (مفاتیحالجنان، دعاى عرفه)؛ الهى به واسطه آمد و شد آثار گوناگون هستى و تبدلات گوناگون شئون جهان، دانستم كه مرادت از من شناساندن خویش به من در هر چیزى است تا در هیچ چیز برایم ناشناخته نباشى...چگونه استدلال شود بر تو به چیزى كه خود در وجودش به تو نیازمند است؟! آیا براى غیر تو ظهور و وضوحى است كه براى غیر تو نیست، تا آن غیر نمایانگر تو باشد؟! تو كىْ پنهان بودهاى تا نیاز به دلیلى باشد كه بر تو دلالت كند؟! و كىْ دور بودهاى تا آثار بخواهند ما را به تو برسانند؟! كور است چشمى كه تو را مراقب خویش نبیند! و زیانكار است بندهاى كه براى او از محبت خویش بهرهاى قرار ندادهاى...خدایا مرا به حقایقى كه مقربان درگاهت به آن رسیدهاند واصل كن! و در طریق مجذوبان خویش وارد گردان!...چه دارد آنكه تو را ندارد؟! و چه ندارد آنكه تو را دارد؟! آن كس كه به جاى تو دیگرى را پسندید به راستى نومید گردید و به مقصود نرسید، و به راستى آن كس كه پناهى غیر تو طلب كرد زیانكار گردید. خود را به همه موجودات شناساندى، پس براى هیچ موجودى ناشناخته نماندى؛ و تو هستى آن كس كه خود را در هر چیز به من شناساندى، پس تو را در هر چیز نمایان دیدم.
همچنین امام سجاد(علیه السلام) در مناجات المریدین چنین عرض مىكند: اِلهى فاسْلُكْ بِنا سُبُلَ الْوُصولِ اِلَیْكَ وسَیِّرنا فی اَقْرَبِ الطُّرقِ لِلْوُفودِ عَلَیْك...فَاَنْتَ لا غَیْرُكَ مُرادى ولَكَ لا لِسِواكَ سَهرى وسُهادى وَلِقاؤُكَ قُرَّةُ عَیْنى ووَصلُكَ مُنى نَفْسى وَاِلَیْكَ شَوْقى وفی مَحَبَّتِكَ وَلهى...(مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدایا ما را به راههاى رسیدن به خودت راهنمایى كن، و به نزدیكترین طرق براى ورود بر حضرتت رهسپار گردان...پس تنها تو ـ و نه غیر تو ـ مقصود منى، و براى تو ـ نه جز تو ـ است بىخوابى و كمخوابىام، و دیدار تو روشنىِ چشم من است، و وصالت نهایت آرزویم، و به سوى تو است شوقم، و در محبت تو است شیدایىام.
نیز آن حضرت در مناجات العارفین چنین عرض مىدارد: اِلهى فَاجْعَلْنا مِنَ الذَّین تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوْقِ اِلَیْكَ فى حدائِقِ صُدورهِمْ وَاَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلوبِهمْ فَهُم اِلى اَوكارِ الاَْفْكارِ یَأْوونَ وفی رِیاضِ القُربِ والمُكاشَفَةِ یَرْتَعونَ....وقُرَّتْ بالنَّظَرِ الى مَحْبوبِهِمْ اَعْیُنُهُمْ (مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدایا، پس ما را قرار ده از كسانى كه درختهاى شوق لقایت در باغهاى سینههاشان ریشه دوانده و سوز محبت تو سراسر قلب آنها را فرا گرفته است؛ پس آنان به آشیانههاى افكار پناه مىبرند و در باغهاى قرب و شهود مىخرامند...و با نظاره به جمال محبوبشان چشمهاشان روشن مىگردد.
و در مناجات المحبین عرض مىكند: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً ومَنْ ذَا الَّذى اَنِسَ بِقُرْبِكَ فابْتَغى عَنْكَ حِوَلاً (مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدایا كیست كه طعم محبتت را چشید و بجاى تو دنبال دیگرى رفت؟ و كیست كه با مقام قرب تومأنوس گردید و لحظهاى از تو روى گردانْد؟
امام صادق(علیه السلام) نیز در فرمایشى، ضمن تقسیم عبادتهاى بندگان به سه قسم، مىفرماید: اِنَّ العبّادَ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وَجَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عبادَةُ الْعَبیدِ وقَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبارَكَ وتعالى طَلَبَ الثَّوابِ فتِلْكَ عِبادَةُ الاُْجَراءِ وقَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وجَلَّ حُبّاً لَهُ فتلك عبادَةُ الاَْحرارِ وهِىَ اَفْضَلُ العبادَةِ (بحارالانوار، ج 70، ص255، باب 55، روایت 12)؛ همانا عبادتكنندگان سه گونهاند: گروهى خدا را از روى ترس عبادت مىكنند، پس این عبادت بردگان است؛ و گروهى خداى متعال را براى دریافت ثواب و پاداش عبادت مىكنند، پس این عبادت مزدوران است؛ و گروهى براى محبتى كه به خدا دارند او را عبادت مىكنند، پس این عبادت آزادگان، و برترین عبادت است.
27 - جالب این است كه اینان این سخن و مدعاى خود را به قرآن مستند مىكنند؛ آنجا كه در سوره حجر مىفرماید: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِینَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ (حجر، 98 ـ 99). مىگویند، قرآن خود در این آیه مىفرماید، سجده كردن و نماز خواندن و عبادت خدا تا جایى است كه انسان به مقام «یقین» كه همان مقام «واصلیت الى الله» است، برسد و پس از نیل به این مقام دیگر لازم نیست نماز بخواند و عبادت كند! البته این سخن باطل است و بر كسانى كه با تفسیر قرآن و معناى آن آشنا هستند، مخفى نیست كه این آیه هیچگاه چنین معنایى را افاده نمىكند. در فصل پنجم همین كتاب در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت.
28 - یونس (10)، 32.
29 - روم (30)، 30.
30 - البته در بین جامعهشناسان در این مسأله اختلاف است كه آیا نخستین دینى كه بشر به آن گرایش پیدا كرده، دین توحید بوده است و بعد بهتدریج ادیان شركآمیز پدید آمدهاند یا نخستین دین شرك بوده و بعد كمكم ادیان شركآمیز به وحدت گراییدهاند و در نهایت دین توحید پیدا شده است. عدهاى بر این عقیدهاند كه بشر ابتدا مشرك بوده و طوایف مختلفى بر حسب گوناگونىِ عوامل اجتماعى، انواعى از شركها را در جامعه خودشان به وجود آوردهاند، مثلا هر قبیلهاى كه بزرگشان از دنیا مىرفت، سمبلى یا مجسمهاى از او مىساختند و آن را احترام مىكردند، و به تدریج این احترام به صورت پرستش بت در آمده و بعد در میان قبایل و طوایف، بتهاى متعدد و معبودهاى زیادى پیدا شده و به این ترتیب دنیاى شركآمیز تولد یافته است. البته این نظریه از نظر اسلام مردود است.
31 - اكثر مسیحیان تثلیث را «پدر، پسر و روح القدس» مىدانند و پسر را حضرت مسیح و روح القدس را واسطه بین پدر و پسر. ولى بعضى دیگر به جاى روح القدس حضرت مریم را مىپرستند و مجسمه ایشان را در كلیساها نصب و آن را عبادت مىكنند.
32 - نساء (4)، 171.
33 - مریم (19)، 88 ـ 90.
34 - جوكى یا یوگى (Yogin) به مرتاضان هندى و پیروان فلسفه یوگا (Yoga) گفته مىشود. یوگا در اصل به معناى رام كردن حیوانات سركش است و معناى تحتاللفظى آن به فارسى «یوغ» است و به یوغى كه سالك طریق حقیقت بر گردن نفس امّاره مىنهد، اشاره دارد تا از این طریق با تحمّل ریاضتهاى سخت و انجام تمرینهاى جانكاه و جانفرسا، روح خود را از قید و بندهاى مادّى برهاند. بر اثر تحمّل این ریاضتهاى شاق است كه جوكى صاحب قدرتها و قواى فوقالعاده و معجزهآسا مىگردد.
واضع و مؤسّس فلسفه یوگا، فیلسوفى هندى به نام پاتانجلى (Patanjali) است كه در حدود قرن دوم پیش از میلاد زندگى مىكرده است. راه و روشى كه او براى نجات نفس اختراع كرده است، طریقه یوگا خوانده مىشود. او فلسفه خود را در كتابى به نام راگا یوگا (Raga Yoga) به تحریر درآورده است كه دانشمند بزرگ مسلمان، ابوریحان بیرونى، این كتاب را به عربى ترجمه كرده است.
فلسفه یوگا به طور كلّى فلسفه ریاضت است كه نتیجه آن تسلط كامل بر نفس و تزكیه روح و انصراف و انقطاع از علایق و اسباب جهان مادّى است. هدف مكتب یوگا نهتنها رهایى از شرّ نفس سركش و نجات دادن آن از ناپاكىها است؛ بلكه هدف اساسى رسیدن به مرز كشف و شهود و ارتباط با حقیقت جهان و روح كلّى و واقعیّت مطلقه است.
جوكیان با انجام اعمال پر مشقّت و جانكاه جسمانى مىخواهند نفس سركش را رام و حجاب تاریك مادّیت را از پیش روى خود بردارند تا از این طریق به معنویت مطلق دست یابند. برخى تمرینها و ریاضتهاى جوكیان عبارتند از: بىحركتى، حبس دم و انضباط تنفسى، قبض حواس، تمركز مدام قواى دِماغى، اِمحاى تمام افكار و اندیشهها، و انجام كارهایى كه شخصیت ظاهرى و انسانى فرد را به كلّى نابود سازد. این تمرینها و ریاضتها معمولا با نشستن آرام و پیوسته به شكل چهارزانو و همراه با تأمّل انجام مىگیرد؛ ولى شیوههایى دیگر نیز معمول است؛ مانند ایستادن، وارونه ایستادن، خم شدن و آویختن دستها، و زیستن بر روى تختى كه از سراسر آن میخهاى تیزى سر برآورده است. این عملیات چهبسا براى سالها ادامه یابد و با مشقّتهایى دیگر، مانند پیش رو نهادن آب و تشنه به سر بردن همراه باشد.
حبس دم به گونهاى است كه در اثر تمرینهاى سخت، تنفّس كاهش مىیابد و جوكى در طول مدّتى مدید و بسیار طولانى تنها به چند نفس بسنده مىكند. جوكیان همچنین با چنین روشهایى ضربان نبض و سایر كارهاى بدن را تحت اختیار خود در مىآورند. در همه این حالات، بدن شیوههاى تازهاى را برمىگزیند و زنده مىماند. دانشمندان مغرب زمین بارها آزمایشهاى علمى گوناگونى را روى جوكیان انجام داده و واقعى بودن برخى از این حالات را به اثبات رساندهاند. از جمله یك هیأت علمى فرانسوى به رهبرى دكتر بروس (Brosse) در سال 1936 تحقیقات و آزمایشهایى در باب حبس دم یوگیان انجام داد و دستآوردهاى خود را منتشر كرد. در این زمینه گفته شده است چهبسا یك یوگى بر اثر تمرینهاى سخت بتواند، چنان تنفس خود را كاهش دهد كه در طول سال به چند نفس بسنده كند! و چهبسا یك یوگى را به مدت شش ماه دفن كنند و پس از این مدت قبر او را بشكافند و او را بیرون آورند و وى با یك نفس زندگى را از سر گیرد!
پاتانجلى، مؤسّس فلسفه یوگا، در كتاب راگا یوگا براى تهذیب نفس و ریاضت، هشت قاعده بدین شرح وضع كرده است: 1. اجتناب از هواى نفس 2. رعایت نظامات مذهب جوكى 3. نشستن به طرز معیّن 4. تنظیم نفَس و تكرار لفظ اُم (om) 5. توجه به باطن و ترك محسوسات 6. تمركز حواس 7. مراقبه و تفكّر 8. وصول به مقام فنا یا ایشوارا.
جوكى ایمان دارد كه در آیین یوگا مىتوان هر عضو را از راه تمركز حواس و توجه به آن بىحس كرد، و نیز مىتوان به دلخواه خود نامرئى شد و یا بدن را از حركت بازداشت و یا به رازهاى گذشته و آینده آگاهى حاصل كرد.
35 - بقره (2)، 213.
36 - آل عمران (3)، 19.
37 - بقره (2)، 79.
38 - خداوند در قرآن در این باره مىفرماید: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ، (حجر، 9)؛ بىتردید ما خودْ این قرآن را فرود آوردیم و بى تردید نگاهبان آن خواهیم بود.
