راه نقلى، در دسترس عموم
اكنون كه سخن از «راه نقلى» به میان آمد، مناسب است برخى نكات دیگر را نیز در این باره متذكر گردیم.
﴿ صفحه 198 ﴾
پس از رسیدن به این نتیجه كه براى نیل به هدف اعلاى انسانى، یعنى قرب به خداى متعال، راهى صحیح وجود دارد و این چیزى است كه فطرت بشر طالب آن است و تلاش تمامى انبیا(علیهم السلام) نیز رساندن بشر به این مقصد بوده است، این سؤال مطرح مىشود كه این راه چیست و چه ویژگىهایى دارد؟ پاسخ كلى این سؤال این است كه راه، همان است كه خداوند به آن امر فرموده و پیامبران را براى نشان دادن آن مبعوث گردانیده است.
این مطلب ثابت و مسلّم است كه خداى متعال بیش از خود ما كمال و سعادت ما را مىخواهد و از هر انسان دیگرى به ما نزدیكتر و مهربانتر است. محبت خداوند به ما از محبت مادر به فرزند خویش بیشتر است و محبت مادر تنها پرتوى محدود و اندك از محبت بىكران الهى است. در واقع، علت بعثت انبیا همین شدت محبتى است كه خداى متعال به انسانها داشته است. به عبارت دیگر، محبت الهى اقتضا مىكند كه نزدیكترین راه رسیدن به كمال را به بهترین وجه ممكن براى مردم بیان كند و در اختیار آنان قرار دهد.
بنابراین از یك سو محبت خداى متعال به بندگانش اقتضا كرده كه عزیزترین مخلوقات و بندگانش را براى هدایت و دستگیرى آنان مبعوث فرماید. از سوى دیگر نیز انبیاى الهى هرگونه رنج و خطرى را متحمل گردیده و به جان خریدهاند تا بهترین و نزدیكترین راه به «مقصد خلقت» را كه همان «قرب الى الله» است به بشر معرفى كنند.
در حقیقت آیا مىتوان تصور كرد كه خداى متعال با آن رحمت بىانتها و محبت بىكرانى كه به بندگان خویش دارد، از نشان دادن بهترین و كوتاهترین راه نیل به مقصدِ خلقتْ بخل ورزیده باشد؟! به راستى چه چیز مانع آن مىشود كه خداوند چنین راهى را به بندگان خویش نشان دهد؟ قطعاً چنین احتمالى وجود ندارد كه خداى متعال نسبت به بیان چنین راهى براى انسانها بخل ورزیده و مضایقه كرده باشد و یا آن را جزو اسرار قرار داده و تنها براى برخى افراد خاص ذخیره كرده باشد.
﴿ صفحه 199 ﴾
البته تردیدى نیست كه معارف الهى داراى مراتب مختلفى است و هر كس ظرفیت درك هر معرفتى را ندارد. این مطلبى است كه در جاى خود محفوظ و مسلّم است؛ ولى نسبت به مراتب مختلف كمال، هدایت و ارائه طریق از جانب خداوند باید به گونهاى باشد كه هر كس بتواند به هر درجه و مرتبهاى كه ظرفیت آن را دارد، برسد. از این رو خداى متعال نیز هدایتش به گونهاى است كه هر كس به فراخور ظرفیت واستعداد خود مىتواند از آن بهره ببرد و همانطور كه گفتیم، در این جهت هیچ بخلى از جانب خداوند تصور نمىشود.
از سوى دیگر انبیاى الهى نیز كه از جانب خداوند براى رساندن این هدایتْ مأمور شدهاند معصوم هستند و در ابلاغ این پیام هیچ خللى از ناحیه آنان وارد نشده است. اینگونه نبوده است كه انبیا برخى پیامهاى الهى را به سبب روابط دوستانه و خویشاوندى به برخى افراد خاص اختصاص داده و دیگران را محروم كرده باشند! البته در این مورد نیز تأكید مىكنیم كه انبیاى الهى نمىتوانستند كُنْهِ هر پیامى را در اختیار هر كسى قرار دهند و خود فرمودهاند:
اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِیاءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛(128) ما گروه پیامبران با مردم به اندازه عقل هایشان سخن مى گوییم.
