لزوم رجوع به اهلبیت(علیهم السلام) در یافتن راه صحیح عرفان
به اعتقاد ما شیعیان، راه نقلىِ معتبر در این زمان منحصر در قرآن و روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) است. در این میان، گروه نسبتاً زیادى از مسلمانان شعار «حسبُنا كتاب الله» سر مىدهند و معتقدند قرآن به تنهایى براى رساندن انسان به سرمنزل مقصود كافى است. این در حالى است كه بطلان این اندیشه با اندك تأملى واضح مىگردد. خداى متعال در قرآن مىفرماید:
وَأَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛(129) و ما این قرآن را بر تو نازل كردیم، تا براى مردم آنچه را كه به سوى ایشان نازل شده است تبیین نمایى.
در این آیه تصریح شده كه قرآن باید با تبیین و تفسیر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) همراه باشد. از این رو بر اساس این آیه اولا صرف نزول قرآن بدون تبیین و توضیح پیامبر(صلى الله علیه وآله) كافى نیست، و ثانیاً آنچه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبیین و تشریح قرآن بیان مىفرماید مانند خود قرآن براى ما حجت است و اعتبارش همانند اعتبار خود قرآن است.
اكنون كه سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) همچون خود قرآن براى ما حجت است و باید از آن پیروى نماییم، باید توجه كنیم كه یكى از دستوراتى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ما داده است رجوع به اهلبیت(علیهم السلام) پس از آن حضرت است. در این باره بیانهاى متعددى از آن حضرت نقل شده است كه یكى از معروفترین آنها حدیث معروف به «ثقلین» است كه شیعه و
﴿ صفحه 201 ﴾
سنّى با سندهاى متعدد آن را نقل كردهاند. بر اساس این حدیث، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است:
اِنّی تارِكٌ فیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی اَهْلَ بَیْتی وَ إنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا؛(130) من دو شىء گران بها در میان شما به جاى مى گذارم؛ كتاب خدا و خاندان و اهل بیتم را. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا آن كه در حوض كوثر بر من وارد شوند. و شما تا آن هنگام كه به آن دو چنگ مى زنید هرگز گمراه نخواهید شد.
از این رو بر اساس چنین روایاتى، علاوه بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) امامان معصوم نیز مبیّن و مفسر قرآن هستند و سخن آنها نیز مانند سخن پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى ما حجت خواهد بود.
اكنون روشن مىشود كه با توجه به چنین نكاتى است كه ما مدعى هستیم كه اسلام تمام نیازمندىهاى بشر را تا روز قیامت بیان فرموده است. اصولا اگر بنا باشد ما محور و برنامه حركت و زندگى خود را تنها بر اساس قرآن قرار دهیم و از سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) صرفنظر كنیم، در ضرورىترین دستور دین، یعنى نماز نیز درمىمانیم و نخواهیم توانست وظیفه خود را دریابیم. آنچه در قرآن آمده، تنها اصل دستور نماز و چند دستور مختصر درباره آن است و بسیارى از احكام و دستورات مربوط به آن در قرآن وجود ندارد. جزئیات و تفاصیل كه جاى خود دارد، حتى اینكه در شبانه روز چند نماز واجب داریم و هر نماز چند ركعت است در قرآن نیامده است. از این رو همانگونه كه اشاره شد، اگر ما بخواهیم تنها به قرآن اكتفا كنیم و به طور جدى و حقیقى بر شعار «حسبُنا كتاب الله» پاى بفشاریم، حتى در انجام اولین و مهمترین تكلیف و واجب دین خود، یعنى نماز نیز درمانده و عاجز خواهیم گردید.
همچنین باید توجه داشت كه در زمینه تبیین و كشف احكام و معارف اسلام، اكتفا به سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بدون رجوع به اهلبیت(علیهم السلام) نیز راهگشا نخواهد بود. بدون سنّت
﴿ صفحه 202 ﴾
ائمه اطهار(علیهم السلام) و تبیینهاى آن بزرگواران، بسیارى از احكام و دستورات اسلام بر ما نامكشوف خواهد ماند و دچار حیرت و سردرگمى خواهیم شد و نیازهاى ما در زمینه مسایل اسلامى رفع نخواهد گردید. این امر به خصوص هنگامى واضح خواهد شد كه بدانیم تمامى روایاتى كه اهل تسنّن از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كردهاند به هزار روایت هم نمىرسد! بدیهى است كه با هزار روایت كار ما به جایى نمىرسد و مشكلات و مسایلمان حل نخواهد شد؛ چنان كه اهل سنّت همیشه دچار چنین تنگنایى بوده و هستند.
