دو حكایت از شیخ انصارى
شیخ انصارى یكى از علماى بزرگ شیعه است. وى از شخصیتهاى علمى برجسته و مهم و تأثیرگذار شیعه محسوب مىگردد و دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» او دهها سال است كه در حوزههاى علمیه تدریس مىشود. از این رو همه علما و بزرگان حوزه شیعه كه پس از شیخ انصارى در عرصه فقه و فقاهت ظهور كردهاند خوشهچین خوان علمى این عالم بزرگ محسوب مىشوند. جداى از مقام علمى و ژرفاندیشىها و نوآورىهاى شیخ در فقه و اصول، آنچه كه شخصیت وى را بیش از پیش ممتاز و برجسته مىكند، زهد و تقوا و فضایل معنوى او است. شیخ انصارى از كسانى است كه حقیقت عرفان را در جاى جاى زندگى، شخصیت، روش و منش او مىتوان جستجو كرد. او نه درس عرفان داشته، نه كتابى در عرفان نگاشته و نه در بین شاگردان و مردم زمان خویش به نام «عارف» مشهور بوده است، ولى حضور خدا در سراسر زندگى او مشهود است. در مورد زندگى و سجایاى اخلاقى شیخ كه بیانگر حضور حقیقت عرفان در نفس و روح او است سخن بسیار است كه این مقال جاى طرح آن نیست. در هر صورت، براى ارائه شاهدى بر بحثهایى كه در این سطور اخیر داشتیم، ذكر یكى، دو حكایت از آن عبد صالح خداوند خالى از لطف نیست.
آوردهاند در ایامى كه شیخ در نجف زندگى مىكرده است، روزى در گرماى تابستان وارد منزل مىشود. كسانى كه تابستان نجف را دیده باشند، مىدانند چقدر گرم و سوزان است. در هر صورت، شیخ در آن گرماى سوزان و در حالى كه تشنه بوده است از راه مىرسد و آب طلب مىكند. آن زمانها در نجف یخ و یخچال نبوده و براى تابستان و نگهدارى مواد غذایى و خنك كردن آب، سردابهاى عمیقى درست مىكردهاند و مشربهها و كوزههایى را داخل سرداب آویزان مىكردهاند تا قدرى خنك شود. از این رو تا بروند و از داخل سرداب آب را بالا بكشند و بیاورند، شیخ فرصت را غنیمت شمرده و با خود مىگوید، خوب است دو ركعت نماز بخوانم. تصور كنید، ظهر تابستان
﴿ صفحه 326 ﴾
نجف با گرماى بیش از 50 درجه، شیخ هم خسته از درس برگشته و گفته برایش آب بیاورند؛ ولى در این فاصله كم هم بىكار نمىنشیند! در هر حال، از قضا شیخ پس از مشغول شدن به نماز حال معنوى خوبى پیدا مىكند و مشغول خواندن یكى از سورههاى طولانى قرآن مىشود. از این رو تا نماز شیخ تمام شود مدتى طول مىكشد. در نتیجه هنگامى كه شیخ مىخواهد آب را تناول كند آب گرم شده است. در نهایت شیخ همان آب گرم را مىنوشد و به دنبال كار خود مىرود!
در حقیقت آیا عرفان این است یا آنكه آن آقا برود در كاخش در پاریس و سوئیس و آمریكا بنشیند و براى جمع مریدان دستورالعمل صادر كند؟ انصافاً عرفان واقعى و حقیقت عرفان كدام است؟ زندگى ساده و زاهدانه شیخ انصارى در نجف با عرفان تطبیق مىكند یا زندگى در ساختمانهاى مجلل و آنچنانى در بلاد كفر و كشورهاى استعمارى؟
شیخ انصارى لباسش از كرباس و سر و وضعش بسیار ساده و بىآلایش بوده است. اساتید ما از شاگردان و معاصران شیخ نقل مىكردند كه سر و وضع ظاهرى شیخ چنان بود كه اگر كسى شیخ را نمىشناخت و در كوچه و خیابان او را مىدید، خیال مىكرد از افرادى است كه در قبرستان كار مىكنند و به قول ایشان «از عمله موتى» هستند! این در حالى بود كه همه روزه از شهرها و بلاد مختلف كیسهها و گونىهاى بزرگ از پول و طلا و اجناس مختلف به عنوان خمس و سهم امام به منزل شیخ آورده مىشد و او هیچ اعتنایى به آنها نمىكرد.