با این همه، چنین نیست كه پیامبران راههاى قرب الى الله را از توده و عموم مردم دریغ داشته باشند، بلكه مطالب را به صورتى بیان كردهاند كه هر كس به اندازه فهم خود از آنها استفاده كند. به عبارت دیگر، راه را به گونهاى نشان دادهاند كه هر كس بسته به توان و همت خویش بتواند گامهایى در آن بردارد. طبعاً هر كس همت بیشتر و عالىترى دارد، در این راه بیشتر پیش مىرود و به نتایج و مدارج عالىتر و ارزشمندترى مىرسد و آنها كه همت كمترى دارند به كمالات پایینتر و كمترى نایل مىشوند. سرّ اینكه در قرآن و روایات اصطلاحاً مضامین «متشابه» وجود دارد و یا گفته مىشود كه ظاهر و
﴿ صفحه 200 ﴾
باطن (و حتى چند بطن) دارند همین است كه افراد واجد صلاحیت بتوانند از بطون و معارف عمیق و عالى آنها استفاده كنند و كسانى كه در مراتب پایینترى هستند از ظواهر استفاده كنند و راههایى را كه مناسب با خودشان است فرا گیرند. در هر صورت، چنان نیست كه خداى متعال و انبیا و اولیاى دین در نشان دادن كوتاهترین و بهترین راه وصول به مقصد نهایى بخل ورزیده یا كوتاهى كرده باشند.
لزوم رجوع به اهلبیت(علیهم السلام) در یافتن راه صحیح عرفان
به اعتقاد ما شیعیان، راه نقلىِ معتبر در این زمان منحصر در قرآن و روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) است. در این میان، گروه نسبتاً زیادى از مسلمانان شعار «حسبُنا كتاب الله» سر مىدهند و معتقدند قرآن به تنهایى براى رساندن انسان به سرمنزل مقصود كافى است. این در حالى است كه بطلان این اندیشه با اندك تأملى واضح مىگردد. خداى متعال در قرآن مىفرماید:
وَأَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛(129) و ما این قرآن را بر تو نازل كردیم، تا براى مردم آنچه را كه به سوى ایشان نازل شده است تبیین نمایى.
در این آیه تصریح شده كه قرآن باید با تبیین و تفسیر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) همراه باشد. از این رو بر اساس این آیه اولا صرف نزول قرآن بدون تبیین و توضیح پیامبر(صلى الله علیه وآله) كافى نیست، و ثانیاً آنچه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبیین و تشریح قرآن بیان مىفرماید مانند خود قرآن براى ما حجت است و اعتبارش همانند اعتبار خود قرآن است.
اكنون كه سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) همچون خود قرآن براى ما حجت است و باید از آن پیروى نماییم، باید توجه كنیم كه یكى از دستوراتى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ما داده است رجوع به اهلبیت(علیهم السلام) پس از آن حضرت است. در این باره بیانهاى متعددى از آن حضرت نقل شده است كه یكى از معروفترین آنها حدیث معروف به «ثقلین» است كه شیعه و
﴿ صفحه 201 ﴾
سنّى با سندهاى متعدد آن را نقل كردهاند. بر اساس این حدیث، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است:
اِنّی تارِكٌ فیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی اَهْلَ بَیْتی وَ إنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا؛(130) من دو شىء گران بها در میان شما به جاى مى گذارم؛ كتاب خدا و خاندان و اهل بیتم را. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا آن كه در حوض كوثر بر من وارد شوند. و شما تا آن هنگام كه به آن دو چنگ مى زنید هرگز گمراه نخواهید شد.
از این رو بر اساس چنین روایاتى، علاوه بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) امامان معصوم نیز مبیّن و مفسر قرآن هستند و سخن آنها نیز مانند سخن پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى ما حجت خواهد بود.
اكنون روشن مىشود كه با توجه به چنین نكاتى است كه ما مدعى هستیم كه اسلام تمام نیازمندىهاى بشر را تا روز قیامت بیان فرموده است. اصولا اگر بنا باشد ما محور و برنامه حركت و زندگى خود را تنها بر اساس قرآن قرار دهیم و از سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) صرفنظر كنیم، در ضرورىترین دستور دین، یعنى نماز نیز درمىمانیم و نخواهیم توانست وظیفه خود را دریابیم. آنچه در قرآن آمده، تنها اصل دستور نماز و چند دستور مختصر درباره آن است و بسیارى از احكام و دستورات مربوط به آن در قرآن وجود ندارد. جزئیات و تفاصیل كه جاى خود دارد، حتى اینكه در شبانه روز چند نماز واجب داریم و هر نماز چند ركعت است در قرآن نیامده است. از این رو همانگونه كه اشاره شد، اگر ما بخواهیم تنها به قرآن اكتفا كنیم و به طور جدى و حقیقى بر شعار «حسبُنا كتاب الله» پاى بفشاریم، حتى در انجام اولین و مهمترین تكلیف و واجب دین خود، یعنى نماز نیز درمانده و عاجز خواهیم گردید.
