موحّد لفظى، مشرك عملى!
معلوم شد غایت عرفان و مقامى كه انسان باید به آن برسد مقامى است كه خود را پرتوى از نور الهى مىبیند و براى خود هیچ استقلالى قایل نمىشود. حقیقت سیر الى الله نفى استقلال از خود و سایر موجودات است. ما در حال حاضر براى موجودات و اشیاى پیرامون خود استقلال قائلیم و به یك معنا، هر چیزى را بتى قلمداد مىكنیم و هر كس به رنگى در پیشگاه این بتها به پرستش مىایستد. باید این بتها را سرنگون كرد و تنها در برابر ذات اقدس الهى سر فرود آورد و تسلیم شد. هیچ موجودى جز «الله» شایسته پرستش نیست. عرفان واقعى این است كه حقیقت «لا اله الا الله» را در زندگى و وجود خود پیاده كنیم. این در حالى است كه ما وقتى در كارها و زندگى خویش دقت مىكنیم، مىبینیم به خدایان بسیارى معتقدیم و به انحاى گوناگون آلوده به شركیم. بسیارى از ما تنها به زبان «لا اله الا الله» مىگوییم و به واقع، هوا و هوسهایمان را معبود خویش قرار دادهایم:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(133) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است.
كسى كه هواى نفس خود را معبود خویش قرار داده چگونه لا اله الا الله مىگوید؟! به همین دلیل هم هست كه قرآن كریم مىفرماید:
﴿ صفحه 211 ﴾
وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(134) بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند مگر این كه [با او چیزى را] شریك مىگیرند.
كسى كه به تعبیر قرآن «اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»، ممكن است به زبان «لا اله الا الله» بگوید؛ ولى در دل مىگوید: لاالهالاّانَا! چنین كسى رفتارش نشان مىدهد كه خودش را خدا مىداند و از دلخواه خود تبعیت مىكند. دلخواه و هوا و هوس انسان نیز تفاوتى نمىكند كه چه باشد: شكمپرستى، مقامپرستى، پولپرستى، غریزه جنسى، و محبوبیت و شهرت بین مردم؛ هر كدام از اینها نوعى هواپرستى است و بدترین نوع آن نیز این است كه كسى خود را جاى خدا قرار دهد و با فریب مردم، آنها را به پرستش خود وا دارد و نعره «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى» سر دهد!
اگر بتوانیم در راه رهایى از خودپرستى و هواپرستى كارى كنیم كه شكم بر ما مسلط نباشد بلكه عنان اختیارش به دست ما باشد و از غذایى غیر آنچه كه خداوند اجازه داده است تناول نكنیم، تازه بت شكم را شكستهایم. بت مهم دیگر بت شهوت و غریزه جنسى است:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ؛(135) به مؤمنان بگو چشمهاى خود را فرو گیرند و عفاف خود را حفظ كنند.
شهوت باید كاملا در كنترل آدمى باشد. البته معناى این كنترل آن نیست كه با اصل غریزه جنسى مبارزه كنیم، بلكه باید آنچنان كه خداى متعال فرموده است عمل كنیم. گاهى اِعمال غریزه جنسى حتى واجب است، كه در این صورت نهتنها مذموم نیست، كه عبادت و اطاعت خدا است و موجب تقرب به خداى متعال مىشود. اِعمال غریزه جنسى گرچه در ظاهر كارى حیوانى است؛ ولى در این موارد چون انگیزه الهى دارد و در واقع شهوت اسیر آدمى مىشود و با اراده الهى كنترل مىگردد، عبادت است. در هر صورت بدینگونه بت شهوت نیز شكسته مىشود.
﴿ صفحه 212 ﴾
اما هنوز كار تمام نشده و بتهاى متعدد دیگرى نیز باید شكسته شود: بت غضب، بت مقام، بت ثروت، بت شهرت و.... بسیارى از افراد مىتوانند شهوتشان را كنترل كنند؛ ولى اگر كسى به آنان توهین كند، نمىتوانند تحمل كنند. اینان اسیر غضب هستند. مؤمن باید طورى باشد كه اگر كسى به ناحق هم به او توهین كرد خود را نبازد و تاب تحمل داشته باشد.
خلاصه اگر این بتها از بتكده شیطانى نفس به زیر كشیده شوند و در وجود انسان حاكمى غیر از الله نباشد آنگاه شخص مىتواند با صداقت «لا اله الا الله» بگوید، وگرنه شهادتش آمیخته با شركها و شائبههایى خواهد بود.
براى آنكه حقیقت «لا اله الا الله» و توحید در اعمال و رفتار و زندگى انسان جلوهگر شود تنها كافى نیست كه عقل وحدانیت خدا را اثبات كند، بلكه مهم این است كه دل زیر بار این توحید برود. راه كلى این است كه این حاكمیتها و استقلالها را از اراده خود و بتهایمان بازپس بگیریم و به آفریننده آنها واگذار كنیم. به عبارت دیگر، سراسر این راه یك عنوان دارد و آن «بندگى كردن» و «بنده شدن» است و مشكل ما این است كه بنده نیستیم و خود را خدا مىدانیم و نفس خویش را معبود خود قرار دادهایم. از این رو ما «بنده» نیستیم، و این در حالى است كه تنها راه نیل به مقامات عرفانى، خالص شدن در بندگى است:
أَلا للهِِ الدِّینُ الْخالِصُ؛(136) آگاه باشید كه دین خالص از آنِ خدا است.