آرى، عارف حقیقى امثال شیخ انصارىها هستند كه به محض آنكه فرصتى پیدا مىكنند، خلوت با محبوب را غنیمت شمرده و به نماز مىایستند و در این حال چنان انس و لذتى برایشان حاصل مىشود كه تشنگى را فراموش مىكنند. آنان به چنان درجهاى از وارستگى و انقطاع از دنیا و زخارف مادى رسیدهاند كه در حالى كه اموال و جواهرات فراوانى در دسترس ایشان است، به متاعى قلیل و كمترین بهره از دنیال بسنده مىكنند. در
﴿ صفحه 327 ﴾
این باره حكایتى بسیار جالب و شنیدنى در مورد شیخ نقل شده است. حكایت از این قرار است كه:
یكى از شاگردان شیخ نقل مىكند كه شبى در عالم خواب شیطان را دیدم در حالى كه طنابهایى رنگارنگ در دست داشت. پرسیدم: این رشتهها و طنابها چیست؟ گفت: اینها رشتههایى است كه به وسیله آنها مردم را فریب مىدهم و این طنابها را بر گردن آنها انداخته و به دنبال خود مىكشم؛ یكى پول است، دیگرى زن، سومى مقام، چهارمى شهوت و ... . در آن میان طنابى ضخیم را دیدم كه پاره شده است. از شیطان پرسیدم این چیست و چرا پاره شده است؟ گفت سالها بود به دنبال مهار كردن و به دام انداختن شیخ انصارى بودم، تا اینكه دیشب بالاخره موفق شدم و این طناب را به گردن او انداختم؛ ولى در نهایت شیخ طناب را پاره و تمام رشتههاى مرا پنبه كرد.
آن طلبه و شاگرد شیخ مىگوید از خواب بیدار شدم و از آنچه در خواب دیده بودم بسیار به حیرت افتادم و در فكر فرو رفتم. صبح زود خدمت شیخ رسیدم و عرض كردم دیشب چنین خوابى دیدهام. مرحوم شیخ به گریه افتاد و فرمود: آن ملعون راست گفته و دیشب مىخواست به لطایف الحیل مرا فریب دهد و اتفاقاً تا لب پرتگاه نیز مرا با خود كشاند؛ ولى در نهایت موفق نشد. عرض كردم: قضیه چیست؟ فرمود: دیشب وضع حمل عیالم بود و زنها خواستند كه مقدارى روغن براى عیالم تهیه كنم. (در بین بسیارى از مردم مرسوم است كه براى زنى كه تازه وضع حمل كرده غذایى روان كه مخلوطى از روغن حیوانى و آرد گندم است تهیه مىكنند و معتقدند براى او بسیار مفید و نافع است.) اما من پول نداشتم كه روغن بخرم. با خود گفتم یك قران از سهم امام نزد من هست، آن را به عنوان قرض برمىدارم و روغن تهیه مىكنم و اولین پولى كه به دستم آمد این یك قران را برمىگردانم. با این نیت آن یك قران را برداشتم و براى خرید روغن از خانه خارج شدم. در بین راه با خود فكر كردم، چرا من چنین كارى بكنم؟ آیا امشب اگر طلبه دیگرى به وضعیت و مشكل من دچار شده بود، او هم به این یك قران دسترسى
﴿ صفحه 328 ﴾
داشت كه بخواهد آن را هرچند به نیت قرضـ بردارد و مشكلش را حل كند؟ مگر من با طلبههاى معمولى چه فرقى دارم؟ این بود كه از كار خود منصرف شدم و به خانه بازگشتم و آن پول را به جاى خود گذاشتم.
به راستى اگر عرفان این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا»، آیا این خداترسى و مراقبت و توجه به خداوند را در زندگى و رفتار امثال شیخ انصارى بیشتر مىتوان مشاهده كرد یا در كارها و زندگى مدعیان عرفان؟ آیا شیخ انصارى كه نام «عارف» ندارد به حقیقت و روح عرفان نزدیكتر است یا كسانى كه دم از عرفان مىزنند و دو دستى به دنیا چسبیدهاند و زندگى و رفتارشان نشان مىدهد كه دنیاپرستى و علاقه و محبت به دنیا تمام وجودشان را پر كرده است؟
از «قطب» تا «شریعت و طریقت»
یكى از امورى كه مىتوان گفت كموبیش همه كسانى كه به نام «تصوف» شناخته مىشوند در آن اشتراك دارند اعتقاد به «قطب» است. متصوفه معتقدند در هر زمانى قطبى وجود دارد و باید او را شناخت و به او سر سپرد و در برابرش تسلیم مطلق شد. ادعاى آنان این است كه قطب همان «انسان كامل» است و به همین دلیل هم هست كه باید تسلیم او بود. در واقع مقام و جایگاه قطب نزد متصوفه، چیزى شبیه مقام و منزلتى است كه ما شیعیان براى امامان معصوم(علیهم السلام) قائلیم.
اعتقاد به «قطب» در واقع ریشه در اعتقاد دیگرى دارد كه در میان متصوفه، و گهگاه برخى متشرعین نیز رایج است. بر اساس این اعتقاد، امور معنوى و مسایل مربوط به سیر الى الله به صورت سرّى تنها به افرادى خاص سپرده شده و به صورت عمومى بیان نشده است. متصوفه معتقدند پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و برخى ائمه(علیهم السلام) نظیر امیرالمؤمین یا امام رضا(علیهما السلام)ـ اسرار سیر و سلوك را تنها براى افراد خاصى كه شایستگى و ظرفیت درك و ضبط این مسایل را داشتهاند بیان كردهاند و این اسرار پس از آن در طول تاریخ سینه به
﴿ صفحه 329 ﴾
سینه نقل شده تا به دست ما رسیده است. افرادى كه در هر زمان و عصرى این اسرار را تلقى و بر مبناى آن دیگران را در این راه دستگیرى مىكنند همان كسانى هستند كه «قطب» نامیده مىشوند.