ما شیعیان معتقدیم كه پس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دوازده امام و جانشین معصوم آن حضرت در طول 250 سال به هدایت مردم پرداختند، پایههاى دین را محكم كرده و اصول و تفاصیل احكام را تبیین نمودند. آنان در كورانهاى مختلف، با تدبیرها و تأییدات الهى، احكام اسلام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاص خود آنها را حفظ كردند. از این رو شیعه اكنون گنجینهاى وسیع و پر دامنه از معارف وحیانى را در اختیار دارد كه منحصر به قرآن و روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیست، بلكه روایات نقل شده از ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز بدان ضمیمه شده است. با تكیه بر چنین منابع سرشارى است كه ما مىتوانیم پاسخگوى نیازمندىهاى مختلف جامعه در طول زمان باشیم. این در حالى است كه سایر فِرَق اسلامى از تعالیم 250 ساله اهلبیت(علیهم السلام) محرومند و همان روایات محدود و معدودى كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در دست دارند نیز ضمانت كامل و صحیحى ندارد. گذشته از این، خود اهل تسنّن در نقل بسیارى از مطالب با یكدیگر اختلاف دارند. این اختلاف حتى در امورى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) سالها در مرئى و منظر مردم انجام دادهاند نیز دیده مىشود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) سالهاى متمادى در پیش چشم مردم وضو مىگرفت؛ ولى پس از وفات ایشان، در اینكه آن حضرت چگونه وضو مىگرفته است اختلاف پدید آمد! همچنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) سالها در میان مردم و پیش چشم آنان نماز خواند؛ ولى پس از رحلت آن حضرت اختلاف شد كه آیا در نماز باید دستها را روى هم گذاشت یا در كنار بدن قرار داد! آرى، مسایلى بسیار ساده و عام البلوى دچار
﴿ صفحه 203 ﴾
چنین وضعیتى هستند، چه رسد به مسایلى كه جز متخصصان و اهلفن به ذهنشان نمىرسد و جز ذهنهاى نقّاد و استعدادهاى فوقالعادهرا دریافت نمىكند.
از این رو اهمیت وجود امام معصوم(علیه السلام) در واقع از این نظر است كه متمم وظیفه نبوت است. اگر امامان معصوم(علیهم السلام)نبودند، رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به نتیجه نمىرسید. و آنچه بیشتر اهمّیت این مطلب را ثابت مىكند اینست كه آنان با برخوردارى از ویژگى «عصمت»، در فهم و نقل كلمات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اشتباه نمىكردند.
«علم خدادادى» امامان معصوم(علیهم السلام) ویژگى مهم دیگرى بود كه در كنار «عصمت»، آنان را بر حفظ و تحكیم اساس شریعت و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) توانا مىكرد. بدین ترتیب آنان توانستند شرایطى را فراهم آورند كه پایههاى اساسى اسلام چنان محكم و استوار گردد كه بتواند هزاران سال در میان مردم باقى بماند. البته در این میان شیاطین نیز بىكار ننشستند و با جعل اخبار و احادیث و تلاش در ایجاد اختلاف بین مسلمانان، ضربههایى را بر پیكر اسلام وارد آوردند، ولى چنان نبود كه به واسطه این اقدامات اساس دین لطمه بخورد و از مسیر اصلى منحرف گردد. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها و كمبودهایى هست، غالباً در برخى مسایل فرعى و جزئى است كه اساس دین را مختل نمىكند.
