پاسخى به یك پرسش
در اینجا ممكن است درباره عملكرد و طریقه برخى افراد و اشخاص مطرح در عرفان و سیر و سلوك این سؤال و اشكال به ذهن بیاید كه پس چرا روش آنان غیر از این بوده و در این راه بیشتر بر جنبههاى فردى و دورى از جامعه و مسایل اجتماعى، به ویژه پرهیز از دخالت در مسایل سیاسى تأكید داشتهاند؟ براى آنكه اصل سؤال روشنتر شود توضیحى لازم است:
در وادى عرفان و در جرگه كسانى كه در طول تاریخ از عرفان و سیر و سلوك دم زدهاند، با توجه به ملاكهایى كه براى عرفان صحیح اسلامى برشمردیم، انحراف و باطل بودن برخى افراد و گروهها واضح است و نیازى به بحث ندارد. دسته دومى هم وجود دارند كه اگر وارد گود مسایل اجتماعى و سیاسى نشدهاند به این سبب بوده كه زمینه براى آنها فراهم نبوده است و از این رو در این باره معذور بودهاند؛ براى مثال در محیطهایى سراسر خفقان و سركوب زندگى مىكردهاند، یا عمرشان در زندان و زیر فشارها و كنترلهاى شدید و بىحساب دشمنان و حكومتهاى جور سپرى شده است.
﴿ صفحه 178 ﴾
اما در این میان دسته سومى وجود دارند كه قطع داریم انگیزه آنها الهى بوده و حقیقتاً تنها در پى جلب رضایت خداوند و انجام وظیفه الهى خود بودهاند و از سوى دیگر نیز ظاهراً امكان جمع بین پرداختن به مسایل فردى و قیام به وظایف اجتماعى و سیاسى براى آنها وجود داشته است. سؤال مذكور در واقع در مورد این دسته است كه چرا سیره و طریقه عرفانى آنان بر پرداختن به جنبههاى فردى و عبادى و بىاعتنایى به مسایل سیاسى و اجتماعى استوار بوده است؟
در پاسخ این پرسش ابتدا باید توجه داشته باشیم كه بحث و قضاوت درباره خصوص افراد و درك شرایط و موقعیتى كه هر فرد در آن قرار داشته كارى بسیار مشكل است. معمولا در زندگى هر فرد عوامل و شرایط متعددى وجود دارد كه درك و تصویر همه آنها معمولا و عادتاً ممكن نیست. ما حتى در مورد كسانى كه معاصر خود ما هستند و فاصله زمانى چندانى بین ما و آنها وجود ندارد، دقیقاً نمىتوانیم شرایط خاص حاكم بر زندگى و موقعیت آنها را درك كنیم، چه رسد به كسانى كه گاهى صدها سال با ما فاصله دارند و جز اندكى از تاریخ و زوایاى زندگى و شخصیت آنها براى ما معلوم نیست. از این رو به نظر مىرسد پیش كشیدن نام اشخاص و بحث و قضاوت در مورد آنها كار چندان صوابى نباشد و در پاسخ به پرسش مذكور باید به بحث كلى و بیان ضابطه بپردازیم.
از نظر كلى مىتوان دو ضابطه را براى عدم ورود برخى شخصیتهاى مقبول عرفان و سیر و سلوك به مسایل اجتماعى و سیاسى ذكر كرد:
یكى اینكه بگوییم آنان در شرایطى بودهاند كه امكان چنین فعالیتهایى برایشان فراهم نبوده است؛ دومین احتمال این است كه تشخیص، و به اصطلاح، رأى و فتواى آنها اینگونه بوده و با تشخیص و نظر دیگران تفاوت داشته است. البته اختلاف در تشخیص گاهى به حكم كلى بازمىگردد و گاهى به مصداق و مورد مربوط مىشود. توضیح اینكه:
﴿ صفحه 179 ﴾
در روایات اسلامى بر حفظ حرمت «دم» و جان شخص مسلمان و مؤمن بسیار تأكید گردیده و در این زمینه بسیار احتیاط و محكمكارى شده است. در فقه اسلامى در مواردى كه پاى جان مؤمن به میان مىآید بسیار سختگیرانه برخورد مىشود تا خداى ناكرده خون مسلمانى بىجهت بر زمین ریخته نشود. شأن و عظمت «مؤمن» نزد خداى متعال آنچنان است كه در روایات مىخوانیم:
اَلْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ؛(120) احترام و شأن مؤمن از خانه كعبه بزرگ تر و برتر است.
