ویژگىهاى عرفان اسلامى در آینه كتاب و سنّت
آنچه را كه درباره ویژگىهاى عرفان حقیقى، از راه تحلیل عقلى بدان رسیدیم، با مراجعه به كتاب و سنّت و آیات و روایات نیز تأیید مىشود. در این قسمت از بحث به بررسى كمّ و كیف این تأیید مىپردازیم.
1. مطابقت با فطرت
گفتیم یكى از ویژگىهاى عرفان صحیح و حقیقى، مطابقت آن با فطرت انسانى است. در
﴿ صفحه 137 ﴾
این باره توجه به این نكته راهگشا است كه اصولا ریشه و اصل حقیقت عرفان كه «قرب به خدا» و «رؤیت و شهود حضور او» است گرایشى فطرى است. این مسأله در جاى خود بیان شده است كه «خداگرایى»، «خداجویى»، «خداشناسى» و «خداپرستى» امرى است كه از نهاد و فطرت انسان برمىخیزد. بنابراین، راهى كه ما را به این هدف مىرساند برخلاف فطرت انسانى نخواهد بود.
حكم مذكور درباره اصل اسلام و سایر ادیان آسمانى نیز صادق است و یكى از نشانههاى ادیان باطل همین است كه مشتمل بر افكار و قوانینى هستند كه با فطرت انسانى سازگار نیست. قرآن كریم درباره مطابقت ادیان الهى با فطرت انسانى مىفرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّم؛(69) پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى دین كن، با همان سرشتى كه خدا، مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداىْ تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار.
در روایات، در تفسیر این آیه آمده است كه: یعنى آنها را بر فطرت «توحید» آفرید.(70) اینكه انسان تنها موجودى را پرستش كند كه همه هستى و وجود خود را وامدار او است امرى مطابق با فطرت و سرشت انسان است.
آرى، رمز پایدارى دین الهى این است كه با فطرت انسانى مطابقت دارد، و از آنجا كه فطرت و طبیعت بشر امرى ثابت و غیرقابل تغییر است، دین و برنامهاى هم كه بر اساس فطرت انسانى طراحى شده باشد، مىتواند همواره پایدار بماند. دین مىگوید: خوراك پاكیزه بخورید و از خوراك آلوده بپرهیزید، به دیگران، به خصوص پدر و مادر و بستگان نیكى كنید، به عدالت رفتار نمایید، ستم نكنید، مردمآزار نباشید، از حق خود دفاع كنید، منافق و دورو نباشید، صفا و خلوص داشته باشید و...؛ اینها همه مطابق فطرت و سرشت
﴿ صفحه 138 ﴾
آدمى است و فطرت انسان همه این امور را تصدیق مىكند. بنابراین دین امرى تحمیلى نیست بلكه به امورى دعوت مىكند كه نهاد آدمى نیز طالب آنها است؛ و رمز جاودانگى و پایدارى دین نیز در همین تطابق نهفته است. طبیعتاً عرفان نیز به عنوان بخشى از دین، و به عبارتى چنانكه پیشتر اشاره شد، روح و خمیرمایه و مقصد اصلى و نهایى دین، از این قاعده مستثنا نیست و یكى از مشخصههاى اصلى و بارز آن، مطابقت با فطرت خواهد بود.
2. همه جانبه بودن
ویژگى دیگرى كه بر اساس تحلیل عقلى براى عرفان صحیح و حقیقى برشمردیم، «همه جانبه بودن» بود. گفتیم، از جمله ویژگىهاى عرفان صحیح این است كه با همه ابعاد وجود انسان و تمام شؤون زندگى او مرتبط باشد و تنها مخصوص یك یا چند بُعد یا شأن او نباشد. این ویژگى نیز مانند ویژگى مطابقت با فطرت، با مراجعه به كتاب و سنّت تأیید مىشود. توضیح اینكه:
انسان موجودى است داراى ابعاد بسیار گوناگون. خداوند متعال جهات مختلفى را در وجود انسان به هم آمیخته و در نتیجه معجونى ساخته است كه به تعبیر عرفا «مظهر جمیع اسما و صفات الهى» است. سایر مخلوقات هر كدام نمونههایى از عظمت الهى را در خود آشكار مىكنند و مجلى و مظهر اسما و صفات خاصى از خداوند هستند؛ ولى انسان موجودى است كه مظهر همه اسما و صفات است. براى مثال، ملائكه كرام الهى ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ به حسب تعبیر معروف، مظهر اسم «سبّوح» و «قدّوس»اند و همانگونه كه در سوره بقره از قول خود آنان نقل شده، ذكرشان «سبّوح قدّوس» است:
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَْرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَك؛(71) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آیا در آن
﴿ صفحه 139 ﴾
كسى را مىگمارى كه در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟ و حال آنكه ما تسبیح و حمد تو را بهجا مىآوریم و تو را تقدیس مىكنیم».
