بنده كشف و كرامت!
نكته حایز اهمیت دیگر در باب نسبت «عرفان» و «انجام و ظهور امور خارق العاده» این است كه اساساً در مسیر عرفان و سیر و سلوك، پیدا شدن علوم خارقالعاده و اطلاع بر ضمیر و درون افراد یا ظهور كرامات و انجام كارهاى خارق العاده چیزهایى نیستند كه انسان به آنها مغرور شود و نباید امور چندان مهمى تلقى شوند. اینها از آثار گامهاى
﴿ صفحه 320 ﴾
ساده و ابتدایى و درجات بسیار نازل عرفان و معرفت شهودى خداى متعال است و عارفان وارسته و راستین هیچ گاه به این امور وقعى ننهاده و نمىنهند. خداى متعال بر اساس صلاح و مصلحتى كه خود از آن آگاه است؛ گاهى برخى از این امور را به افرادى مىدهد و گاه نیز ممكن است مصالحى ایجاب كند كه اینگونه امور از فردى دریغ شود. همچنان كه در مواردى نیز كسانى با آنكه صاحب كرامت هستند اما بنا به مصالحى آن را ظاهر نمىكنند.
اصولا باید توجه داشت كه كشف و كرامت و امثال آن چیزهایى نیستند كه انسان بخواهد به آنها دل ببندد و اگر به نظر دقیق نگاه كنیم، دلبستگى به این امور در واقع نوعى شرك است و از دامهاى شیطان در این راه محسوب مىشود. اگر كسى به سیر و سلوك روى بیاورد و زحماتى را در این راه متحمل گردد و دستورات و ضوابط شرع را نیز به طور دقیق رعایت كند؛ ولى در عمق وجودش بخواهد به كشف و شهود برسد و كرامت پیدا كند، باید متوجه باشد كه كاملا در اشتباه است و در مسیر باطل گام برمىدارد. چنین كسى در مقام بندگى خدا نیست بلكه در واقع بنده كشف و شهود و كرامت است! این سیر و سلوك، قبله آمال و مقصودش نه خدا، كه كشف و شهود است؛ و از این رو چنین سالكى وقتى به كشف و شهود رسید دیگر از خدا طلبى ندارد. چنین كسى نظیر آن مرتاضى است كه براى تقویت روح زحماتى كشیده و مزدش را هم دریافت كرده است.
بندگى حقیقى خدا این است كه انسان خداى متعال را تنها به این سبب كه خدا است بندگى كند، همین و بس؛ حال خداوند صلاحش چه باشد كه به چه كسى، چه چیزى بدهد یا ندهد؛ این دیگر در اختیار او است. ما نباید خدا را به این انگیزه بندگى كنیم كه به كشف و شهود برسیم. اگر بندگى و اطاعت خداوند به انگیزه رسیدن به مقام كشف و شهود باشد از مصادیق این آیه خواهد بود كه:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه؛(225) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است؟
﴿ صفحه 321 ﴾
هوا و هوس انسان گاهى مقام و ریاست است، گاه ثروت، گاه شهوت و غریزه جنسى و گاهى نیز كشف و شهود و كرامت است. هیچ تفاوتى نمىكند، هر چه غیر خدا شد؛ آن، «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه» است. همان گونه كه كسى در سرش هواى رسیدن به مقام و ریاستى را مىپروراند و براى آن تلاش مىكند، كسى هم ممكن است در سر سوداى رسیدن به كشف و كرامت را داشته باشد. این دو از این حیث كه هر دو از مقوله و مصادیق «هواى نفس» هستند، هیچ تفاوتى ندارند. از اینرو، مهمترین مسأله در راه سیر و سلوك، خالص كردن «نیت» است. انسان باید از همان ابتدا و آغاز حركت در این راه، دل خود را از هرگونه انگیزهاى جز خداى متعال و رضایت او خالى كند و هر كارى را تنها به این نیت كه خدا فرموده و موجب خشنودى او است انجام دهد، نه به انگیزه آثار و مقاماتى كه در پى آن كار ظاهر مىشود و یا هر انگیزه دیگرى كه جز جلب رضایت خداى متعال باشد.(226)
