عارفان حقیقى
در هر صورت، باید توجه داشت كه كسانى هستند كه ادعاى عالىترین مقام و مرتبه معرفت خداوند را دارند در حالى كه بویى از معرفت خدا نبردهاند و به هیچوجه معرفت خدا در دلشان نیست و تنها ادعا مىكنند و لفظ تحویل مىدهند. باید بسیار مراقب باشیم
﴿ صفحه 322 ﴾
كه فریب چنین افرادى را نخوریم. گفتار ملاك نیست، باید در رفتار و كردار و اعتقادات فرد دقت كرد كه آیا بر اساس دستورات و اصول و آموزههاى شرع مقدس است یا خیر. باید دید آیا گفتار و رفتارش كاملا توافق دارد یا بین آنها تناقض و تعارض وجود دارد؟
عارف واقعى نیاز به هیاهو و بوق و كرنا ندارد. او اهل تظاهر و در پى آن نیست كه به هر بهانهاى به همه دنیا بفهماند كه من خدا را شناختهام و به مقام عرفان رسیدهام. عارف بودن نیاز به شكل و شمایل و لباس و سر و وضع خاص ندارد و در هر لباسى ممكن است باشد. امكان دارد پینهدوزى در محله و شهر شما باشد كه هیچ ادعایى ندارد و شما هم او را نشناسید؛ ولى از اولیاى خدا و مقربان خاص درگاه الهى باشد. در جبهههاى دفاع مقدس و در میان رزمندگان و شهداى ما عارفان بلند مرتبهاى بودند كه كسانى كه شصت سال ریاضت كشیدند و عبادت كردند به آن مقام نرسیدند. آنان ره صد ساله را یك شبه پیمودند؛ هنیئاً لهم و گوارایشان باد. بنده با این سن و محاسن سفیدم افتخار مىكنم كه خاك پاى آنها باشم. عارف شدن و نیل به مقامات منیع عرفانى مِلك طلق هیچ گروه و طایفه خاصى نیست و در هر قشرى، از عالم و دكتر و مهندس و باسواد گرفته تا كاسب و تاجر و كارگر و كشاورز و بىسواد مىتواند وجود داشته باشد.
«عارف» بودن به اسم نیست و لازم نیست حتماً كسى اسمش عارف باشد تا بگوییم به حقیقت عرفان راه پیدا كرده است. بسیارى از علمایى كه ما آنها را تنها به فقاهت و فتوا و تخصص در احكام شرعى و حلال و حرام مىشناسیم داراى مقامات بسیار والاى عرفانى و از بزرگترین عرفا بودهاند. عرفان را باید در اعمال و رفتار و منش و روش اشخاص جستجو كرد، نه در حرفها و سخنان زیبا و ادعاهایى كه گوش فلك را كر مىكند. ائمه(علیهم السلام) كه خود در اوج عرفان و قله مقامات معنوى بودهاند در رفتار و گفتار خود عرفان حقیقى را به ما آموختهاند. در بسیارى از دعاهایى كه از آن بزرگواران در دست داریم اوصاف و ویژگىهاى عرفان و عرفاى راستین بیان شده است. مناجات
﴿ صفحه 323 ﴾
شعبانیه را مىتوان یكى از بارزترین این موارد دانست كه داراى مضامین بسیار بلند و عالى است و طبق نقل، امیرالمؤمنین و سایر ائمه(علیهم السلام) به خواندن آن مقید بودهاند. در قسمتى از این مناجات چنین مىخوانیم:
اِلهىِ وَ اَلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِبا؛(227) بار الها! مرا به پربهجت ترین نور عزتت ملحق ساز تا عارف به تو گردم و از غیر تو روى گردان شوم.
در این فراز خواستهاى كه از خداى متعال مطرح مىشود این است كه ما را به مقام عرفان برساند: فَاَكُونَ لَكَ عارِفا. علامت عارف بودن چیست؟ اولین و مهمترین علامت آن عبارت است از: «عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفا». اگر كسى به واقع عارف بالله باشد، دیگر دل به غیر خدا نمىدهد و دلش از هر چه غیر خدا است منحرف و روى گردان است. او دیگر در مقام مرید و مرادبازى نیست و برایش تفاوتى نمىكند كه مرید داشته باشد یا نداشته باشد. عارف واقعى كسى است كه جز خدا هیچ چیز برایش مهم نیست و از اینرو، تلى از خاكستر با گنجینهاى بزرگ از جواهرات با ارزش پیش چشمش مساوى است و تفاوتى ندارد.