ادعاى ملائكه این بود كه چون ما تسبیح و تقدیس مىكنیم و سبّوحیت و قدّوسیت تو را آشكار مىكنیم، سزاوار خلافتیم. خداى متعال در جواب آنان فرمود:
إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون؛(72) من چیزى مىدانم كه شما نمىدانید.
سپس مسأله تعلیم اسما به حضرت آدم(علیه السلام) را نقل مىكند كه خداوند همه اسما را به او آموخت و از ملائكه خواست كه اگر آنها را مىدانند بیان كنند:
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیم؛(73) و [خدا]همه نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مىگویید از اسامى اینها به من خبر دهید. گفتند: «منزهى تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهاى هیچ دانشى نیست؛ تویى داناى حكیم».
یعنى ملاك خلافت الهى این است كه: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها». چون آدم(علیه السلام) همه اسما را مىدانست خلیفه خداوند شد. این طور نبود كه ملائكه از اسماى الهى هیچ اطلاعى نداشته باشند، آنها دستكم «سبّوح» و «قدّوس» را مىدانستند، ولى ویژگىاى كه در حضرت آدم(علیه السلام) بود و موجب خلیفةالله شدن وى شد این بود كه: «عَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها»؛ یعنى «همه» اسما را به حضرت آدم(علیه السلام) آموخت.
پس استعدادى در وجود انسان هست كه مىتواند همه اسماى الهى را ظاهر كند و مظهر همه آنها بشود. این استعداد، ویژه انسان است و اگر در انسانى در همه شؤون به فعلیت برسد، یعنى واجد «اسماء كلها» باشد، چنین شخصى «خلیفةالله» خواهد بود؛ همچنانكه ما در مورد ائمه اطهار(علیهم السلام) چنین اعتقادى داریم و در زیارتنامه آنها
﴿ صفحه 140 ﴾
مىخوانیم: «السلام علیكم یا خلفاء الله فی ارضه». طبیعتاً انسانهاى دیگر كه همه استعدادهایشان به فعلیت نرسیده است خلیفه بالفعل نخواهند بود. تنها انسانهایى كه مظهر همه اسماى الهى مىشوند و مقام «علّم الاسماء كلها» را دارا مىگردند خلیفةالله خواهند بود؛ نظیر انبیا و اولیاى الهى. اما انسانهاى دیگر ممكن است نهتنها به چنین مقامى نرسند، كه حتى از حیوانات نیز فروتر و پستتر گردند! قرآن كریم در آیات متعددى به این حقیقت اشاره كرده است؛ از جمله مىفرماید:
وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون(74)؛ و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. [چرا كه]دلهایى دارند كه با آن [حقایق را] دریافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپایان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلانند.
بدیهى است كسانى كه از چهارپایان پستترند قطعاً «خلیفة الله» نخواهند بود!
در هر صورت، ویژگى انسان این است كه مىتواند مظهر جمیع اسماى الهى باشد. به عبارت دیگر، انسان معجونى از استعدادهاى گوناگون است كه اگر «مجموعه» آنها حركت كند، فرد به مقامى كه متعلق به انسان و شایسته او است مىرسد. حال انسانها به فراخور حال و تلاش و اختیار خود گاهى یك گام در این راه به پیش مىروند، گاهى ده قدم، گاهى هزار قدم، گاه فرسنگها و گاه میلیونها فرسنگ؛ ولى اصل كلى در همه این موارد این است كه مجموعه استعدادهاى انسانى رو به سوى آن كمال حركت كنند. ویژگى انسان این است كه «جامع» همه این استعدادها است و آنچه او را به عنوان «انسان» از سایر موجودات ممتاز كرده است همین ویژگى است. از این رو اگر كسى تنها بر روى
﴿ صفحه 141 ﴾
برخى از این استعدادها كار كند و آنها را به فعلیت برساند و سایر استعدادها را به حال خود رها كند، سیر و حركت او سیر و حركت كامل انسانى نخواهد بود.