بر اساس این تصور، مسایل مربوط به سیر و سلوك و چگونگى سیر الى الله از جمله اسرار است كه در كتاب و سنّت رایج، بیان نشده، بلكه به خزانه سینه مردان الهى سپرده شده و این مردان الهى كه همان «اقطاب» هستند در هر عصرى وجود دارند و یكى پس از دیگرى این اسرار را تلقى مىكنند. اگر كسى بخواهد در مسایل معنوى و عرفان و سیر و سلوك و معرفت الله به جایى برسد راهى غیر از مراجعه به «قطب» ندارد و از هر طریق دیگرى كه برود جز ضلالت و هلاكت چیزى نصیبش نخواهد شد.
این اعتقاد كه، مسایل مربوط به سیر و سلوك و كسب مقامات معنوى در كتاب و سنّت رایج وجود ندارد، در واقع همان آموزه معروف متصوفه مبنى بر تمایز بین «شریعت» و «طریقت» است. متصوفه معتقدند اسلام شریعتى دارد و طریقتى. شریعت همین احكام حلال و حرام و واجب و مستحب و طهارت و نجاست و امثال آنها است كه در دسترس همگان قرار دارد و تفصیل آنها بهطور معمول در رسالههاى عملیه ذكر مىشود. شریعت، به تعبیر متصوفه، پوسته و ظاهر دین است؛ ولى مغز و باطن دین عبارت است از طریقت، كه آن نیز از اسرار الهى و نزد صاحبان سرّ است و در دسترس همگان قرار داده نشده است.
در مورد ارتباط شریعت و طریقت و این پوسته و مغز، نظر متصوفه یكسان نیست. برخى از آنان معتقدند كه طریقت فرع بر شریعت است؛ به این معنا كه همه احكام شرع باید در همه مراحل كاملا رعایت شود؛ ولى در كنار آن، یك سرى آداب و رسوم و كارها و مسایلى نیز به نام طریقت وجود دارد كه آنها را نیز باید ملتزم بود و عمل كرد؛ در غیر این صورت همیشه در پوسته و قشر و ظاهر دین باقى خواهیم ماند و هیچ گاه به كنه و مغز و حقیقت آن دست نخواهیم یافت. در مقابل، برخى دیگر از متصوفه ضمن
﴿ صفحه 330 ﴾
تفكیك شریعت از طریقت معتقدند شریعت مقدمه و دروازهاى است براى ورود به طریقت و انسان با عمل به احكام شرعى آمادگى و استعداد ورود به طریقت را پیدا مىكند؛ ولى پس از پشت سر گذاشتن شریعت و ورود به مرحله طریقت، دیگر رعایت احكام شرعى لزومى ندارد. به عبارت دیگر، مقصود خداوند از حلال و حرام و واجب و مستحب و نظایر آنها این است كه افراد با عمل به آنها شایستگى دریافت انوار معنوى و تجلیات ربوبى را پیدا كنند؛ از همین رو پس از آنكه این ظرفیت و شایستگى ایجاد شد مقصود حاصل است و نیازى به ادامه رعایت احكام شرعى و عمل به آنها نیست!(228) این گروه حتى احكام و اعمال عبادى را نیز از این امر مستثنا نمىكنند و از جمله معتقدند براى كسى كه از پوسته دین عبور كرده و پاى به مرحله طریقت گذارده، خواندن نماز ضرورتى ندارد! آنان در این باره ضمن بیان مطالبى از این قبیل، به برخى آیات و روایات نیز تمسك مىكنند. براى مثال، یكى از آیاتى كه در این زمینه به آن استناد مىشود این آیه شریفه است:
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقِین؛(229) و پروردگارت را عبادت كن تا یقین [=مرگ] تو فرا رسد.
این گروه از متصوفه این آیه را اینگونه معنا كردهاند كه خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: پروردگارت را عبادت كن تا به مقام یقین برسى؛ مفهوم این سخن این است كه
﴿ صفحه 331 ﴾
وقتى به مقام یقین رسیدى دیگر عبادت لازم نیست، و شاهد این معنا نیز كلمه «حتى» است كه در ادبیات عرب براى بیان غایت و نهایت یك امر به كار مىرود. از این رو معناى آیه این چنین مىشود كه، نهایت و غایت عبادت واصل شدن به مقام یقین است و آن گاه كه انسان به مقام یقین رسید دیگر لازم نیست عبادت كند و نماز بخواند!
