از سیر جوارحى تا سیر جوانحى
تا اینجا سخن درباره عمل بود و اینكه براى نایل شدن به كمالات معنوى و مقامات عرفانى چه كارهایى را انجام دهیم و چه كارهایى را ترك كنیم. پس از این، نوبت به مرحلهاى بالاتر مىرسد كه البته این مرحله نیز با مشارطه، مراقبه و محاسبه توأم است. در این مرحله بیشترِ توجه انسان باید به قلب و نیّات قلبى باشد. زمانى كه روح و جسم انسان در راه انجام واجبات و ترك محرّمات تقویت شدند، به گونهاى كه تقوا به صورت ملكه درآمد و هیچگاه از هیچ عضوى انحراف و لغزشى سر نزد، در حقیقت سیر عرفانى تازه شروع مىشود. آنچه كه مربوط به عمل است از انسانهاى عادى و معمولى و كسانى هم كه معرفت چندانى ندارند صادر مىشود. آنچه كه بیشتر جنبه عرفانى دارد و سیر و سلوك واقعى به آن مربوط مىشود، امورى است كه به دل و قلب انسان مربوط است.
شروع این مرحله به این است كه انسان اعمال خود را به نیت خالص مزیّن كند. آغاز این امر هم باید از واجبات باشد كه سالك باید تلاش كند در هیچ یك از واجباتى كه
﴿ صفحه 239 ﴾
انجام مىدهد شائبه «ریا» و «سُمعه» نباشد. ریا به معناى خودنمایى است و اینكه انسان عملش را مخصوصاً در مرئى و منظر دیگران انجام دهد تا آنها ببینند و بفهمند كه او آن كار خوب را انجام مىدهد. سمعه نیز آن است كه گرچه فرد عمل را دور از چشم دیگران انجام مىدهد؛ ولى از اینكه به گوش آنان برسد خشنود شود و خوشش بیاید. در مسیر عرفان و سیر و سلوك بسیار مهم است كه سالك از این آلودگىها پرهیز كند.(159) او
﴿ صفحه 240 ﴾
باید تلاش كند واجبات را براى خدا انجام دهد و گناهان را نیز براى اطاعت از فرمان الهى ترك نماید نه به سبب ترس از مردم.
البته خالص كردن نیت در انجام اعمالْ كارى است بس دشوار؛ ولى شدنى و ممكن است. اساساً در مراحل سیر و سلوك، مرحله به مرحله كار دشوارتر مىشود؛ ولى با لطف و عنایت خداوند به بندهاش، این دشوارىها هموار و آسان و گوارا مىگردد. اگر انسان در مراحل اولیه استقامت كند و از امتحانها سربلند بیرون بیاید، خداوند چنان سرور و لذتى به او عطا مىكند كه اگر یك روز كار پسندیدهاى از او ترك گردد بسیار دلگیر و ناراحت مىشود.
همچنین باید توجه داشت كه حصول نیت خالص امرى آنى و دفعى نیست و انسان نمىتواند هر زمان كه اراده كرد فوراً آن را به دست آورَد. براى رسیدن به نیت خالص باید مقدماتى را طى كرد و مراقبتها و توجهات مستمرى داشت تا به تدریج به مقصود نایل آمد. كسى كه بر حسب عادت و طبیعت دوست دارد نزد مردم محبوب باشد و همه به او احترام بگذارند، خواهناخواه در نیتش شائبههایى راه پیدا مىكند. كسى مىتواند در كارها نیت خالص داشته باشد كه حب جاه را به طور كامل از دل بیرون كرده باشد.