در هر صورت اگر بخواهیم بهترین راه تقرب به سوى خداى متعال را بدانیم، باید به كتاب و سنّت مراجعه كنیم. در مسیر دینشناسى و تكامل و تعالى انسانى، هر راه دیگرى را كه بپیماییم به بنبست خواهیم رسید و یا به انحراف كشیده خواهیم شد. در جایى كه آیات نورانى قرآن كریم و روایات و كلمات گرانسنگ پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) در اختیار ما است، دیگر چه جایى براى استناد به سخن فلان دانشمند، مورّخ یا مستشرقى باقى مىماند كه احیاناً با اسلام دشمنى نیز داشته است؟! با وجود چنین منابع گرانبها و مطمئن و معتبرى، چه نیازى به استفاده از منابع بیگانه وجود دارد؟ با وجودى كه این مطلب بسیار واضح است، با كمال تأسف، غفلتها و مسایل پیش آمده در جامعه اسلامى سبب گردیده تا در طول تاریخ اسلام عده كثیرى از مسلمانان از رسیدن به صراط مستقیم و پیمودن آن باز بمانند.
﴿ صفحه 204 ﴾
مانع مهم سیر الى الله
«سیر و سلوك» در لغت به معناى «پیمودن راه» است. طبیعتاً مانند هر سیر دیگرى، این راه آغاز و مبدأ، و انجام و مقصدى دارد. مقصد در اینجا ذات اقدس خداى متعال است و سالك این راه در نهایت به «معرفت شهودى» خداى متعال دست مىیابد. البته این معرفت داراى مراتب بىشمار و متعددى است و افراد مىتوانند به درجات مختلفى از آن دست پیدا كنند. مبدأ نیز همانگونه كه پیش از این اشاره شد، براى هر فرد، وضع موجود او است. بنابراین به طور خلاصه، سیر عرفانى سیر انسان است از وضع موجود به سوى قرب خداى متعال.
روشن است كه این سیر، سیر مادى و حركت مكانى نیست؛ چرا كه خداى متعال جسم نیست و جا و مكان و جهت ندارد تا ما بخواهیم به سمت او حركت كنیم. بلى، خداى متعال خانهاى تشریفى به نام «كعبه» براى خود قرار داده و آن را «بیت الله» نامیده و از مردم دعوت كرده تا به سوى این خانه بیایند و گرد آن طواف كنند و حج بگزارند. اما این طواف و سیر، سیرى نیست كه انسان را به خدا برساند. بسیارند كسانى كه ساكن حرم امن الهى و مكهاند اما در واقع دشمن خدا هستند و از سیر و طواف خود جز دورى از خدا نتیجهاى نمىگیرند!
سیرى كه انسان را به خدا مىرساند امرى قلبى است و سیرى است كه در باطن انسان انجام مىشود. در این سیر، روح انسان است كه حركت مىكند و با طىّ مراتب كمال به مرتبهاى مىرسد كه قرآن كریم از آن به مقام «عندالله» تعبیر مىكند:
فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛(131) (پرهیزكاران) در قرارگاه راستین، نزد پادشاهى توانایند.
بنابراین در سیر و سلوك باید متوجه دل بود و به آن نگاه كرد. آنچه به خدا نزدیك
﴿ صفحه 205 ﴾
یا از خدا دور مىشود دل آدمى است نه جسم او. نتیجه سیر عرفانى، نزدیكى دل انسان و پیوند آن با خدا است. اینكه اگر دل انسان به خدا نزدیك گردد و با او پیوند بخورد چه حالى براى آن پیدا مىشود چیزى است كه باید رفت و آن را یافت. البته تا حدى مىتوان این مطلب را تحلیل عقلانى كرد؛ ولى از این بحثها و تحلیلها هیچگاه عرفان حقیقى حاصل نمىشود، بلكه صرفاً راهى است براى آشنایى با عرفان و آنچه براى سالك در سیر و سلوكش اتفاق مىافتد.
اگر خداوند به دل آدمى نظر كند او را به طرف خود مىكشاند؛ ولى متأسفانه بسیارى از ما در وضعى هستیم كه كم و بیش از خدا دوریم و حجابهایى بین ما و خداى متعال وجود دارد. اگر این حجابها برداشته شود و دل به خداوند نزدیك گردد و واسطهاى بین انسان و خداى متعال نباشد، وضع و حال ما دگرگون خواهد شد.