دیگر علامت عارفان راستین این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا». او تنها از خدا خوف دارد و پیوسته توجهش به خدا است و همواره مراقب است كه هیچ قدمى برخلاف خواست و رضایت خداى متعال برندارد.
حقیقت عرفان و نشانه عارف واقعى اینها است. عرفان و قرب به خدا اسم و رسم نمىخواهد. اینگونه نیست كه اگر كسى اسمش عارف نبود و مردم او را به نام عارف و صوفى و امثال آن نشناختند از عرفان محروم باشد. بسیارى از بزرگان ما اسم عارف نداشتند؛ ولى اگر كسى در پى حقیقت عرفان باشد، باید آن را در نزد آنان جستجو كند.
﴿ صفحه 324 ﴾
بسیارى از كسانى كه ما آنان را به نام فقیه، فیلسوف و محدّث مىشناسیم، صاحب كرامات الهى و مقامات عالى عرفانى و معرفت شهودى بودهاند؛ ولى چون اهل تظاهر و هیاهو و اسم و رسم نبودهاند در بین مردم به نام عارف مشهور نشدهاند، در عین حال كه قلل رفیع معرفت عرفانى را درنوردیده و پشت سر گذاشته بودند. اتفاقاً اعتماد و اطمینان نسبت به این قبیل افراد بیش از مدعیان عرفان و كسانى است كه عارف بودنشان بر سر هر كوى و برزن فریاد زده مىشود. البته نویسندگانى برخى از این بزرگان را به سبب كراماتى كه از آنان نقل شده در زمره عرفا شمرده و ذكر كردهاند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنین اسم و رسمى نداشتهاند. كسانى همچون مقدس اردبیلى یا شیخ انصارى چه بسا مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال بیش از كسانى باشد كه به عرفان و تصوف و كشف و كرامت مشهور هستند.
با معیارهاى معمولى ممكن است برخى افراد را شخصیتهایى بسیار بالا و برجسته در عرفان و مقامات معنوى ارزیابى كنیم، در حالى كه نزد خداوند چنین برجستگى و مقامى نداشته باشند. همانگونه كه چه بسا كسانى نزد خداى متعال از بالاترین ارج و قرب برخوردار باشند، در حالى كه ما به ظاهر هیچ امر برجسته و كشف و كرامتى از آنها مشاهده نكردهایم.
از این رو ظهور كشف و كرامات و امثال آنها دلیل برترى یك نفر بر فرد دیگرى كه كشف و كرامتى از او دیده نشده، نیست. ممكن است كسانى قدرت بر انجام امور خارقالعاده داشته باشند اما هیچ اظهار نكنند. اتفاقاً این خود، كمالى است كه انسان بتواند كارهاى خارق العادهاى انجام دهد اما هیچ انجام ندهد تا دیگران او را نشناسند و شائبه ریا و تظاهر و خودنمایى در عبودیتش نسبت به خداى متعال پیدا نشود. بر این اساس نمىتوان كسانى را كه كرامتى از آنها ظاهر نشده، پایینتر از دیگرانند بدانیم؛ چرا كه چه بسا داشتهاند ولى به دلایلى ظاهر نكردهاند.
﴿ صفحه 325 ﴾
دو حكایت از شیخ انصارى
شیخ انصارى یكى از علماى بزرگ شیعه است. وى از شخصیتهاى علمى برجسته و مهم و تأثیرگذار شیعه محسوب مىگردد و دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» او دهها سال است كه در حوزههاى علمیه تدریس مىشود. از این رو همه علما و بزرگان حوزه شیعه كه پس از شیخ انصارى در عرصه فقه و فقاهت ظهور كردهاند خوشهچین خوان علمى این عالم بزرگ محسوب مىشوند. جداى از مقام علمى و ژرفاندیشىها و نوآورىهاى شیخ در فقه و اصول، آنچه كه شخصیت وى را بیش از پیش ممتاز و برجسته مىكند، زهد و تقوا و فضایل معنوى او است. شیخ انصارى از كسانى است كه حقیقت عرفان را در جاى جاى زندگى، شخصیت، روش و منش او مىتوان جستجو كرد. او نه درس عرفان داشته، نه كتابى در عرفان نگاشته و نه در بین شاگردان و مردم زمان خویش به نام «عارف» مشهور بوده است، ولى حضور خدا در سراسر زندگى او مشهود است. در مورد زندگى و سجایاى اخلاقى شیخ كه بیانگر حضور حقیقت عرفان در نفس و روح او است سخن بسیار است كه این مقال جاى طرح آن نیست. در هر صورت، براى ارائه شاهدى بر بحثهایى كه در این سطور اخیر داشتیم، ذكر یكى، دو حكایت از آن عبد صالح خداوند خالى از لطف نیست.