همچنین باید توجه داشت كه در زمینه تبیین و كشف احكام و معارف اسلام، اكتفا به سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بدون رجوع به اهلبیت(علیهم السلام) نیز راهگشا نخواهد بود. بدون سنّت
﴿ صفحه 202 ﴾
ائمه اطهار(علیهم السلام) و تبیینهاى آن بزرگواران، بسیارى از احكام و دستورات اسلام بر ما نامكشوف خواهد ماند و دچار حیرت و سردرگمى خواهیم شد و نیازهاى ما در زمینه مسایل اسلامى رفع نخواهد گردید. این امر به خصوص هنگامى واضح خواهد شد كه بدانیم تمامى روایاتى كه اهل تسنّن از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كردهاند به هزار روایت هم نمىرسد! بدیهى است كه با هزار روایت كار ما به جایى نمىرسد و مشكلات و مسایلمان حل نخواهد شد؛ چنان كه اهل سنّت همیشه دچار چنین تنگنایى بوده و هستند.
ما شیعیان معتقدیم كه پس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دوازده امام و جانشین معصوم آن حضرت در طول 250 سال به هدایت مردم پرداختند، پایههاى دین را محكم كرده و اصول و تفاصیل احكام را تبیین نمودند. آنان در كورانهاى مختلف، با تدبیرها و تأییدات الهى، احكام اسلام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاص خود آنها را حفظ كردند. از این رو شیعه اكنون گنجینهاى وسیع و پر دامنه از معارف وحیانى را در اختیار دارد كه منحصر به قرآن و روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیست، بلكه روایات نقل شده از ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز بدان ضمیمه شده است. با تكیه بر چنین منابع سرشارى است كه ما مىتوانیم پاسخگوى نیازمندىهاى مختلف جامعه در طول زمان باشیم. این در حالى است كه سایر فِرَق اسلامى از تعالیم 250 ساله اهلبیت(علیهم السلام) محرومند و همان روایات محدود و معدودى كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در دست دارند نیز ضمانت كامل و صحیحى ندارد. گذشته از این، خود اهل تسنّن در نقل بسیارى از مطالب با یكدیگر اختلاف دارند. این اختلاف حتى در امورى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) سالها در مرئى و منظر مردم انجام دادهاند نیز دیده مىشود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) سالهاى متمادى در پیش چشم مردم وضو مىگرفت؛ ولى پس از وفات ایشان، در اینكه آن حضرت چگونه وضو مىگرفته است اختلاف پدید آمد! همچنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) سالها در میان مردم و پیش چشم آنان نماز خواند؛ ولى پس از رحلت آن حضرت اختلاف شد كه آیا در نماز باید دستها را روى هم گذاشت یا در كنار بدن قرار داد! آرى، مسایلى بسیار ساده و عام البلوى دچار
﴿ صفحه 203 ﴾
چنین وضعیتى هستند، چه رسد به مسایلى كه جز متخصصان و اهلفن به ذهنشان نمىرسد و جز ذهنهاى نقّاد و استعدادهاى فوقالعادهرا دریافت نمىكند.
از این رو اهمیت وجود امام معصوم(علیه السلام) در واقع از این نظر است كه متمم وظیفه نبوت است. اگر امامان معصوم(علیهم السلام)نبودند، رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به نتیجه نمىرسید. و آنچه بیشتر اهمّیت این مطلب را ثابت مىكند اینست كه آنان با برخوردارى از ویژگى «عصمت»، در فهم و نقل كلمات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اشتباه نمىكردند.