براى در امان ماندن از ریا و سمعه، انسان باید تا آنجا كه ممكن است كارهایش را در خفا انجام دهد. البته در این راه باید مراقب برخى لغزشگاههایى كه وجود دارد نیز باشیم. برخى به این دلیل كه مىخواهند عبادتشان را در خفا انجام دهند در نماز جماعت
﴿ صفحه 241 ﴾
حاضر نمىشوند. دلیل این افراد این است كه مىخواهیم نمازمان را در خلوت بخوانیم تا هیچ شائبه ریا و سمعه در آن پیش نیاید. اما حقیقت این است كه اینها از دامهاى شیطان است. یكى از مسایلى كه در زمینه عرفان و سیر و سلوك باید بسیار مراقب بود این است كه توجه داشته باشیم دستورات شرع مقدس به طور دقیق مراعات شود. اگر عرفانى به ترك نماز جمعه و جماعت منجر شود قطعاً آن عرفان اشكال و ایرادى دارد. با این عذر كه مىترسم ریا شود، نباید فریب شیطان را بخوریم و دستورات خداوند را زیر پا بگذاریم. بلى، عباداتى مانند صدقه دادن و كمك به مستمندان را مىتوان از راههاى مختلفى كه دیگران متوجه نشوند انجام داد؛ ولى عبادتهایى را كه اساساً جنبه اجتماعى دارد و تأكید شده كه به صورت جمعى انجام شوند، نباید به بهانه جلوگیرى و خوددارى از ریا ترك كرد و در خلوت بهجا آورد.
یكى از دستورالعملهایى كه در این مرحله بسیار مفید و كارساز خواهد بود، این است كه تلاش كنیم دلمان با خدا انس بگیرد. اگر ما كارى را براى ارضاى تمایلات مادى و نفسانى خود انجام مىدهیم بدان سبب است كه به آن كار علاقه و تمایل داریم. یا وقتى كارى را به خاطر دوستمان انجام مىدهیم به این دلیل است كه به او انس و علاقه داریم. انسان هنگامى مىتواند كارى را براى آنكه خدا دوست دارد انجام دهد كه به جاى همه این محبتها محبت خدا را در دلش قرار دهد. در مناجات شعبانیه مىخوانیم:
اِلهی لَمْ یَكُنْ لی حَوْلٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاّ فی وَقْت اَیْقَظْتَنی لِمَحَبَّتِكَ؛(160)
بار خدایا! من این توانایى را نداشتم كه دست از گناه بردارم؛ مگر آنگاه كه تو دل مرا با محبت خودت بیدار كردى! آنگاه كه پرتوى از محبت تو در دل من افتاد اجتناب از گناه برایم آسان شد. اگر انسان بتواند عشق به خدا را در دلش زیاد كند همه مشكلات و دشوارىها برایش آسان مىشود.
﴿ صفحه 242 ﴾
اگر عشق و محبت الهى در دل آدمى جاى بگیرد، سحرخیزى نهتنها برایش دشوار نخواهد بود، كه لحظه وصال و دیدار محبوب و معشوق به حساب مىآید. آیا براى كسى كه معشوقى دارد چیزى لذتبخشتر از این هست كه در خلوت با او بنشیند و سخن بگوید؟! اگر ذرهاى از محبت الهى در دل انسان جاى بگیرد، دیگر براى او هیچ چیز لذتبخشتر از این نیست كه در سحرگاهان كه همه چشمها در خواب و همه درها بسته و همهجا خاموش است، راهى به سوى محبوب و نجوا و راز و نیاز با او باز كند.
براى پدید آمدن محبت الهى در دل نیز یكى از بهترین راهها این است كه انسان نعمتهایى را كه خداى متعال به او عطا كرده، بشناسد و درباره ارزش و اهمیت آنها تأمل نماید. اگر كسى تنها یكى از نعمتها را به ما مىداد همه عمر ممنون و سپاسگزار او بودیم. به راستى اگر انسان تنها یكى از نعمتهایى نظیر چشم، گوش، زبان، دست، پا و... را نداشته باشد چه چیز مىتواند جاى آن را بگیرد؟ و آیا به راستى نباید به خداى مهربانى كه این نعمتها به علاوه هزاران نعمت دیگر را به رایگان در اختیار ما قرار داده عشق ورزید و شب و روز در اداى حق سپاس او كوشید؟
مراقبهاى بالاتر: تمرین اُنس
در هر صورت، براى رسیدن به نیت خالص باید كارى كنیم كه محبتى پایدار نسبت به خداى متعال در دلمان پدید بیاید. براى پایدار شدن محبت نیز باید معرفتمان را نسبت به خدا بیشتر كنیم و با او «انس» بگیریم. محبتهاى پایدار میان انسانها نیز همین گونه به وجود مىآیند؛ یعنى با یك برخورد و یك نگاه حاصل نمىشوند؛ بلكه نتیجه انس و الفتاند. اگر تنها چند دقیقه و چند ساعتى را در كنار كسى باشیم نوعاً آنچنان محبت و علاقهاى به او پیدا نمىكنیم؛ ولى اگر ساعتها و روزهاى متمادى و متعددى با كسى كه شخصیت و خصوصیات و منش و رفتارهاى مثبتى دارد انس بگیریم علاقه و محبتى نسبتاً پایدار نسبت به او در قلبمان شكل مىگیرد. در مورد خداى متعال نیز به طور دقیق
﴿ صفحه 243 ﴾
مسأله به همین صورت است. معمولا اصل محبت خداوند در دل ما وجود دارد، چرا كه خداوند سرچشمه همه خوبىها و فضایل است و ما تمام نعمتهاى خود را وامدار اوییم. اما براى پایدار و پر رنگ شدن این محبت باید آن را بپرورانیم، و راه پرورش آن نیز معرفت به خداى متعال و انس هر چه بیشتر با او است.