عارفان حقیقى
در هر صورت، باید توجه داشت كه كسانى هستند كه ادعاى عالىترین مقام و مرتبه معرفت خداوند را دارند در حالى كه بویى از معرفت خدا نبردهاند و به هیچوجه معرفت خدا در دلشان نیست و تنها ادعا مىكنند و لفظ تحویل مىدهند. باید بسیار مراقب باشیم
﴿ صفحه 322 ﴾
كه فریب چنین افرادى را نخوریم. گفتار ملاك نیست، باید در رفتار و كردار و اعتقادات فرد دقت كرد كه آیا بر اساس دستورات و اصول و آموزههاى شرع مقدس است یا خیر. باید دید آیا گفتار و رفتارش كاملا توافق دارد یا بین آنها تناقض و تعارض وجود دارد؟
عارف واقعى نیاز به هیاهو و بوق و كرنا ندارد. او اهل تظاهر و در پى آن نیست كه به هر بهانهاى به همه دنیا بفهماند كه من خدا را شناختهام و به مقام عرفان رسیدهام. عارف بودن نیاز به شكل و شمایل و لباس و سر و وضع خاص ندارد و در هر لباسى ممكن است باشد. امكان دارد پینهدوزى در محله و شهر شما باشد كه هیچ ادعایى ندارد و شما هم او را نشناسید؛ ولى از اولیاى خدا و مقربان خاص درگاه الهى باشد. در جبهههاى دفاع مقدس و در میان رزمندگان و شهداى ما عارفان بلند مرتبهاى بودند كه كسانى كه شصت سال ریاضت كشیدند و عبادت كردند به آن مقام نرسیدند. آنان ره صد ساله را یك شبه پیمودند؛ هنیئاً لهم و گوارایشان باد. بنده با این سن و محاسن سفیدم افتخار مىكنم كه خاك پاى آنها باشم. عارف شدن و نیل به مقامات منیع عرفانى مِلك طلق هیچ گروه و طایفه خاصى نیست و در هر قشرى، از عالم و دكتر و مهندس و باسواد گرفته تا كاسب و تاجر و كارگر و كشاورز و بىسواد مىتواند وجود داشته باشد.
«عارف» بودن به اسم نیست و لازم نیست حتماً كسى اسمش عارف باشد تا بگوییم به حقیقت عرفان راه پیدا كرده است. بسیارى از علمایى كه ما آنها را تنها به فقاهت و فتوا و تخصص در احكام شرعى و حلال و حرام مىشناسیم داراى مقامات بسیار والاى عرفانى و از بزرگترین عرفا بودهاند. عرفان را باید در اعمال و رفتار و منش و روش اشخاص جستجو كرد، نه در حرفها و سخنان زیبا و ادعاهایى كه گوش فلك را كر مىكند. ائمه(علیهم السلام) كه خود در اوج عرفان و قله مقامات معنوى بودهاند در رفتار و گفتار خود عرفان حقیقى را به ما آموختهاند. در بسیارى از دعاهایى كه از آن بزرگواران در دست داریم اوصاف و ویژگىهاى عرفان و عرفاى راستین بیان شده است. مناجات
﴿ صفحه 323 ﴾
شعبانیه را مىتوان یكى از بارزترین این موارد دانست كه داراى مضامین بسیار بلند و عالى است و طبق نقل، امیرالمؤمنین و سایر ائمه(علیهم السلام) به خواندن آن مقید بودهاند. در قسمتى از این مناجات چنین مىخوانیم:
اِلهىِ وَ اَلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِبا؛(227) بار الها! مرا به پربهجت ترین نور عزتت ملحق ساز تا عارف به تو گردم و از غیر تو روى گردان شوم.