اما باید توجه داشت همچنان كه در تفاسیر مختلف آمده است مراد از كلمه «یقین» در این آیه، «مرگ» است نه «علم» و «اطمینان». همان گونه كه در سوره «مدّثّر» نیز كلمه یقین به همین معنا به كار رفته است؛ آنجا كه از قول گناهكاران نقل مىكند كه در روز قیامت در پاسخ سؤال «اصحاب یمین» كه مىپرسند چه چیز سبب شد سرانجام شما عذاب و آتش باشد، مىگویند:
لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِینَ * وَكُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ * وَكُنّا نُكَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ * حَتّى أَتانَا الْیَقِین؛(230) ما از نمازگزاران نبودیم، و بینوایان را غذا نمى دادیم، و پیوسته با اهل باطل و یاوه گویان هم نوایى مى كردیم، و روز جزا را انكار مى كردیم، تا زمانى كه مرگ ما فرا رسید.
به علاوه، عملكرد خود پیامبر گواه بسیار روشنى بر بطلان چنین برداشتى از آیه مذكور است. آیا كسى مىتواند ادعا كند كه در مراتب یقین و مقامات معنوى و سیر و سلوك، به مقام و مرتبهاى بالاتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست یافته است؟ روشن است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) عالىترین و بالاترین مراتب یقین و كمال را دارا است و انسانهاى عادى در هر درجه و مقامى هم كه باشند حتى به گَرد مقام و مرتبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز نمىرسند. با این حال مىبینیم كه آن حضرت تا آخرین روزها و ساعات عمر شریفشان به عبادت خداى متعال و از جمله اداى نمازهاى واجب و مستحب اهتمام تمام داشتند. با این وصف آیا مىشود ما الگوى خود را پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدانیم و آن گاه به بهانه اینكه به مقام یقین واصل شدهایم از عبادت پروردگار سر باز زنیم؟!
﴿ صفحه 332 ﴾
حقیقت این است كه اینگونه امور از القائات و دسائس شیطان است و در بطلان و خرافه بودن آنها نباید تردید كرد. اسلام هیچ گاه دو برنامه، یكى به نام «شریعت» و یكى به نام «طریقت» نداشته است. اسلام مجموعاً «یك» برنامه و روش زندگى بیشتر نیست و مقصود از آن نیز تعالى انسانها و رساندن آنها به عالىترین مراتب كمال و قرب الهى است. بىشك اگر كسى مو به مو به همان چه كه در همین كتاب و سنّتى كه در دسترس همگان است عمل كند به بالاترین مدارج معرفت الله و قرب و كمال انسانى دست خواهد یافت.(231) اسلام همان گونه كه عالىترین ارج را براى «معرفت الله» قایل شده، در راهنمایى بشر براى رسیدن به این معرفت نیز هیچ بخل و كوتاهى و مضایقهاى نورزیده است و هر آنچه را كه براى رسیدن به این منظور لازم بوده در اختیار بشر قرار داده و در این راه هرچه را كه مهمتر بوده است بیشتر بر آن تأكید ورزیده است. در مباحث فصل قبل به تفصیل در این باره سخن گفتیم.
دستورات اسلام و راهى كه براى تكامل انسان در نظر گرفته طورى است كه منحصر به هیچ شخص خاصى نیست و براى همگان قابل فهم و استفاده است. البته یكى از
﴿ صفحه 333 ﴾
امتیازات اسلام این است كه این برنامه و دستورات به گونهاى است كه هر كس به اندازه لیاقت، معرفت و تلاش خود مىتواند از آثار و فواید این برنامه بهرهمند شود. همچنین انكار نمىكنیم كه مسایلى وجود دارد كه هر كسى لیاقت و ظرفیت درك آنها را ندارد؛ ولى اصل راه سیر و سلوك چیزى نیست كه خداى متعال در ارائه آن بخل ورزیده و آن را در اختیار همگان قرار نداده باشد. به عبارت دیگر، این مطلب درست است كه حقایقى متعالى وجود دارد كه انسان در ابتدا لیاقت درك آنها را ندارد و براى رسیدن به آنها باید مراتبى از كمال و معنویت را طى كند؛ ولى راه رسیدن به این مراتب كه دروازه مشاهده و درك آن حقایق استـ در دسترس همگان قرار داده شده و هركس آن را دنبال كند به مقصود خواهد رسید.
و اما در مورد «قطب» كه متصوفه به آن معتقدند و او را در هر زمان «انسان كامل» مىدانند، باید بگوییم كه این عقیده با عقیده صحیح شیعه سازگار نیست. البته به یك معنا مىتوان گفت در هر زمان قطب و انسان كاملى وجود دارد، ولى آن قطب و انسان كامل غیر از «امام معصوم(علیه السلام)» نیست. به این معنا، در زمان ما نیز قطب وجود دارد و آن قطب، وجود مقدس حضرت ولىّ عصر، امام زمان(علیه السلام) است.