آوردهاند در ایامى كه شیخ در نجف زندگى مىكرده است، روزى در گرماى تابستان وارد منزل مىشود. كسانى كه تابستان نجف را دیده باشند، مىدانند چقدر گرم و سوزان است. در هر صورت، شیخ در آن گرماى سوزان و در حالى كه تشنه بوده است از راه مىرسد و آب طلب مىكند. آن زمانها در نجف یخ و یخچال نبوده و براى تابستان و نگهدارى مواد غذایى و خنك كردن آب، سردابهاى عمیقى درست مىكردهاند و مشربهها و كوزههایى را داخل سرداب آویزان مىكردهاند تا قدرى خنك شود. از این رو تا بروند و از داخل سرداب آب را بالا بكشند و بیاورند، شیخ فرصت را غنیمت شمرده و با خود مىگوید، خوب است دو ركعت نماز بخوانم. تصور كنید، ظهر تابستان
﴿ صفحه 326 ﴾
نجف با گرماى بیش از 50 درجه، شیخ هم خسته از درس برگشته و گفته برایش آب بیاورند؛ ولى در این فاصله كم هم بىكار نمىنشیند! در هر حال، از قضا شیخ پس از مشغول شدن به نماز حال معنوى خوبى پیدا مىكند و مشغول خواندن یكى از سورههاى طولانى قرآن مىشود. از این رو تا نماز شیخ تمام شود مدتى طول مىكشد. در نتیجه هنگامى كه شیخ مىخواهد آب را تناول كند آب گرم شده است. در نهایت شیخ همان آب گرم را مىنوشد و به دنبال كار خود مىرود!
در حقیقت آیا عرفان این است یا آنكه آن آقا برود در كاخش در پاریس و سوئیس و آمریكا بنشیند و براى جمع مریدان دستورالعمل صادر كند؟ انصافاً عرفان واقعى و حقیقت عرفان كدام است؟ زندگى ساده و زاهدانه شیخ انصارى در نجف با عرفان تطبیق مىكند یا زندگى در ساختمانهاى مجلل و آنچنانى در بلاد كفر و كشورهاى استعمارى؟
شیخ انصارى لباسش از كرباس و سر و وضعش بسیار ساده و بىآلایش بوده است. اساتید ما از شاگردان و معاصران شیخ نقل مىكردند كه سر و وضع ظاهرى شیخ چنان بود كه اگر كسى شیخ را نمىشناخت و در كوچه و خیابان او را مىدید، خیال مىكرد از افرادى است كه در قبرستان كار مىكنند و به قول ایشان «از عمله موتى» هستند! این در حالى بود كه همه روزه از شهرها و بلاد مختلف كیسهها و گونىهاى بزرگ از پول و طلا و اجناس مختلف به عنوان خمس و سهم امام به منزل شیخ آورده مىشد و او هیچ اعتنایى به آنها نمىكرد.
آرى، عارف حقیقى امثال شیخ انصارىها هستند كه به محض آنكه فرصتى پیدا مىكنند، خلوت با محبوب را غنیمت شمرده و به نماز مىایستند و در این حال چنان انس و لذتى برایشان حاصل مىشود كه تشنگى را فراموش مىكنند. آنان به چنان درجهاى از وارستگى و انقطاع از دنیا و زخارف مادى رسیدهاند كه در حالى كه اموال و جواهرات فراوانى در دسترس ایشان است، به متاعى قلیل و كمترین بهره از دنیال بسنده مىكنند. در
﴿ صفحه 327 ﴾
این باره حكایتى بسیار جالب و شنیدنى در مورد شیخ نقل شده است. حكایت از این قرار است كه:
یكى از شاگردان شیخ نقل مىكند كه شبى در عالم خواب شیطان را دیدم در حالى كه طنابهایى رنگارنگ در دست داشت. پرسیدم: این رشتهها و طنابها چیست؟ گفت: اینها رشتههایى است كه به وسیله آنها مردم را فریب مىدهم و این طنابها را بر گردن آنها انداخته و به دنبال خود مىكشم؛ یكى پول است، دیگرى زن، سومى مقام، چهارمى شهوت و ... . در آن میان طنابى ضخیم را دیدم كه پاره شده است. از شیطان پرسیدم این چیست و چرا پاره شده است؟ گفت سالها بود به دنبال مهار كردن و به دام انداختن شیخ انصارى بودم، تا اینكه دیشب بالاخره موفق شدم و این طناب را به گردن او انداختم؛ ولى در نهایت شیخ طناب را پاره و تمام رشتههاى مرا پنبه كرد.