باید بكوشیم تا بنده خالص و «عبد» شویم؛ مقامى كه خداى متعال عزیزترین بندگانش را به آن مقام رساند:
سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَْقْصَى الَّذِی بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا؛(137) منزّه است آن [خدایى] كه بندهاش را شبانگاهى از
﴿ صفحه 213 ﴾
مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى ـ كه پیرامون آن را بركت دادهایم ـ سیر داد تا از نشانههاى خود به او بنمایانیم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه به معراج مىرود و آیات ویژه الهى به او نشان داده مىشود لقبش «عبد» است. در نماز نیز در كنار توصیف خداوند به وحدانیت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را با وصف «عبد» یاد مىكنیم: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ... وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.
در مورد یكى از بزرگان عرفا نقل شده است كه از او پرسیدند: میان انسان و خدا چقدر راه است؟ در پاسخ گفت: یك قدم! گفتند: عجب! چطور تنها یك قدم؟! فرمود: تو قدمت را بلند كن و روى نفس خود بگذار، به خدا مىرسى!
آرى در مسیر عرفان حقیقى یك مشكل بیشتر وجود ندارد و آن مشكل این است كه امر دائر است بین اطاعت نفس و اطاعت خدا! ما خود حجاب خودیم. اگر پا روى نفس گذاشتیم دیگر حجابى میان ما و خدا نخواهد ماند. اگر بندگى خدا كنیم به خدا مىرسیم، ولى اگر خود را در مقابل خدا مطرح كنیم از خدا دور مىشویم. در دعاى ابى حمزه ثمالى مىخوانیم:
وَاَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعْمالُ دُونَكَ؛(138) بار خدایا، تو از خلقت در حجاب قرار نمى گیرى، مگر آن كه اعمال مردم خود حجاب شود و آن ها را از تو محجوب كند.
اعمال ناپسند ما است كه بین ما و خدا حجاب مىشود، وگرنه خداوند بخلى ندارد كه همه مردم به او نزدیك شوند. نهتنها بخلى ندارد، بلكه عزیزترین بندگانش را براى همین فرستاده است و بسیارى از بهترین بندگانش كه همان پیامبران هستند در راه همین آرمان به شهادت رسیدهاند. نكته این است كه این تقرب باید به اختیار خود مردم باشد نه آنكه به صورت جبرى حاصل گردد. اگر اختیار از انسان سلب شود و جبر جاى آن را بگیرد انسان دیگر انسان نخواهد بود و به آن مقام و منزلت نخواهد رسید.
﴿ صفحه 214 ﴾
مراحل سیر و سلوك
گرچه به یك معنا راه یك كلمه است، یك قدم است، یك مفهوم و یك عنوان است و آن «بندگى كردن» است، ولى مىتوان به حسب حالات مختلفِ دورى و نزدیكى انسان، همین یك قدم را به منزلها و مراحلى تقسیم كرد. برخى از بزرگان در این راه زحمتهایى كشیدهاند و از هنگامى كه انسان مىخواهد به طرف خداى متعال حركت كند تا آن هنگام كه به كمال نهایى مىرسد، منازلى تعیین كردهاند. شاید معروفترین آنها «منازل السائرین»(139) باشد كه یكصد منزل را تعیین كرده است.
اولین مرحله و منزل، مرحله «یقظه» است. یقظه به معناى بیدارى و مقابل آن، «غفلت» است. انسان ابتدا باید از غفلت بیرون بیاید، وگرنه مادامى كه غافل است از اینكه مشكل و مسأله و كمبودى دارد به طور طبیعى حركتى هم نخواهد كرد. هنگامى كه از غفلت بیرون آمد و به یقظه و بیدارى رسید؛ قدم به قدم پیش مىرود و «حالاتى» براى انسان پیش مىآید، آن حالات نیز به تدریج «ثبات» پیدا مىكند و به صورت «ملكه» در مىآید و تبدیل به «مقام» مىشود. به همین ترتیب، از مقام اول كه عبور كرد حالت جدیدى براى او پیش مىآید، آن حالات جدید نیز كمكم ثبات پیدا مىكند و در اثر تكرار، راسخ مىگردد و به صورت ملكه در مىآید و مقام دوم مىشود، و این سیر به همین ترتیب ادامه پیدا مىكند.
در هر صورت، بزرگانى زحماتى كشیدهاند و منزلها و مراحلى را براى پیمودن مسیر عرفان و سیر الى الله تعیین كردهاند؛ ولى باید توجه داشت كه اینها وحى مُنزل نیست كه قابل تغییر نباشد. چنان نیست كه گفته شود «این است و جز این نیست». اگر منازلالسائرین یكصد منزل شمرده است، بزرگان دیگرى چهل منزل ذكر كردهاند و برخى نیز هفت منزل و مرحله را برشمردهاند.(140) در هر حال منظور این بوده كه به این
﴿ صفحه 215 ﴾
﴿ صفحه 216 ﴾
مسأله توجه داده شود كه انسان باید از چه چیزهایى بگذرد، چه چیزهایى را باید كسب كند و چه تلاشهایى باید انجام دهد تا به كمالات و مقامات انسانى و معنوى دست پیدا كند. البته هر مقام نیز خود درجاتى دارد و بر حسب شدت و ضعف مىتوان مراتب مختلفى براى آن در نظر گرفت.