قرآن كریم قتل نفس غیر مشروع را آنچنان بزرگ و مهم مىداند كه درباره آن مىفرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعا؛(121) هر كه كسى را جز به قصاص قتل یا [كیفر] فسادى در زمین بكشد، چنان است كه گویى همه مردم را كشته باشد.
از این رو علماى ما در جایى كه مسأله جانِ حتى یك مؤمن در میان باشد بسیار احتیاط مىكنند، تا چه رسد به اینكه مسأله به گونهاى باشد كه موجب به خطر افتادن جان صدها و هزاران و گاه میلیونها مؤمن و مسلمان گردد. بر این اساس، از سابقْ فتوا و رأى كلى برخى از علماى ما این بوده است كه در زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) اگر دخالت در امور سیاسى و اجتماعى و مبارزه با ستمگرانْ مستلزم خونریزى و در خطر افتادن نفوس جامعه اسلامى باشد آن را جایز نمىدانستهاند.
از سوى دیگر، در مواردى نیز مىتوان عدم ورود این قبیل افراد و شخصیتها را به مسایل سیاسى و اجتماعى، به «اختلاف در تشخیص مصداق» مربوط دانست؛ یعنى گرچه از لحاظ نظرى و كلى قایل به دخالت در امور سیاسى و اجتماعى بودهاند، لیكن در
﴿ صفحه 180 ﴾
قضیه و مسأله و حركت خاصى تشخیصشان این بوده كه باید از ورود به آن پرهیز كنند. نظیر برخى قیامها و حركتهایى كه در زمان بنىامیه یا بنىعباس انجام مىگرفت و ائمه(علیهم السلام) چون آنها را داراى اغراض غیر الهى مىدانستند، از تأیید و حمایت و همراهى آنها اجتناب مىورزیدند. در هر صورت، همیشه این امكان وجود دارد كه نسبت به جریان و حركتى خاص، كسانى بنا به دلایلى ـ كه دستكم از نظر خودشان حجت شرعى براى آنها درست مىكند ـ ترجیح دهند كه از مداخله پرهیز كنند و تأیید و حمایتى نسبت به آن نداشته باشند.
هم در تاریخ اسلام به طور كلى، و هم در كشور خود ما، در مواردى حركتهایى توسط برخى علما آغاز شده كه در ادامه مورد سوء استفاده سیاستبازان قرار گرفته و بازیچه دست آنها واقع شده و آن حركت بىثمر مانده است. به سبب وجود چنین تجاربى، گاهى برخى از علما و بزرگان دچار تردید مىشدهاند كه آیا حركت آنها نتیجهاى خواهد داشت یا خیر. آنها خوف آن را داشتند كه حركتى را شروع كنند و خونهایى از مسلمانان در این مسیر ریخته شود و در نهایت، عدهاى فرصتطلب و سیاستباز سود آن را ببرند.
به هر حال مىتوان این احتمال را هم داد كه آنان در اثر نداشتن بینش سیاسى و اجتماعى قوى، به درستى نمىتوانستند مصادیق را تشخیص دهند و از این رو وظیفه و تكلیفى براى آنها در این باب منجَّز نمىشده است.