39 - ر.ك: بحارالانوار، ج 70، ص 116، باب 51، روایت 4.
40 - نساء(4)، 59.
41 - ر. ك: بحارالانوار، ج 32، ص 225، باب 4، روایت 175.
42 - نهجالبلاغه، خطبه 50.
43 - انسان (76)، 2.
44 - نجم (53)، 3 و 4.
45 - ر. ك: بحارالانوار، ج 21، ص 385 ـ 386، باب 36، روایت 10.
46 - بحارالانوار، ج 53، ص 30، باب 28، روایت 1.
47 - آل عمران(3)، 19.
48 - بقره(2)، 213.
49 - بحارالانوار، ج 73، ص 161، باب 128، روایت 7.
50 - مریم (19)، 41.
51 - قمر (54)، 55.
52 - وى متولد اول محرم سال 1235 ق است. سید علىمحمد شیرازى تحصیلات مقدماتى خود را در مكتبخانه و نزد استادى به نام شیخ عابد گذراند و چون در همان ابتداى كودكى پدرش را از دست داده بود به همراه دایى خود به بوشهر رفت و در آنجا مدتى به كار تجارت مشغول بود. وى در كنار تجارت به تحصیل علوم عربى پرداخت، ولى اعتناى زیادى به علوم متداول آن زمان نداشت و بیشتر به خواندن دعا و اذكار و ریاضتهاى صوفیانه اهتمام داشت. او در هواى گرم تابستان بوشهر ساعتها بالاى پشتبام زیر آفتاب مىایستاد و به خواندن برخى دعاها و اوراد مشغول مىشد. طبق نظر برخى نویسندگان، همین كار او موجب برخى اختلالات فكرى در وى شده بود. وى بعداً به كربلا رفت و حدود دو سال در درس سید كاظم رشتى كه در آن زمان رئیس طایفه شیخیه بود شركت كرد. آشنایى او با كینیاز دالگوركى مربوط به همین زمان است. سید علىمحمد شیرازى پس از این دو سال و تحت تأثیر القائات كینیاز دالگوركى ادعاهایى را مطرح ساخت. به علت اختلافاتى كه در سخنان و تعبیرهاى او وجود دارد ادعاهایش تا حدودى در پرده ابهام باقى مانده، ولى با ملاحظه كتابها و نوشتههایش مىتوان فهمید كه او حداقل پنج بار ادعاى خود را تغییر داده است. ابتدا ادعاى «ذِكریّت» مىكرد، كه به سید ذكر مشهور شد. بعد ادعاى «بابیت» داشت و ادعا مىكرد كه با امام زمان(علیه السلام) رابطه دارد و باب آن حضرت است و مردم مىتوانند از طریق او با امامزمان(علیه السلام) كه در پس پرده غیبت است ارتباط برقرار كنند. سپس پا را فراتر گذاشت و ادعاى «مهدویت» كرد و گفت اصلا من خود امام زمان هستم. اما ادعاهاى او در این حد نماند و پس از ادعاى مهدویت، مدعى «پیامبرى» و آوردن شریعت و كتاب آسمانى جدید شد. ادعاى پنجم او نیز چنان كه از برخى كلمات وى استفاده مىشود، «الوهیت» و «خدایى» بوده است!
شروع ادعاهاى او از سال 1260ق (1844م) بود و شش سال بعد و پس از فراز و نشیبها و آشوبها و غائلههایى كه این ادعاها به همراه داشت، سید علىمحمد شیرازى در شعبان 1266ق به دستور امیركبیر، وزیر ناصرالدین شاه قاجار (كه در آن موقع حاكم تبریز بود) در تبریز تیرباران شد.
53 - بهائیت فرقهاى است كه بنیانگذار آن یكى از مریدان سید علىمحمد شیرازى به نام میرزاحسینعلى نورى، ملقّب به «بهاءالله» مىباشد. میرزاحسینعلى در دوم محرم سال 1233ق (21 اكتبر 1817م) در تهران متولد شده و بنابراین دو سال از سید علىمحمد باب بزرگتر است. او علوم مقدماتى را در تهران و نزد میرزا نظرعلى حكیم و برخى دیگر مرشدان صوفى فرا گرفته و مدت دو سال نیز هنگامى كه در سلیمانیه عراق بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمان عارف ادامه داده است. بابیان و بهائیان مدعىاند باب و میرزا حسینعلى درس نخوانده و استاد ندیده بودهاند و علمشان خدایى و لدنّى بوده است، همانگونه كه خود علىمحمد باب در لوح سلطان كه براى ناصرالدین شاه نوشته، مىگوید: «من از این علوم رایج بین مردم نخواندهام و به مدرسهاى داخل نشدهام». اما از نظر تاریخ، قطعى و مسلّم است كه هم باب و هم بهاء مدتى درس خوانده و نزد اساتیدى تحصیل كردهاند؛ گرچه این تحصیلات به درجه قابل توجهى نرسیده است. میرزا حسینعلى علاقه و ارادت خاصى به صوفیه داشت و اساس ادعاهاى او نیز رنگ صوفیانه داشت.
میرزا حسینعلى در سن 27 سالگى با باب آشنایى پیدا كرده و در همین سالها و در زمانى كه سید علىمحمد در زندان بوده به او گرویده است. او پس از مرگ باب مدتى هم مرید برادر خود میرزا یحیى (ملقّب به صبح ازل) بود كه طبق وصیت علىمحمد باب بایستى بعد از باب جانشین او مىشد. اما میرزاحسینعلى بعداً از اطاعت میرزا یحیى سرپیچى كرد و خودش ادعاى پیامبرى و آوردن شریعت مستقل كرد و باب را هم مبشِّر ظهور خود دانست و گفت منظور باب كه در كلماتش گفته بود بعد از او «مَنْ یُظْهِرُهُ الله» خواهد آمد، میرزا حسینعلى است (البته علىمحمد باب گفته بود این ظهور، 2001 سال بعد از ظهور او خواهد بود، در حالى كه میرزا حسینعلى تنها چند سال بعد از ظهور باب ادعاى پیامبرى كرد) و گفت مراد از بازگشت حضرت مسیح به دنیا من هستم.
اما داستان ملقب شدن میرزا حسینعلى به «بهاء» از این قرار است كه باب در نامهاى به مریدان و هواداران خود كه در «بِدَشت» گرگان جمع شده بودند، براى چند نفر از سركردگان آنها لقبهایى داده بود؛ از جمله، به ملاحسین بشرویهاى لقب «باب الباب»، به محمدعلى بارفروشى لقب «قدّوس» و به زرینتاج لقب «طاهره» داده بود، ولى براى میرزاحسینعلى لقبى نفرستاده بود. میرزا حسینعلى از این مسأله ناراحت شد و تصمیم به ترك آن جمع گرفت؛ ولى زرینتاج كه باب به او لقب طاهره داده بود و نفوذ زیادى در جمع بِدَشت داشت از او دلجویى كرد و گفت من لقب «بهاءالله» را هم به تو مىدهم.
در هر صورت، بهائیان میرزا حسینعلى نورى را پیامبر و رئیس خود مىدانند كه در سال 1269ق ظهور كرده و ادعاى پیامبرى نموده است. او سرانجام در سال 1309 در سن هفتاد و شش سالگى در عكّا واقع در فلسطین از دنیا رفت و قبر وى نیز در همانجا است.
54 - ریشه این گروه به شیخ احمد اَحسایى (1166 ـ 1241) باز مىگردد. درباره شیخ احمد احسایى و ادعاهاى او در بین شیعیان اختلافنظر وجود دارد. بعضى او را تكفیر كردهاند؛ ولى كسانى مانند كاشفالغطاء معتقدند به دلیل وجود كلمات متشابه در سخنان او، تكفیر وى جایز نیست.
شیخ احمد احسایى در مورد «عدل» معتقد بود كه آن نیز یكى از صفات خدا است و نمىباید آن را بر سایر صفات ترجیح داد و به عنوان یكى از اصول دین قلمداد كرد. از این رو او عدل را از جمله اصول دین نمىدانست. در مورد معاد نیز نظر شیخ احمد احسایى بر این بود كه در روز قیامت انسان با تركیب و عنصرى كه اكنون دارد، یعنى با این گوشت و پوست ظاهرى تجدید حیات نمىكند بلكه با عنصر «هِوَرقلیایى» كه تركیبى متفاوت از تركیب فعلى بدن است احیا مىشود. شیخ احمد بر اساس همین مبنا در مورد امام زمان(علیه السلام) نیز نظرى مشابه دارد و مىگوید حضرت صاحبالزمان(علیه السلام) به جهان هِوَرقلیا رفت. شیخ نوید مىداد كه امام زمان(علیه السلام) در قالب و كالبد دیگرى پیدا خواهد شد. همین نظر و عقیده بود كه بعداً سید علىمحمد باب آن را مایه فكرى خود قرار داد و بر آن انگشت نهاد.
پس از مرگ شیخ احمد احسایى به سال 1242ق پیروانش به شدت و حرارت دنبال نظریات وى را گرفتند. از جمله شاگردان او سید كاظم رشتى بود كه پس از شیخ احمد مدت 17 سال ریاست شیخیه را بر عهده داشت. همانگونه كه گذشت، سید علىمحمد باب از جمله شاگردان همین سید كاظم رشتى است. از دیگر شاگردان سید كاظم رشتى باید به حاج كریمخان كرمانى اشاره كرد كه پس از وى در كرمان ادعاى جانشینى سید كاظم را نمود و این ادعا از طرف بسیارى از شاگردان سید كاظم پذیرفته شد. شیخیه كرمان در واقع پیروان او محسوب مىشوند.
55 - فرقه قادیانى كه نام دیگر آن «احمدیه» است به پیروان «غلاماحمد قادیانى» (1255 ـ 1326ق) گفته مىشود. وى در هند و در قادیان از ایالت پنجاب به دنیا آمد و علوم متداول خود را در فارسى و عربى به خوبى آموخت. او از كوچكى حالتى متفكر داشت و برخلاف میل پدرش كه مىخواست او را به خدمت دولت انگلستان درآورَد گوشهنشینى گزید و از درآمد املاك خود زندگى مىكرد. وى در حدود چهل سالگى كتابى به نام «براهین احمدیه» منتشر كرد كه مورد توجه و اقبال مردم واقع شد. او در پنجاه سالگى اعلام كرد كه از جانب خداوند به او وحى رسیده و مجاز در گرفتن بیعت از مردم شده است. به دنبال این دعوت گروهى از مردم نیز به وى گرویدند. غلاماحمد در سال بعد خود را مسیح و مهدى موعود و تاراكریشنا خواند و تا پایان عمر گرفتار مخالفت مسلمانان و مسیحیان و هندوان بود.
پیروان غلاماحمد بعد از وى به دو دسته تقسیم شدند و در اینكه آیا وى ادعاى پیامبرى كرده یا نه، و اگر چنین ادعایى كرده مقصودش چه بوده دچار اختلاف نظر شدند. پس از مرگ وى پیروانش مولوى نورالدین را به عنوان خلیفه انتخاب كردند. بعد از مرگ مولوى (1914م) اغلب سران احمدیه و اقلیتى كه تحت تأثیر تمدن غربى بودند جدا شده و در لاهور انجمنى به نام «انجمن اشاعت اسلامى احمدیه» براى نشر آنچه تعالیم غلاماحمد مىدانستند تأسیس كردند، ولى اكثر پیروان غلاماحمد در قادیان باقى و به مؤسس فرقه و خاندان او وفادار ماندند و این دسته به «جماعت احمدیه» معروفند.
جماعت احمدیه كه افرادش را قادیانى و میرزایى نیز مىخوانند پس از تأسیس كشور پاكستان در سال 1947 مركز خود را از قادیان در هند به محلى در 145 كیلومترى جنوب غربى لاهور در پاكستان منتقل كرده و آنجا را «ربوَه» نامیدند و در آن به ساختن شهرى مشغول شدند. به ادعاى خود آنان عددشان به نیم میلیون نفر مىرسد. آنان تا جایى كه ممكن است مرافعات میان خود را با موازین شرعى فیصله مىدهند. جماعت احمدیه شورایى مذهبى به نام مجلس مشاورت دارند ولى قدرت نهایى در دست رئیس مذهب است و هریك از افراد فرقه 4/1 درصد درآمد خود را به عنوان زكات به دستگاه مذهبى مىپردازد.