﴿ صفحه 217 ﴾
ما در اینجا قصد آن نداریم كه تكتك این مراحل را با خصوصیات و مطالبى كه پیرامون آنها وجود دارد ذكر كنیم. در عین حال، زحماتى را كه بزرگان در این راه كشیدهاند ارج مىنهیم. آنان ساعتها و روزها و بلكه سالها روى این مطالب تأمل كردهاند و فكر و ذهنشان را به كار گرفتهاند و انشاءالله تلاش آنان در نزد خداى متعال مأجور و مشكور است. مطالب آنان یادآورى خوبى است براى كسانى كه مىخواهند در این راه قدم بردارند؛ ولى تأكید مىكنیم كه این همه بدان معنا نیست كه هر آنچه این بزرگان گفتهاند صحیح و مطابق با فرمایشات حضرات معصومین(علیهم السلام) است. این تقطیعها و مرحلهبندى كردن و منزل درست كردنها به این صورت قطعاً امرى اعتبارى است و در كلمات پیامبر و ائمه(علیهم السلام) به این صورت وجود ندارد. بسته به اینكه انسان چه مقیاسى را در نظر بگیرد و چه فواصلى را تعیین كند، مىتوان منازل و مراحل سیر و سلوك را به طرق مختلفى اعتبار كرد. نظیر این است كه براى تعیین فاصله یك مسیر مىتوانیم بگوییم: «سه» فرسخ، یا «هیجده» كیلومتر یا «ده» مایْل. اینكه چه عددى را ذكر كنیم بسته به این است كه چه واحد و مقیاسى را در نظر بگیریم. در ذكر منازل و مراحل سیر عرفانى نیز همینگونه است. بنابراین در ذكر اعداد مختلف براى تعیین منازل و مراحل، تناقضى بین فرمایشات بزرگان نیست و بستگى دارد كه مراحل و منازل را بر چه اساسى بخواهیم تقسیم كنیم.
به هر حال اگر بخواهیم این منازل را فهرستوار هم ذكر كنیم بحث به درازا خواهد انجامید، به خصوص اگر بخواهیم به نقد آنها نیز بپردازیم. از این رو ما در اینجا تقسیمى را كه مختصرتر از همه تقسیمات است و در كلمات بزرگان به آن اشاره شده ذكر مىكنیم و مقدارى پیرامون آن توضیح مىدهیم.
توحید افعالى، صفاتى و ذاتى در عرفان
همانگونه كه اشاره كردیم، براى رهایى از «خودپرستى» و واصل شدن به معبود و
﴿ صفحه 218 ﴾
معشوق حقیقى، راه كلى این است كه انسان «عبد» شود و همه استقلالها را نفى كند و همه چیز خود و دیگر موجودات را از خدا ببیند. براى تحقق چنین امرى اولین كارى كه انسان مىبایست انجام دهد این است كه اراده خود را به طور كامل تابع اراده خداى متعال كند. این مرحله، مرحلهاى بسیار طولانى و داراى مشقتهاى فراوان است. پس از عبور از این منزل، مرحله بعد این است كه صفات و كمالات و ملكات خویش را از خود نفى كند و آنها را به خدا نسبت دهد. منظور از این سخن، نسبت دادن در لفظ و عبارت نیست، بلكه مقصود این است كه در حقیقت این معنا را بیابد و شهود كند كه یگانه دارنده مستقل صفات و كمالاتْ خداى متعال است. مرحله سوم نیز این است كه هستى خود و همه موجودات را از خدا ببیند. در اینجا نیز منظور این است كه این معنا را بیابد و شهود كند، نه آنكه با استدلال و برهان و در قالب لفظ و مفهوم بدان برسد. بر این اساس براى سیر و سلوك مىتوان سه مرحله كلى در نظر گرفت و همچنان كه بزرگان فرمودهاند، به ترتیب آنها را «توحید افعالى»، «توحید صفاتى» و «توحید ذاتى» نام نهاد.
البته باید توجه داشت این سه اصطلاح غیر از آن اصطلاح توحید ذاتى و صفاتى و افعالى است كه در فلسفه و كلام به كار مىرود. در فلسفه و كلام، توحید ذاتى به این معنا است كه خدا یكى است و دو تا نمىشود و شریك و همتا ندارد. مراد از توحید صفاتى نیز این است كه همه صفات خداوند عین ذات او است و مانند انسان و سایر موجودات نیست كه زاید بر ذات باشد. توحید افعالى هم یعنى اینكه خداوند در انجام كارهایش نیازى به معین و یار و یاور ندارد بلكه خود به تنهایى افعالش را به انجام مىرساند. این تقسیم كه تقسیم علماى فلسفه و كلام است هم از حیث معنا و هم از حیث ترتیب با آنچه كه در عرفان مىگوییم تفاوت دارد. از آنچه گفتیم تفاوت معانى روشن شد. از حیث ترتیب نیز در فلسفه و كلام، مسأله ابتدا از توحید ذاتى شروع مىشود و بعد به توحید در صفات مىرسد و به توحید در افعال ختم مىشود. این در حالى است كه در عرفان، سالك ابتدا از توحید افعالى آغاز مىكند و سپس به توحید صفاتى مىرسد و سرانجام به توحید ذاتى نایل مىگردد.