اكنون سؤال این است كه چگونه مىتوان با خدا انس گرفت تا در نتیجه، محبت خداوند در دل ما پایدار و راسخ گردد؟ پاسخ این است كه باید سعى كنیم در تمام شبانهروز و در هر حالى گوشهاى از دلمان متوجه خداى متعال باشد و پیوسته خداوند به گونهاى در دل و قلبمان حضور داشته باشد. ممكن است تصور این امر كمى مشكل به نظر بیاید؛ ولى ذكر یك مثال مىتواند مسأله را روشن كند:
اگر كسى به مصیبتى جانسوز دچار شود و عزیزى را از دست بدهد بهطور طبیعى غم و اندوه بر دل و قلبش مستولى مىشود. چنین غم و اندوهى گذرا و لحظهاى نیست، بلكه تا مدتها و روزها و هفتهها ذهن فرد را به خود مشغول مىدارد و حتى گاهى در خواب نیز از خاطرش بیرون نمىرود. در این مدت، فرد پیوسته گوشهاى از دلش متوجه آن مصیبت است و در اداره و بازار و خانه و خیابان، در عین حال كه به كارهاى روزمرهاش مشغول است آن واقعه را نیز پیوسته پیش چشم دارد و یك لحظه نیز از یاد آن غافل نمىشود.
در اینگونه موارد، این اشتغال ذهنى و توجه دایمى به صورت طبیعى براى انسان پیش مىآید و این امر در واقع واكنش طبیعى یك انسان به رخدادهایى از این قبیل است. اما با تمرین و ممارست مىتوان این مسأله را به صورت اكتسابى درآورد تا در مواردى هم كه انسان به اقتضاى سرشت و طبیعت خود به چیزى توجه دایمى پیدا نمىكند، این اشتغال ذهنى و توجه دائمى را ایجاد كرد. توجه دایمى به خداوند و حضور پیوسته و مستمر خداى متعال در نفس و ذهن انسان از این قبیل است. انسانهاى معمولى و عادى در طول روز معمولا تمام توجهشان به محیط و رخدادها و اشیاى پیرامونشان
﴿ صفحه 244 ﴾
معطوف است و توجهى به خداى متعال ندارند. چنین كسانى اگر بخواهند به اینجا برسند كه خداوند همیشه و در همه حالات در نظرشان باشد بهطور طبیعى نیاز به تمرین دارند. البته كسانى كه به مقامات و درجات عالى عرفان و سیر و سلوك رسیدهاند و بارقه محبت الهى در دلشان تابیده و جذْبه جمال خداوندى اراده آنان را تسخیر كرده است، دیگر به مقصد رسیدهاند و نیازى به تمرین ندارند. آنان قلب و دلشان هرگز از توجه به خداوند خالى نیست و پیوسته و با همه چیز او را مىبینند.