رجوع به آموزهها و دستورات عرفانى مسلكها و مكاتب دیگر
یكى از سؤالاتى كه در زمینه عرفان مطرح مىشود این است كه چرا نتوانیم در طریق عرفان، از دیگران، هرچند بیگانه و غیر مسلمان باشند، استفاده كنیم؟ آنچه در واقع در این پرسش مدنظر است این است كه چرا ما نتوانیم براى تقرب به خدا از «روشهاى عملى» كه برخى مذاهب غیر الهى در این زمینه دارند استفاده كنیم؟ براى مثال، در
﴿ صفحه 181 ﴾
عرفانهاى هندى و جوكى، براى «تمركز» توصیه مىكنند كه نگاهتان را به جسمى، مثلا شعله یك شمع، بدوزید و تلاش كنید فكر و ذهنتان را از هر عامل و تصور و شىء دیگرى خالى كنید و تمام حواستان را تنها بر آن جسم متمركز سازید. اگر مدتى بر این كار مداومت بورزید، به مرور قدرت تمركز فكر در شما به وجود مىآید و با ادامه دادن این تمرین و افزایش طول زمان آن، در زمینه تمركز فكر و برخى قدرتهاى روحى پیشرفتهاى چشمگیرى خواهید كرد. اكنون سؤال این است كه چه اشكالى دارد كه ما نیز براى آنكه بتوانیم هر چه بیشتر ذهن و روحمان را تنها متوجه خداى متعال نماییم و از غیر او منقطع گردیم، از این قبیل روشها استفاده كنیم؟ بدیهى است كسى كه قدرت تمركز فكر دارد، نیل به مقصد عالى عرفان اسلامى كه «انقطاع الى الله» و «توجه كامل به حضرت حق» است بهتر و بیشتر برایش میسر خواهد بود.
قبل از پاسخ به این سؤال باید این نكته را متذكر شویم كه امروزه در گوشه و كنار كشورمان برخى تلاشها و حركتهاى مختلف فرهنگى با عناوین گوناگون صورت مىپذیرد كه نقطه مشترك همه آنها مقابله با فرهنگ و ارزشها و معارف اصیل اسلامى است. این حركتها كه در مواردى به صورت مخفیانه و زیرزمینى و گاه نیز به شكل علنى انجام مىشود جریانى حسابشده و برنامهریزى شده است. از جمله، شاهدیم كه در برخى شهرها مراكزى به عنوان تبلیغ و ترویج عرفان و مسایل معنوى راهاندازى شده كه مردم را به مذاهب بودایى و جوكى و امثال آنها سوق مىدهند و به نام عرفان و تصوف، آداب و رسوم آنها را القا مىكنند. حتى كنفرانسهایى در خارج از كشور تشكیل مىشود و كسانى به عنوان دستپروردههاى این مكاتب دعوت مىشوند و با گذراندن دورهها و آموزشهایى در عرفانهاى بودایى و هندى، با كسب القاب و عناوین و ریاستهایى به كشور بازمىگردند و مشغول فعالیتهاى غیر اسلامى مىشوند.
حقیقت این است كه دشمنان اسلام با توسل به این ترفندها درصدد گمراه كردن و
﴿ صفحه 182 ﴾
فریب دادن افراد هستند. سادهلوحى و كجاندیشى است اگر كسى تصور كند با تمرینات جوكىها ممكن است به حقایقى در عرفان و سیر الى الله دست یابد كه با عمل به دستورات اسلام به آنها نمىرسد. اگر چنین توهمى باشد پاسخش این است كه راه خدا را خداوند خود باید به ما بیاموزد؛ و خداوند با ارسال پیامبران و كتابهاى آسمانى به این مهم اقدام فرموده است. در حالى كه كتابى محكم و مطمئن همچون قرآن كریم در اختیار ما است، جاى آن نیست كه براى پیمودن راه تكامل به راهها و ابزارهایى متوسل شویم كه از جانب شیطان است و قطعاً با مشورت و القائات این دشمن قسم خورده انسان تدارك دیده شده و مىشود.
البته ممكن است گاهى در تعالیم و روشهاى این عرفانها عناصر حقى نیز یافت شود؛ ولى پیش از این نیز اشاره كردیم كه در این قبیل مسایل ما معمولا باطل صِرف نداریم یا بسیار كم داریم. اتفاقاً روش شیطان براى ایجاد انحرافهاى فكرى این است كه حق و باطل را با یكدیگر مىآمیزد و از این طریق امر را بر آدمیان مشتبه مىگرداند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مىفرماید:
فَلَوْ اَنَّ الباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ لاَنْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَ لكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ فَهُنالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطانُ عَلى اَوْلِیائِهِ؛(122) اگر باطل از اختلاط با حق جدا مى شد، حق بر كسانى كه به دنبال آن بودند پوشیده نمى گردید، و اگر حق از امتزاج با باطل جدا مى شد زبان دشمنان از آن قطع مى گردید؛ ولیكن چون قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته شده و با هم مخلوط مى گردد، پس در این جا است كه شیطان بر دوستان خود تسلط پیدا مى كند.