آن طلبه و شاگرد شیخ مىگوید از خواب بیدار شدم و از آنچه در خواب دیده بودم بسیار به حیرت افتادم و در فكر فرو رفتم. صبح زود خدمت شیخ رسیدم و عرض كردم دیشب چنین خوابى دیدهام. مرحوم شیخ به گریه افتاد و فرمود: آن ملعون راست گفته و دیشب مىخواست به لطایف الحیل مرا فریب دهد و اتفاقاً تا لب پرتگاه نیز مرا با خود كشاند؛ ولى در نهایت موفق نشد. عرض كردم: قضیه چیست؟ فرمود: دیشب وضع حمل عیالم بود و زنها خواستند كه مقدارى روغن براى عیالم تهیه كنم. (در بین بسیارى از مردم مرسوم است كه براى زنى كه تازه وضع حمل كرده غذایى روان كه مخلوطى از روغن حیوانى و آرد گندم است تهیه مىكنند و معتقدند براى او بسیار مفید و نافع است.) اما من پول نداشتم كه روغن بخرم. با خود گفتم یك قران از سهم امام نزد من هست، آن را به عنوان قرض برمىدارم و روغن تهیه مىكنم و اولین پولى كه به دستم آمد این یك قران را برمىگردانم. با این نیت آن یك قران را برداشتم و براى خرید روغن از خانه خارج شدم. در بین راه با خود فكر كردم، چرا من چنین كارى بكنم؟ آیا امشب اگر طلبه دیگرى به وضعیت و مشكل من دچار شده بود، او هم به این یك قران دسترسى
﴿ صفحه 328 ﴾
داشت كه بخواهد آن را هرچند به نیت قرضـ بردارد و مشكلش را حل كند؟ مگر من با طلبههاى معمولى چه فرقى دارم؟ این بود كه از كار خود منصرف شدم و به خانه بازگشتم و آن پول را به جاى خود گذاشتم.
به راستى اگر عرفان این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا»، آیا این خداترسى و مراقبت و توجه به خداوند را در زندگى و رفتار امثال شیخ انصارى بیشتر مىتوان مشاهده كرد یا در كارها و زندگى مدعیان عرفان؟ آیا شیخ انصارى كه نام «عارف» ندارد به حقیقت و روح عرفان نزدیكتر است یا كسانى كه دم از عرفان مىزنند و دو دستى به دنیا چسبیدهاند و زندگى و رفتارشان نشان مىدهد كه دنیاپرستى و علاقه و محبت به دنیا تمام وجودشان را پر كرده است؟
از «قطب» تا «شریعت و طریقت»
یكى از امورى كه مىتوان گفت كموبیش همه كسانى كه به نام «تصوف» شناخته مىشوند در آن اشتراك دارند اعتقاد به «قطب» است. متصوفه معتقدند در هر زمانى قطبى وجود دارد و باید او را شناخت و به او سر سپرد و در برابرش تسلیم مطلق شد. ادعاى آنان این است كه قطب همان «انسان كامل» است و به همین دلیل هم هست كه باید تسلیم او بود. در واقع مقام و جایگاه قطب نزد متصوفه، چیزى شبیه مقام و منزلتى است كه ما شیعیان براى امامان معصوم(علیهم السلام) قائلیم.