گروه دیگر از پیروان غلاماحمد قادیانى، یعنى پیروان انجمن اشاعت اسلامى احمدیه، غلاماحمد را پیامبر نمىدانند بلكه او را مجدِّد مىشمارند. مركز این گروه در لاهور و عددشان نسبت به گروه سابق بسیار كمتر است، ولى فعالیت این دسته به مراتب بیشتر از ایشان است و سخت در پراكندن تعلیمات اسلامى در سراسر جهان كوشش مىكنند. آنان مبلّغان بسیار زبردستى دارند و در درجه اول مردم را به اسلام دعوت مىكنند و ترجمههاى فراوانى از قرآن و زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به زبانهاى مختلف منتشر كردهاند.
56 - «آقاخان» شهرت و عنوان كلّىِ امام فرقه نزارى (نزاریه) اسماعیلیه است. این لقب اولبار به حسنعلىشاه(آقاخان اول) پسر شاه خلیلالله محلاتى داده شد كه بعد از قتل پدر مورد لطف و انعام فتحعلى شاه قاجار واقع شد و شاه یكى از دختران خود را به عقد ازدواج وى درآورد. آقاخان به سبب تحریك و توطئههاى حاج میرزا آغاسى و بعضى درباریان در سال 1256ق سر به شورش برداشت و چندى در كرمان عصیان نمود اما كارى از پیش نبرد و عاقبت به سند رفت و در آنجا به انگلیسىها در دفع غائله سند كمك كرد. پس از آن بسیار سعى كرد كه دوباره به ایران بازگردد اما توفیق نیافت. ناچار به بمبئى رفت و در آنجا سكونت جست. هرچند به درخواست دولت ایران ناچار شد چندى از بمبئى دور شود و در كلكته سكونت جوید، لیكن پس از اندكى باز از كلكته به بمبئى رفت و آنجا را مركز فرقه و دستگاه خویش قرار داد. پس از مرگ آقاخان اول پسرش علىشاه یا آقاخان دوم به جاى او امام اسماعیلیه شد؛ ولى امامت او طولى نكشید و در سال 1303ق پسرش سلطان محمدشاه یا آقاخان سوم كه كودكى 8 ساله بود به جاى او نشست. او در سال 1906م اتحادیه مسلمانان تمام هند را تشكیل داد تا طرفدارى مسلمانان هند را به حكومت بریتانیا در آن كشور جلب كند. وى در دهه 1930 و بعد از آن نماینده هند در جامعه ملل بود. آقاخان سوم طىّ عمر طولانى خود به شهرت و جاه و مكنت فراوان رسید. وى در ژنو از دنیا رفت و اگرچه قبلا پسر خود علىخان را به ولیعهدى خویش انتخاب كرده بود؛ ولى برحسب وصیت او نوهاش كریمخان یا آقاخان چهارم جانشین او شد.
57 - طریقه «حیدریه» سلسلهاى است شیعى، مربوط به شیخ صدر از صوفیان قرن هفتم هجرى. این طریقه از خراسان به سراسر ایران انتشار یافت. به گفته ابنبطوطه حیدریه به زهد مفرط مشهور و ممتاز بودند و از امتیازاتشان این بود كه درویشان طریقت نمىبایست ازدواج كنند.
گروهى از جوانمردان در دوره صفویه پیرو طریقه شیخ صفىالدین اردبیلى شدند و به مناسبت نام سلطان حیدر، پدر شاه اسماعیل صفوى (متوفاى سال 898ق) به نام حیدرى معروف شدند و گروه «قزلباش» را تشكیل دادند و شاه اسماعیل را «مرشد كامل» و «صوفى اعظم» و قطب خود مىدانستند. این گروه در زمان شاهعباس با مریدان شاه نعمتالله ولىّ كه «نعمتى» خوانده مىشدند درافتاد و در نتیجه شاهعباس صفوى براى رفع استیلاى قزلباشان آنان را خلع سلاح كرد.
و اما طریقه «نعمتاللهیه» سلسلهاى است شیعى كه مؤسس آن صوفى و شاعر نامى قرن هشتم هجرى، شاه نعمتالله ولى كرمانى است. وى مدتى در سمرقند و یزد به سر برد و سرانجام 25 سال آخر عمر خود را در خانقاهى كه در قریه «ماهان» نزدیك كرمان بنا كرده بود، گذراند و مرقد او نیز اكنون در آنجا است و زیارتگاه مىباشد. شاه نعمتالله ولى مقبولیت فراوانى میان عامه مردم داشته، وى را «ولى» و «شاه» مىخواندند كه به معناى «شاه عارفان» است. از آن پس همه شیوخ این سلسله «شاه» نامیده شدند.
طریقت نعمتاللهى از قرن هشتم هجرى تاكنون در ایران و هندوستان انتشار دارد و شاخههاى مختلفى از آن منشعب شده است. پس از آنكه در قرن دهم هجرى و پس از آن مذهب شیعه در ایران پیروز گردید و رسمیت یافت، نفوذ طریقههاى درویشىِ شیعىِ حیدریه و نعمتاللهیه فزونى یافت و به ویژه در میان شهرىها بسط پیدا كرد. این دو طریقه براى كسب نفوذ در میان ساكنان بلاد و بازرگانان و اصناف و پیشهوران به رقابت و مبارزه با یكدیگر برخاستند. مورخان ایرانى و جهانگردان اروپایى در قرنهاى دهم و یازدهم و دوازدهم هجرى خاطرنشان كردهاند كه در بسیارى از شهرهاى ایران، اهالى بلاد به دو دسته طرفداران حیدریان و هواخواهان نعمتیان (حیدرى و نعمتى) تقسیم مىشدهاند.
58 - خانواده اقبال از زمره چهل خانوادهاى است كه گفته شده با دربار پهلوى مرتبط بوده و در آن نفوذ داشتهاند. دكتر منوچهر اقبال فارغ التحصیل رشته پزشكى است و پدرش یكى از زمینداران و ملاّكان بزرگ خراسان بوده است. خانواده اقبال بیش از یك قرن در استان خراسان صاحب نفوذ بودهاند و به سبب همین نفوذ است كه دكتر منوچهر اقبال به دربار فراخوانده مىشود. او از نمایندگى مجلس شروع كرد و سپس مناصب: سفیرى، آجودانى شخص شاه، ریاست دانشگاه تهران، نخستوزیرى و وزارت دربار را تجربه كرد. آخرین سمت او ریاست هیئت مدیره شركت ملى نفت بود. دوره نخست وزیرى اقبال كه از فروردین 1336 تا شهریور ماه 1339 (5/3 سال) به طول انجامید، طولانىترین دولت در زمان رژیم پهلوى پس از شهریور 1320 به حساب مىآید.
59 - مائده (5)، 15 و 16.
60 - اسراء (17)، 82.
61 - ص (38)، 82.
62 - اعراف (7)، 16.
63 - فاطر (35)، 24.
64 - نحل (16)، 36.
65 - حدید (57)، 27.
66 - بحارالانوار، ج 2، ص 242، باب 29، روایت 35.
67 - براى مطالعه بیشتر در این باره ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، خودشناسى براى خودسازى، ص 27 ـ 72؛ و نیز: محمدتقى مصباح یزدى، به سوى خودسازى، ص 79 ـ 278.
68 - ذاریات (51)، 56.
69 - روم (30)، 30.
70 - ر.ك: بحارالانوار، ج 3، ص 277، باب 11، روایت 6.
71 - بقره (2)، 30.
72 - همان.
73 - بقره (2)، 31 و 32.
74 - اعراف(7)، 179.
75 - نساء (4)، 95.
76 - كنز العمال، روایت 10680.
77 - بحارالانوار، ج 74، ص 85، باب 2، روایت 100.
78 - وسائل الشیعه، ج 15، روایت 19920.
79 - آل عمران (3)، 195.
80 - ر.ك: بحارالانوار، ج 80، ص 175، باب 2، روایت 21.
81 - همان.
82 - اسراء (17)، 44.
83 - ر.ك: بحارالانوار، ج 70، ص 116، باب 51، روایت 4.
84 - اعراف (7)، 30.
85 - آلعمران (3)، 31.
86 - انعام (6)، 155.
87 - انعام (6)، 106.
88 - بقره (2)، 145.
89 - مائده (5)، 48.
90 - انعام (6)، 116.
91 - قصص (28)، 50.
92 - انعام (6)، 153.
93 - همان، 56.
94 - نور (24)، 54.
95 - احزاب (33)، 71.
96 - اعراف (7)، 157.
97 - مفاتیحالجنان، اعمال ماه شعبان، صلوات شعبانیه.
98 - مفاتیح الجنان، زیارت جامعه كبیره.
99 - مفاتیحالجنان، اعمال ماه شعبان، صلوات شعبانیه.
100 - انعام (6)، 153.
101 - بحارالانوار، ج 18، باب 11، ص 106، روایت 4.
102 - این گروه اصطلاحاً «ملامتیّه» یا «ملامتیان» نامیده مىشوند. مكتب ملامتیّه داراى سابقهاى بسیار قدیم است و تاریخچه آن به قرن اول اسلامى مربوط مىشود. مركز نخستین این مكتب نیشابور بوده و از قدماى شناخته شده ملامتیه از ابوحفص نیشابورى، حمدون پسر احمد، معروف به حمدون قصار نیشابورى و ابوعثمان حیرى نام بردهاند. حمدون قصار در واقع شیخ ملامتیه بوده و طریقه ملامتیه به وسیله او منتشر شده است. بنیاد مكتب ملامتیان بر این است كه:
شخص باید فضایل و نیكىهاى خود را پنهان دارد و در ظاهر چنان رفتار كند كه مردم به او خرده گیرند و از او عیبجویى كنند تا مبادا وى از اعمال نیك خود مغرور شده و به صفت ناپسند خودبینى گرفتار گردد.
این طایفه عقیده دارند كه خداوند از نیكى و بدى آدمى باخبر است و هیچ لزومى ندارد همنوعان از این نیكى باخبر گردند. پیروان حمدون نسبت به افكار عمومى بىاعتنا بودند و در ظاهر اعتنایى به اصول مذهبى و مراسم اجتماعى نمىكردند. اگرچه مردم آنان را از اجتماع طرد مىكردند، آنان هرگز با كسى نزاع نمىكردند و عقیده داشتند این طریقه مؤثرترین راه براى غلبه بر نفس حیوانى است.
محىالدین عربى در باب مخصوص به معرفى ملامتیه مىنویسد: لكن در مورد وقوع در معرض، توجه خلق و اقبال عامه را باید استثنا كرد. در این مورد باید خلق را مشتبه و از خود دور نمود؛ چنانچه هنگام مجاورت قدس شریف، رفتهرفته مردم به من اقبال نموده و مرا به حال خود نمىگذاشتند. روزى در جام بلورین سرخى، آب كرده، بر بالاى بلندى در مرئى و منظر خلق نشسته از آن مىنوشیدم. مردم آن را شراب پنداشتند و از من نفرت نمودند. (به نقل از: عبدالرفیع حقیقت (رفیع)، تاریخ عرفان و عارفان ایرانى، ص 79ـ86)
103 - جاثیه (45)، 23.
104 - بحارالانوار، ج 103، ص 220، باب 1، روایت 23.
105 - بحارالانوار، ج 103، ص 13، باب 1، روایت 59.
106 - ر.ك: بحارالانوار، ج 46، ابواب مربوط به زندگى امام محمدباقر(علیه السلام)، ص 287، باب 6، روایت 5 و ص 350، باب 9، روایت 3.
107 - همانگونه كه تمام كسانى هم كه در طول تاریخ به «صوفى» نامیده شدهاند داراى چنین مسلك و طرز تفكرى نبودهاند.
108 - حشر (59)، 9.
109 - انسان (76)، 8.
110 - فرقان (25)، 67.
111 - انعام (6)، 141 و اعراف (7)، 31.
112 - اسراء (17)، 29.
113 - ص (38)، 35.
114 - یوسف (12)، 55.
115 - یوسف (12)، 76.
116 - الفروع من الكافى، ج 5، باب المعیشه، روایت اول (ص 65 ـ 71)، با اندكى تلخیص و تصرف.
117 - بحارالانوار، ج 78، ص 321، باب 25، روایت 3.
118 - احزاب (33)، 39.
119 - در اینجا به مناسبت، دو قضیه را درباره امام خمینى(رحمه الله) و انقلاب نقل مىكنیم:
آیتالله حاج شیخ عباس قوچانى(قدس سره) وصىّ رسمى مرحوم آیتالله العظمى آقا سید على قاضى(قدس سره) در امر طریقت و اخلاق و سلوك الى الله بودند، مىفرمودند: در نجف اشرف با مرحوم قاضى جلساتى داشتیم و غالباً افراد با هماهنگى وارد جلسه مىشدند و همدیگر را مىشناختیم. در یك جلسه ناگهان دیدم كه سید جوانى وارد شد. مرحوم آقاى قاضى بحث را قطع كردند و احترام زیادى به این سید جوان نمودند و به وى فرمودند: آقا سید روحالله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت كرد، باید با جهل مبارزه كرد؛ این در حالى بود كه هنوز زمزمهاى از انقلاب امام نبود. مرحوم آیتالله قوچانى فرموده بودند كه ما خیلى آن روز تعجب كردیم، ولى بعد از سالهاى زیاد، پس از انقلاب فهمیدیم كه مرحوم قاضى آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام احترام كرد.