«علم خدادادى» امامان معصوم(علیهم السلام) ویژگى مهم دیگرى بود كه در كنار «عصمت»، آنان را بر حفظ و تحكیم اساس شریعت و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) توانا مىكرد. بدین ترتیب آنان توانستند شرایطى را فراهم آورند كه پایههاى اساسى اسلام چنان محكم و استوار گردد كه بتواند هزاران سال در میان مردم باقى بماند. البته در این میان شیاطین نیز بىكار ننشستند و با جعل اخبار و احادیث و تلاش در ایجاد اختلاف بین مسلمانان، ضربههایى را بر پیكر اسلام وارد آوردند، ولى چنان نبود كه به واسطه این اقدامات اساس دین لطمه بخورد و از مسیر اصلى منحرف گردد. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها و كمبودهایى هست، غالباً در برخى مسایل فرعى و جزئى است كه اساس دین را مختل نمىكند.
در هر صورت اگر بخواهیم بهترین راه تقرب به سوى خداى متعال را بدانیم، باید به كتاب و سنّت مراجعه كنیم. در مسیر دینشناسى و تكامل و تعالى انسانى، هر راه دیگرى را كه بپیماییم به بنبست خواهیم رسید و یا به انحراف كشیده خواهیم شد. در جایى كه آیات نورانى قرآن كریم و روایات و كلمات گرانسنگ پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) در اختیار ما است، دیگر چه جایى براى استناد به سخن فلان دانشمند، مورّخ یا مستشرقى باقى مىماند كه احیاناً با اسلام دشمنى نیز داشته است؟! با وجود چنین منابع گرانبها و مطمئن و معتبرى، چه نیازى به استفاده از منابع بیگانه وجود دارد؟ با وجودى كه این مطلب بسیار واضح است، با كمال تأسف، غفلتها و مسایل پیش آمده در جامعه اسلامى سبب گردیده تا در طول تاریخ اسلام عده كثیرى از مسلمانان از رسیدن به صراط مستقیم و پیمودن آن باز بمانند.
﴿ صفحه 204 ﴾
مانع مهم سیر الى الله
«سیر و سلوك» در لغت به معناى «پیمودن راه» است. طبیعتاً مانند هر سیر دیگرى، این راه آغاز و مبدأ، و انجام و مقصدى دارد. مقصد در اینجا ذات اقدس خداى متعال است و سالك این راه در نهایت به «معرفت شهودى» خداى متعال دست مىیابد. البته این معرفت داراى مراتب بىشمار و متعددى است و افراد مىتوانند به درجات مختلفى از آن دست پیدا كنند. مبدأ نیز همانگونه كه پیش از این اشاره شد، براى هر فرد، وضع موجود او است. بنابراین به طور خلاصه، سیر عرفانى سیر انسان است از وضع موجود به سوى قرب خداى متعال.
روشن است كه این سیر، سیر مادى و حركت مكانى نیست؛ چرا كه خداى متعال جسم نیست و جا و مكان و جهت ندارد تا ما بخواهیم به سمت او حركت كنیم. بلى، خداى متعال خانهاى تشریفى به نام «كعبه» براى خود قرار داده و آن را «بیت الله» نامیده و از مردم دعوت كرده تا به سوى این خانه بیایند و گرد آن طواف كنند و حج بگزارند. اما این طواف و سیر، سیرى نیست كه انسان را به خدا برساند. بسیارند كسانى كه ساكن حرم امن الهى و مكهاند اما در واقع دشمن خدا هستند و از سیر و طواف خود جز دورى از خدا نتیجهاى نمىگیرند!
سیرى كه انسان را به خدا مىرساند امرى قلبى است و سیرى است كه در باطن انسان انجام مىشود. در این سیر، روح انسان است كه حركت مىكند و با طىّ مراتب كمال به مرتبهاى مىرسد كه قرآن كریم از آن به مقام «عندالله» تعبیر مىكند:
فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛(131) (پرهیزكاران) در قرارگاه راستین، نزد پادشاهى توانایند.
بنابراین در سیر و سلوك باید متوجه دل بود و به آن نگاه كرد. آنچه به خدا نزدیك
﴿ صفحه 205 ﴾
یا از خدا دور مىشود دل آدمى است نه جسم او. نتیجه سیر عرفانى، نزدیكى دل انسان و پیوند آن با خدا است. اینكه اگر دل انسان به خدا نزدیك گردد و با او پیوند بخورد چه حالى براى آن پیدا مىشود چیزى است كه باید رفت و آن را یافت. البته تا حدى مىتوان این مطلب را تحلیل عقلانى كرد؛ ولى از این بحثها و تحلیلها هیچگاه عرفان حقیقى حاصل نمىشود، بلكه صرفاً راهى است براى آشنایى با عرفان و آنچه براى سالك در سیر و سلوكش اتفاق مىافتد.