آموزهها و تعالیم تشیع راستین هرگز این عقیده را بر نمىتابد كه غیر از امام معصوم(علیه السلام) در هر زمانى باید انسان كامل دیگرى نیز وجود داشته باشد كه شخصیت او مثل امام معصوم مطلق و بىهیچ پیرایه و نقصى است و باید مانند امام معصوم در برابر او نیز تسلیم كامل و مطلق بود. علاوه بر اینكه برخى از صوفیه در این راستا معتقدند كه وجود قطب با وجود امام زمان(علیه السلام) اتحاد پیدا مىكند، و به عبارت دیگر قایل به امام زمان نوعى هستند و مىگویند امام زمان شخص خاصى نیست، بلكه آن امام زمان نوعى در هر زمانى در جسم و كالبد قطب آن زمان حلول مىكند! براى مثال، در كتابها و مطالب فرقه گنابادى و شیخیه مىتوان كم و بیش مطالبى را پیدا كرد كه چنین چیزى از آنها استنباط مىشود.
﴿ صفحه 334 ﴾
در هر صورت چنین اعتقادى بهطور قطع و یقین مردود و باطل است و هیچ گاه از معارف شیعه چنین چیزى به دست نمىآید. اگر منظور از قطب تنها كاملترین انسان در هر زمان است، آن شخص كسى غیر از امام معصوم(علیه السلام) و در زمان حاضر حضرت ولىّ عصر(علیه السلام)ـ شخص دیگرى نیست. ما چنین اعتقادى نداریم كه غیر از امام معصوم(علیه السلام) بهطور حتم فرد شاخص دیگرى به نام «قطب» كه او نیز انسان كامل است، باید وجود داشته باشد. اصل این مسأله هیچ دلیل و برهانى ندارد، تا چه رسد به اینكه همچون برخى فِرَق متصوفه بگوییم این افراد یك سلسلهاى هستند و به صورت موروثى یكى پس از دیگرى به مقام قطبیت نائل مىشوند. چنین چیزى نزد شیعه امامیه ثابت نیست و اعتقاد به آن هیچ لزومى ندارد و بلكه دلیل بر خلاف آن قائم است. از نظر ما، در عصر غیبت، گذشته از وجود مقدس امام زمان(علیه السلام) اصالتاً هیچ كس به مقام عصمت و مقامى كه ائمه اطهار(علیهم السلام) نائل گشتهاند، نخواهد رسید(232) و هر كس هر مقدار هم كه تكامل پیدا كند و به هر مقام و مرتبهاى هم كه برسد سرانجام مهمان امام(علیه السلام) خواهد بود و هرچه دریافت كند از مجراى فیض امام معصوم(علیه السلام) است.(233) از این رو به اعتقاد ما غیر از امام معصوم(علیه السلام) هیچ فرد شاخص دیگرى كه حتماً باید او را شناخت و به او سر سپرد وجود ندارد.
﴿ صفحه 335 ﴾
سیر و سلوك و مسأله نیاز به استاد
یكى از سؤالات و مسایلى كه در بحث عرفان و سیر و سلوك مطرح است مسأله نیاز به استاد و مربّى است. سؤال این است كه براى سیر الى الله و گام نهادن و طى طریق در وادى عرفان و سیر و سلوك، آیا به طور حتم به استاد و مربّى نیاز است یا اینكه انسان مىتواند به خودسازى و مراقبت نفس و عمل به دستورات شرع مقدس اكتفا كند و به سر منزل مقصود نایل آید؟ بُعد دیگر همین پرسش این است كه آیا قدم نهادن در راه سیر و سلوك بهطور حتم نیاز به این دارد كه مراحل و مسایل مربوط به آن را، دستكم، در كتابهایى كه در این باره نگاشته شده مطالعه كنیم یا تقید به خودسازى و رعایت همان چه كه در كتاب و سنّت بیان شده، براى سالك كافى است؟
براى روشن شدن پاسخ این پرسش باید به این نكته توجه كنیم كه سیر معنوى و تهذیب اخلاق، شبیه تقویت جسمانى و مداواى بدن و جسم است. اگر كسى بیمار شود به طور طبیعى به پزشك مراجعه مىكند. به ویژه اگر بیمارى جدى و خطرناك باشد و انسان طبیب مبرّز و حاذقى كه تخصصش در همان رشته است سراغ داشته باشد بىدرنگ به او مراجعه مىكند. طبیب نیز پس از معاینه و تشخیص بیمارى داروهایى تجویز مىكند و دستوراتى مىدهد و بیمار با عمل كردن به توصیههاى پزشك و مصرف آن داروها سلامت خود را باز مىیابد. در صورت وجود پزشك در جامعه و دسترسى به او، روشى كه نوع انسانها اتخاذ مىكنند همین است. این مسأله به ویژه در زمان ما كه پزشكى رشتهها و تخصصهاى مختلف و متعددى پیدا كرده است مصداق بیشترى دارد.