در هر صورت، گرچه همان گونه كه اشاره كردیم، اصل این حالْ یافتنى است و انسان باید خود، آن را وجدان كند تا حقیقت آن بر وى مكشوف گردد؛ ولى از طریق آیات و روایات و برخى تحلیلهاى عقلانى مىتوان كم و بیش به آثار و علایم آن پى برد. اجمالا باید گفت، انسان در آن مقام و منزلت براى خویش هیچگونه استقلالى نمىبیند. از این مقام به «فناى فى الله»، «بقاى بالله»، «مقام محو» و امثال آنها تعبیر كردهاند.
اما ما نباید خود را گرفتار این اصطلاحات كنیم و مانند برخى از افراد كه تنها از عرفان نظرى بهرهاى دارند به یاد گرفتن چند اصطلاح دل خوش كنیم. با فراگیرى الفاظ و مفاهیم و مقولاتى كه در عرفان نظرى مطرح است هیچ حركتى پدید نمىآید و حتى احیاناً خود آن نیز حجابى خواهد شد و بر بُعد و دورى انسان از غایت سیر و سلوك خواهد افزود؛ همچنان كه فرمودهاند: العلم هو الحجاب الاكبر. با یاد گرفتن این مفاهیم هیچ مشكلى حل نمىشود. اینها مفاهیمى هستند كه ذهن آدمى را مشغول مىكنند و او را از آنچه باید بدان برسد باز مىدارند.
در هر حال درباره حقیقت مقام «قرب» این اندازه مىفهمیم كه با رفع حجابها،
﴿ صفحه 206 ﴾
انسان در نتیجه تعلق خاطر به محبوب و معشوق حقیقى عالم، وضع و حالى دارد كه هیچ استقلالى براى خود نمىبیند، چه رسد به اینكه از تعلق زن و فرزند و ثروت دم زند. در این مقام، انسان حتى حیات و علم خود و امثال آنها را از خویش نمىداند و نمىبیند.
حقیقتاً این چگونه مقام و حالتى است؟! ما در قالب الفاظ و مفاهیم هرچه هم تلاش كنیم تنها مىتوانیم دورادور تصویرى مبهم از آن به دست دهیم و در حكم میوهاى است كه هنوز آن را نچشیدهایم. در نتیجه، هر چه تلاش كنیم، نخواهیم توانست حقیقت آن را دریابیم. ما اكنون در وضعیتى به سر مىبریم كه مىپنداریم «هستىِ» ما از خود ما است و ما مستقل در وجود هستیم. گرچه به ظاهر، هستى هر موجودى از آنِ خود او است؛ ولى حقیقت این است كه ما اساساً مالك هیچ چیز، و از جمله هستى خود، نیستیم. این واقعیتى است كه برهان قطعى و مسلّم بر آن قائم است؛ ولى در عین حال این تنها حكم عقل است و دریافت وجدانى ما غیر از این است. دریافت و احساس ما این است كه وجود خویش را مستقل مىبینیم و مىپنداریم كه روى پاى خودمان ایستادهایم. چنین دریافتى البته كاذب است و پندارى بیش نیست، و دورى ما نیز از همین پندار كاذب ناشى مىشود.
دلیل عقلى و برهان فلسفى اثبات مىكند كه ما از خود هیچ نداریم؛ نه حیاتى، نه علم و دانشى، نه قدرتى، نه حركتى و نه هیچ چیز دیگر. ما هرچه داریم از آنِ موجود دیگرى است و ما تمام هستى و تعلقات خود را وامدار اوییم. اگر كسى با مباحث فلسفى و براهین دقیق عقلى آشنا باشد این مطلب كاملا برایش روشن و واضح است. در فلسفه اصطلاحاً گفته مىشود كه انسان و هر موجود دیگرى، حتى نه «فقیر»، كه «عین فقر»، و نه «وجودى مرتبط با خدا» بلكه «عین ربط» به ذات اقدس الهى است. اما در عین حال همه اینها ادراك عقلى و فلسفى است و به دریافت قلبى و باور دلْ ربطى ندارد. از این رو پیوسته تضادى بین عقل و دل و گفتار و رفتار ما پدید مىآید. عقل مىگوید هیچ استقلالى
﴿ صفحه 207 ﴾
نیست و «عین ربط» است؛ ولى دل ما احساس استقلال و عدم وابستگى مىكند. فراموش نكنیم كه نوع مردم كه با چنین دقتهاى عقلى و فلسفى آشنا نیستند حتى به عقل خویش نیز چندان این عدم استقلال را درك نمىكنند؛ ولى به هر حال اگر عقل هم درك كند و تصدیق نماید، مشكلِ دریافت قلبى و باور به دل، در مورد اكثر قریب به اتفاقِ افراد همچنان باقى است.