تأكید مىكنیم كه ویژگى انسان، «جامعیت» او نسبت به همه این استعدادها است. ویژگى انسان كامل این است كه مىتواند مظهر همه اسما و صفات الهى شود، وگرنه خداى متعال مخلوقات متعدد و مختلفى دارد كه تنها مظهر برخى از اسما و صفات الهى هستند. این تنها انسان است كه مىتواند مظهر همه اسما شود و این امر خاص انسان است. از این رو ویژگى حركت انسانى هم این است كه حركتى در تمام ابعاد وجودى باشد و مجموعه استعدادهاى خدادادىِ او به فعلیت برسد نه تنها یك یا چند استعداد خاص.
پس اگر حركت انسان تك بعدى شد، چنین حركتى حركت در مسیر درست انسانى نیست. ویژگى حركت انسانى، همه جانبه بودن و در همه ابعاد بودن است؛ چرا كه مقصد نهایى خلقت او «مَظهریت همه اسما» است. بنابراین اگر تنها در جهتى خاص حركت كند و سایر استعدادهاى خود را به فعلیت نرساند، و یا حتى بالاتر، عمداً آنها را از بین ببرد، طبعاً به آن مقامى كه جامع جمیع اسماى الهى است نخواهد رسید.
با این حساب اگر یك مسلك عرفانى دعوت مىكند كه تمام نیروهاى خود را در یك جهت متمركز كنید و سایر جهات را كنار بگذارید، چنین مسلكى انحرافى خواهد بود؛ چرا كه مدعایش «عرفان» و رساندن انسان به مقام مظهریت جمیع اسما است؛ ولى دعوت و رفتارش نشانگر توجه به یك بعد است.
اگر بخواهیم براى تقریب به ذهن و وضوح بیشتر مطلب، مثالى بیاوریم، حركت تكاملى انسان در بعد معنوى نظیر حركت تكاملى او در بعد مادى و جسمانى است. انسان موزون، معتدل، زیبا و خوشاندام، انسانى است كه بین همه اندامهاى بدن او تناسب وجود دارد. اگر برخى اندامهاى انسان رشدى ناموزون داشته باشد ـ مثلا دست او خیلى بزرگ شود، یا پایش بلندتر از حد متناسب شود، یا سر او نسبت به بدنش بیش از اندازه بزرگ باشد ـ اندامى بىقواره و ناموزون پیدا مىكند و هیكلش زشت و خندهآور
﴿ صفحه 142 ﴾
مىشود. در بعد معنوى نیز اگر حركتى كه به انسان پیشنهاد مىشود و مسیرى كه براى او تعیین مىگردد مسیرى باشد كه انسان را در برخى ابعاد رشد مىدهد و سایر ابعاد را فرومىگذارد، انسانِ محصول چنین مكتبى، انسانى تكبعدى و مانند كسى است كه سر او بسیار بزرگ و بدنش بسیار كوچك است، یا مثلا چشمش بسیار فراخ و درشت و گوش و دهانش ذرهبینى است! چنین انسانى كه در مسیر مظهریت همه اسما و صفات حركت و تلاش نكرده، انسانى متعادل نخواهد بود.
بنابراین باید سعى كنیم حركتى موزون و هماهنگ در پیش بگیریم كه همه ابعاد وجودمان متناسب رشد كند. باید راهى پیدا كنیم كه وقتى در آن حركت مىكنیم همه وجودمان به طرف خدا در حركت باشد، نه اینكه بخشى از وجودمان به طرف خدا و بخشى به سوى شیطان یا سایر جهات در حركت باشد. چنین مسیر و حركتى هیچگاه انسان را به خدا نخواهد رسانید.
از این رو اگر مسلكى به شما راهى را پیشنهاد كرد كه تمام توجهش به یكى از ابعاد وجود انسان است، چنین مسلكى منحرف است. براى مثال، یكى از واجبات اولیه دین، جهاد با دشمنان خدا است و در آیات و روایات اسلامى بر آن تأكید و فضایل متعددى براى جهاد و مجاهدان فى سبیل الله ذكر گردیده است؛ از جمله در سوره نساء مىخوانیم:
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَ اللهُ الْحُسْنى وَفَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیما؛(75) [هرگز]افراد باایمانِ خانه نشین كه زیانى ندیده اند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنند یكسان نیستند. خداوند كسانى را كه با مال و جان خود جهاد
﴿ صفحه 143 ﴾
مىكنند برترى مهمى بخشیده، و به هر یك از این دو گروه [نسبت به اعمال نیكشان] خداوند وعده پاداش نیك داده، و مجاهدان را بر خانهنشینان با پاداشى بزرگ برترى بخشیده است.