از اینرو ممكن است در بین عناصر مختلف این مذاهب و مسلكهاى باطل چند
﴿ صفحه 183 ﴾
عنصر حق نیز وجود داشته باشد؛ ولى این امر دلیل حقانیت آن طریقه و مذهب نخواهد بود. مهم این است كه این عناصر حق به آنها اختصاص ندارد و بهتر و كاملتر از آنها را در اسلام و تعالیم آن مىتوان یافت. چرا ما دست نیاز به سوى مكتب و مسلكى دراز كنیم كه از میان صد عنصر تشكیل دهنده آن، 99 عنصرش باطل است؟ در حالى كه ما نسخهاى به مراتب كاملتر و برتر در دست داریم، چه نیازى است كه از دیگران یاد بگیریم؟
اما اینكه چگونه است كه در این مذاهب و مسالك غیر الهى و باطل، كم و بیش عناصر حق و صحیحى به چشم مىخورد، مربوط به نكتهاى است كه پیش از این نیز به آن اشاره داشتهایم. آن نكته این است كه مسایل معنوى و عرفانى معمولا ریشه در ادیان و تعالیم آسمانى و الهى دارد، منتها در طول زمان به علت تحریفهایى كه در این ادیان و تعالیم واقع شده، به صورتى كه امروزه مىبینیم درآمده است. بنابراین عناصر باطل این مذاهب، احتمالا همان قسمتهاى تحریف شده ادیان آسمانىاند و عناصر حق نیز بخشهایى از آن تعالیم هستند كه همچنان دست نخورده و به دور از تحریف باقى ماندهاند.
اصولا تحریف یك دین و آیین بدین معنا نیست كه تمامى آن باطل است. براى مثال، گرچه ما معتقدیم مسیحیت و یهودیت نسخ شده و انجیل و تورات موجود، تحریف شده و باطلاند؛ ولى در همین تورات و انجیل تحریف شده مسایلى وجود دارد كه عیناً در قرآن كریم نیز آمده است. از باب نمونه، خداوند در قرآن مىفرماید، از جمله احكامى كه در تورات بر بنىاسرائیل نازل كردیم حكم قصاص بود:
وَكَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأَْنْفَ بِالاَْنْفِ وَالأُْذُنَ بِالاُْذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَه؛(123) و بر آنان [= بنى اسرائیل]
﴿ صفحه 184 ﴾
در آن [= تورات] مقرر كردیم كه جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم، و بینى در برابر بینى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مىباشد؛ و زخمها [نیز به همان ترتیب[قصاصى دارند. و هر كه از آن [قصاص] درگذرد، پس كفاره [گناهان] او خواهد بود.
این حكم در اسلام نیز به همین صورت تشریع گردیده و در تورات تحریف شده فعلى نیز وجود دارد.
بنابراین معناى تحریف این نیست كه تمامى یك دین زیر و رو شده است به طورى كه حتى یك جمله صحیح در آن پیدا نمىشود، بلكه پس از تحریف نیز معمولا عناصرى دست نخورده باقى مىماند. ادیان آسمانى كه جاى خود دارد، حتى بسیارى از ادیانى كه امروزه شاكله اصلى آنها را بتپرستى تشكیل مىدهد نیز ریشه در یك آیین آسمانى دارند كه در طول تاریخ و پس از وقوع تحریفهاى متعدد در آن به این روز افتادهاند. از این رو گرچه امروزه، براى مثال، معتقدان به مذهب بودا، مجسمهها و بتهایى را در معابد خود پرستش مىكنند؛ ولى این بدان معنا نیست كه هیچ حرف درست و حقى در این مذهب وجود ندارد. بودایىها براى راستگویى ارزش قائلاند؛ حال آیا باید گفت چون این امر در دین بودا آمده پس راستگویى بد است؟ یا به عكس، بگوییم چون مذهب بوداى موجود راستگویى را خوب مىداند پس آیین برحق و درستى است؟ روشن است كه هیچ یك از این دو قضاوت صحیح نیست. یا شعار اصلى آیین زرتشت موجود این سه كلمه معروف است: گفتار نیك، رفتار نیك، پندار نیك. این شعار مطلب برحق و درستى است و همه، از جمله اسلام، با آن موافقند. گفتار نیك همیشه خوب است، رفتار نیك هم همیشه خوب است و پندار نیك نیز همیشه خوب است. اما وجود این مطالب در آیین زرتشت نه باعث مىشود كه بگوییم این مطالب نادرستند، و نه دلیل مىشود كه حكم به درستى و برحق بودن آیین زرتشت موجود بدهیم.