اعتقاد به «قطب» در واقع ریشه در اعتقاد دیگرى دارد كه در میان متصوفه، و گهگاه برخى متشرعین نیز رایج است. بر اساس این اعتقاد، امور معنوى و مسایل مربوط به سیر الى الله به صورت سرّى تنها به افرادى خاص سپرده شده و به صورت عمومى بیان نشده است. متصوفه معتقدند پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و برخى ائمه(علیهم السلام) نظیر امیرالمؤمین یا امام رضا(علیهما السلام)ـ اسرار سیر و سلوك را تنها براى افراد خاصى كه شایستگى و ظرفیت درك و ضبط این مسایل را داشتهاند بیان كردهاند و این اسرار پس از آن در طول تاریخ سینه به
﴿ صفحه 329 ﴾
سینه نقل شده تا به دست ما رسیده است. افرادى كه در هر زمان و عصرى این اسرار را تلقى و بر مبناى آن دیگران را در این راه دستگیرى مىكنند همان كسانى هستند كه «قطب» نامیده مىشوند.
بر اساس این تصور، مسایل مربوط به سیر و سلوك و چگونگى سیر الى الله از جمله اسرار است كه در كتاب و سنّت رایج، بیان نشده، بلكه به خزانه سینه مردان الهى سپرده شده و این مردان الهى كه همان «اقطاب» هستند در هر عصرى وجود دارند و یكى پس از دیگرى این اسرار را تلقى مىكنند. اگر كسى بخواهد در مسایل معنوى و عرفان و سیر و سلوك و معرفت الله به جایى برسد راهى غیر از مراجعه به «قطب» ندارد و از هر طریق دیگرى كه برود جز ضلالت و هلاكت چیزى نصیبش نخواهد شد.
این اعتقاد كه، مسایل مربوط به سیر و سلوك و كسب مقامات معنوى در كتاب و سنّت رایج وجود ندارد، در واقع همان آموزه معروف متصوفه مبنى بر تمایز بین «شریعت» و «طریقت» است. متصوفه معتقدند اسلام شریعتى دارد و طریقتى. شریعت همین احكام حلال و حرام و واجب و مستحب و طهارت و نجاست و امثال آنها است كه در دسترس همگان قرار دارد و تفصیل آنها بهطور معمول در رسالههاى عملیه ذكر مىشود. شریعت، به تعبیر متصوفه، پوسته و ظاهر دین است؛ ولى مغز و باطن دین عبارت است از طریقت، كه آن نیز از اسرار الهى و نزد صاحبان سرّ است و در دسترس همگان قرار داده نشده است.
در مورد ارتباط شریعت و طریقت و این پوسته و مغز، نظر متصوفه یكسان نیست. برخى از آنان معتقدند كه طریقت فرع بر شریعت است؛ به این معنا كه همه احكام شرع باید در همه مراحل كاملا رعایت شود؛ ولى در كنار آن، یك سرى آداب و رسوم و كارها و مسایلى نیز به نام طریقت وجود دارد كه آنها را نیز باید ملتزم بود و عمل كرد؛ در غیر این صورت همیشه در پوسته و قشر و ظاهر دین باقى خواهیم ماند و هیچ گاه به كنه و مغز و حقیقت آن دست نخواهیم یافت. در مقابل، برخى دیگر از متصوفه ضمن
﴿ صفحه 330 ﴾
تفكیك شریعت از طریقت معتقدند شریعت مقدمه و دروازهاى است براى ورود به طریقت و انسان با عمل به احكام شرعى آمادگى و استعداد ورود به طریقت را پیدا مىكند؛ ولى پس از پشت سر گذاشتن شریعت و ورود به مرحله طریقت، دیگر رعایت احكام شرعى لزومى ندارد. به عبارت دیگر، مقصود خداوند از حلال و حرام و واجب و مستحب و نظایر آنها این است كه افراد با عمل به آنها شایستگى دریافت انوار معنوى و تجلیات ربوبى را پیدا كنند؛ از همین رو پس از آنكه این ظرفیت و شایستگى ایجاد شد مقصود حاصل است و نیازى به ادامه رعایت احكام شرعى و عمل به آنها نیست!(228) این گروه حتى احكام و اعمال عبادى را نیز از این امر مستثنا نمىكنند و از جمله معتقدند براى كسى كه از پوسته دین عبور كرده و پاى به مرحله طریقت گذارده، خواندن نماز ضرورتى ندارد! آنان در این باره ضمن بیان مطالبى از این قبیل، به برخى آیات و روایات نیز تمسك مىكنند. براى مثال، یكى از آیاتى كه در این زمینه به آن استناد مىشود این آیه شریفه است:
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقِین؛(229) و پروردگارت را عبادت كن تا یقین [=مرگ] تو فرا رسد.