همچنین مرحوم آیتالله حاج آقا نصرالله شاهآبادى فرموده بودند: قبل از اینكه امام به نجف تبعید شود در خواب دیدم جنگى در خوزستان رخ داده و سرهاى درختان خرما بریده شده است. وقتى امام به نجف مشرّف شد خوابم را به ایشان عرض كردم. ایشان فرمود: مطلبى را مىگویم ولى تا من زندهام به احدى نباید بگویى. سپس فرمود: در آن دوران كه خدمت والدتان آیتالله شاهآبادى به سیر و سلوك مشغول بودیم ایشان فرمودند: انقلاب خواهى كرد و پیروز مىشوید و جنگى در خوزستان رخ خواهد داد كه یكى از اقوام ما (یعنى اقوام آیتالله شاهآبادى) در آن زمان به شهادت نائل خواهد آمد. (اسوه عارفان، ص 92 و 93)
120 - بحارالانوار، ج 68، ص 16، باب 15، روایت 20.
121 - مائده (5)، 32.
122 - نهجالبلاغه، خطبه 50.
123 - مائده (5)، 45.
124 - عدة الداعى، ص 291.
125 - نهجالبلاغه، خطبه 178.
126 - روم (30)، 30.
127 - خبر «متواتر» اصطلاحاً به خبرى گفته مىشود كه تعداد كسانى كه آن خبر را نقل كردهاند به حدى باشد كه انسان عادتاً از تعداد آنها به درستى و صدق آن خبر اطمینان پیدا كند.
128 - بحارالانوار، ج 2، ص 242، باب 29، روایت 35.
129 - نحل (16)، 44.
130 - بحارالانوار، ج 35، ص 184، باب 4، روایت 2.
131 - قمر (54)، 55.
132 - اصول كافى، ج 2، ص 68، روایت 3.
133 - جاثیه (45)، 23.
134 - یوسف (12)، 106.
135 - نور (24)، 30.
136 - زمر (3)، 39.
137 - اسراء (17)، 1.
138 - مفاتیحالجنان، اعمال سحر ماه رمضان، دعاى ابى حمزه ثمالى.
139 - این كتاب از تألیفات عارف مشهور، خواجه عبدالله انصارى است.
140 - از جمله تقسیماتى كه در مباحث تصوف و عرفان بسیار مشهور است، تقسیم «هفتگانه» مقامات و مراحل عرفان و سیر و سلوك بدین ترتیب است:
1. مقام توبه: عبارت است از شعور به گناه و پشیمانى از آن و عزم راسخ بر ترك آن.
2. مقام ورع: عبارت است از دورى سالك از ستم گرى هاى مردم، به حدى كه كسى را بر او دعوى و ادعایى نباشد.
3. مقام زهد: عبارت است از مذمت دنیا و بى اعتنایى و بى پروایى نسبت به دنیاپرستان.
4. مقام فقر: عبارت است از ساختن به كمترین حد از نیازهاى زندگى و پرداختن به فرایض و زیاد كردن نوافل.
5. مقام صبر: عبارت است از تحمل شداید و بلاها و ناپسندیده ها و از سر گذرانیدن آن ها بدون شكوِه.
6. مقام توكل: عبارت است از ترك و فرو گذاشتن تدبیر نفس و بریدن از قدرت و قوّت خود، و واگذارى همه چیز به خدا تا هرچه خواهد بكند.
7. مقام رضا: عبارت است از آرام یافتن دل بنده به احكام و دستورهاى خدا و موافقت او به آنچه وى پسندیده و براى او اختیار كرده است.
گاهى نیز از منازلى كه سالك باید از آن ها عبور كند به «احوال» تعبیر مى كنند. مشهورترین احوال هفت گانه عبارتند از:
1. حال قرب: و آن تقرب سالك است به پروردگارش به وسیله اطاعت و دوام ذكر در نهان و آشكار.
2. حال محبت: و آن عبارت است از جایگزین شدن صفات محبوب و دوست در صفات محب و دوست دار؛ یعنى این كه ذكر محبوب بر دل او غالب باشد.
3. حال خوف: و آن عبارت است از ترس از عذاب در دنیا و آخرت؛ و آن در آغاز پناه بردن از همه است و در نهایت، پناه دادن خود در سایه خدا است.
4. حال رجاء: و آن عبارت است از تعلّق و آویزش دل به محبوبى كه در آینده به او توان رسید، به امید رحمت واسعه خدا، خواه با كسب سودى یا به دفع زیانى.
5. حال شوق: و آن شوریدگى دل عاشق و دوست دار است در زمان ذكر محبوب و طلب دیدار او؛ و آن وابسته به اندازه محبت محب است و نیز بازداشتن اعضا و جوارح از شهوات.
6. حال مشاهده: و آن عبارت است از پیوستن و نزدیكى است، و وصلى است میان رؤیت عینى و رؤیت قلبى؛ یعنى محبوب را در دل چنان ببیند كه گویى در برابر دیدگانش است.
7. حال یقین: و آن مكاشفه است، و خشنودى بنده بدان چه خدا او را قسمت كرده است.
گاه نیز از سیر و سلوك به «سَفَر» تعبیر مى كنند. ابن عربى در تعریف «سَفَر» مى نویسد: السَّفَرُ عبارةٌ عن القلب اذا اَخَذَ فی التوجّه الى الحق تعالى بالذكر. جرجانى نیز در تعریف «سفر» مى گوید: السَّفَرُ لغةً قطع المسافة وعند اهل الحقیقة عبارة عن سیر القلب عند اخذه الى التوجه الى الحق بالذكر = سفر در لغت عبارت است از قطع مسافت، و نزد اهل حقیقت عبارت است از سیر دل آن گاه كه به حق تعالى از راه ذكر توجّه یابد.
معمولا اسفار را به چهار سفر به ترتیب زیر تقسیم مى كنند:
1. سَفَرٌ مِنَ الخلق الى الحق: كه آغاز آن توبه، یعنى رجوع از حیوانیت به انسانیت حقیقى و الهى است و نهایت آن اتصال به ملكوت و ظهور سكینه و آرامش.
2. سَفَرٌ من الحق الى الحق: كه آغاز آن ملكوت و نهایت آن اتصاف به اوصاف الهى و وصول به مقام ربوبیت است.
3. سَفَرٌ فى الحق: كه در این سفر سالك جز خدا نمى بیند و هر چیز را به خدا نسبت مى دهد. در این سفر او به صفات جمال و اسماى حسنى متلبّس مى شود و آن ها را دارا مى گردد.
4. سَفَرٌ بالحق فى الخلق: این سفر به نحوى ادامه سفر اول و نهایت یافتن آن است؛ بدین معنى كه وقتى بنده سالك به صفات و اسماى الهى اتصاف یابد، به حالت نخستین باز مى گردد و براى اصلاح اجتماع به سوى خلق مى آید، كه مشابهت با مرتبه پیامبرى و رسالت دارد.
البته این سفرها را به بیانات دیگرى نیز ذكر كرده اند؛ ولى روح همه این بیان ها كم و بیش یكى است.
هم چنین یكى از تقسیمات معروف در باب مراحل سیر و سلوك، تقسیم هفت گانه عطار نیشابورى است كه شعر معروف مولوى (هفت شر عشق را عطار گشت/ ما هنوز اندر خم یك كوچه ایم) نیز اشاره به آن است. عطار خود از این مراحل به «هفت وادى» تعبیر كرده است:
گفت ما را هفت وادى در ره است *** چون گذشتى هفت وادى درگه است...
هست وادىّ طلب آغاز كار *** وادى عشق است از آن پس بى كنار
پس سیُم وادى از آنِ معرفت *** هست چارم وادى استغنا صفت
هست پنجم وادى توحید پاك *** پس ششم وادىِّ حیرت صعبناك
هفتمین وادىِّ فقر است و فنا *** بعد از این وادى روش نبود تو را
در كَشش افتى روش گم گرددت *** گر بُوَد یك قطره قلزم گرددت
(به نقل از: على اصغر حلبى، مبانى عرفان و احوال عارفان، ص 197ـ199)
141 - شورى (42)، 49.
142 - مؤمنون (23)، 18 و 19.
143 - سبأ (34)، 24.
144 - فاطر (35)، 3.
145 - شعراء (26)، 78 ـ 82.
146 - نهجالبلاغه، خ 184.
147 - زمر (39)، 42.
148 - مفاتیحالجنان، اعمال مشترك ماه شعبان، عمل هشتم.
149 - امام خمینى(رحمه الله) در كتاب «چهل حدیث» در این باره چنین فرموده است:
از امورى كه لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است.
مشارطه آن است كه در اول روز مثلا با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده خداوند تبارك و تعالى رفتار نكند، و این مطلب را تصمیم بگیرد. و معلوم است كه یك روز خلاف نكردن امرى است خیلى سهل، و انسان مىتواند به آسانى از عهده برآید. تو عازم شو و شرط كن و تجربه نما و ببین چقدر سهل است. ممكن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولى این از تلبیسات آن ملعون است. او را از روى واقع و قلب لعن كن و اوهام باطله را از قلب بیرون كن، و یك روز تجربه كن، آن وقت تصدیق خواهى كرد.
و پس از این مشارطه باید وارد مراقبه شوى، و آن، چنان است كه در تمام مدت شرط متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خدا است، بدان كه این از شیطان و جنود او است كه مىخواهند تو را از شرطى كه كردى بازدارند. به آنها لعنت كن و از شر آنها به خدا پناه ببر و آن خیال باطل را از دل بیرون نما و به شیطان بگو كه من یك امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالى نكنم. ولىنعمت من سالهاى دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده و لطفهایى فرموده كه اگر تا ابد خدمت او كنم از عهده یكى از آنها برنمىآیم. سزاوار نیست یك شرط جزئى را وفا نكنم. امید است انشاءالله شیطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آید.
و این مراقبه با هیچیك از كارهاى تو از قبیل كسب و سفر و تحصیل و غیرها منافات ندارد. و به همین حال باشى تا شب كه موقع محاسبه است، و آن عبارت است از اینكه حساب نفس را بكشى در این شرطى كه با خداى خود كردى كه آیا بهجا آوردى؟ و با ولىنعمت خود در این معامله جزئى خیانت نكردى؟
اگر درست وفا كردى، شكر خدا كن در این توفیق و بدان كه یك قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى، و خداوند انشاءالله تو را راهنمایى مىكند در پیشرفت امور دنیا و آخرت، و كار فردا آسانتر خواهد شد. چندى به این عمل مواظبت كن، امید است ملكه گردد از براى تو، به طورى كه از براى تو كار خیلى سهل و آسان شود، بلكه آن وقت لذت مىبرى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى در همین عالم، با اینكه اینجا عالم جزا نیست لذت مىبرى و جزاى الهى اثر مىكند و تو را مُلْتَذّ مىنماید. و بدان كه خداى تبارك و تعالى تكلیف شاق بر تو نكرده و چیزى كه از عهده تو خارج است و درخور طاقت تو نیست بر تو تحمیل نفرموده، لكن شیطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مىدهند، و اگر خداى ناخواسته در وقت محاسبه دیدى سستى و فتورى شده در شرطى كه كردى، از خداىتعالى معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه بر عمل به شرط قیام كنى، و به این حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفیق و سعادت را بر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند. (چهل حدیث، ص 9 و 10).
150 - البته همچنان كه جناب استاد ـ دام ظله ـ خود در كتاب «پندهاى امام صادق(علیه السلام) به رهجویان صادق» (ص 27) اشاره فرمودهاند، برخى علماى اخلاق مرحله چهارمى را نیز در این بحث ذكر كردهاند و آن مرحله «معاتبه» است. مقصود از معاتبه این است كه اگر انسان در مرحله محاسبه متوجه لغزشها و اشتباهاتى در رفتار خود شد، به جبران آنها خود را تنبیه كند؛ مثلا خود را ملزم كند كه روز بعد روزه بگیرد یا مبلغى انفاق كند یا قدرى قرآن تلاوت نماید یا كار خیر دیگرى انجام دهد تا جبران مافات شود.