﴿ صفحه 219 ﴾
در عرفان و سیر و سلوك هدف از رسیدن به توحید افعالى این است كه انسان شهود كند اساس همه كارها از لحاظ وجود و تحقق، خداى متعال است و او است كه در حقیقت هر كارى را، هرچند از طریق اسباب خاص و از جمله خود انسان، به انجام مىرساند. لسان خود قرآن نیز ناظر به همین معنا است:
للهِِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ یَخْلُقُ ما یَشاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَیَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّكُورَ؛(141) فرمانروایىِ [مطلق] آسمان ها و زمین از آنِ خدا است؛ هرچه بخواهد مى آفریند؛ به هر كس بخواهد فرزند دختر و به هر كس بخواهد فرزند پسر مى دهد.
اینكه خدا به كسى دختر یا پسر مىبخشد البته بدون دخالت خود انسان نیست و از راه ازدواج و اسباب طبیعى صورت مىگیرد، ولى در عین حال در مرتبهاى بالاتر این امر به خداى متعال استناد دارد. شبیه این آیه در قرآن فراوان است؛ گرچه واقعهاى با دخالت اسباب ظاهرى واقع مىشود؛ ولى خداوند آن را به خود نسبت مىدهد؛ نظیر نزول باران، رویش گیاهان و رساندن روزى به بندگان:
وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِی الأَْرْضِ وَإِنّا عَلى ذَهاب بِهِ لَقادِرُونَ * فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّات مِنْ نَخِیل وَأَعْناب لَكُمْ فِیها فَواكِهُ كَثِیرَةٌ وَمِنْها تَأْكُلُونَ؛(142) و از آسمان، آبى به اندازه [معیّن] فرود آوردیم، و آن را در زمین جاى دادیم، و ما براى از بین بردن آن مسلّماً تواناییم. پس براى شما به وسیله آن، باغهایى از درختان خرما و انگور پدیدار كردیم كه در آنها براى شما میوههاى فراوان است و از آنها مىخورید.
و یا مىفرماید:
﴿ صفحه 220 ﴾
قُلْ مَنْ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ قُلِ اللهُ؛(143) بگو: «كیست كه شما را از آسمان ها و زمین روزى مى دهد؟» بگو: خدا.
همچنین در جاى دیگر مىفرماید:
هَلْ مِنْ خالِق غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالأَْرْضِ؛(144) آیا غیر از خدا آفریدگارى هست كه شما را از آسمان و زمین روزى دهد؟
اینكه همه امور، از حركت ابرها و نزول باران و رویش گیاهان گرفته تا رزق و روزى انسان و سایر موجودات و زنده كردن و میراندن آنها به خداى متعال استناد دارد و با اراده او انجام مىشود امرى است كه با برهانْ قابل اثبات است و عقل آن را مىتواند بفهمد و بپذیرد؛ ولى مشكل در باور قلبى و شهود و یافت وجدانى و حضورى این مسأله است. اعمال و رفتار ما نشان مىدهد كه ما اگر هم براى خدا فاعلیت و تأثیر قایل باشیم در عرض سایر اسباب و عوامل است و گویا معتقدیم آنها نیز در كنار خداوند و به طور مستقل، منشأ اثر و عامل بروز حوادث و مسایل عالم هستند! ما اگر گرفتارى و مشكل مالى داشته باشیم و در همین اثنا دوستى از راه برسد و پولى در اختیار ما قرار دهد و مشكلمان را حل كند، در اینجا آنچه از دل ما مىگذرد این است كه آن دوست كار ما را راه انداخته و مشكلمان را حل كرده است. اگر هم مقدارى متشرع و اهل آداب باشیم، مىگوییم خدا به وسیله او كار ما را درست كرد. گفتن این مطلب به زبان، كه «خدا مشكل را حل كرد»، یك امر است؛ ولى اینكه در حقیقت باور داشته باشیم «خدا این كار را كرد» مطلبى دیگر است.
ما وقتى بیمار مىشویم و به پزشك مراجعه مىكنیم و بهبودى مىیابیم، در دلمان این است كه دارو یا پزشك موجب بهبودى ما شد و خوب شدنمان را به آنها نسبت مىدهیم. البته گرچه این نسبت نیز صحیح است، و به همین دلیل نیز ما باید از پزشك و
﴿ صفحه 221 ﴾
داروساز و داروفروش و همه كسانى كه براى بهبودى ما زحمت كشیدهاند تشكر كنیم؛ ولى در سطح بالاتر باید اعتقاد راستینمان این باشد كه این خدا بود كه ما را شفا داد. اولیاى خدا همینگونهاند و به حقیقت دست خداى متعال را در همه وقایع و رخدادهاى عالم مشاهده مىكنند. در این باره براى نمونه مىتوانیم به برخورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) توجه كنیم. آن حضرت در پاسخ نمرود و نمرودیان خداى خود را اینگونه معرفى مىكند:
الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ * وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ * وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ؛(145) آن كس كه مرا آفریده و همو راهنمایى ام مى كند، و آن كس كه او به من خوراك مى دهد و سیرابم مى گرداند، و چون بیمار شوم او مرا درمان مى بخشد، و آن كس كه مرا مى میراند و سپس زنده ام مى گرداند، و آن كس كه امید دارم روز پاداش، گناهم را بر من ببخشاید.