﴿ صفحه 185 ﴾
در هر صورت، خلاصه سخن در این بحث این شد كه ما مخالفتى نداریم كه سخن و مطلب حقى از دیگران گرفته و آموخته شود؛ ولى این در صورتى است كه ما خود خلأ و كمبودى داشته باشیم. در جایى كه خود ما آیین و كتابى جامع و كامل و برحق داریم كه صحت آن تضمین گردیده، چه جاى آن است كه به سراغ چیزى برویم كه مشكوك است و صحت و سقم آن برایمان معلوم نیست؟ اگر لختى درنگ كنیم، چنین كارى چندان عاقلانه و صواب به نظر نمىرسد.
عرفان در انحصار روحانیت؟!
از بحثى كه گذشت، پاسخ سؤال دیگرى كه گاهى مطرح مىگردد دانسته مىشود. آن پرسش این است كه گاهى گفته مىشود، چرا شناختن حق و تبیین مسایل عرفانى و معنوى باید به روحانیون اختصاص داشته باشد؟
پاسخ این است كه اختصاص و انحصارى وجود ندارد. روحانیت علاقهمند است كه همه مردم راه حق را به احسن وجه بشناسند و مدارج كمال و معنویت و سیر الى الله را یكى پس از دیگرى بپیمایند و به بالاترین مقامها نایل گردند و روحانیون نیز به طفیل شفاعت آنها به نوایى برسند و بهشت برین نصیبشان گردد. بنده به سهم خود هیچ ابایى ندارم از اینكه یك فرد عادى چنان به خدا تقرب پیدا كند و آبرو یابد كه در قیامت دست مرا هم بگیرد و به بهشت ببرد. چنین چیزى مایه فخر و مباهات ما است و به لباس و صنف خود تعصبى نداریم. اما یك قاعده كلى و عقلایى را نباید نادیده گرفت. آن قاعده این است كه: راه را باید از رهروان آموخت و معرفت را باید از اهلش دریافت كرد.
آیا اگر كسى بخواهد خانه بسازد، براى تهیه نقشه و مسایل مهندسى ساختمانش به متخصص انرژى اتمى مراجعه مىكند؟! آیا مىتوان گفت چون متخصص انرژى اتمى جایگاهش مهمتر و بالاتر از مهندس ساختمان است، در مسایل مربوط به خانهسازى باید به متخصص انرژى اتمى مراجعه كرد؟!
﴿ صفحه 186 ﴾
این یك قاعده كلى و كاملا عقلایى است كه در هر امرى متخصص آن باید اظهار نظر كند. متخصص انرژى اتمى با مسایل مربوط به مهندسى ساختمان آشنا نیست و دانش آن را ندارد. از این رو احترام او در جاى خود محفوظ است و در جاى خود نیز باید از تخصص او بهره برد؛ ولى مهندسى ساختمان فن و تخصص و رشته دیگرى است. بر اساس همین قاعده، ما براى درمان بیمارىها به سراغ پزشك مىرویم. علما و مجتهدان نیز براى مداواى بیمارى خود به پزشك مراجعه مىكنند و این امر را مایه كسر شأن خود نمىشمارند.