اما در همین زمینه و تا یكى دو سده قبل وضعیت به كلى متفاوت بود. در آن روزگار كسانى به نام حكیمباشى و امثال آن بودند كه در بسیارى موارد هم تعدادشان در یك شهر بیش از یكى، دو نفر نبود. علاوه بر آن، این تخصصهایى هم كه امروزه مشاهده مىكنیم وجود نداشت و آن حكیمباشى در همه بیمارىها، از مغز و اعصاب و گوش و
﴿ صفحه 336 ﴾
چشم گرفته تا قلب و معده و كلیه و كبد و سایر موارد نظر مىداد و نسخه تجویز مىكرد. به علت وجود چنین محدودیتهایى آن زمانها هر كسى كموبیش براى خودش یك نیمچه حكیمباشى بوده و در بسیارى از موارد، مردم بر اساس تجربیات شخصى یا تجربیات بزرگترها و كسانى كه كموبیش چیزهایى از طبابت مىدانستند به درمان بیمارى خود اقدام مىكردند. در مواردى نیز با مراجعه به كتابهایى كه در این زمینه نگاشته شده بود به حل مشكل مىپرداختند.
شبیه آنچه در مورد مداواى امراض جسمانى گفتیم در مورد ورزشهاى قهرمانى نیز صادق است. در گذشته اینگونه نبود كه در ورزشهاى قهرمانى مربیان برجسته و شایستهاى در همه جا وجود داشته باشند و بر اساس موازین و برنامههاى دقیق علمى و تعریف شده به تعلیم و تربیت ورزشكاران مبادرت ورزند. كسانى كه مىخواستند در این ورزشها به مقام و مرتبهاى برسند، با استفاده از تجربیات كسانى كه در آن زمینه تجاربى داشتند و انجام تمرینات شخصى، براى تحقق این امر تلاش مىكردند. البته چون این كار بهطور معمول بدون وجود استاد و مربى و برنامه خاص و تعریف شدهاى انجام مىشد گاهى نیز ضایعاتى به همراه داشت. البته امروزه كه كموبیش تمامى ورزشهاى قهرمانى داراى مربیانى مجرّب و آزموده و روشهاى علمى و تعریف شده خاص هستند، ورزشكاران زیر نظر مربى و در قالب برنامهها و تمرینهاى علمى و ضابطهمند و مشخص به فعالیت مىپردازند.
در هر صورت، امور معنوى نیز كم و بیش تابع همین رویّه و قانون است. در اینجا نیز اگر كسانى باشند كه زحمات زیادى در این راه كشیده و به مقامات عالى سیر و سلوك رسیده و قدرت تربیت داشته باشند، انسان مىتواند از تجربیات و رهنمودها و ارشادهاى آنان استفاده كند و خود را تحت تربیت این افراد قرار دهد و در پرتو راهنمایىها و دستورالعملهاى آنان به تدریج مراحلى را كه دستور مىدهند یكى پس از دیگرى بپیماید. اینگونه افراد با توجه به تجربیات و شناختهایى كه دارند، مىتوانند تشخیص
﴿ صفحه 337 ﴾
دهند كه چه نقطه ضعفهایى در انسان شدت دارد و بر اساس اولویت، آنها را در دستور كار قرار دهند تا با برنامهاى مشخص مورد معالجه قرار گیرند و درمان شوند. به هر حال اگر چنین كسانى را بیابیم، راه عقلایى نظیر هر كار دیگرىـ این است كه به آنها مراجعه كنیم و از دستگیرىهاى آنان بهرهمند گردیم.(234)
اما واقعیت خارجى این است كه نوعاً دسترسى به چنین اشخاصى بسیار مشكل است. پیدا كردن اینگونه افراد كه از هر جهت مورد اعتماد باشند و خود به مقامات عالى معرفت الله و سیر و سلوك رسیده باشند آسان نیست. علاوه بر اینكه این قبیل افراد اصولا در هر زمانى بسیار نادرند، از آنجا كه اهل تظاهر و خودنمایى هم نیستند به همین جهت یافتن آنها معمولا مشكل است و دست كم، چندان هم سهل الوصول نیستند. مدعیان فراوانند؛ ولى آنهایى كه واقعاً «رسیده» باشند و ضالّ و مضل نباشند به غایت اندكند و مشكلتر از آن، شناسایى آنان و دسترسى به آنها است.