در این فراز خواستهاى كه از خداى متعال مطرح مىشود این است كه ما را به مقام عرفان برساند: فَاَكُونَ لَكَ عارِفا. علامت عارف بودن چیست؟ اولین و مهمترین علامت آن عبارت است از: «عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفا». اگر كسى به واقع عارف بالله باشد، دیگر دل به غیر خدا نمىدهد و دلش از هر چه غیر خدا است منحرف و روى گردان است. او دیگر در مقام مرید و مرادبازى نیست و برایش تفاوتى نمىكند كه مرید داشته باشد یا نداشته باشد. عارف واقعى كسى است كه جز خدا هیچ چیز برایش مهم نیست و از اینرو، تلى از خاكستر با گنجینهاى بزرگ از جواهرات با ارزش پیش چشمش مساوى است و تفاوتى ندارد.
دیگر علامت عارفان راستین این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا». او تنها از خدا خوف دارد و پیوسته توجهش به خدا است و همواره مراقب است كه هیچ قدمى برخلاف خواست و رضایت خداى متعال برندارد.
حقیقت عرفان و نشانه عارف واقعى اینها است. عرفان و قرب به خدا اسم و رسم نمىخواهد. اینگونه نیست كه اگر كسى اسمش عارف نبود و مردم او را به نام عارف و صوفى و امثال آن نشناختند از عرفان محروم باشد. بسیارى از بزرگان ما اسم عارف نداشتند؛ ولى اگر كسى در پى حقیقت عرفان باشد، باید آن را در نزد آنان جستجو كند.
﴿ صفحه 324 ﴾
بسیارى از كسانى كه ما آنان را به نام فقیه، فیلسوف و محدّث مىشناسیم، صاحب كرامات الهى و مقامات عالى عرفانى و معرفت شهودى بودهاند؛ ولى چون اهل تظاهر و هیاهو و اسم و رسم نبودهاند در بین مردم به نام عارف مشهور نشدهاند، در عین حال كه قلل رفیع معرفت عرفانى را درنوردیده و پشت سر گذاشته بودند. اتفاقاً اعتماد و اطمینان نسبت به این قبیل افراد بیش از مدعیان عرفان و كسانى است كه عارف بودنشان بر سر هر كوى و برزن فریاد زده مىشود. البته نویسندگانى برخى از این بزرگان را به سبب كراماتى كه از آنان نقل شده در زمره عرفا شمرده و ذكر كردهاند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنین اسم و رسمى نداشتهاند. كسانى همچون مقدس اردبیلى یا شیخ انصارى چه بسا مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال بیش از كسانى باشد كه به عرفان و تصوف و كشف و كرامت مشهور هستند.
با معیارهاى معمولى ممكن است برخى افراد را شخصیتهایى بسیار بالا و برجسته در عرفان و مقامات معنوى ارزیابى كنیم، در حالى كه نزد خداوند چنین برجستگى و مقامى نداشته باشند. همانگونه كه چه بسا كسانى نزد خداى متعال از بالاترین ارج و قرب برخوردار باشند، در حالى كه ما به ظاهر هیچ امر برجسته و كشف و كرامتى از آنها مشاهده نكردهایم.
از این رو ظهور كشف و كرامات و امثال آنها دلیل برترى یك نفر بر فرد دیگرى كه كشف و كرامتى از او دیده نشده، نیست. ممكن است كسانى قدرت بر انجام امور خارقالعاده داشته باشند اما هیچ اظهار نكنند. اتفاقاً این خود، كمالى است كه انسان بتواند كارهاى خارق العادهاى انجام دهد اما هیچ انجام ندهد تا دیگران او را نشناسند و شائبه ریا و تظاهر و خودنمایى در عبودیتش نسبت به خداى متعال پیدا نشود. بر این اساس نمىتوان كسانى را كه كرامتى از آنها ظاهر نشده، پایینتر از دیگرانند بدانیم؛ چرا كه چه بسا داشتهاند ولى به دلایلى ظاهر نكردهاند.