در هر صورت، براى تمرین توجه به خدا، انسان باید پیوسته این مطلب را در نظر داشته باشد كه در حضور خدا است و خداوند بر اعمال او ناظر است. آدمى باید از صبح كه از خواب برمىخیزد به خودش تلقین كند كه خداوند هر لحظه و در همه حال او را مىبیند گرچه او خدا را نمىبیند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در همین باره به ابوذر مىفرماید:
اُعْبُدِ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ كُنْتَ لا تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ؛(161) خدا را به گونه اى عبادت كن كه گویا او را مى بینى و اگر تو او را نمى بینى او تو را مى بیند.
توجه به این مسأله كه خداوند ناظر بر انسان و اعمال او است نیاز به برنامهریزى و گوشهاى نشستن و دست از سایر كارها كشیدن ندارد. این توجه امرى قلبى و از مراحل ذكر است كه وقتى به حد ملكه رسید كمكم انسان احساس مىكند كه دلش با خدا انس گرفته است. نتیجه انس با خدا نیز همانگونه كه توضیح دادیم، این است كه محبت خداوند در دل انسان بیشتر مىشود. پس از آن و هنگامى كه محبت خدا در دل بیشتر شد، علاقه به عبادت و بندگى، خصوصاً مناجات و خواندن نماز و دعا و قرآن هم بیشتر مىشود. آیا انسان دوست ندارد نامه محبوبش را بخواند؟ اگر محبوبى از انسان دور باشد و نامهاى از او به دستش برسد، به جاى یك بار چند بار آن را مىخواند و پس از آن نیز هر از چندگاه دوباره به سراغ آن مىرود و با اشتیاق فراوان آن را مىخواند. قرآن نیز
﴿ صفحه 245 ﴾
كلام خدا و اثرى از محبوب است. اگر محبت خدا در دل پدید آید انسان مشتاق است كه بارها و بارها آن را تلاوت كند و از خواندن آن لذت ببرد.
به هر حال این مرحله از «مراقبه» به این صورت است كه به وسیله تمرین، توجه قلبى به خداوند را در خود ایجاد كند و آن را به حد ملكه برساند. اگر این ملكه را در خود به وجود آورد، كمكم حالتى برایش ایجاد مىشود كه گویا خدا را مىبیند. پس از آن به تدریج به جایى مىرسد كه نهتنها خداوند را بر اعمال خود ناظر مىبیند بلكه دریچهاى به سوى قلبش باز مىشود و از طریق دل با خدا سخن مىگوید. همه ما احتمالا كم و بیش این حالت را، هرچند به صورتى كوتاه و گذرا، درك كردهایم. شاید براى همه ما این حالت پیش آمده باشد كه در هنگام خواندن دعا یا نماز، گاهى حالت توجه و انسى به ما دست مىدهد كه براى یك لحظه احساس مىكنیم كه خدا را در مقابل خود مىبینیم و مستقیم و بىپرده با او سخن مىگوییم. این حالت با تمرین و ممارست مىتواند بیشتر و بیشتر شود تا جایى كه به صورت ملكه درآید و انسان به جایى برسد كه در هر نماز و دعا و مناجاتى گویا خدا را مىبیند و مستقیماً با او سخن مىگوید. اگر انسان به چنین مرتبهاى رسید مرحلهاى دیگر از مراقبه را پشت سر گذاشته و به مرحله بالاتر از آن پاى مىگذارد.
مراقبه اولیا و انبیا
با ایجاد حالت انس و پس از آن، شدت یافتن محبت و اشتیاق، كمكم حجابهاى میان انسان و خداوند یك به یك از بین مىروند. از این پس انسان با شوق و لذتى خاص به خداوند توجه پیدا مىكند و از اینكه حضور او را احساس مىكند مسرور مىگردد و اگر لحظهاى از خدا غافل شود مانند آن است كه از معشوقش جدا گردیده است. در چنین حال و مرتبهاى، جدایى براى سالك بسیار سنگین و غیر قابل تحمل مىشود و اساساً غفلت از خداى متعال را براى خود گناه مىداند و براى آن استغفار مىكند.