اما به هر حال مسأله ندرت وجود و مشكل بودن دسترسى نباید مانع ما گردد و بهانهاى شود در دست شیطان كه بخواهد ما را از روى آوردن به سیر و سلوك و پیمودن راه عرفان و معرفت الله باز دارد. مراجعه به كتابهاى اخلاقى و عرفانى معتبر و دستوراتى كه بزرگان براى متعلمین نوشتهاند، همچنین نامههایى كه اساتید و ارباب اخلاق و معرفت براى برخى سالكان و دیگر افراد نگاشتهاند، مىتواند بسیار مفید و راهگشا باشد؛(235) بزرگانى همچون: مرحوم ملا حسینقلى همدانى،(236) مرحوم شیخ محمد
﴿ صفحه 338 ﴾
﴿ صفحه 339 ﴾
﴿ صفحه 340 ﴾
﴿ صفحه 341 ﴾
بهارى،(237) و مرحوم سید احمد كربلایى.(238) در كتابهایى نظیر «تذكرة المتقین»(239) یا «زاد
﴿ صفحه 342 ﴾
السالك» دستورالعملهایى از بزرگانى همچون: مرحوم شهید ثانى، مجلسى اول و مرحوم فیض نقل شده است. در مورد كتب اخلاقى نیز مىتوان به كتابهایى چون: معراج السعاده، محجة البیضاء، حقایق و جامع السعادات اشاره كرد. مراجعه به این كتابها نظیر مراجعه به كتب طب براى معالجه امراض است، یا مانند ورزشكارى است كه مىخواهد در یك رشته قهرمان بشود و به مربى و سرپرستى دسترسى ندارد. همانگونه كه در موارد عدم دسترسى به پزشك یامربى به ناچار از كتابها و نوشتههایى كه در این زمینه وجود دارد استفاده مىشود، در مسایل معنوى و طى مراحل و مدارج سیر و سلوك نیز در صورت دسترسى نداشتن به استاد مورد اعتماد، انسان مىتواند به كتابهایى كه در این باره نوشته شده مراجعه كند.(240)
﴿ صفحه 343 ﴾
علاوه بر این، اصولا انحرافهایى كه در مراحل اولیه و مدارج پایین عرفان و سیر و سلوك ممكن است حاصل شود چندان جدّى و اساسى نیست تا براى اجتناب از آنها انسان بهطور حتم مقید باشد خود را تحت سرپرستى و تربیت مربى و استاد قرار دهد. نیاز به استاد نوعاً مربوط به مدارج عالى سیر و سلوك است كه اگر كسى در آنها دچار لغزش گردد و سقوط كند حتى ممكن است كارش به كفر نیز كشیده شود.
در مراحل و مراتبى از عرفان، اگر كسى مرتكب خطا شود و لغزشى از او سر بزند، چنان برایش كوبنده خواهد بود كه همه آنچه به دست آورده باطل مىشود و از بین مىرود. در این مراحل چون احتمال بروز چنین انحرافات خطرناكى وجود دارد، از این رو نیاز به دستگیرى و راهنمایى استادى مجرّب و قابل اعتماد یك نیاز مهم و اساسى است. سقوط و لغزش در این مراحل، مانند سقوط از قله كوه است. اگر كسى از قله كوهى سقوط كند تمام بدن و مغزش متلاشى خواهد شد و چیزى از او باقى نخواهد ماند. برخلاف كسى كه تنها دو، سه مترى بالا رفته است. چنین كسى اگر هم بلغزد حداكثر پایش خراشى برخواهد داشت و مسأله تمام مىشود و دوباره مىتواند برخیزد و به راه ادامه دهد. به همین ترتیب هر چه از دامنه كوه بیشتر فاصله بگیرد و بالاتر رود، آسیبهاى ناشى از سقوط جدىتر و خطرناكتر خواهد بود. در سیر و سلوك نیز مسأله به همین صورت است.
هرچه انسان در مراحل و مقامات این راه بیشتر پیش رفته باشد، به همان نسبت وضعش حساستر است و حركتها و رفتارهایش باید حساب شدهتر و مطمئنتر انجام پذیرد و ممكن است بهطور حتم نیاز به راهنمایى استاد و مربى داشته باشد. اما در گامها و
﴿ صفحه 344 ﴾
مراحل اولیه سیر و سلوك وضعیت چندان حساس نیست و انسان خود مىتواند به تنهایى به طى طریق بپردازد و اگر احیاناً اشتباهى هم مرتكب شود به راحتى و به سرعت قابل تدارك است.
علاوه بر همه اینها اساساً مراحل و گامهاى اولیه عرفان و سیر و سلوك چندان خفایى ندارد و امورى روشن و مشخص است. هر كس اندك مطالعه و تحقیقى در باب مسایل مربوط به عرفان و سیر و سلوك داشته باشد، مىداند كه گام اول در این راه انجام واجبات و ترك محرمات، و به عبارت دیگر، ترك گناه است. مرحله بعد، پرداختن به امور مستحب و ترك مكروهات است كه به تدریج باید سعى كند آنچه از مستحبات را كه مىتواند بهجا بیاورد و هر قدر برایش ممكن است از ارتكاب امور مكروه اجتناب ورزد.
اصولا از همین رو كه مراحل اولیه سیر و سلوك چندان پیچ و خمى ندارد، در میان عرفا و فِرَق مختلف متصوفه اختلافى در مورد آنها مشاهده نمىشود. براى مثال، اینكه یكى از رموز اساسى موفقیت در سیر و سلوك، ذكر و توجه قلبى است و انسان باید سعى كند هرچه مىتواند توجه قلبىاش به خداوند را فزونى بخشد، امرى است كه هیچ شخص یا گروهى از عرفا و متصوفه مناقشهاى در آن نكرده است.