﴿ صفحه 325 ﴾
دو حكایت از شیخ انصارى
شیخ انصارى یكى از علماى بزرگ شیعه است. وى از شخصیتهاى علمى برجسته و مهم و تأثیرگذار شیعه محسوب مىگردد و دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» او دهها سال است كه در حوزههاى علمیه تدریس مىشود. از این رو همه علما و بزرگان حوزه شیعه كه پس از شیخ انصارى در عرصه فقه و فقاهت ظهور كردهاند خوشهچین خوان علمى این عالم بزرگ محسوب مىشوند. جداى از مقام علمى و ژرفاندیشىها و نوآورىهاى شیخ در فقه و اصول، آنچه كه شخصیت وى را بیش از پیش ممتاز و برجسته مىكند، زهد و تقوا و فضایل معنوى او است. شیخ انصارى از كسانى است كه حقیقت عرفان را در جاى جاى زندگى، شخصیت، روش و منش او مىتوان جستجو كرد. او نه درس عرفان داشته، نه كتابى در عرفان نگاشته و نه در بین شاگردان و مردم زمان خویش به نام «عارف» مشهور بوده است، ولى حضور خدا در سراسر زندگى او مشهود است. در مورد زندگى و سجایاى اخلاقى شیخ كه بیانگر حضور حقیقت عرفان در نفس و روح او است سخن بسیار است كه این مقال جاى طرح آن نیست. در هر صورت، براى ارائه شاهدى بر بحثهایى كه در این سطور اخیر داشتیم، ذكر یكى، دو حكایت از آن عبد صالح خداوند خالى از لطف نیست.
آوردهاند در ایامى كه شیخ در نجف زندگى مىكرده است، روزى در گرماى تابستان وارد منزل مىشود. كسانى كه تابستان نجف را دیده باشند، مىدانند چقدر گرم و سوزان است. در هر صورت، شیخ در آن گرماى سوزان و در حالى كه تشنه بوده است از راه مىرسد و آب طلب مىكند. آن زمانها در نجف یخ و یخچال نبوده و براى تابستان و نگهدارى مواد غذایى و خنك كردن آب، سردابهاى عمیقى درست مىكردهاند و مشربهها و كوزههایى را داخل سرداب آویزان مىكردهاند تا قدرى خنك شود. از این رو تا بروند و از داخل سرداب آب را بالا بكشند و بیاورند، شیخ فرصت را غنیمت شمرده و با خود مىگوید، خوب است دو ركعت نماز بخوانم. تصور كنید، ظهر تابستان
﴿ صفحه 326 ﴾
نجف با گرماى بیش از 50 درجه، شیخ هم خسته از درس برگشته و گفته برایش آب بیاورند؛ ولى در این فاصله كم هم بىكار نمىنشیند! در هر حال، از قضا شیخ پس از مشغول شدن به نماز حال معنوى خوبى پیدا مىكند و مشغول خواندن یكى از سورههاى طولانى قرآن مىشود. از این رو تا نماز شیخ تمام شود مدتى طول مىكشد. در نتیجه هنگامى كه شیخ مىخواهد آب را تناول كند آب گرم شده است. در نهایت شیخ همان آب گرم را مىنوشد و به دنبال كار خود مىرود!
در حقیقت آیا عرفان این است یا آنكه آن آقا برود در كاخش در پاریس و سوئیس و آمریكا بنشیند و براى جمع مریدان دستورالعمل صادر كند؟ انصافاً عرفان واقعى و حقیقت عرفان كدام است؟ زندگى ساده و زاهدانه شیخ انصارى در نجف با عرفان تطبیق مىكند یا زندگى در ساختمانهاى مجلل و آنچنانى در بلاد كفر و كشورهاى استعمارى؟
شیخ انصارى لباسش از كرباس و سر و وضعش بسیار ساده و بىآلایش بوده است. اساتید ما از شاگردان و معاصران شیخ نقل مىكردند كه سر و وضع ظاهرى شیخ چنان بود كه اگر كسى شیخ را نمىشناخت و در كوچه و خیابان او را مىدید، خیال مىكرد از افرادى است كه در قبرستان كار مىكنند و به قول ایشان «از عمله موتى» هستند! این در حالى بود كه همه روزه از شهرها و بلاد مختلف كیسهها و گونىهاى بزرگ از پول و طلا و اجناس مختلف به عنوان خمس و سهم امام به منزل شیخ آورده مىشد و او هیچ اعتنایى به آنها نمىكرد.