151 - بحارالانوار، ج 73، ص 244، باب 131، روایت 2.
152 - همان، ج 75، ص 247، باب 66، روایت 10.
153 - همان، ج 75، ص 258، باب 66، روایت 53.
154 - بحارالانوار، ج 82، ص 225، باب 1، روایت 50.
155 - در ظاهر مراد استاد مصباح دام ظلهـ اشاره به فرمایش عارف بزرگ مرحوم سید على آقا قاضى است. در كتاب «در محضر بزرگان» (ص 99) این مطلب از استاد مصباح چنین نقل شده است: مرحوم علامه طباطبایى و آیتالله بهجت حفظهاللهـ از مرحوم آقاى قاضى نقل مىكردند كه ایشان مىفرمودند: اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن كند! (و یا فرمودند: به صورت من تُف بیندازد!)
156 - اصول كافى، ج 2، باب استواء العمل والمداومة علیه، روایت 2.
157 - همان، روایت 4.
158 - همان، روایت 1.
159 - امام خمینى(رحمه الله) در اینباره مىفرماید: پس اى عزیز! در كارهاى خود دقیق شو و از نفس خود در هر عملى حساب بكش و او را در برابر هر امرى استنطاق كن كه آیا اقدامش در خیرات و براى امور شریفه براى چیست؟ دردش چیست كه مىخواهد از مسایل نماز شب سؤال كند؟ یا اذكار آن را تحویل بدهد؟ مىخواهد براى خدا مسأله بفهمد یا بگوید؟ یا مىخواهد خود را از اهل آن قلمداد كند؟ چرا سفر زیارتى كه رفته با هر وسیله است به مردم مىفهماند؟ حتى عددش را. چرا صدقاتى را كه در خفا مىدهد، راضى نمىشود كه كسى از او مطّلع نشود؟ به هر راهى شده، سخنى از آن به میان آورده، به مردم ارائه مىدهد. اگر براى خدا است و مىخواهد كه مردم دیگر به او تأسى كنند، و مشمولِ «الدال على الخیر كفاعله» گردد، اظهارش خوب است. شكر خدا كند به این ضمیر صاف و قلب پاك. ولى ملتفت باشد كه در مناظره با نفس، گول شیطنت او را نخورده باشد، و عمل ریایى را با صورت مقدسى به خوردش ندهد. و اگر براى خدا نیست، ترك آن اظهار كند كه این «سمعه» است، و از شجره ملعونه ریا است و عمل او را خداوند منان قبول نمىفرماید و امر مىفرماید در سجین قرار دهند. باید به خداىتعالى از شر مكائد نفس پناه ببریم كه مكائد آن خیلى دقیق است ولى اجمالا مىدانیم كه اعمال ما خالص نیست. اگر ما بنده مخلص خداییم چرا شیطان در ما اینقدر تصرف دارد؟ با آنكه او با خداى خود عهد كرده است كه به «عباد الله المخلصین» كار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آنها دراز نكند.
به قول شیخ بزرگوار ما دام ظلهـ شیطان سگ درگاه خدا است. اگر كسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذیت نكند. سگ در خانه، آشنایان صاحبخانه را دنبال نكند. شیطان نمىگذارد كسى كه آشنایى به صاحب خانه ندارد، وارد خانه شود. پس اگر دیدى شیطان با تو سر و كار دارد، بدان كه كارهایت از روى اخلاص نبوده و براى حقتعالى نیست. اگر شما مخلصید، چرا چشمههاى حكمت از قلب شما به زبان جارى نشده، با اینكه چهل سال است به خیال خود، قربة الى الله عمل مىكنید. با اینكه در حدیث وارد است كه كسى كه اخلاص ورزد از براى خدا چهل صباح، جارى گردد چشمههاى حكمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بىدرمان همین جا است.
واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و دیانت كه وقتى چشم بگشایند و سلطان آخرت خیمه برپا كند، خود را از اهل معاصى كبیره، بلكه از اهل كفر و شرك بدتر ببینند و نامه اعمالشان سیاهتر باشد.
واى به حال كسى كه با نماز و طاعتش وارد جهنم شود. امان از كسى كه صورت صدقه و زكات و صوم و صلوة او صورتهایى باشد كه زشتتر از آنها تصور نشود.
بیچاره تو مشركى! خداوند به فضل خود، موحد اهل معصیت عصیانكار را مىآمرزد انشاءالله. و لیكن فرموده است كه شرك را نمىآمرزم، اگر بىتوبه از دنیا برود. (چهل حدیث، ص 51 و 52).
160 - مفاتیحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم.
161 - بحارالانوار، ج 77، ص 76، باب 4، روایت 3.
162 - مفاتیحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم.
163 - احزاب (33)، 41 و 42.
164 - جمعه (62)، 10.
165 - انسان (76)، 25 و 26.
166 - اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عز و جل كثیرا، روایت 1.
167 - بحارالانوار، ج 94، ص 47، باب 29، روایت 2.
168 - همان، ج 86، ص 296، باب 45، روایت 57.
169 - همان، ج 95، ص 283، باب 108، روایت 8.
170 - مفاتیحالجنان، اعمال مشترك ماه شعبان، عمل هشتم (مناجات شعبانیه).
171 - كهف (18)، 28.
172 - منافقون (63)، 9.
173 - حجر (15)، 98 و 99.
174 - بحارالانوار، ج 52، ص 148، باب 22، روایت 73.
175 - اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكرالله عز وجل كثیرا، روایت 1.
176 - بحارالانوار، ج 87، ص 207، باب 12، روایت 17.
177 - مفاتیحالجنان، زیارت جامعه ائمة المؤمنین.
178 - ابراهیم (14)، 40.
179 - همان، 37.
180 - طه (20)، 13 و 14.
181 - مریم (19)، 30 و 31.
182 - لقمان (31)، 17.
183 - عنكبوت (29)، 45.
184 - بحارالانوار، ج 82، ص 218، باب 1، روایت 36.
185 - بحارالانوار، ج 82، ص 225، باب 1، روایت 50.
186 - همان، ص 236، روایت 64.
187 - همان، روایت 63.
188 - نور(24)، 37.
189 - بحارالانوار، ج 87، ص 189، باب 11، روایت 5.
190 - واحد طول به مقدار 162 سانتىمتر.
191 - جاثیه (45)، 23.
192 - یوسف (12)، 106.
193 - انعام (6)، 79.
194 - همان، 162.
195 - آلعمران (3)، 20.
196 - انعام (6)، 79.
197 - بحارالانوار، ج 82، ص 248، باب 2، روایت 1.
198 - عنكبوت (29)، 45.
199 - امام خمینى(رحمه الله) این مسأله را از منظرى دیگر اینگونه بیان مىكند:
تمام كارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره كردن بطن و فرج است. ما شكمپرست و شهوتپرستیم. ترك لذت براى لذت بزرگتر مىكنیم. وجهه نظر و قبله آمال ما راه انداختن بساط شهوت است. نماز كه معراج قرب الهى است، ما بهجا مىآوریم براى قرب زنهاى بهشت، ربطى به تقرب حق ندارد. مربوط به اطاعت امر نیست. با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است.
اى بیچاره بىخبر از معارف الهیه كه جز اداره شهوت و غضب خود چیز دیگر نمىفهمى. تو مقدس ]مواظب[ به ذكر و ورد و مستحبات و واجبات و تارك مكروهات و محرّمات و متخلق به اخلاق حسنه و متجنِّب از سیئات اخلاق، در ترازوى انصاف بگذار كارهایى را كه مىكنى از براى رسیدن به شهوات نفسانى و نشستن بر تختهاى زمردین و همآغوش شدن با لعبتهاى شوخ و شنگ بهشتى و پوشیدن لباسهاى حریر و استبرق و سكنا كردن در قصرهاى نیكو منظر و رسیدن به آرزوهاى نفسانى. آیا باید اینها را كه تمام براى خودخواهى و پرستش نفس است به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست؟ آیا شما با عملهاى كه براى مزد كار مىكند چه فرقى دارید، كه اگر او بگوید من محض صاحبكار این عمل را كردم، او را تكذیب مىكنند؟ آیا شما دروغگو نیستید كه مىگویید نماز مىكنم براى تقرب به خدا؟! آیا این نماز شما براى نزدیكى به خدا است، یا براى تقرب به زنهاى بهشت است و رسیدن به شهوات؟!
فاش بگویم، پیش عرفاى بالله و اولیاى خدا، تمام این عبادات ما از گناهان كبیره است. بیچاره در حضور حضرت حق جلّ جلاله و در محضر تمام ملائكه مقربین او، برخلاف رضاى حق رفتار مىكنى و عبادتى كه معراج قرب حق است براى نفس اماره و شیطان مىكنى. آن وقت حیا نكرده، در عبادت، چندین دروغ در محضر ربوبیت و ملائكه مقربین مىگویى و چندین افترا مىزنى و منتگذارى هم مىكنى، و عُجب و تدلّل هم مىنمایى و خجالت هم نمىكشى. این عبادت من و تو با معصیت اهلعصیان كه اشدّ آنها «ریا» است چه فرق دارد؟ زیراكه ریا شرك است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است كه عبادت را براى خدا نكردى. تمام عبادات ما شرك محض است و شائبه خلوص و اخلاص در آن نیست. بلكه رضاى خدا به طریق اشتراك هم در آن مدخلیت ندارد. تنها براى شهوات و تعمیر و اداره بطن و فرْج است.
اى عزیز، نمازى كه براى خاطرخواهى زن باشد چه زن دنیایى یا بهشتىـ این نماز خدا نیست. نمازى كه براى رسیدن به آمال دنیا باشد یا آمال آخرت، به خدا ارتباط ندارد. پس چرا اینقدر ناز و غمزهفروشى مىكنى، و عشوه و غنج و دلال مىكنى، به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مىكنى، خود را از خاصان درگاه حق محسوب مىدارى؟ بیچاره تو با همین نماز مستحق عذابى و مستوجب زنجیر هفتاد ذراعى هستى. پس چرا خود را طلبكار مىدانى و براى خود در همین طلبكارى و تدلّل و عجب، عذابى دیگر تهیه مىكنى؟ تو اعمالى را كه مأمورى، بكن و متوجه باش كه از براى خدا نیست. و بدان كه خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مىبرد، و یك قسمت از شرك را خداىتعالى براى ضعف بندگانش به آنها تخفیف مىدهد و به واسطه غفران و رحمتش پرده ستّاریّت به روى آنها پوشیده است. بگذار این پرده دریده نشود و حجاب غفران حق به روى این سیّئات كه اسمش را عبادت گذاشتیم، افتاده باشد، كه خداى نخواسته اگر ورق برگردد و ورق عدل پیش آید، گند عبادات ما كمتر از معصیتهاى موبقه اهل معصیت نیست. (چهل حدیث، ص 72 ـ 74)
200 - بحارالانوار، ج 84، ص 211، باب 15، روایت 3. متن روایت اینچنین است: لا تَلْتَفِتُوا فی صَلاتِكُمْ فَاِنَّهُ لا صَلاةَ لِمُلْتَفِت وَقالَ(صلى الله علیه وآله) اَما یَخافُ الَّذى یُحَوِّلُ وَجْهَهُ فِى الصَّلاةِ اَنْ یُحَوِّلَ اللهُ وَجْهَهُ وَجْهَ حِمار.
201 - نساء (4)، 43.
202 - مؤمنون (23)، 1 و 2.
203 - اعراف (7)، 205.
204 - حشر (59)، 9.
205 - آلعمران (3)، 92.
206 - توبه (19)، 103.
207 - مریم (19)، 31.
208 - امام خمینى(رحمه الله) در این باره مىفرماید: بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى تفكر است، و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدایات در مرتبه پنجم قرار دادهاند و آن نیز در مقام خود صحیح است. و تفكر در این مقام عبارت است از آنكه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ولو كم هم باشدـ فكر كند در اینكه آیا مولاى او كه او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحت را از براى او فراهم كرده، و بدن سالم و قواى صحیحه، كه هر یك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حیران مىكند، به او عنایت كرده، و این همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده، و از طرفى هم این همه انبیا را فرستاده، و كتاب نازل كرده، و راهنمایىها نموده و دعوتها كرده است، آیا وظیفه ما با این مولاى مالك الملوك چیست؟
آیا تمام این بساط تنها براى همین حیات حیوانى و اداره كردن شهوت است كه با تمام حیوانات شریك هستیم، یا مقصود دیگرى در كار است؟
آیا انبیاى كرام و اولیاى معظّم، و حكماى بزرگوار و علماى هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مىكردند و آنها را از شهوات حیوانى و از این دنیاى فانى پرهیز مىدادند، با آنها دشمنى داشتند و دارند، یا راه صلاح ما بیچارههاى فرو رفته در شهوات را مثل ما نمىدانستند؟ (چهل حدیث، ص 6 و 7)
209 - آلعمران (3)، 190 ـ 194.