اگر خداوند به دل آدمى نظر كند او را به طرف خود مىكشاند؛ ولى متأسفانه بسیارى از ما در وضعى هستیم كه كم و بیش از خدا دوریم و حجابهایى بین ما و خداى متعال وجود دارد. اگر این حجابها برداشته شود و دل به خداوند نزدیك گردد و واسطهاى بین انسان و خداى متعال نباشد، وضع و حال ما دگرگون خواهد شد.
در هر صورت، گرچه همان گونه كه اشاره كردیم، اصل این حالْ یافتنى است و انسان باید خود، آن را وجدان كند تا حقیقت آن بر وى مكشوف گردد؛ ولى از طریق آیات و روایات و برخى تحلیلهاى عقلانى مىتوان كم و بیش به آثار و علایم آن پى برد. اجمالا باید گفت، انسان در آن مقام و منزلت براى خویش هیچگونه استقلالى نمىبیند. از این مقام به «فناى فى الله»، «بقاى بالله»، «مقام محو» و امثال آنها تعبیر كردهاند.
اما ما نباید خود را گرفتار این اصطلاحات كنیم و مانند برخى از افراد كه تنها از عرفان نظرى بهرهاى دارند به یاد گرفتن چند اصطلاح دل خوش كنیم. با فراگیرى الفاظ و مفاهیم و مقولاتى كه در عرفان نظرى مطرح است هیچ حركتى پدید نمىآید و حتى احیاناً خود آن نیز حجابى خواهد شد و بر بُعد و دورى انسان از غایت سیر و سلوك خواهد افزود؛ همچنان كه فرمودهاند: العلم هو الحجاب الاكبر. با یاد گرفتن این مفاهیم هیچ مشكلى حل نمىشود. اینها مفاهیمى هستند كه ذهن آدمى را مشغول مىكنند و او را از آنچه باید بدان برسد باز مىدارند.
در هر حال درباره حقیقت مقام «قرب» این اندازه مىفهمیم كه با رفع حجابها،
﴿ صفحه 206 ﴾
انسان در نتیجه تعلق خاطر به محبوب و معشوق حقیقى عالم، وضع و حالى دارد كه هیچ استقلالى براى خود نمىبیند، چه رسد به اینكه از تعلق زن و فرزند و ثروت دم زند. در این مقام، انسان حتى حیات و علم خود و امثال آنها را از خویش نمىداند و نمىبیند.
حقیقتاً این چگونه مقام و حالتى است؟! ما در قالب الفاظ و مفاهیم هرچه هم تلاش كنیم تنها مىتوانیم دورادور تصویرى مبهم از آن به دست دهیم و در حكم میوهاى است كه هنوز آن را نچشیدهایم. در نتیجه، هر چه تلاش كنیم، نخواهیم توانست حقیقت آن را دریابیم. ما اكنون در وضعیتى به سر مىبریم كه مىپنداریم «هستىِ» ما از خود ما است و ما مستقل در وجود هستیم. گرچه به ظاهر، هستى هر موجودى از آنِ خود او است؛ ولى حقیقت این است كه ما اساساً مالك هیچ چیز، و از جمله هستى خود، نیستیم. این واقعیتى است كه برهان قطعى و مسلّم بر آن قائم است؛ ولى در عین حال این تنها حكم عقل است و دریافت وجدانى ما غیر از این است. دریافت و احساس ما این است كه وجود خویش را مستقل مىبینیم و مىپنداریم كه روى پاى خودمان ایستادهایم. چنین دریافتى البته كاذب است و پندارى بیش نیست، و دورى ما نیز از همین پندار كاذب ناشى مىشود.