در هر صورت، اگر كسى این مراحل را پشت سر گذاشت و نیاز به راهنمایى و دستگیرى پیدا كرد، از لطف خداوند بعید است كه براى مراحل بعدى او را به كسى كه نیاز دارد دلالت نكند. اما اگر كسى هنوز همین مراحل ابتدایى و روشن را پشت سر نگذارده، براى چه به دنبال استادى در حد اعلى مىگردد؟ از چنین كسى باید سؤال كرد كه آیا به همان چه كه مىدانسته عمل كرده است كه اكنون به دنبال دستورات و معارفى تازه است؟ به راستى مگر ما همین مسایلى را كه مىدانیم چه مقدار عمل كردهایم كه طالب حرفها و مطالب نو هستیم؟
بسیارى از افراد آرزو مىكنند كه خدمت حضرت ولىّ عصر(علیه السلام)برسند و از ایشان
﴿ صفحه 345 ﴾
براى سیر و سلوك دستورى بگیرند، در حالى كه هنوز در انجام واجبات و ترك محرّمات مشكل دارند. ائمه(علیهم السلام) لفظاً و عملا بر نماز اول وقت تأكید فراوانى داشتهاند؛ آیا من كه تشنه دستورات عالى عرفانى هستم، به این دستور ساده و در عین حال بسیار مهم و تأثیرگذار عمل كردهام؟ همه ائمه(علیهم السلام) به انجام واجبات و ترك محرّمات سفارش كردهاند؛ آیا ما این دستور را عمل كردهایم و به جایى نرسیدهایم؟ ما كه هنوز در عمل به بسیارى از همین دانستههایمان كارى از پیش نبردهایم، مىخواهیم از امام زمان(علیه السلام) چه بپرسیم؟ نكند تمناى شرفیابى خدمت امام زمان(علیه السلام) و به دنبال استاد و پیر گشتن هوسى بیش نباشد كه خود را بدان مشغول داشتهایم و در اثر آن از عمل به همین دستورات و مطالب مهم و اساسى كه مىدانیم غافل گشتهایم؟!
پس به طور خلاصه، اصل این مسأله درست است كه سیر و سلوك و طىّ مقامات معنوى، مانند همه فنون دیگر، داراى افراد ممتاز و شاخصى است كه تجربیاتى دارند و چون خود این راه را پیمودهاند، مىتوانند دیگران را راهنمایى و اشتباهاتشان را گوشزد كنند و مراقب آنها باشند كه انحرافى برایشان رخ ندهد. همان طور كه همه فنون و علوم، نظیر طب، ریاضیات، فقه و اصول استاد دارد و انسان باید تا حد مقدور بهترین استاد را شناسایى كند و از دانش و تجربه او استفاده نماید، در مسیر عرفان و سیر و سلوك نیز همراهى استادى خودساخته و رهیافته مىتواند براى انسان بسیار مفید و راهگشا باشد. تربیت نفس یك فن است و مانند همه فنون دیگر، كسانى كه تلخ و شیرین این راه را چشیدهاند، مىتوانند دست افراد مبتدى را بگیرند و چم و خم راه را به آنان نشان دهند. به ویژه اگر كسانى به برخى احاطههاى روحى دستیافته باشند، با مشاهده كاستىها و نقاط ضعف روح و نفس سالك مىتوانند براى تربیت نفس او بسیار مفید و مؤثر باشند. اما در این راه این نكته را نباید از نظر دور داشت كه معمولا در هر زمانى بسیار كم و به غایت اندكند كسانى كه حقیقتاً «رهیافته» باشند و انسان بتواند در این راه پرخطر به آنان اعتماد كند.
﴿ صفحه 346 ﴾
آخرین نكتهاى كه در این راه باید متذكر گردیم این است كه واصل شدن به مراتب و مقامات معنوى، هرچه هم عالى و متعالى باشد، موجب عصمت شخص و مطلق پنداشتن او و عارى دانستنش از خطا و اشتباه نمىشود. بهترین شاهد این مدعا این است كه در همه زمان ها اساتید اخلاق و سیر و سلوك كم و بیش با یكدیگر اختلاف نظرهایى داشتهاند. با اینكه در پاكى و تقوا و نهایتِ اخلاص بسیارى از آنان تردیدى نیست، با این وجود مىبینیم طریقه همه آنان یكسان نبوده و اختلاف سلیقهها و تفاوتهایى در رفتار و سلوك، در میان آنان ملاحظه مىشود و حتى در مواردى صریحاً یكدیگر را تخطئه كردهاند. این نشان از آن دارد كه غیر از معصومین و ائمه(علیهم السلام) دیگران هرچه هم كه عالى و متكامل باشند در حدى نخواهند بود كه انسان معتقد شود در هیچ امرى از امور دنیوى و اخروى و مادى و معنوى اشتباه نمىكنند. از این رو همه طوایف مختلف كم و بیش اشتباهات و انحرافاتى دارند و نمىتوان فرقهاى را یافت كه صد در صد بر حق و خالى از هر فساد و انحراف فكرى و عملى باشد.