210 - قمر (54)، 17.
211 - مزّمّل (73)، 20.
212 - ر.ك: اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عز و جل كثیرا، روایت 1.
213 - مفاتیحالجنان، دعاى ندبه.
214 - ر.ك: بحارالانوار، ج 43، ص 83، باب 4، روایت 6.
215 - اسراء (17)، 36.
216 - نساء (4)، 140.
217 - بحارالانوار، ج 26، ص 239، باب 4، روایت 1.
218 - در اینجا مناسب است كلام را مزیّن كنیم به دستورالعملى از عارف كامل، حضرت آیتالله شیخ محمد بهارى همدانى. آن بزرگوار در یكى از نوشتههایش چنین نگاشته است:
آنچه به جناب آقا شیخ احمد لازم است، این است كه تأمل درستى نماید، ببیند بنده است یا آزاد. اگر دید آزاد است، خودش مىداند كه هر كارى بخواهد بكند؛ و اگر دانست بنده است، مولا دارد، سر خود نیست، هر كارى بكند، ولو دستى حركت دهد از وى جهت آن سؤال خواهد شد، جواب درستى باید بگوید. پس بنابراین باید سعیش در تحصیل رضاى مولایش باشد، اگرچه دیگران راضى بر آن كار نباشند ابداً. و تحصیل رضاى مولاى حقیقى جلّ شأنهـ نیست مگر در تحصیل تقوا.
غرض اصلى از خلقت حاصل نخواهد شد به جز اینكه معرفت و محبت میان عبد و مولا باشد، و تحصیل تقوا محتاج به چند چیز است كه چاره ندارد از آنها:
یكى پرهیز از معاصى است. باید معاصى را تفصیلا یاد بگیرد. هر یك را در مقام خود ترك نماید، كه از جمله معاصى است ترك واجبات. پس باید واجبات خود را هم به مقدار وسع و ابتلا به آنها یاد گرفته، عمل نماید. و این واضح است كه معصیتكارى اسباب محبت و معرفت نخواهد شد، اگر اسباب عداوت نباشد.
اگر شیخ احمد بگوید: من نمىتوانم ترك معصیت بالمره بكنم، لابد واقع مىشوم، جواب این است كه بعدالمعصیه مىتوانى كه توبه كنى، كسى كه توبه كرد از گناه مثل كسى است كه نكرده. پس مأیوس از این در خانه نباید شد، اگرچه هفتاد پیغمبر را سر بریده باشد باز توبهاش ممكن است قبول باشد. مولاى او قادر است خصماى او را راضى كند از معدن جودش ـ جلّت قدرته.
دویّم اینكه مهما امكن [= تا آنجا كه امكان دارد] پرهیز از مكروهات هم داشته باشد، به مستحبات بپردازد حتى المقدور. چیز مكروه به نظرش حقیر نیاید و [بگوید كل مكروه جایز= انجام هر مكروهى روا است]. بسا مىشود یك ترك مكروهى پیش مولا از همه چیز مقرِّبتر واقع خواهد بود، یا اتیان مستحب كوچكى. و این به تأمل در عرفیات ظاهر خواهد شد.
سیّم ترك مباحات است در غیر مقدار لزوم و ضرورت. اگرچه شارع مقدس خیلى چیزها را مباح كرده براى اغنیا؛ ولى چون در باطن میل ندارد بنده او مشغول به غیر او باشد از امورات دنیویه، و لذا خوب است بنده هم نظراً به میل مولا، این مزخرفات را تماماً یا بعضها ترك نماید، اگرچه حرام نباشد ارتكاب به آنها، اقتداءً بالنبیّین وتأسیاً بالائمة الطاهرین.
چهارم، ترك كند ما سوى الله را كه در دل خود غیر او را راه ندهد. چطور گفت (خواجه):
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار *** چه كنم حرف دگر یاد ندادم استاد
اگر جناب شیخ احمد بگوید: با این ابتلاى به معاش و زن و بچه و رفیق و دوست چطور مىشود آدم ترك ماسوى بكند، در قلبش غیر یاد او چیزى نباشد؟ این فرض به حسب متعارف بعید است، شدنى نیست.
مىگوییم: آن مقدار كه تو باید ترك كنى، آن هر كس است كه تو را از یاد او جلّ شأنهـ نگه دارد؛ به آن شخص باید به مقدار واجب و ضرورت بیشتر محشور نباشى. و اما هر كس كه خدا را به یاد تو بیندازد، ترك مجالست او صحیح نیست. حضرت عیسى(علیه السلام) فرمودند: معاشرت كنید با كسانى كه رؤیت آنها خدا را به یاد شما مىاندازد.
الحاصل، طالب خدا اگر صادق باشد، باید انس خود را یواش یواش از همه چیز ببرّد و همواره در یاد او باشد. مگر اشخاصى را كه در این جهتِ مطلوب به كارش بیاید، و آن هم به مقدار لازمه آن كار. پس با آنها بودن منافاتى با یاد خدا بودن ندارد و محبت این اشخاص هم از فروغ محبت الهى است جلّ شأنهـ منافات با محبت الهى ندارد.
اگر شیخ بگوید: اینها حق است، و لیكن من با این حال نمىتوانم بهجا بیاورم، زیرا كه شیاطین انس و جن به دور ما احاطه كرده، متصل وسوسه مىكنند، همیشه مانعند و ما هم كناره بالمرّه نمىتوانیم بكشیم. امر معاش اختلال پیدا مىكند، از عهده خودمان هم بر نمىآییم، تا كار به كار كسى نداشته مشغول خودمان باشیم. ما كجا این حرفها كجا؟!
جواب مىگوییم: اگر امورات آنى باشد همینطور است كه مىگویى؛ از این هم بزرگتر، مثل كوه بدواً به نظر آدم مىآید، كوچك نیست، لیكن اشكال در این است كه تكلیف شاق نكردهاند، امورات تدریجى است. پس همینقدر كه تدریجى شد دیگر كار درست مىشود. مردم به تدریج باز و شاهین و سایر مرغهاى صیدى را رام كرده، به دست گرفتهاند.
پس ملخّص كلام اینكه در هر مرتبه كه هستى، آن نیم رمق كه دارى آن قدر را كه به سهولت مىتوانى به عمل آورى، اگر در آن مسامحه نكردى، آن را بهجا آوردى، یك چنین هم بر قوّت تو مىافزاید، بلكه زیاده، زیرا كه فرمود: تو یك وجب بیا، من یك ذراع.
و اگر نه، مسامحه كردى، آن مقدار قوّتت هم در معرض زوال است. مثلا شب را تا صبح خوابیدى، بناى بیدارى داشتى، نشد، حالا كه اول صبح است تا ملتفت شدى پا شو، بین الطلوعین را بیدار بودن، این خودش هم فیض علىحده و توفیقى است از جانب حضرت اله جلّ جلاله، این را به مسامحه بر خودت تفویت مكن. به شیطان گوش مده كه مىگوید: «حالا وقت نماز صبح زیاد است، قدرى بخواب». غرض او معلوم است. و همچنین در مجلسى نشستى، خیلى لغو و بیهوده گفتى، دلت سیاه شد؛ ولى مىتوانى نیم ساعت زودتر پا شوى به تدبیر و حِیَل. پس این نیم ساعت را از دست مده، پاشو برو، و مگو چه فایده دارد، من از صبح به خرابى مشغولم. باز مىتوانى با این جزئى خیلى كارها از پیش ببرى، انشاءالله تعالى.
پس بر شیخ احمد لازم آمد عمل كردن ]به[ این ترتیب كه مىنویسم:
اولا هر كارى دارد، باید اوقات خود را ضایع نكند، بعضى از وقت او مهمل در برود. باید براى هر چیزى وقتى قرار دهد. اوقات او منقسم گردد. وقتى را باید وقت عبادت قرار دهد، هیچ كارى در آن وقتِ غیر از عبادت نكند. وقتى را وقت كسب و تحصیل معاش خود قرار دهد، و وقتى را ]به [رسیدگى به امور اهل و عیال خود، و وقتى را براى خور و خواب خود قرار دهد. ترتیب اینها را به هم نزند، تا همه اوقات او ضایع گردد.
مهما امكن ]= تا آنجا كه امكان دارد[ اول شب را وقت خواب قرار دهد. بىخود ننشیند آخر شب از او فوت شود و متذكراً او را خواب ببرد. با طهارت بخوابد. ادعیه مأثوره را بخواند. خصوص، تسبیح حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) را. و در سیرىِ شكم هیچوقت خود را جنب نكند. و پیش از صبح بیدار شود؛ تا بیدار شد سجده شكر بهجا آورد. اگر خودش هم بیدار نمىشود اسباب بیدارى فراهم بیاورد. بعد از بیدار شدن به اطراف آسمان نگاه كرده، به تأمل چند آیه مباركه را كه اول آنها «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ» است تا «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ» را بخواند. بعد تطهیر كرده، وضو گرفته، مسواك نموده، عطرى استعمال كرده، سر سجاده خود بنشیند، دعاى «اِلهى غارَتْ نُجومُ سَمائِك» را بخواند. پس شروع به نماز شب نماید به آن ترتیب كه فقها(رحمه الله) نوشتهاند، مثل شیخ بهاء(رحمه الله) در «مفتاح الفلاح» و دیگران در «مصابیح» و غیرها نوشتهاند؛ به مقدار وقتش ملاحظه عمل تفصیل و اختصار آن را بنماید.
الحاصل، تا اول آفتاب را وقت عبادت قرار دهد، هیچ شغلى بهجا نیاورد. غیر از عبادت، كارهاى دیگر را به آن وقت نیندازد. همه را در اذكار و اوراد مشروعه مشغول باشد، اگر هنوز اهل فكر نشده باشد؛ و اما اگر مرورش به ساحت فكر افتاده، هر رشته فكرى كه در دست داشته در خلال این اوقات عمل نماید. اگر دید به سهولتْ فكر جارى است، پى فكر برود عوض اوراد و تعقیبات، و اگر دید فكر جامد است، آن را وِل كرده، پى ذكر برود و ملاحظه نماید هر عملى را كه بیشتر در وى تأثیر دارد آن را بر همه اوراد مقدّم دارد، چه قرائت قرآن، چه مناجات، چه دعا، چه ذكر، چه نماز، چه سجده.
بارى، بعد از آن، ترتیبات امور خانه را داده، به مقدار ضرورت با اهل خانه محشور شده، به بازار برود و هر كس را كه دید غیر از سلام چیزى نگوید؛ مشغول ذكر خودش باشد، تا وارد بازار شود. ذكر مخصوصى در ورود بازار وارد شده، آن را بخواند. بساط خود را پهن نماید، متذكراً به كار خود مشغول باشد. ذكر كردن در بازار ثواب خیلى دارد. شخص ذاكر در بازار به منزله چراغى است در خانه ظلمانى. خود را بىخود در امور دنیویه مردم داخل نكند. مردم را دور خود جمع نكند، حتى موعظه هم نكند. بلى، اگر منكرى دید از كسى، به طریق خودش، اگر بتواند، آن را رفع كند، و اما اگر دید تأثیر نخواهد كرد، یا ]اگر [گفتى بدتر مىكنند، نباید دست بزند؛ كار نداشته باشد. و اوقات مخصوصه نمازها را مراعات نماید، و مهما امكن ]= تا آنجا كه امكان دارد[ غالباً باطهارت باشد.
بعد از نماز صبح صد مرتبه استغفار، و صد مرتبه كلمه توحید، و یازده مرتبه سوره توحید، و صد مرتبه «اللهم صل على محمد و آل محمد و عجّل فرجهم» را ترك نكند، و استغفارات خاصه بعد از نماز عصر را بخواند، با ده مرتبه سوره قدر. و مهما امكن روزه را ترك نكند، خصوصْ سه روز از ماه را كه پنجشنبه اول و آخر و چهارشنبه وسط هر ماه است، اگر مزاج او مساعد باشد، و الاّ مراعات مزاج اولى است زیرا كه بدن مركوب انسان است. اگر صدمه خورد از پا مىافتد، و لذا نباید خیلى هم به هواى آن بچرخد تا اینكه یاغى شود كه دیگر او را اطاعت نكند. «خیر الامور اوسطها» ]= بهترین كارها كارى است كه به اعتدال نزدیكتر باشد،[ در همه چیز جارى است. افراط و تفریط، هیچ كدام صحیح نیست، در هیچ مرتبه. این است كه فرمودهاند: «عَلَیْكم بِالحَسَنَةِ بَیْنَ السَّیِئَتَیْن» ]= بر شما باد به خوبى كه بین دو بدى قرار گرفته است[. و در هر وقت از شب كه بتواند خوب است كه یك سجده طولانى هم بهجا بیاورد، به قدرى كه بدن خسته شود، و ذكر مبارك آن را هم «سبحان ربی الاعلى و بحمده» قرار دهد؛ و مهما امكن هرچه مىخواند، باید با قلب حاضر باشد، جاى دیگر نباشد. و مداومت هم بكند عمل ملكه و عادت او شود تا اینكه ترك نگردد.