این گروه از متصوفه این آیه را اینگونه معنا كردهاند كه خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: پروردگارت را عبادت كن تا به مقام یقین برسى؛ مفهوم این سخن این است كه
﴿ صفحه 331 ﴾
وقتى به مقام یقین رسیدى دیگر عبادت لازم نیست، و شاهد این معنا نیز كلمه «حتى» است كه در ادبیات عرب براى بیان غایت و نهایت یك امر به كار مىرود. از این رو معناى آیه این چنین مىشود كه، نهایت و غایت عبادت واصل شدن به مقام یقین است و آن گاه كه انسان به مقام یقین رسید دیگر لازم نیست عبادت كند و نماز بخواند!
اما باید توجه داشت همچنان كه در تفاسیر مختلف آمده است مراد از كلمه «یقین» در این آیه، «مرگ» است نه «علم» و «اطمینان». همان گونه كه در سوره «مدّثّر» نیز كلمه یقین به همین معنا به كار رفته است؛ آنجا كه از قول گناهكاران نقل مىكند كه در روز قیامت در پاسخ سؤال «اصحاب یمین» كه مىپرسند چه چیز سبب شد سرانجام شما عذاب و آتش باشد، مىگویند:
لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِینَ * وَكُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ * وَكُنّا نُكَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ * حَتّى أَتانَا الْیَقِین؛(230) ما از نمازگزاران نبودیم، و بینوایان را غذا نمى دادیم، و پیوسته با اهل باطل و یاوه گویان هم نوایى مى كردیم، و روز جزا را انكار مى كردیم، تا زمانى كه مرگ ما فرا رسید.
به علاوه، عملكرد خود پیامبر گواه بسیار روشنى بر بطلان چنین برداشتى از آیه مذكور است. آیا كسى مىتواند ادعا كند كه در مراتب یقین و مقامات معنوى و سیر و سلوك، به مقام و مرتبهاى بالاتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست یافته است؟ روشن است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) عالىترین و بالاترین مراتب یقین و كمال را دارا است و انسانهاى عادى در هر درجه و مقامى هم كه باشند حتى به گَرد مقام و مرتبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز نمىرسند. با این حال مىبینیم كه آن حضرت تا آخرین روزها و ساعات عمر شریفشان به عبادت خداى متعال و از جمله اداى نمازهاى واجب و مستحب اهتمام تمام داشتند. با این وصف آیا مىشود ما الگوى خود را پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدانیم و آن گاه به بهانه اینكه به مقام یقین واصل شدهایم از عبادت پروردگار سر باز زنیم؟!
﴿ صفحه 332 ﴾
حقیقت این است كه اینگونه امور از القائات و دسائس شیطان است و در بطلان و خرافه بودن آنها نباید تردید كرد. اسلام هیچ گاه دو برنامه، یكى به نام «شریعت» و یكى به نام «طریقت» نداشته است. اسلام مجموعاً «یك» برنامه و روش زندگى بیشتر نیست و مقصود از آن نیز تعالى انسانها و رساندن آنها به عالىترین مراتب كمال و قرب الهى است. بىشك اگر كسى مو به مو به همان چه كه در همین كتاب و سنّتى كه در دسترس همگان است عمل كند به بالاترین مدارج معرفت الله و قرب و كمال انسانى دست خواهد یافت.(231) اسلام همان گونه كه عالىترین ارج را براى «معرفت الله» قایل شده، در راهنمایى بشر براى رسیدن به این معرفت نیز هیچ بخل و كوتاهى و مضایقهاى نورزیده است و هر آنچه را كه براى رسیدن به این منظور لازم بوده در اختیار بشر قرار داده و در این راه هرچه را كه مهمتر بوده است بیشتر بر آن تأكید ورزیده است. در مباحث فصل قبل به تفصیل در این باره سخن گفتیم.