آرى، واقعیت این است كه بسیارى از ما هنوز به دل باور نداریم كه هیچ موجود و موجودیت مستقلى جز ذات اقدس الهى وجود ندارد. به عنوان شاهدى بر این مدعا مىتوانیم به این مطلب توجه كنیم كه ما جز خدا از همه چیز مىترسیم! گویا براى همه چیز قدرت و فاعلیت و تأثیر قائلیم جز براى خداى متعال! این در حالى است كه پیامبر و ائمه(علیهم السلام) مىفرمایند:
مَنْ خافَ اللهَ أخافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شَیْء وَمَنْ لَمْ یَخَفِ اللهَ اَخافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَیْء؛(132) هر كس از خدا بترسد خداوند همه چیز را از او مىترساند و هر كس از خدا نترسد خداوند او را از همه چیز مىترساند.
عارفان حقیقى و عباد صالح خداوند درست به عكس ما هستند. آنان از هیچ چیز جز خداى متعال نمىترسند و هراسى ندارند. آنان حقیقتاً باور كردهاند كه هیچ مؤثر و منشأ اثرى جز خداى متعال در عالمْ وجود ندارد و همه هستى از آنِ او و به اختیار او است و تا او نخواهد، حتى برگى بر درختى نخواهد رویید و برگى نیز سقوط نخواهد كرد. اگر كسى به چنین معرفت و باورى رسید اثرش همین است كه جز خدا از هیچ چیز نمىترسد؛ و اگر كسى به اینجا رسید كه حقیقتاً جز خدا از هیچ چیز نترسید، خداوند هیبت و مهابت او را در دل دیگران قرار مىدهد. ما این مطلب را در این عصر در مورد امام خمینى(رحمه الله) به چشم خود شاهد بودیم. قدرتهاى بزرگ دنیا از یك پیرمرد نحیف هشتاد ساله در هراس بودند. قدرتهاى استكبارى شرق و غرب علىرغم در اختیار داشتن
﴿ صفحه 208 ﴾
پیشرفتهترین فنّاورىها و قدرتهاى مختلف نظامى، اقتصادى و سیاسى، از نام جماران و امام خمینى مىترسیدند و لرزه بر اندامشان مىافتاد. این در حالى بود كه حضرت امام(رحمه الله) خود مىفرمود: به خدا قسم تاكنون از چیزى نترسیدهام! آرى، او چون در حقیقت چنین بود كه جز خدا از هیچ چیز و هیچ كس نمىترسید، ابرقدرتهاى شرق و غرب از او مىترسیدند.
علاوه بر آن، كسى كه جز خدا از هیچ چیز و هیچ كس نمىترسد، به چیزى جز خدا دل نمىبندد و محبوب و معشوقى جز خدا نمىگزیند. چنین كسى اگر هم به چیزى جز خدا میل و محبتى داشته باشد در صورتى است كه محبوبش، یعنى خدا، چنان خواسته باشد و چنین اجازهاى به او داده باشد. بهطور طبیعى چنین محبتى به غیر خدا، به دلباختگى و شیفتگى منجر نخواهد شد تا موجب گردد فرد عنان اختیار از كف بدهد و مهار زندگىاش را به دست غیر خدا بسپارد. در این حالت، محبتهاى دیگر در طول محبت خدا است و محبوب و معشوق واقعى فرد، چیزى و كسى جز خدا نیست و اگر به غیر هم محبتى دارد به این دلیل است كه خدا چنین خواسته است.