اینها سخنان نوجوانى 15، 16 ساله است كه مدتها در غارى زندگى كرده و تا این سن با اجتماع ارتباطى نداشته و استاد و مكتب و مدرسهاى به خود ندیده است. او مشاهده كرده است كه غذا و نان به دست دیگران تهیه مىشود؛ ولى مىداند كه آنها غذا دهنده نیستند. ابراهیم(علیه السلام) مىداند آن كس كه در واقع شفا مىدهد خدا است. آن حضرت به این باور قلبى رسیده كه همان كس كه زنده مىكند و مىمیراند و در قیامت گناهان را مىبخشد، همو نیز ما را طعام مىدهد و سیراب مىگرداند و شفا مىبخشد.
ما هم ممكن است این قبیل كلمات و جملات را ادا كنیم؛ ولى خودمان مىدانیم و مىفهمیم كه تشریفاتى و تعارف است و این معانى را در دل و جانمان لمس نمىكنیم و نمىیابیم. مقام توحید افعالى این است كه انسان مانند حضرت ابراهیم(علیه السلام) در حقیقت و
﴿ صفحه 222 ﴾
به طور ملموس ببیند كه خدا است كه آب و نان مىدهد و شفا مىبخشد. كسى كه به چنین مقامى ـ كه رسیدن به آن بسیار مشكل است ـ دست یابد تازه در مرحله و منزل اول توحید است و هنوز دو منزل بسیار مشكل دیگر پیش رو دارد.
در هر صورت، راه رسیدن به این مرحله از توحید این است كه هر جا انانیت ما ظهور مىكند و كار را به خود مستند مىكنیم، آن انانیت را ریشهكن كنیم و به تعبیر دیگر، اراده خود را تابع اراده خداوند گردانیم. آنچه موجب شده است كه میان ما و خدا حجاب به وجود بیاید همین اعمال و رفتار ناشى از انانیت و منیّت است. «من مىخواهم» است كه نمىگذارد خدا را ببینیم و اجازه نمىدهد كه احساس كنیم و ببینیم كه كار، كار او است. ما مرتب از «من» دم مىزنیم و مىگوییم: من پول در مىآورم، من كار مىكنم، من اختراع مىكنم، من درس مىدهم و من.... اگر در مرحله عمل بتوانیم «من» را حذف كنیم و اراده خود را تابع اراده خدا گردانیم و آنگاه كه «من» مىگوید این كار را بكن، آن را بكوبیم و بگوییم خدا اجازه این كار را نمىدهد، در این صورت است كه به مرحله توحید افعالى رهنمون مىشویم.
اگر «من» در ماه رمضان بگوید غذا بخور و در پاسخ بگوییم این كار مجاز نیست چون خدا نخواسته است، اینجا است كه «من» شكسته مىشود و از حكومت و ریاست بر جان و روح آدمى خلع مىگردد. اگر «من» بخواهد به نامحرم نگاه كند، باید جلوى اراده آن را بگیریم و بگوییم، اراده خدا این است كه چنین كارى انجام نشود. اگر چنین كردیم، آنگاه بت منیّت و انانیت از جایگاه الوهیت فرو مىافتد و بر سر جاى خود مىنشیند.
البته باید توجه داشته باشیم این اراده غیر از آن ارادهاى است كه باید تقویت شود و حاكمیت پیدا كند. تقویت آن اراده عالى با شكستن و تضعیف این اراده ذاتى حاصل مىشود. ارادهاى كه باید تضعیف و محو گردد اراده شیطانى و نفسانى است و آن ارادهاى كه باید تقویت شود و پر رنگ گردد ارادهاى است كه در راستاى اراده الهى و به
﴿ صفحه 223 ﴾
پیروى از منویات حضرت حق شكل مىگیرد. براى ظهور آن اراده ربانى و ملكوتى در وجود انسان، بایداین اراده حیوانى و ناسوتى شكسته شود و از بین برود.
اگر انسان بتواند كنترل ارادههاى حیوانى را در دست بگیرد و آنها نتوانند لجامگسیخته، انسان را به هر سو كه مىخواهند بكشانند، آنگاه قدرتها و قوّتهاى حقیقى نفس انسانى ظهور پیدا مىكند. براى مثال، اگر انسان بتواند چشم خود را كنترل كند و در همه موارد از نگاه به آنچه كه نباید، اجتناب ورزد، آثار و بركات زیادى برایش ظاهر مىشود. بزرگان بسیارى این مطلب را تجربه و نقل كردهاند. از جمله این آثار كه نقل شده، دیدن رؤیاهاى صادقه است كه شخص از طریق آنها مىتواند حقایقى را بفهمد و رخدادها و وقایعى را پیشبینى كند. اثر دیگر آن است كه انسان مىتواند رؤیاهاى صادقه دیگران را تعبیر و حقیقت آنها را بیان كند. كسانى براى خود بنده نقل كردهاند كه ما حادثهاى را كه فردا قرار است اتفاق بیفتد از قبل مشاهده مىكنیم. در موارد متعددى نیز شاهد تحقق و صدق پیشبینىها و پیشگویىهاى این قبیل عباد صالح خدا بودهایم. همهمربوط به آثار دنیایى این عمل است و آثار آخرتى آن نیز در جاى خود محفوظ و بسیار فراتر از آثار دنیایى است.