آرى، عارف حقیقى امثال شیخ انصارىها هستند كه به محض آنكه فرصتى پیدا مىكنند، خلوت با محبوب را غنیمت شمرده و به نماز مىایستند و در این حال چنان انس و لذتى برایشان حاصل مىشود كه تشنگى را فراموش مىكنند. آنان به چنان درجهاى از وارستگى و انقطاع از دنیا و زخارف مادى رسیدهاند كه در حالى كه اموال و جواهرات فراوانى در دسترس ایشان است، به متاعى قلیل و كمترین بهره از دنیال بسنده مىكنند. در
﴿ صفحه 327 ﴾
این باره حكایتى بسیار جالب و شنیدنى در مورد شیخ نقل شده است. حكایت از این قرار است كه:
یكى از شاگردان شیخ نقل مىكند كه شبى در عالم خواب شیطان را دیدم در حالى كه طنابهایى رنگارنگ در دست داشت. پرسیدم: این رشتهها و طنابها چیست؟ گفت: اینها رشتههایى است كه به وسیله آنها مردم را فریب مىدهم و این طنابها را بر گردن آنها انداخته و به دنبال خود مىكشم؛ یكى پول است، دیگرى زن، سومى مقام، چهارمى شهوت و ... . در آن میان طنابى ضخیم را دیدم كه پاره شده است. از شیطان پرسیدم این چیست و چرا پاره شده است؟ گفت سالها بود به دنبال مهار كردن و به دام انداختن شیخ انصارى بودم، تا اینكه دیشب بالاخره موفق شدم و این طناب را به گردن او انداختم؛ ولى در نهایت شیخ طناب را پاره و تمام رشتههاى مرا پنبه كرد.
آن طلبه و شاگرد شیخ مىگوید از خواب بیدار شدم و از آنچه در خواب دیده بودم بسیار به حیرت افتادم و در فكر فرو رفتم. صبح زود خدمت شیخ رسیدم و عرض كردم دیشب چنین خوابى دیدهام. مرحوم شیخ به گریه افتاد و فرمود: آن ملعون راست گفته و دیشب مىخواست به لطایف الحیل مرا فریب دهد و اتفاقاً تا لب پرتگاه نیز مرا با خود كشاند؛ ولى در نهایت موفق نشد. عرض كردم: قضیه چیست؟ فرمود: دیشب وضع حمل عیالم بود و زنها خواستند كه مقدارى روغن براى عیالم تهیه كنم. (در بین بسیارى از مردم مرسوم است كه براى زنى كه تازه وضع حمل كرده غذایى روان كه مخلوطى از روغن حیوانى و آرد گندم است تهیه مىكنند و معتقدند براى او بسیار مفید و نافع است.) اما من پول نداشتم كه روغن بخرم. با خود گفتم یك قران از سهم امام نزد من هست، آن را به عنوان قرض برمىدارم و روغن تهیه مىكنم و اولین پولى كه به دستم آمد این یك قران را برمىگردانم. با این نیت آن یك قران را برداشتم و براى خرید روغن از خانه خارج شدم. در بین راه با خود فكر كردم، چرا من چنین كارى بكنم؟ آیا امشب اگر طلبه دیگرى به وضعیت و مشكل من دچار شده بود، او هم به این یك قران دسترسى
﴿ صفحه 328 ﴾
داشت كه بخواهد آن را هرچند به نیت قرضـ بردارد و مشكلش را حل كند؟ مگر من با طلبههاى معمولى چه فرقى دارم؟ این بود كه از كار خود منصرف شدم و به خانه بازگشتم و آن پول را به جاى خود گذاشتم.
به راستى اگر عرفان این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا»، آیا این خداترسى و مراقبت و توجه به خداوند را در زندگى و رفتار امثال شیخ انصارى بیشتر مىتوان مشاهده كرد یا در كارها و زندگى مدعیان عرفان؟ آیا شیخ انصارى كه نام «عارف» ندارد به حقیقت و روح عرفان نزدیكتر است یا كسانى كه دم از عرفان مىزنند و دو دستى به دنیا چسبیدهاند و زندگى و رفتارشان نشان مىدهد كه دنیاپرستى و علاقه و محبت به دنیا تمام وجودشان را پر كرده است؟