كسى كه تنها با خدا است و محبوبى جز خدا ندارد، براى رسیدن وقت عبادت لحظهشمارى مىكند. او از هنگامى كه خورشید طلوع مىكند پیوسته چشم به آسمان دارد و منتظر است كه چه هنگام خورشید در وسط آسمان قرار مىگیرد و وقت نماز ظهر فرا مىرسد. شب هنگام نیز كه به بستر مىرود، به سان كسى كه منتظر قدوم محبوبى است خواب به چشمش نمىآید و اگر هم به خواب رود، هر از چندگاهى ناخودآگاه بیدار مىشود و منتظر رسیدن وقت سحر و مناجات شبانه و راز و نیاز عاشقانه با محبوب است. او دم به دم به ساعت نگاه مىكند و رسیدن وقت نافله شب و خلوت با یار را انتظار مىكشد. اساساً كلمه «تهجّد» به همین معنا است؛ یعنى فرد مرتباً از خواب برمىخیزد و مجدداً به خواب مىرود. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) همینگونه بود و براى اداى نافله شب چند بار از بستر برمىخاست. آن حضرت مقدارى پس از نیمهشب برمىخاست و چهار ركعت
﴿ صفحه 209 ﴾
نماز مىخواند و مىخوابید. پس از مقدارى استراحت، براى بار دوم از بستر بیرون مىآمد و وضو مىگرفت و چهار ركعت نماز مىگزارْد و مشغول استراحت مىشد. در نهایت نیز یكى، دو ساعت به طلوع فجر مانده، براى مرتبه سوم از خواب برمىخاست و تا اذان صبح به خواندن نماز «شفع» و «وتر» و مناجات و راز و نیاز مشغول مىشد. مهم این است كه اینگونه نبود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) این كار را با زحمت و تكلّف بر خود هموار سازد، بلكه عاشقانه و بااشتیاق چنین مىكرد و نیازى هم به ساعت شماطهدار نداشت كه زنگ بزند و آن حضرت را بیدار كند! آیا ما در میان خود و یا در میان مدعیان عرفان چند نفر از چنین كسانى را پیدا مىكنیم؟ این، یكى از نشانههاى كسانى است كه به حقیقت عرفان و مقام قرب الى الله راه یافتهاند.
عارف حقیقى كسى است كه در پیش او تمام ثروت عالم و كوهى از طلا و جواهر با تلّى از خاك مساوى است و تمام نگرانىاش در این مورد تنها این است كه این ثروت در راهى كه مرضىّ خداوند باشد مصرف گردد. كسى كه زندگى سادهاى دارد و در خانهاش به گلیمى اكتفا مىكند، اگر بگوید من به دنیا دلبستگى ندارم، مىتوان باور كرد؛ ولى كسى كه میلیونها ثروت دارد و در همسایگى او فقرایى زندگى مىكنند كه نان شب ندارند و با این حال دم از على(علیه السلام) و عرفان و تصوف مىزند، با هزار قسَم هم نمىتوان ادعاى او را باور كرد.
خلاصه آنكه، اگر كسى به حقیقت عرفان و معرفت حضورى خداى متعال دست پیدا كند، حجابها بین او و خداوند برداشته مىشود و دیگر هیچ استقلالى نه براى خود و نه براى هیچ موجود دیگرى نمىبیند. چنین كسى آغاز و انجام كلامش خدا است و «من» در وجود او از بین مىرود و «خدا» جاى آن را مىگیرد. عارف حقیقى مثل امام خمینى(رحمه الله) رفتار مىكند كه هیچگاه «من» نمىگفت. آن بزرگوار پیوسته مسایل را به خداى متعال منتسب مىكرد و مىفرمود، خدا این ملت را پیروز كرد، خدا این انقلاب را به پیروزى رساند، و خدا خرمشهر را آزاد كرد. چنین كسى را اگر بگویند بهطور دایمى
﴿ صفحه 210 ﴾
توجهش به خدا است، مىتوان پذیرفت و باور كرد. اما كسى كه بر مسند مىنشیند و به دستبوس و پابوسش مىآیند و آنجا ذكرى مىگوید و دستى تكان مىدهد و در مواقع دیگر به فكر دنیا و مقام و خوشى و راحتى خود و اعقاب خویش است كه آنها نیز پس از او به نوایى برسند و مقام «قطبیت» پیدا كنند، آیا چنین كسى را مىتوان گفت جز خدا به چیزى توجهى ندارد؟!