دستورات اسلام و راهى كه براى تكامل انسان در نظر گرفته طورى است كه منحصر به هیچ شخص خاصى نیست و براى همگان قابل فهم و استفاده است. البته یكى از
﴿ صفحه 333 ﴾
امتیازات اسلام این است كه این برنامه و دستورات به گونهاى است كه هر كس به اندازه لیاقت، معرفت و تلاش خود مىتواند از آثار و فواید این برنامه بهرهمند شود. همچنین انكار نمىكنیم كه مسایلى وجود دارد كه هر كسى لیاقت و ظرفیت درك آنها را ندارد؛ ولى اصل راه سیر و سلوك چیزى نیست كه خداى متعال در ارائه آن بخل ورزیده و آن را در اختیار همگان قرار نداده باشد. به عبارت دیگر، این مطلب درست است كه حقایقى متعالى وجود دارد كه انسان در ابتدا لیاقت درك آنها را ندارد و براى رسیدن به آنها باید مراتبى از كمال و معنویت را طى كند؛ ولى راه رسیدن به این مراتب كه دروازه مشاهده و درك آن حقایق استـ در دسترس همگان قرار داده شده و هركس آن را دنبال كند به مقصود خواهد رسید.
و اما در مورد «قطب» كه متصوفه به آن معتقدند و او را در هر زمان «انسان كامل» مىدانند، باید بگوییم كه این عقیده با عقیده صحیح شیعه سازگار نیست. البته به یك معنا مىتوان گفت در هر زمان قطب و انسان كاملى وجود دارد، ولى آن قطب و انسان كامل غیر از «امام معصوم(علیه السلام)» نیست. به این معنا، در زمان ما نیز قطب وجود دارد و آن قطب، وجود مقدس حضرت ولىّ عصر، امام زمان(علیه السلام) است.
آموزهها و تعالیم تشیع راستین هرگز این عقیده را بر نمىتابد كه غیر از امام معصوم(علیه السلام) در هر زمانى باید انسان كامل دیگرى نیز وجود داشته باشد كه شخصیت او مثل امام معصوم مطلق و بىهیچ پیرایه و نقصى است و باید مانند امام معصوم در برابر او نیز تسلیم كامل و مطلق بود. علاوه بر اینكه برخى از صوفیه در این راستا معتقدند كه وجود قطب با وجود امام زمان(علیه السلام) اتحاد پیدا مىكند، و به عبارت دیگر قایل به امام زمان نوعى هستند و مىگویند امام زمان شخص خاصى نیست، بلكه آن امام زمان نوعى در هر زمانى در جسم و كالبد قطب آن زمان حلول مىكند! براى مثال، در كتابها و مطالب فرقه گنابادى و شیخیه مىتوان كم و بیش مطالبى را پیدا كرد كه چنین چیزى از آنها استنباط مىشود.
﴿ صفحه 334 ﴾
در هر صورت چنین اعتقادى بهطور قطع و یقین مردود و باطل است و هیچ گاه از معارف شیعه چنین چیزى به دست نمىآید. اگر منظور از قطب تنها كاملترین انسان در هر زمان است، آن شخص كسى غیر از امام معصوم(علیه السلام) و در زمان حاضر حضرت ولىّ عصر(علیه السلام)ـ شخص دیگرى نیست. ما چنین اعتقادى نداریم كه غیر از امام معصوم(علیه السلام) بهطور حتم فرد شاخص دیگرى به نام «قطب» كه او نیز انسان كامل است، باید وجود داشته باشد. اصل این مسأله هیچ دلیل و برهانى ندارد، تا چه رسد به اینكه همچون برخى فِرَق متصوفه بگوییم این افراد یك سلسلهاى هستند و به صورت موروثى یكى پس از دیگرى به مقام قطبیت نائل مىشوند. چنین چیزى نزد شیعه امامیه ثابت نیست و اعتقاد به آن هیچ لزومى ندارد و بلكه دلیل بر خلاف آن قائم است. از نظر ما، در عصر غیبت، گذشته از وجود مقدس امام زمان(علیه السلام) اصالتاً هیچ كس به مقام عصمت و مقامى كه ائمه اطهار(علیهم السلام) نائل گشتهاند، نخواهد رسید(232) و هر كس هر مقدار هم كه تكامل پیدا كند و به هر مقام و مرتبهاى هم كه برسد سرانجام مهمان امام(علیه السلام) خواهد بود و هرچه دریافت كند از مجراى فیض امام معصوم(علیه السلام) است.(233) از این رو به اعتقاد ما غیر از امام معصوم(علیه السلام) هیچ فرد شاخص دیگرى كه حتماً باید او را شناخت و به او سر سپرد وجود ندارد.
﴿ صفحه 335 ﴾