دلیل عقلى و برهان فلسفى اثبات مىكند كه ما از خود هیچ نداریم؛ نه حیاتى، نه علم و دانشى، نه قدرتى، نه حركتى و نه هیچ چیز دیگر. ما هرچه داریم از آنِ موجود دیگرى است و ما تمام هستى و تعلقات خود را وامدار اوییم. اگر كسى با مباحث فلسفى و براهین دقیق عقلى آشنا باشد این مطلب كاملا برایش روشن و واضح است. در فلسفه اصطلاحاً گفته مىشود كه انسان و هر موجود دیگرى، حتى نه «فقیر»، كه «عین فقر»، و نه «وجودى مرتبط با خدا» بلكه «عین ربط» به ذات اقدس الهى است. اما در عین حال همه اینها ادراك عقلى و فلسفى است و به دریافت قلبى و باور دلْ ربطى ندارد. از این رو پیوسته تضادى بین عقل و دل و گفتار و رفتار ما پدید مىآید. عقل مىگوید هیچ استقلالى
﴿ صفحه 207 ﴾
نیست و «عین ربط» است؛ ولى دل ما احساس استقلال و عدم وابستگى مىكند. فراموش نكنیم كه نوع مردم كه با چنین دقتهاى عقلى و فلسفى آشنا نیستند حتى به عقل خویش نیز چندان این عدم استقلال را درك نمىكنند؛ ولى به هر حال اگر عقل هم درك كند و تصدیق نماید، مشكلِ دریافت قلبى و باور به دل، در مورد اكثر قریب به اتفاقِ افراد همچنان باقى است.
آرى، واقعیت این است كه بسیارى از ما هنوز به دل باور نداریم كه هیچ موجود و موجودیت مستقلى جز ذات اقدس الهى وجود ندارد. به عنوان شاهدى بر این مدعا مىتوانیم به این مطلب توجه كنیم كه ما جز خدا از همه چیز مىترسیم! گویا براى همه چیز قدرت و فاعلیت و تأثیر قائلیم جز براى خداى متعال! این در حالى است كه پیامبر و ائمه(علیهم السلام) مىفرمایند:
مَنْ خافَ اللهَ أخافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شَیْء وَمَنْ لَمْ یَخَفِ اللهَ اَخافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَیْء؛(132) هر كس از خدا بترسد خداوند همه چیز را از او مىترساند و هر كس از خدا نترسد خداوند او را از همه چیز مىترساند.
عارفان حقیقى و عباد صالح خداوند درست به عكس ما هستند. آنان از هیچ چیز جز خداى متعال نمىترسند و هراسى ندارند. آنان حقیقتاً باور كردهاند كه هیچ مؤثر و منشأ اثرى جز خداى متعال در عالمْ وجود ندارد و همه هستى از آنِ او و به اختیار او است و تا او نخواهد، حتى برگى بر درختى نخواهد رویید و برگى نیز سقوط نخواهد كرد. اگر كسى به چنین معرفت و باورى رسید اثرش همین است كه جز خدا از هیچ چیز نمىترسد؛ و اگر كسى به اینجا رسید كه حقیقتاً جز خدا از هیچ چیز نترسید، خداوند هیبت و مهابت او را در دل دیگران قرار مىدهد. ما این مطلب را در این عصر در مورد امام خمینى(رحمه الله) به چشم خود شاهد بودیم. قدرتهاى بزرگ دنیا از یك پیرمرد نحیف هشتاد ساله در هراس بودند. قدرتهاى استكبارى شرق و غرب علىرغم در اختیار داشتن
﴿ صفحه 208 ﴾
پیشرفتهترین فنّاورىها و قدرتهاى مختلف نظامى، اقتصادى و سیاسى، از نام جماران و امام خمینى مىترسیدند و لرزه بر اندامشان مىافتاد. این در حالى بود كه حضرت امام(رحمه الله) خود مىفرمود: به خدا قسم تاكنون از چیزى نترسیدهام! آرى، او چون در حقیقت چنین بود كه جز خدا از هیچ چیز و هیچ كس نمىترسید، ابرقدرتهاى شرق و غرب از او مىترسیدند.
علاوه بر آن، كسى كه جز خدا از هیچ چیز و هیچ كس نمىترسد، به چیزى جز خدا دل نمىبندد و محبوب و معشوقى جز خدا نمىگزیند. چنین كسى اگر هم به چیزى جز خدا میل و محبتى داشته باشد در صورتى است كه محبوبش، یعنى خدا، چنان خواسته باشد و چنین اجازهاى به او داده باشد. بهطور طبیعى چنین محبتى به غیر خدا، به دلباختگى و شیفتگى منجر نخواهد شد تا موجب گردد فرد عنان اختیار از كف بدهد و مهار زندگىاش را به دست غیر خدا بسپارد. در این حالت، محبتهاى دیگر در طول محبت خدا است و محبوب و معشوق واقعى فرد، چیزى و كسى جز خدا نیست و اگر به غیر هم محبتى دارد به این دلیل است كه خدا چنین خواسته است.