موحّد لفظى، مشرك عملى!
معلوم شد غایت عرفان و مقامى كه انسان باید به آن برسد مقامى است كه خود را پرتوى از نور الهى مىبیند و براى خود هیچ استقلالى قایل نمىشود. حقیقت سیر الى الله نفى استقلال از خود و سایر موجودات است. ما در حال حاضر براى موجودات و اشیاى پیرامون خود استقلال قائلیم و به یك معنا، هر چیزى را بتى قلمداد مىكنیم و هر كس به رنگى در پیشگاه این بتها به پرستش مىایستد. باید این بتها را سرنگون كرد و تنها در برابر ذات اقدس الهى سر فرود آورد و تسلیم شد. هیچ موجودى جز «الله» شایسته پرستش نیست. عرفان واقعى این است كه حقیقت «لا اله الا الله» را در زندگى و وجود خود پیاده كنیم. این در حالى است كه ما وقتى در كارها و زندگى خویش دقت مىكنیم، مىبینیم به خدایان بسیارى معتقدیم و به انحاى گوناگون آلوده به شركیم. بسیارى از ما تنها به زبان «لا اله الا الله» مىگوییم و به واقع، هوا و هوسهایمان را معبود خویش قرار دادهایم:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(133) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است.
كسى كه هواى نفس خود را معبود خویش قرار داده چگونه لا اله الا الله مىگوید؟! به همین دلیل هم هست كه قرآن كریم مىفرماید:
﴿ صفحه 211 ﴾
وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(134) بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند مگر این كه [با او چیزى را] شریك مىگیرند.
كسى كه به تعبیر قرآن «اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»، ممكن است به زبان «لا اله الا الله» بگوید؛ ولى در دل مىگوید: لاالهالاّانَا! چنین كسى رفتارش نشان مىدهد كه خودش را خدا مىداند و از دلخواه خود تبعیت مىكند. دلخواه و هوا و هوس انسان نیز تفاوتى نمىكند كه چه باشد: شكمپرستى، مقامپرستى، پولپرستى، غریزه جنسى، و محبوبیت و شهرت بین مردم؛ هر كدام از اینها نوعى هواپرستى است و بدترین نوع آن نیز این است كه كسى خود را جاى خدا قرار دهد و با فریب مردم، آنها را به پرستش خود وا دارد و نعره «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى» سر دهد!
اگر بتوانیم در راه رهایى از خودپرستى و هواپرستى كارى كنیم كه شكم بر ما مسلط نباشد بلكه عنان اختیارش به دست ما باشد و از غذایى غیر آنچه كه خداوند اجازه داده است تناول نكنیم، تازه بت شكم را شكستهایم. بت مهم دیگر بت شهوت و غریزه جنسى است:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ؛(135) به مؤمنان بگو چشمهاى خود را فرو گیرند و عفاف خود را حفظ كنند.
شهوت باید كاملا در كنترل آدمى باشد. البته معناى این كنترل آن نیست كه با اصل غریزه جنسى مبارزه كنیم، بلكه باید آنچنان كه خداى متعال فرموده است عمل كنیم. گاهى اِعمال غریزه جنسى حتى واجب است، كه در این صورت نهتنها مذموم نیست، كه عبادت و اطاعت خدا است و موجب تقرب به خداى متعال مىشود. اِعمال غریزه جنسى گرچه در ظاهر كارى حیوانى است؛ ولى در این موارد چون انگیزه الهى دارد و در واقع شهوت اسیر آدمى مىشود و با اراده الهى كنترل مىگردد، عبادت است. در هر صورت بدینگونه بت شهوت نیز شكسته مىشود.