در هر صورت، این كنترلها و دست به مال مردم دراز نكردن، غذاى حلال خوردن، و چشم و گوش و زبان و... را مراقبت كردن موجب تقرب به خداى متعال و رسیدن به مرحله توحید افعالى است. هر قدر كه انسان بتواند اراده خود را در آن بُعد و مسیر خاص محو كند و آن را تابع اراده خدا گرداند و به تعبیر دیگر، نفسكُشى كند و پا روى نفس خود بگذارد به توحید افعالى نزدیكتر مىشود. اگر آدمى در تمامى افعالش اراده خدا را حاكم كند، این امر به نوبه خود باعث پیدایش بصیرت و بینش باطنى براى او مىگردد و انسان دست خدا را در همه امور عالم مشاهده مىكند.
تذكر این نكته نیز لازم است كه توحید افعالى با اختیار انسان و سببیت عوامل دیگر در وقوع پدیدههاى عالم منافاتى ندارد. عارف در مقام توحید افعالى دست خدا را
﴿ صفحه 224 ﴾
در همه امور عالم مىبیند، بدون آنكه نسبت آنها با اسباب طبیعى قطع شود یا جبر لازم بیاید و اختیار انسان سلب گردد. این امر از نظر عقلى و فلسفى نیز قابل تبیین و اثبات است.
جداى از تدبیر موجودات مختار، تدبیرى فوقانى وجود دارد كه بر كل عالم وجود سایه افكنده و همه امور عالم، از حركت یك الكترون در درون هسته یك اتم گرفته تا حركت بزرگترین و دورترین كرات و كهكشانها را در نظامى واحد سامان مىبخشد و اداره مىكند. انسانهاى عادى و كسانى كه به مقامات عرفانى و معنوى دست نیافتهاند نیز گاهى این تدبیر فوقانى را به عیان مشاهده مىكنند. شاید براى ما بسیار اتفاق افتاده كه براى كارى اقدام كردهایم و طرح و برنامهاى خاص را در نظر داشتهایم، ولى جریان امور به گونهاى پیش رفته و اتفاق افتاده كه نتایجى بسیار مهمتر و عالىتر از آنچه ما به دنبال آن بودهایم حاصل مىشود. كسانى كه در طول 8 سال دفاع مقدس در جبهههاى جنگ تحمیلى حضور داشتند موارد متعددى از این قبیل را مشاهده كردهاند.
كسى كه به مقام توحید افعالى مىرسد حالتى براى او پیدا مىشود و چنان دیدهاى پیدا مىكند كه همه عالم را به صورت یك كل منسجم و كاملا به هم پیوسته و مرتبط مىبیند. در چشم عارف حقیقى هر چیزى در این عالم دقیقاً در همان جایى است كه باید باشد و هر حركتى از هر موجودى كه صادر شود، از خروج یك الكترون از مدار هسته خود تا ظهور یك ستاره دنبالهدار و تا آن انفجارى كه در ستارهاى بزرگ و بسیار دور رخ مىدهد، همگى تابع یك اراده و نظم و برنامه واحدند. عارف در نگاه خویش همه اینها را مانند قطعهها و قسمتهاى مختلف یك تابلوى نقاشى واحد مىبیند كه نقاشى زبردست با مهارت و زیبایى هر چه تمامتر آنها را ترسیم كرده است. واصلِ به مقام توحید افعالى به روشنى مىبیند كه در این نقاشى، در انتخاب رنگها و ترسیمِ هر جزء، دقت و ظرافت فراوانى به كار رفته است. در این كل واحد و یكپارچه جبرى وجود ندارد و هر موجود مختارى در محدوده خاص خویش از اختیارش استفاده مىكند، در
﴿ صفحه 225 ﴾
عین حال كه ارادهاى واحد و برتر، كل این افعال و حركات و سكنات را به یكدیگر پیوند مىدهد و در متن نظامى واحد، گرد هم مىآورد.
تعالیمى كه در قرآن و روایات درباره اعتقاد به قضا و قدر، مشیت الهى و امثال آنها آمده، همگى كمكى است براى آنكه آدمى به سوى این مقام حركت كند و به این بینش و بصیرت برسد كه هیچ موجودى حتى به اندازه سر سوزنى از تحت تدبیر و اراده خداوند خارج نیست، بدون آنكه جبرى لازم بیاید.