فعلا مطلب بیش از این گنجایش ندارد. این چند كلمه على سبیلالاختصار قلمى گردید و اگر مطالبى دیگر هم لازم شد شاید بعداً نوشته شود. انشاءالله (تذكرة المتقین، ص 87 ـ 96).
219 - ص (38)، 82 و 83.
220 - اسراء (17)، 79.
221 - از عارف واصل، مرحوم انصارى همدانى نقل شده كه فرموده بودند: روزى ناگهان احساس كردم كه داراى علم و قدرت بىنهایت شدهام و دیدم كه همه چیز در اختیار من است. فوراً استغفار كردم و گفتم: خدایا من اینها را نمىخواهم، اینها سدّ راه من است و من تنها تو را مىخواهم. این را گفتم، ناگهان دیدم كه فوراً همه آن قضایا از من برگشت.
براى آشنایى با مرحوم آیتالله محمدجواد انصارى همدانى همین بس كه وقتى از مرحوم قاضى پرسیدند، آقا بعد از شما به چه كسى مراجعه كنیم، ایشان فرمودند: به آقاى انصارى كه توحید را مستقیماً از خدا گرفته است. براى مطالعه بیشتر درباره شخصیت و زندگى مرحوم انصارى همدانى، علاقهمندان مىتوانند به كتاب «سوخته» از انتشارات مؤسسه فرهنگى شمسالشموس مراجعه كنند.
همچنین نظیر قضیهاى كه براى مرحوم انصارى ذكر شد، براى مرحوم آیتالله شیخ محمد بهارى، از شاگردان ممتاز و برجسته مرحوم ملاحسینقلى همدانى، اتفاق افتاده است. مرحوم بهارى خود مىگوید: با شادى تمام خدمت ملاحسینقلى رسیدم؛ ولى هنگامى كه در محضرش حاضر شدم ایشان اصلا عنایتى نكرد و با اكراه مرا رد كرد. از آنجا بیرون آمدم و تنها این استشعار را داشتم كه بگویم لا حول و لا قوّة الا بالله العلى العظیم. وقتى به قبرستان وادىالسلام نجف رسیدم در آنجا دیدم آنچه من به آن رسیدهام براى همه عالم هست و این امتیازى براى من نیست. نزد استادم برگشتم و این بار مرا با آغوش باز پذیرفت.
222 - آقاى اسلامیه، داماد و شاگرد مرحوم شیخ محمدجواد انصارى همدانى مىگوید: ایشان (مرحوم انصارى) اغلبْ افراد را از مكاشفات منع مىكردند. مرحوم آقا موت اختیارى، طىالارض و همه اینها را حجاب راه مىدانستند و مىفرمودند مقام قرب غیر از اینها است، مقام لقاء پروردگار با این بچهبازىها به دست نمىآید؛ حالا باطن افراد و یا منظرهاى را هم دیدید، كه چى؟! (به نقل از كتاب سوخته، ص 215)
223 - بقره (2)، 102.
224 - آقاى احمد انصارى فرزند عارف وارسته، مرحوم شیخ محمدجواد انصارى همدانى، درباره كشف و كرامت، از قول مرحوم انصارى چنین نقل مىكند: به كرامات و مكاشفات به هیچوجه اعتنا نكنید، مگر در جایى كه دستور داشته باشید.... انسان ممكن است شقالقمر هم بكند؛ ولى ولىّ خدا نباشد. (سوخته، ص 214)
همچنین آقاى اسلامیه، داماد مرحوم انصارى، به نقل از آن بزرگوار مىگوید: مكاشفه براى سالك از دو جهت خطر دارد؛ یكى تشخیص خدایى بودن یا شیطانى بودن، چون نفس قوّه خلاقه دارد و تشخیص این دو مشكل است. و دیگر اینكه سالك را متوقف مىكند و شخص به همین جزئیات مشغول مىشود. (همان، ص 224)
225 - جاثیه (45)، 23.
226 - فرزند عارف وارسته، حضرت آیتالله شیخ محمدجواد انصارى همدانى(رضی الله عنه) در مورد آن بزرگوار چنین نقل مىكند: مرحوم پدرم به كرامات و این مسایل اعتنایى نداشت و البته به شاگردان نیز توصیه مىكردند كه اگر انسان به آنها دلبستگى پیدا كند به قرب الهى نمىرسد و در راه مىماند. مىفرمودند، انسان در اثر مجاهدات شرعى به جایى مىرسد كه آینه تمامنماى صفات الهى مىشود و این، لذتش نه چشیدنى است و نه گفتنى؛ مىخواندند:
با پیر سخن همى گفتم دوش *** كز راز جهان بر من دلخسته مپوش
نرم نرمك مرا همى گفت به گوش *** دانستنى اَست گفتنى نیست خموش
(سوخته، ص 220).
227 - مفاتیحالجنان، عمل هشتم از اعمال مشترك ماه شعبان.
228 - امام خمینى(رحمه الله) در این زمینه مىفرماید: بدان كه هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمىشود مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شریعت، و تا انسان متأدب به آداب شریعت حقه نشود، هیچ یك از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود، و ممكن نیست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منكشف شود، و پس از انكشاف حقیقت، و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود، و از این جهت دعوى بعضى باطل است كه «به ترك ظاهر، علم باطن پیدا شود» یا «پس از پیدایش آن به آداب ظاهره احتیاج نباشد» و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت. (چهل حدیث، ص 8).
229 - حجر (15)، 99.
230 - مدّثّر (74)، 43ـ47.
231 - عارف واصل، مرحوم آیتالله شیخ محمدجواد انصارى همدانى در این باره مىفرماید: هرچه هست در شرع مقدس است. تمام مراحل عرفان و سیر و سلوك تا مرحله نهایى كه فناء فى الله است به زبان ائمه معصومین(علیهم السلام) در اخبار و احادیث آمده و در كلام الله هست. (سوخته، ص 78)
عارف كامل، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى نیز در این زمینه مىفرماید: مخفى نماناد بر برادران دینى كه به جز التزام به شرع شریف، در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غیرها راهى به قرب حضرت ملكالملوك جل جلالهـ نیست؛ و به خرافات ذوقیه، اگرچه ذوق در غیر این مقام خوب است، كما هو دأب الجهال و الصوفیة خذلهم الله، جل جلاله همانگونه كه شیوه نادانان و متصوفه كه خداوند خوارشان گرداندـ مىباشد[ راه رفتن لا یوجب الا بعدا ]= جز دورى از خداوند ثمرى ندارد[. حتى شخص هرگاه ملتزم بر نزدن شارب ]= سبیل[ و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ایمان به عصمت ائمه اطهار(علیهم السلام) آورده باشد، باید بفهمد كه از حضرت احدیت دور خواهد شد؛ و هكذا در كیفیت ذكر به غیر ما ورد عن السادة المعصومین(علیهم السلام) ]= به غیر از آنچه از سروران معصوم رسیده است[، حمل نماید. بناءً على هذا ]= بنابراین[ باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید به هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده. (تذكرة المتقین، ص 177)
232 - امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه تصریح مىكند كه هیچ كس از این امت را نمىتوان به اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یعنى ائمه معصومین(علیهم السلام) قیاس نمود: هُمْ [آلِ مُحَمَّد صلّى الله علیه و آله] مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِینِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ... لَا یُقَاسُ بآلِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله)مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. (نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 2)
233 - یكى از دوستان (جناب حجتالاسلام دكتر مرتضى آقا طهرانى) نقل مىكرد كه یكى از بزرگان مىفرمود: آیتالله حسینقلى همدانى را در خواب دیدم، پرسیدم آیا استاد ما سید على آقا قاضى انسان كامل است؟ ایشان فرمود: آن انسان كامل كه تو در نظر دارى نیست. این مسأله را به خود مرحوم قاضى عرض كردم. ایشان در جلسه درس رؤیاى مرا نقل كردند و سپس فرمودند: من لنگه كفش انسانهاى كامل هم نمىشوم!
234 - مرحوم سید على آقا قاضى(رضی الله عنه) مىفرموده است: اهمّ از آنچه در این راه لازم است، استاد خبیر و بصیر و از هوا بیرون آمده و به معرفت الهیه رسیده و انسان كامل است، كه علاوه بر سیر الى الله، سه سفر دیگر را طى نموده و گردش و تماشاى او در عالم خلق بالحق بوده باشد. مرحوم قاضى مىفرموده است: چنانچه كسى كه طالب راه سیر و سلوك طریق خدا باشد براى پیدا كردن استاد این راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد. و مىفرموده است: كسى كه به استاد رسید، نصف راه را طى كرده است. (سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص 176)
235 - از باب نمونه، در اینجا كلام را به گفتارى از عارف كامل، مرحوم ملا حسینقلى همدانى مزیّن مىكنیم؛ این گفتار را به نقل از «تذكرة المتقین» آوردهایم.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِینَ، و صلى الله على خیر خلقه محمد و آله الطاهرین. و بعد، بر طالبان نجات و سعادت ابدى مخفى نماناد كه اهل نجات دو طایفه مىباشند: یك طایفه اصحاب یمین، و طایفه دیگر مقرّبیناند.
و اگر طالب سعادت، عمل به وظیفه اصحاب یمین، كه عبارت از ترك معصیت باشد، نمود، از آنها خواهد شد. و مقرّبین علاوه بر آنها وظیفه دیگر دارند، كه غرض بیان آنها نیست.
اولا: باید فهمید كه اگر شخص انسانى فهمید حقارت و پستى خود را، هم بعد از آن فهمید عظمت و قدرت حضرت ملك الملوك را، البته خواهد فهمید كه جرأت قدم برداشتن و اقدام به معصیت نمودن در حضور چنین سلطان عظیم الشأن، همگى به باد فنا رفته، ملحق به معدومات خوهد شد. اینكه مىبینى معصیت در نظرت سهل شده به جهت امورى چند است، كه بعض آنها را ذكر مىكنم.
اولا: فكر خود را تماماً متوجه به دنیاى دنىّ كرده، از این جهت بالمرة از نفع و ضرّ اخروى غافل شدهاى. نمىدانى چه بسیار بسیار منافع و سعادت ابدیه از تو فوت شده و چقدر ضررهاى بزرگِ بسیار به خود زدهاى.
و ثانیاً: عجز و حاجت و فقر خود را ملتفت نیستى، كه ذره ذره بدنت به حفظ كاركنان او، كه ملائكه باشند، برپا است.
و ثالثاً: نمىدانى كه در هر آنى از آنات، و در هر جزء از اجزاى بدنت نِعَم غیر متناهیه مرحمت از او شده و مىشود، كه به بیان و بنان ممكن نیست حصر آنها؟ با این حال چگونه نعمت او را در معصیت صرف مىكنى!؟
و رابعاً: چگونه غافلى از عقوبات سخت او؟ مگر نمىدانى كه ما بین مرگ و قیامت هزار غصه هست، و آسانترین آنها تلخى جان كندن است؟ چرا از شدائد قیامت غافلى؟! امان از روزى كه از دهشت و وحشت او مقرّبین در خوف و اضطراب مىباشند. چرا نباشند؟! از روزى كه زمینش و هوایش آتش، و جهنم به اطراف خلایق محیط و ملائك غلاظ و شداد در بگیر و ببند، نیكان در وحشت و اضطراب، و بدان در شكنجه و عذاب. آفتاب در بالاى سر، و زمین گرمتر از كوره آهنگر. خطر حساب از یك طرف، و دهشت صراط از یك طرف. و حال هنوز كار به جهنم نرسیده. از آتش و سلاسل و اغلال او بگویم، یا از مار و عقربهایش بیان نمایم؟
خلاصه، اینها همه مختصرنویسى است. این فقراتى كه گفته شد از هزار یك بیان نشد. تمام سفارشهاى این بینوا به تو، اهتمام در ترك معصیت است. اگر این خدمت را انجام دادى آخر الامر تو را به جاهاى بلند خواهد رسانید. البته، البته در اجتناب از معصیت كوتاهى مكن، و اگر خداى نخواسته معصیت كردى زود توبه نما و دو ركعت نماز بهجا آور، و بعد از نماز هفتار مرتبه استغفار كن، و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پروردگار عفو بخواه. امیداورم عفو بفرماید.