آرى، استغفار اولیاى خدا و كسانى نظیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام)
﴿ صفحه 246 ﴾
استغفار از گناه نیست، حتى استغفار از مكروهات هم نیست، بلكه استغفار آنان به این جهت است كه احساس مىكنند با آنكه در حضور خداى متعال هستند آن مرتبه از توجه را كه باید و شاید، به مقام ربوبى نداشتهاند. اولیاى خدا این ضعف توجّه را بزرگترین گناه مىدانند. گرچه انسان به مقتضاى بعد مادى و زندگى در این دنیا، خواه ناخواه مجبور است مقدارى از توجه خود را به امور مادى و غیر خدا معطوف نماید؛ ولى اولیاى الهى از همین مقدار عدم توجه به خدا نیز احساس گناه و شرمندگى مىكنند. آنان هیچگاه توجهشان به طور كامل به غیر خداى متعال معطوف نمىشود؛ ولى همین توجه جزئى به غیر را نیز براى خود گناه تلقى مىكنند و ناراحتاند از اینكه چرا نباید تمام توجهشان متمركز در مقام ربوبى و ذات اقدس اله باشد.
در هر صورت، مراقبه این مرحله از سیر و سلوك و مقامات عرفانى این است كه سالك باید مراقب باشد كه در تمامى لحظاتْ تمام توجهش به خداى متعال باشد و بس. بهطور طبیعى استغفار این مرحله از سیر و سلوك نیز استغفار از گناهان معمول و متداول نخواهد بود، بلكه گریه و استغفار به سبب هرگونه غفلت از ذات اقدس ربوبى است. همانگونه كه اشاره كردیم، گریهها و نالههاى انسانهاى والا و بلندمرتبهاى همچون پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) را قاعدتاً باید بر چنین معنایى حمل كنیم، وگرنه بدیهى و مسلّم است كه آن بزرگواران از هیچ امر و نهى الهى تخلف نمىكنند و دامانشان از گناه كه جاى خود دارد، حتى از ترك اولى نیز مبرّا است.
به هر حال اگر انسان به این مرحله از كمال دست یابد و توجهات قلبىاش تنها در ساحت قدس الهى متمركز شود، اینجا است كه انوار بهیّه الهى بر دل آدمى مىتابد و او را از مراتب پست دنیوى به بالاترین مقامات عالى انسانى كه همان مراتب اعلاى قرب ربوبى است مىكشاند. این همان مقام انقطاع الى الله و نورى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امامان معصوم(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه از آن سخن گفتهاند:
اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِق
﴿ صفحه 247 ﴾
اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ؛(162)بارالها! كاملترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان؛ و چشمان قلبهاى ما را به روشنىِ نگاه به خودت روشن كن، تا جایى كه چشمان قلبها حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جانهاى ما به عزت بارگاه قدسىات آویخته گردد!
اگر انسان به این مقام و این درجه از معرفت برسد آنگاه دیگر عبادت را با رنج و مشقت انجام نمىدهد بلكه آن را عرض ادب به پیشگاه محبوبى عزیزتر از جان خویش مىداند و آنچنان از آن لذت مىبرد و در این لذت غرق مىشود كه همه لذتهاى دنیا را از یاد مىبرد. چنین انسانى اگر بخواهد حتى بر حسب وظیفه شرعى به برخى از امور و لذتهاى دنیوى بپردازد برایش بسیار گران است. از این رو اگر هم به انجام چنین امورى بپردازد تنها براى امتثال امر الهى و انجام وظیفه است نه از آن جهت كه میل به آنها دارد. البته تصور این حالت براى امثال ما كه هزاران فرسنگ با چنین مقامى فاصله داریم بسیار مشكل است. شخصى را در نظر آورید كه در تابستانى بسیار گرم و در میان صحرایى سوزان ساعتها است كه تشنگى امان او را بریده و از فرط عطش رو به موت و هلاكت است. اگر شربتى سرد و گوارا را در اختیار چنین كسى قرار دهند، چگونه مىتوان تصور كرد كه تنها آن را براى رضایت خداوند بیاشامد و هیچ درصدى از انگیزهاش حتى یك در هزار میلیاردـ لذت بردن از نوشیدن آن شربت نباشد؟!