توصیف و تبیین این مسایل مشكل است؛ ولى اگر كسى آنها را لمس كند چنان از این شهود لذت مىبرد كه خوشذوقترین مردم از دیدن زیباترین تابلوهاى نقاشى آن قدر لذت نمىبرند. یك تابلوى نقاشى، هر چه هم كه زیبا و بدیع باشد، فكر محدود و كوتاه هنرمندى است كه در ابعادى محدود، مثلا، دو در سه، ترسیم شده است؛ ولى انسانى كه به مقام توحید افعالى رسیده، نقاشى و تابلویى را در وسعت بىكران هستى مشاهده مىكند كه با وجود داشتن عظمت و اجزایى بىانتها، وحدت و یكپارچگى و هماهنگى كاملى بر آن حكمفرما است و هر چیز در بهترین جاى ممكن طراحى و ترسیم گردیده است. از تماشاى این تابلوى بىنظیر چنان بهجت و لذتى به عارف دست مىدهد كه همه لذتها در پیش آن رنگ مىبازند و فراموش مىشوند.
افرادى كه روح لطیفى دارند در مواجهه با زیبایىهاى طبیعت چنان لذتى به آنها دست مىدهد كه براى لحظهها و دقایقى همه چیزهاى دیگر را از یاد مىبرند. این افراد هنگامى كه، براى مثال، نقاشى زیبایى را مىبینند یا صداى دلنشین و زیباى بلبلى را مىشنوند آنچنان به وجد مىآیند و مبهوت آن مىشوند كه گویا جهان پیرامون خود را به كلى از یاد مىبرند. حال تصور كنید كسى كه از چنین روح لطیفى برخوردار است اگر به نشانه و اثرى از محبوب و معشوقش برخورد كند چه حالى پیدا مىكند؟! كسى كه روزها و هفتهها و ماهها است در فراق معشوق و محبوبى سفركرده مىسوزد، اگر نامه و دستخط و عكسى از او به دستش برسد چقدر لذت مىبرد؟! آیا مىتوان این لذت را با
﴿ صفحه 226 ﴾
لذایذى نظیر خوردن و خوابیدن و آشامیدن مقایسه كرد؟! عارف و سالك دلباختهاى كه جهان پهناور هستى در چشم او نشانه و اثرى از سر انگشت آن محبوب دلربا است، از این مشاهده چنان غرق لذت مىشود كه نزدیك است قالب تهى كند:
لَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذی كَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَجْسادِهِمْ؛(146) اگر نبود آن اجل و مهلتى كه خداوند براى آنان مقرر فرموده، روح هاى آنان در بدن هایشان باقى نمى ماند.
در هر صورت، اگر كسى به چنین مقامى برسد تنها یك مرحله از سیر و سلوك را پشت سر گذاشته و تنها به «توحید افعالى» دست یافته است، كه یگانه كارگردان عالم وجود را خداى متعال مىبیند و بس. سالك در این مرحله گرچه تمامى افعال و حركات و سكنات عالم را در حقیقت به خداى متعال منسوب مىبیند اما هنوز علم، قدرت، زیبایى، شجاعت، استعداد، ذكاوت و سایر صفات و ملكات را از خود موجودات مىبیند و آنها را به خود و دیگر افراد و سایر موجودات نسبت مىدهد. از این رو غیر از «توحید افعالى» مرحله دیگرى كه «توحید صفاتى» است نیز باید طى شود. سالك باید علاوه بر اینكه تمامى افعال را از خدا مىداند و مىبیند، همه اوصاف وجودى و صفات جمال و كمال را نیز از خداى متعال بداند و ببیند و هیچ وصفى را براى هیچ موجودى، مستقل و منقطع از خداوند ادراك و احساس نكند. او در این مرحله براى هیچ دانشمندى علم و دانش مستقل، و براى هیچ صاحب قدرتى قوّت و نیرویى جداى از خداى متعال قایل نمىشود، بلكه همه دانشها و قدرتها را پرتوى از علم و قدرت بىنهایت الهى مىداند و بالاخره هر زیبایى و جمال و حُسنى را تنها از خداى متعال مىبیند و به همراه هر وصفى، خالق و مالك حقیقى آن وصف را كه ذات اقدس الهى است، مشاهده مىكند. اگر سالكْ چنین بصیرت و شهودى را واجد گردد به مقام «توحید صفاتى» دست یافته است.
﴿ صفحه 227 ﴾
اما به جز توحید افعالى و توحید صفاتى هنوز یك مرحله دیگر باقى مانده كه سالك آن را نیز باید پشت سر بگذارد، و آن مرحله «توحید ذاتى» است. در این مرحله، سالك نهتنها همه «افعال» و «صفات» را از خدا مىداند، كه اصلا همه موجودات را طفیلى و رشحات و انوار و پرتوهایى از یگانه موجود مستقل هستى مىبیند:
به دریا بنگرم دریا تو بینم *** به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت *** نشان از قامت رعنا تو بینم
برخى از بزرگان براى آنكه این موضوع كمى قابل فهم شود آن را به دریا و رطوبت آن، و برخى به دریا و موجش و یا به سایه و صاحب سایه تشبیه كردهاند؛ ولى همه این تشبیهها از باب تشبیه معقول به محسوس و بسیار نارسا است و نمىتواند حقیقت مسأله را آشكار كند. موج و رطوبت و امثال آنها حالتى از یك جسم و عرَضى براى یك جوهرند و از این رو نمىتوانند رابطه «خالق» و «مخلوق» را نشان دهند و حكایت كنند. هرچه در این زمینه گفته شود از حد تشبیه، استعاره و مجاز تجاوز نمىكند. هیچ عارفى با هیچ لسانى قادر به بیان این رابطه نیست. نهتنها هیچ عارفى، كه براى هیچ پیامبر و امامى نیز ممكن نیست كه این مطلب را در قالب الفاظ و كلمات بیان كند، چرا كه این حقیقت فوق لفظ و مفهوم است. این مطلب، یافتنى است و تا كسى خود به این مقام و مرحله نرسد، نمىتواند حقیقت آن را درك كند.