كسى كه تنها با خدا است و محبوبى جز خدا ندارد، براى رسیدن وقت عبادت لحظهشمارى مىكند. او از هنگامى كه خورشید طلوع مىكند پیوسته چشم به آسمان دارد و منتظر است كه چه هنگام خورشید در وسط آسمان قرار مىگیرد و وقت نماز ظهر فرا مىرسد. شب هنگام نیز كه به بستر مىرود، به سان كسى كه منتظر قدوم محبوبى است خواب به چشمش نمىآید و اگر هم به خواب رود، هر از چندگاهى ناخودآگاه بیدار مىشود و منتظر رسیدن وقت سحر و مناجات شبانه و راز و نیاز عاشقانه با محبوب است. او دم به دم به ساعت نگاه مىكند و رسیدن وقت نافله شب و خلوت با یار را انتظار مىكشد. اساساً كلمه «تهجّد» به همین معنا است؛ یعنى فرد مرتباً از خواب برمىخیزد و مجدداً به خواب مىرود. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) همینگونه بود و براى اداى نافله شب چند بار از بستر برمىخاست. آن حضرت مقدارى پس از نیمهشب برمىخاست و چهار ركعت
﴿ صفحه 209 ﴾
نماز مىخواند و مىخوابید. پس از مقدارى استراحت، براى بار دوم از بستر بیرون مىآمد و وضو مىگرفت و چهار ركعت نماز مىگزارْد و مشغول استراحت مىشد. در نهایت نیز یكى، دو ساعت به طلوع فجر مانده، براى مرتبه سوم از خواب برمىخاست و تا اذان صبح به خواندن نماز «شفع» و «وتر» و مناجات و راز و نیاز مشغول مىشد. مهم این است كه اینگونه نبود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) این كار را با زحمت و تكلّف بر خود هموار سازد، بلكه عاشقانه و بااشتیاق چنین مىكرد و نیازى هم به ساعت شماطهدار نداشت كه زنگ بزند و آن حضرت را بیدار كند! آیا ما در میان خود و یا در میان مدعیان عرفان چند نفر از چنین كسانى را پیدا مىكنیم؟ این، یكى از نشانههاى كسانى است كه به حقیقت عرفان و مقام قرب الى الله راه یافتهاند.
عارف حقیقى كسى است كه در پیش او تمام ثروت عالم و كوهى از طلا و جواهر با تلّى از خاك مساوى است و تمام نگرانىاش در این مورد تنها این است كه این ثروت در راهى كه مرضىّ خداوند باشد مصرف گردد. كسى كه زندگى سادهاى دارد و در خانهاش به گلیمى اكتفا مىكند، اگر بگوید من به دنیا دلبستگى ندارم، مىتوان باور كرد؛ ولى كسى كه میلیونها ثروت دارد و در همسایگى او فقرایى زندگى مىكنند كه نان شب ندارند و با این حال دم از على(علیه السلام) و عرفان و تصوف مىزند، با هزار قسَم هم نمىتوان ادعاى او را باور كرد.
خلاصه آنكه، اگر كسى به حقیقت عرفان و معرفت حضورى خداى متعال دست پیدا كند، حجابها بین او و خداوند برداشته مىشود و دیگر هیچ استقلالى نه براى خود و نه براى هیچ موجود دیگرى نمىبیند. چنین كسى آغاز و انجام كلامش خدا است و «من» در وجود او از بین مىرود و «خدا» جاى آن را مىگیرد. عارف حقیقى مثل امام خمینى(رحمه الله) رفتار مىكند كه هیچگاه «من» نمىگفت. آن بزرگوار پیوسته مسایل را به خداى متعال منتسب مىكرد و مىفرمود، خدا این ملت را پیروز كرد، خدا این انقلاب را به پیروزى رساند، و خدا خرمشهر را آزاد كرد. چنین كسى را اگر بگویند بهطور دایمى
﴿ صفحه 210 ﴾
توجهش به خدا است، مىتوان پذیرفت و باور كرد. اما كسى كه بر مسند مىنشیند و به دستبوس و پابوسش مىآیند و آنجا ذكرى مىگوید و دستى تكان مىدهد و در مواقع دیگر به فكر دنیا و مقام و خوشى و راحتى خود و اعقاب خویش است كه آنها نیز پس از او به نوایى برسند و مقام «قطبیت» پیدا كنند، آیا چنین كسى را مىتوان گفت جز خدا به چیزى توجهى ندارد؟!