آرى، نیل به چنین مقامى انسان را به آنجا مىرساند كه ترك لذیذترین گناهان نیز برایش بسیار سهل مىگردد. وضعیتى را كه براى حضرت یوسف(علیه السلام) در كاخ عزیز مصر پیش آمده در نظر آورید. بهطور حتم شرایطى بسیار دشوار است. جوانى زیبا، برومند، قوى و در بالاترین حد رشد و اوج قواى جنسى و شهوانى، در كاخ آبگینهاى تنها و
﴿ صفحه 248 ﴾
خلوت، از سوى ملكهاى زیبا به گناه دعوت مىشود. مرتكب گناه نشدن در چنین صحنهاى، گفتنش به زبان آسان است؛ ولى در عمل كارى بس دشوار و یكى از مشكلترین كارهاى دنیا است. اما كسى كه دلش با محبوبى برتر انس دارد و معشوقى بسیار زیباتر و دلرباتر را مىشناسد و دلش متوجه او است، آلوده نشدن در چنین صحنهاى برایش بسیار آسان است. چنین كسى وقتى به معشوق خود توجه مىكند سایر جاذبهها در برابرش رنگ مىبازند و هیچ و پوچ به حساب مىآیند. براى اینگونه افراد مسخره است كه كسى، براى مثال، غذا را براى لذتش بخورد یا سایر امور مادى را براى لذت بردن انجام دهد. این كارها در نظر آنان مانند بازىهاى بچهگانه است. چرا بزرگترها رغبتى به اسباببازىهاى كودكانه و بازى با آنها ندارند؟! چون لذتهاى بسیار بالاترى را درك كردهاند؛ آنچنان كه لذتهاى كودكانه هیچ جاذبهاى براى آنها ندارد و مسخره و بىمعنا به نظرشان مىآید. اولیاى الهى نیز در مقایسه با افرادى نظیر ما این چنیناند. لذتهاى مادى كه براى ما مطرح و بسیار مهم است در پیش آنان هیچ رنگى ندارد و به خنده و بازى و شوخى شبیه است! آنان كه دلشان با خدا انس گرفته و تجلیات جمال حق را مشاهده كردهاند، از هیچ چیز جز جمال او لذت نمىبرند. براى تقریب به ذهن باز هم ناچاریم مثالى از مسایل مادى بیاوریم؛ گرچه بسیار نارسا است:
فرض كنید انسان در مجلسى نشسته و محبوب و معشوق او نیز در نزدیكىاش در آن مجلس حضور دارد. محبوب صورت خود را پوشانده و چهرهاش در حجاب است؛ ولى گاهى به دور از چشم دیگران، گوشهاى از حجاب خود را برمىگیرد و با ایما و اشاره به عاشق اظهار محبت مىكند و به او مىفهماند كه من نیز تو را دوست دارم! در چنین صحنهاى چه حالى به عاشق دلباخته دست مىدهد؟! آیا نمىخواهد بال در بیاورد و پرواز كند؟! او در آن مجلس دیگر لذت خوراكىها و آشامیدنىها و سایر لذتها را اصلا احساس نمىكند و سراپا غرق در لذت همان اشاره محبوب مىشود.
خداى متعال نیز با دوستانش از این اشارهها بسیار دارد؛ اشارههایى كه دیگران آنها
﴿ صفحه 249 ﴾
را نمىبینند و درك نمىكنند.نمىدانند كه خداوند با دل دوستانش چه مىكند! دوستان خدا نیز مُهر بر لب مىنهند و این اسرار را فاش نمىكنند. ما به چهره آنها نگاه مىكنیم و مىپنداریم كه مشغول مطالعه كتاب یا تماشاى كوه و باغ و دریا هستند؛ ولى آنان تنها خودشان مىدانند كه چه مىبینند! در همان حال كه ما تصور مىكنیم آنان به نظاره باغ و گل نشستهاند، چنان از تماشاى جلوههاى محبوبشان به وجد آمده و سرمست شدهاند كه جز او همه چیز را از خاطر بردهاند!
از خداى متعال مسألت داریم كه شمّهاى از این حقایق را در دلهاى ما نیز متجلى سازد و دلهایمان را مالامال از محبت خویش فرماید، به گونهاى كه جایى براى محبت دنیا و هیچ غیرى در آن باقى نماند.