در همین جا و در همین مرحله است كه بسیارى از افراد لغزش پیدا مىكنند و چون موجودات را چنان كمرنگ و ربطى و تعلقى مىبینند كه گویا اصلا وجودى ندارند، از این رو تعبیر مىكنند كه اصلا غیر از خدا چیزى نیست و همه چیز او است! گاهى برخى تعبیراتى غلیظتر به كار مىبرند كه دستكم ظاهر آنها جسارتآمیز و خلاف ادب است؛ نظیر اینكه از برخى عرفا نقل شده كه مىگفت: لَیْسَ فی جُبَّتی اِلاّ الله: در لباس من جز خدا وجود ندارد! یا برخى دیگر كه مىگفتهاند: اَنَا الْحَق: من خدا هستم!
البته ما غالباً شناخت دقیقى از این افراد نداریم و نمىتوانیم بفهمیم آنها واقعاً
﴿ صفحه 228 ﴾
حقایقى را یافته بودند ولى در بیان آن حقایق تعبیرات نارسایى به كار بردهاند، یا اینكه اصلا دریافتشان ناقص و قاصر بوده است. در هر صورت، اگر مىخواهیم در این راه بهرهاى از كسى بگیریم شایسته است از حضرات معصومین(علیهم السلام) اخذ كنیم كه عصمتشان ثابت و مسلّم است و در مورد مقامات آنان و نیلشان به حقایق و نیز گفتهها و سخنانشان هیچگونه شك و تردیدى وجود ندارد. بسیار واضح است كه اگر كسى واقعاً به دنبال بهرهگرفتن باشد، تا پیشوایان معصوم(علیهم السلام) و منابع قطعى و مسلّم وجود دارند به سراغ افراد و منابع مشكوكالحال نمىرود.
در هر صورت، بر اساس این بیان، مجموع مراحل سیر و سلوك را مىتوان سه مرحله در نظر گرفت كه از توحید افعالى آغاز و به توحید ذاتى ختم مىشود. همچنان كه اشاره كردیم، روح كلى این سه مرحله نیز یك چیز بیشتر نیست و آن عبارت از «بنده شدن» است. آدمى باید سعى كند كه هستى خود و همه موجودات را به صاحب اصلى هستى، یعنى خداى متعال، بازگرداند و هیچ چیزى را از آنِ خود و سایر موجودات نداند و نبیند. البته باید توجه داشت كه معناى این سخن آن نیست كه كارهاى زشتمان را به پاى دیگرى بگذاریم و از خود سلب مسؤولیت كنیم. اصولا كسى كه به مرحله تولید افعالى برسد كار زشتى از او سر نمىزند تا بخواهد آن را به حساب دیگرى بگذارد. كسى كه به چنین مقامى رسیده اگر احیاناً خداى ناكرده كار زشتى از او سر بزند، چون مقامش بالاتر است مجازاتش نیز سختتر خواهد بود و او را در دره جهنم معلّق خواهند كرد.
اساساً نباید پنداشت كه هر كس در باب عرفان و سیر و سلوك و توحید افعالى و امثال آن داد سخن مىدهد به مقامى نیز دست یافته است. ممكن است كسى الفاظ این مطالب را بداند و درباره آنها سخن بگوید و مطلب بنویسد اما جایگاهش جهنّم باشد! مگر اینها مقامهایى است كه به آسانى به كسى بدهند؟! هرچه شیئى ارزشمندتر باشد رسیدن به آن نیز مشكلتر است. فتح قله دماوند ممكن است براى كسى بسیار مطلوب و مسرّتبخش و خاطرهانگیز باشد؛ ولى براى رسیدن به قله دماوند باید خستگى و رنج و
﴿ صفحه 229 ﴾
زحمت فراوانى را بر خود هموار كرد. در مسایل معنوى نیز وضع به همین منوال است و براى نیل به مقامات معنوى باید خون دل خورد و زحمت كشید و هر كس طالب مقامهاى بالاتر باشد به همان نسبت نیز كارش مشكلتر خواهد بود. توحید افعالى و توحید صفاتى و توحید ذاتى عالىترین مقامهاى معنوى هستند و براى رسیدن به این قلل رفیع سالها مراقبت نفس و تلاش طاقتفرسا و خستگىناپذیر لازم است.
به هر حال باز هم تأكید مىكنیم كه در سیر الى الله، خط اصلى حركت عبارت است از «بنده شدن» كه مىتوان آن را به سه مرحله بنده شدن در افعال، بنده شدن در صفات، و بنده شدن در هستى تقسیم كرد و براى طى هر مرحله نیز باید كارها و تمرینهاى متناسب با آن مرحله صورت پذیرد.