معاصى كبیره در بعض رساله عملیه ثبت شده؛ یاد بگیر و ترك نما. و زنهار پیرامون غیبت و دروغ و اذیت.
اقلا یك ساعت به صبح مانده بیدار شو و سجده بهجا بیاور. آنچه در منهاج النجاة مرحوم ملا محسن فیض(رحمه الله) مذكور است كافى و شافى است از براى عمل شب و روز تو. به همان نحو عمل نما و سعى كن كه عمل و ذكرت به محض زبان نباشد، و با حضور قلب باشد، كه عمل بىحضور اصلاح قلب نمىكند، اگر چه ثواب كمى دارد.
البته، البته، از غذاى حرام فرار كن! مخور مگر حلال. غذا را كم بخور و زیاد مخور، یعنى زیاده بر حاجت بُنْیه مخور. نه چندان بخور كه تو را سنگین بكند و از عمل باز دارد، و نه چندان كم بخور كه ضعف بیاورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود؛ و هر قدر بتوانى روزه بگیر، به شرطى كه شب جاى روز را پر نكنى.
الحاصل غذا به قدر حاجت بدن ممدوح، و زیاده و كم، هر دو، مذموم. و شروع كن به نماز با قلب پاك از حقد و حسد و غلّ و غشّ مسلمانان. و لباس و فرش و مكان نمازت باید مباح باشد. اگر چه مكان غیر محل جَبهه، نجس بودنش به نجاست غیر متعدیه نماز را باطل نمىكند، ولى نبودنش بهتر است. و بِایست به نماز، ایستادنِ بنده در حضور مولاى جلیل، با گردن كج و قلب خاضع و خاشع. و بعد از فریضه صبح هفتاد مرتبه استغفار و صد مرتبه كلمه طیبه توحید و دعاى صباح مشهور بخوان، و تسبیح سیده نساء را بعد از فریضه ترك مكن، و هر روز هر قدر بتوانى، لا اقل یك جزء قرآن، با احترام و وضو و خشوع و خضوع بخوان، و در بین خواندن حرف مزن، مگر در مقام ضرورت. و در وقت خواب شهادت را بخوان، و آیة الكرسى، و یك مرتبه فاتحه، و چهار مرتبه سوره توحید، و پانزده مرتبه سوره قدر، و آیه شَهِدَ الله ... بخوان و استغفار هم مناسب است. و اگر بعضى از اوقات بتوانى سوره مباركه توحید را صد مرتبه بخوانى بسیار خوب است.
و از یاد مرگ غافل مشو. و دست بر گونه راست گذاشته، به طرف راست با یاد خدا بخواب. و از وصیت كردن غافل مشو. و ذكر مبارك: لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّی كُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ را هر قدر بخوانى، و در هر وقت بسیار بگو؛ اولا در شب. و در هر شب جمعه یك صد مرتبه سوره مباركه قدر را بخوان، و دعاى كمیل را در هر شب جمعه ترك مكن، و مناجات خمسه عشر را؛ حالت با هر كدام از آنها مناسب باشد؛ لا سیّما مناجات مساكین و تائبین و مفتقرین و مریدین و متوسلین و معتصمین را بسیار بخوان. و دعاهاى صحیفه كامله، هر كدام در مقام مناسب بسیار خوب است.
و در وقت عصر هفتاد بار استغفار و یك سُبْحانَ اللهِ العَظیمِ، سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ بخوان، و استغفارات خاصه را هم بخوان، و سجده طویل را فراموش مكن، و قنوت طول دادن بسیار خوب است، و همه اینها با ترك معاصى بسیار خوب است. التماس دعا دارم. (تذكرة المتقین، ص 194 ـ 199)
236 - عارف وارسته، حكیم فرزانه و فقیه بزرگوار، مرحوم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى یكى از نوادر روزگار است كه در عرفان و سیر و سلوك به اوج رسیده و توفیق راهبرى جمع كثیرى را به دست آورده است. وى استاد بىبدیل دوران خود و بلكه پس از آن بوده است. مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانى در كتاب ارزشمند «الذریعه» شرح حال او را چنین بیان مىكند:
«او از اعاظم علما و اكابر فقهاى شیعه و خاتمه علماى اخلاق در عصر خود بوده است. وى در قریه شَوَند در جزین همدان در سال 1239 هجرى قمرى متولد شده و مقدمات را در طهران فرا گرفته و بالاخره در دروس عالى در حوزه درس عالم اكبر شیخ عبدالحسین طهرانى مشهور به شیخ العراقین شركت نموده است. سپس به سبزوار سفر كرده و مدتها در آنجا اقامت گزیده و از درس فیلسوف معروف حاج مولى هادى سبزوارى بهره یافته و پس از آن به نجف اشرف مهاجرت نموده و سالهاى طولانى از درس شیخ مرتضى انصارى استفاده كرده است. وى در قسمت اخلاق از آقا سید على شوشترى استفاده نموده و شاگرد او بوده است. ملاحسینقلى پس از فوت استادش متصدى فتوا نشد و دنبال ریاست نرفت، بلكه در منزل نشست و طلاب بااستعداد به او روى آوردند... و شاگردان عجیبى در علم الهى و عرفان تربیت نموده... و در منزل نماز جماعت مىخواند براى خواص از مؤمنین و پیروانى كه آنها را تربیت نمود و از ظلمات جهل به نور معرفت كشانید و ایشان را با ریاضات شرعیه و مجاهدات علمیه از هر پستى طاهر و مطهر گردانید تا آنها از عبادالله الصالحین و از سالكین در راه خداوند شدند».
همچنانكه در كلام مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانى آمد، استاد مرحوم ملاحسینقلى همدانى در عرفان، مرحوم آقا سید على شوشترى بوده كه او نیز از اعاظم فقها و از مبرّزین شاگردان مرحوم شیخ مرتضى انصارى بوده و پس از فوت شیخ، درس او را از همانجا كه مانده بود شروع كرد. او را بحرى موّاج در علم یافتند و لیكن پس از شش ماه فوت كرد. او گرچه در فقه شاگرد شیخ انصارى بود؛ ولى شیخ خود در اخلاق شاگرد آقا سید على بود؛ بدین معنا كه این دو نفر، هر دو نسبت به یكدیگر استاد و شاگرد بودهاند، و آخوند ملاحسینقلى همدانى شاگرد شیخ انصارى در فقه و شاگرد آقا سید على شوشترى در عرفان بوده است. از آن زمان تا به امروز، علم فقه و عرفان به هم آمیخته شده و هر یك از شاگردان این سلسله، همچون: آخوند ملاحسینقلى همدانى، آقا سید احمد كربلایى طهرانى، حاج میرزا على آقا قاضى، مرحوم علامه طباطبایى و حضرت آیتالله العظمى بهجت دام ظلهـ هر یك از فقهاى عالىقدر اسلام و نیز از عرفاى منیعالمرتبه بوده و هستند.
از جمله شاگردان مرحوم ملاحسینقلى همدانى مىتوان به سید احمد كربلایى، شیخ محمد بهارى، حاج میرزا جواد آقا ملكى تبریزى(رحمه الله) اشاره كرد.مرحوم آخوند سرانجام در 28 شعبان سال 1311 در كربلاى معلاّ رحلت نمود و در حرم شریف حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) به خاك سپرده شد.
237 - حضرت آیتالله شیخ محمد بهارى همدانى قدّس الله سرّهـ را مبرزترین شاگرد عارف كامل، آخوند ملاّ حسینقلى همدانى دانستهاند، كه سالهایى درك محضر او را نموده و به مراتب و درجات والایى از معرفت و شهود بار یافته است. در كمال و شرف او همین بس كه مرحوم علامه طباطبایى به نقل از عارف كامل، مرحوم آیتالله حاج میرزا على آقا قاضى(قدس سره) چنین فرموده است: «استاد ما مرحوم آقا حاج سید احمد كربلایى(قدس سره) مىفرمود: ما پیوسته در خدمت مرحوم آیتالحق، آخوند ملاحسینقلى همدانى بودیم و آخوند صددرصد براى ما بود، ولى همین كه آقاى حاج شیخ محمد بهارى با آخوند روابط آشنایى و ارادت پیدا نمود و دائماً در خدمت او تردد داشت، آخوند را از دست ما ربود!»
مرحوم بهارى در نهم رمضان سال 1235 هق. در قریه بهار همدان دیده از دار فانى فرو بست و به دار باقى شتافت و در جوار رحمت حق آرمید و اینك مضجع شریف او مزار مشتاقان است و معروف است كه آن مرحوم از میهمانان خود پذیرایى مىكند.
238 - جمال السالكین، آیتالله حاج سید احمد طهرانى كربلایى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان است كه در وادى سیر و سلوك گام نهاده و به قله كمال بار یافته است. او پس از رحلت حضرت آیتالله آخوند ملا حسینقلى همدانى(رضی الله عنه) در نجف اشرف، با عدیل و همردیف خود، مرحوم حاج شیخ محمد بهارى، در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، از مبرزترین شاگردان، و از اساتید وحید عرفان و سیر و سلوك بودهاند؛ و پس از مهاجرت آیتالله بهارى به همدان، یگانه عالم اخلاق و مربى نفوس و راهنماى طالبان حقیقت در طى راه مقصود و ورود در سبل سلام و ارائه طریق لقاى حضرت احدیت و سیر در معارج و مدارج كمال نفس انسانى و ایصال به كعبه مقصود و حرم معبود بوده است.
مرحوم علامه طباطبایى درباره ایشان مىنویسد: مرحوم سید اصلا اصفهانى بوده، ولى نشو و نماى وى در كربلاى معلاّ بوده و بعد از ادراك و رشد، به تحصیل ادبیات پرداخته... و اخیراً در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیتالحق و استاد وقت، شیخ بزرگوار، آخوند ملا حسینقلى همدانى قدس سرّه العزیزـ قرار گرفته و سالیان دراز در خدمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیتیافتگان ایشان مستقر گردید، در علوم ظاهرى و باطنى، مكانى مكین و مقامى امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزیده و به درس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تكمیل مردم ید بیضا نشان مىداد. جمعى كثیر از بزرگان و وارستگان به یُمن تربیت و تكمیل آن بزرگوار، قدم در دایره كمال گذاشته، پشت پاى به بساط طبیعت زده و از مكان دارالخلد و محرمان حریم قرب شدند كه از آن جمله است سید اجل، آیتحق و نادره دهر، عالم عابد، فقیه محدث، شاعر مفلق، سید العلماء الربانیین، مرحوم حاج میرزا على قاضى طباطبایى تبریزى (1285 هـ ق. ـ 1366 هـ ق) كه در معارف الهیه و فقه و حدیث و اخلاق استاد این ناچیز مىباشد....
239 - این كتاب، مجموعهاى از گفتارها و نامههاى عالم و عارف جلیلالقدر، آیتالله شیخ محمد بهارى است.
240 - از جمله آثار ارزشمند در این زمینه، رساله سیر و سلوك مرحوم بحرالعلوم است. مرحوم علامه سید محمدحسین طهرانى (شاگرد مرحوم آقا سید هاشم حدّاد و مرحوم علامه طباطبایى) درباره این رساله مىنویسد: روزى در خدمت استاد علامه طباطبایى(رحمه الله) عرض كردم: حقیر با وجودى كه كتب اخلاق و سیر و سلوك و عرفان را بسیار مطالعه كردهام، هیچ كتابى مانند این رساله، جامع و شامل و متین و اصولى و مفید و روان و در عین حال مختصر و موجز به طورى كه مىتوان در جیب گذارد و در سفر و حضر از آن بهرهمند شد، نیافتم. ایشان از این سخن تعجب كرده و فرمودند: این نظیر عبارتى است كه من از مرحوم قاضى شنیدم؛ چه ایشان مىفرمود: كتابى بدین پاكیزگى و پرمطلبى در عرفان نوشته نشده است. و حضرت آیتالله حاج شیخ عباس قوچانى كه وصىّ مرحوم قاضى هستند، مىگویند: مرحوم قاضى به این رساله عنایت بسیارى داشته، ولى كراراً مىفرموده است كه من اجازه بهجا آوردن اوراد و اذكارى را كه این رساله آورده است به كسى نمىدهم. (رساله سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم، مقدمه، ص 12)