اكنون دقیقاً طبق همین قاعده، در امور دینى نیز هرجا ابهام و سؤالى داشته باشیم، باید به سراغ متخصص مسایل دینى و معارف اسلامى برویم. این متخصصان همان كسانى هستند كه ما در عرف جامعه خود آنها را اصطلاحاً به نام «روحانى» مىشناسیم.
اگر ادعا شود كه مردم وقتى بیمار مىشوند، باید به امام جمعه و عالم شهرشان مراجعه كنند، قطعاً سخنى بىربط و ناشیانه و مضحك خواهد بود. روشن است كه دلدرد و سردرد ربطى به امام جمعه ندارد. اما باید توجه داشت كه عكس این مطلب نیز صادق است. اگر شما براى چیزى كه مربوط به شناخت اسلام است به سراغ كسى بروید كه اسلامشناس نیست و فقط، براى مثال، دكتراى ادبیات یا تاریخ یا فلسفه دارد، این كار نیز به همان اندازه بىربط و ناشیانه و خندهآور خواهد بود. آیا مىتوان براى مسایل فلسفى و عرفانى به كسى مراجعه كرد كه هیچ سررشتهاى از اسلامشناسى ندارد و تنها دكتراى زبان فرانسه یا انگلیسى دارد؟! حقیقتاً آیا چنین كارى صحیح و عاقلانه خواهد بود؟!
همان طور كه همگان، و از جمله علما و مجتهدان و روحانیان، براى ساختن خانه نزد مهندسان ساختمان، و براى درمان بیمارىهاى جسمى به پزشكان مراجعه مىكنند، مهندسان و پزشكان و سایر مردم نیز براى تبیین مسایل دینى و معارف اسلامى باید به علما و روحانیون مراجعه كنند. این امرى بسیار طبیعى است كه بگوییم آنچه را كه مربوط به اسلام و تبیین حقایق اسلامى است باید از اسلامشناسان فرا گرفت. اگر بگوییم،
﴿ صفحه 187 ﴾
براى نقشه ساختمان یا مداواى ناراحتى گوارشى خود به روحانیون مراجعه كنید، البته سخنى غیر منطقى و ناصواب گفتهایم و جاى سؤال و اشكال خواهد بود. اگر بگوییم براى تعمیر هواپیما دست به دامان علما شوید، باید آن را سخنى ناشیانه تلقى كرد و بدان خندید. اما اگر بگوییم، براى شناخت اسلام و تبیین مسایل و حقایق اسلامى به علما و روحانیون مراجعه كنید، آیا سخنى گزاف گفتهایم و پیشنهادى نامعقول و غیر منطقى دادهایم؟!
البته منظور از اسلامشناس، آن اسلامشناسان راستین و مطمئن و محل اعتماد است. اگر گفته مىشود، براى شناخت اسلام و تبیین مسایل و حقایق اسلامى به روحانیون مراجعه كنید، منظور هر كسى نیست كه عمامه بر سر و لباس روحانیت بر تن دارد. امام بزرگوار ما(رحمه الله) اسلامشناسان راستین را معرفى كرد و مطالعه كتابها و نوشتههاى آنان را به ما توصیه نمود. آرى، منظور از «روحانى» اسلامشناسانى نظیر شهید مطهرى هستند كه حضرت امام(رحمه الله) در وصفش فرمود، او پاره تن من و حاصل عمرم بود.
پس به طور خلاصه، اولا ما تعصبى نداریم كه حتماً كسى باید لباس روحانى و عبا و عمامه داشته باشد تا بتوان از او مسایل اسلامى و حقایق معنوى و راه صحیح رسیدن به خدا را فرا گرفت. مهم این است كه تخصص و دانش لازم براى این كار را داشته باشد. ثانیاً منظور از روحانى نیز هر كسى نیست كه ملبّس به لباس روحانیت است، بلكه اسلامشناسان و علماى متعهد و راستین مرادند. در هر صورت تأكید مىكنیم كه درباره مسایل مختلف اسلامى، به ویژه مسایل عرفانى و معنوى، باید بسیار محتاط بود و باید مراقب باشیم فریب فریبكاران و گمراهان را نخوریم و زلال معارف اسلامى را از سرچشمههاى آلوده و تباهكننده، دریافت نكنیم.