﴿ صفحه 212 ﴾
اما هنوز كار تمام نشده و بتهاى متعدد دیگرى نیز باید شكسته شود: بت غضب، بت مقام، بت ثروت، بت شهرت و.... بسیارى از افراد مىتوانند شهوتشان را كنترل كنند؛ ولى اگر كسى به آنان توهین كند، نمىتوانند تحمل كنند. اینان اسیر غضب هستند. مؤمن باید طورى باشد كه اگر كسى به ناحق هم به او توهین كرد خود را نبازد و تاب تحمل داشته باشد.
خلاصه اگر این بتها از بتكده شیطانى نفس به زیر كشیده شوند و در وجود انسان حاكمى غیر از الله نباشد آنگاه شخص مىتواند با صداقت «لا اله الا الله» بگوید، وگرنه شهادتش آمیخته با شركها و شائبههایى خواهد بود.
براى آنكه حقیقت «لا اله الا الله» و توحید در اعمال و رفتار و زندگى انسان جلوهگر شود تنها كافى نیست كه عقل وحدانیت خدا را اثبات كند، بلكه مهم این است كه دل زیر بار این توحید برود. راه كلى این است كه این حاكمیتها و استقلالها را از اراده خود و بتهایمان بازپس بگیریم و به آفریننده آنها واگذار كنیم. به عبارت دیگر، سراسر این راه یك عنوان دارد و آن «بندگى كردن» و «بنده شدن» است و مشكل ما این است كه بنده نیستیم و خود را خدا مىدانیم و نفس خویش را معبود خود قرار دادهایم. از این رو ما «بنده» نیستیم، و این در حالى است كه تنها راه نیل به مقامات عرفانى، خالص شدن در بندگى است:
أَلا للهِِ الدِّینُ الْخالِصُ؛(136) آگاه باشید كه دین خالص از آنِ خدا است.
باید بكوشیم تا بنده خالص و «عبد» شویم؛ مقامى كه خداى متعال عزیزترین بندگانش را به آن مقام رساند:
سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَْقْصَى الَّذِی بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا؛(137) منزّه است آن [خدایى] كه بندهاش را شبانگاهى از
﴿ صفحه 213 ﴾
مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى ـ كه پیرامون آن را بركت دادهایم ـ سیر داد تا از نشانههاى خود به او بنمایانیم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه به معراج مىرود و آیات ویژه الهى به او نشان داده مىشود لقبش «عبد» است. در نماز نیز در كنار توصیف خداوند به وحدانیت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را با وصف «عبد» یاد مىكنیم: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ... وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.
در مورد یكى از بزرگان عرفا نقل شده است كه از او پرسیدند: میان انسان و خدا چقدر راه است؟ در پاسخ گفت: یك قدم! گفتند: عجب! چطور تنها یك قدم؟! فرمود: تو قدمت را بلند كن و روى نفس خود بگذار، به خدا مىرسى!
آرى در مسیر عرفان حقیقى یك مشكل بیشتر وجود ندارد و آن مشكل این است كه امر دائر است بین اطاعت نفس و اطاعت خدا! ما خود حجاب خودیم. اگر پا روى نفس گذاشتیم دیگر حجابى میان ما و خدا نخواهد ماند. اگر بندگى خدا كنیم به خدا مىرسیم، ولى اگر خود را در مقابل خدا مطرح كنیم از خدا دور مىشویم. در دعاى ابى حمزه ثمالى مىخوانیم:
وَاَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعْمالُ دُونَكَ؛(138) بار خدایا، تو از خلقت در حجاب قرار نمى گیرى، مگر آن كه اعمال مردم خود حجاب شود و آن ها را از تو محجوب كند.
اعمال ناپسند ما است كه بین ما و خدا حجاب مىشود، وگرنه خداوند بخلى ندارد كه همه مردم به او نزدیك شوند. نهتنها بخلى ندارد، بلكه عزیزترین بندگانش را براى همین فرستاده است و بسیارى از بهترین بندگانش كه همان پیامبران هستند در راه همین آرمان به شهادت رسیدهاند. نكته این است كه این تقرب باید به اختیار خود مردم باشد نه آنكه به صورت جبرى حاصل گردد. اگر اختیار از انسان سلب شود و جبر جاى آن را بگیرد انسان دیگر انسان نخواهد بود و به آن مقام و منزلت نخواهد رسید.
﴿ صفحه 214 ﴾