در روایات نیز در فضیلت جهاد مىخوانیم:
ما اَعْمالُ الْعِبادِ كُلِّهِمْ عِنْدَ الْمُجاهِدینَ فی سَبیلِ اللهِ اِلاّ كَمَثَلِ خَطّاف اَخَذَ بِمِنْقارِهِ مِنْ ماءِ الْبَحْر؛(76) اعمال شایسته همه بندگان، در مقایسه با مجاهدت مجاهدان راه خدا نیست مگر مانند بهره اى كه پرستویى با منقار خود از آب دریا برمى گیرد!
همچنین امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرماید:
اَفْضَلُ الاَعْمالِ الصَّلاةُ لِوَقْتِها وَ بِرُّ الْوالِدَیْنِ وَالْجِهادُ فی سَبیلِ اللهِ؛(77) بهترین كارها نماز اول وقت و نیكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا است.
راستى اگر هدف عرفان و مقصد عالى آن نیل به «لقاء الله» است، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روایتى یكى از ویژگىهاى شهید را اینچنین ذكر مىفرماید:
وَالسّابِعَةُ اَنْ یَنْظُرَ اِلى وَجْهِ اللهِ؛(78) هفتمین خصلت شهید این است كه به وجه الله نظر مى كند.
اكنون قضاوت كنید، آن مسلك عرفانى كه مىگوید: «به جبهه و جنگ كارى نداشته باش و برو در خانه بنشین و ذكر بگو»، آیا چنین مسلكى مىتواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوى خدا حركت دهد؟ مگر جهاد یكى از شؤون زندگى انسان و در عداد فروع دهگانه دین، در كنار نماز و روزه، یكى از دستورات خدا و از واجبات شرع نیست؟ مگر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)نفرمود، كسى كه این راه را بپیماید به لقاء الله خواهد رسید؟ پس چگونه است كه كسانى مىگویند، جهاد را كنار بگذار و «نادعلى» بخوان كه پدر
﴿ صفحه 144 ﴾
جد نماز و جهاد است و از همه اینها بهتر است؟! اگر مسلكى چنین گفت، در باطل بودن آن تردید نباید كرد و چنین مسلكى قطعاً منحرف است. با پیروى از چنین توصیهها و مسالكى ممكن است بُعدى از وجود انسان كه مربوط به ذكر و توجه قلب به خدا است رشد كند؛ ولى آیا آن بخش از توجه به خدا كه باید در جبهه و با جانبازى و ایثار و فداكارى حاصل شود نیز در شخص به منصه ظهور مىرسد و رشد مىكند؟
مسلك حق عرفانى آن است كه تمام شؤون زندگى را متوجه خدا كند. بگوید، كار كن براى خدا، درس بخوان براى خدا، عبادت كن براى خدا و ازدواج كن براى خدا. آرى، ازدواج هم اگر براى خدا باشد عبادت محسوب مىشود و انسان را به خدا نزدیك مىكند. چنین مسلكى مىگوید، به همسرت كمك كن براى خدا. كمك به همسر نیز اگر براى خدا شد عبادت و سیر و سلوك است. همانگونه كه حاضر شدن در میدان رزم با دشمنان خدا نیز راهى براى نزدیك شدن به خدا است. راه رسیدن به خدا تنها نشستن در صومعه و تسبیح گرداندن و ذكر گفتن نیست. آن هست، اینها هم هست.
از سوى دیگر كسانى هم كه مىگویند، اسلام براى خدمت به مردم و جامعه آمده است و «عبادت به جز خدمت خلق نیست»، اینها نیز یكسونگر هستند. اسلام هم این را دارد و هم آن را. اسلام مىگوید، هم كسب و كار كن، كشاورزى كن، صنعتگر خوبى باش، درس بده، درس بخوان، به دانشگاه برو، آماده جنگ و جهاد در راه خدا باش، و هم شبانگاه مقدارى از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده. علاوه بر آن، هنگامى كه مشغول كارهایت هستى خدا را فراموش مكن و در همه حال به یاد خدا باش:
الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِم؛(79) همانان كه خدا را [در همه احوال]ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىكنند.
در روایت هست كه براى قضاى حاجت هم كه مىروى به یاد خدا باش!(80) اِنَّ ذِكْرَ اللهِ
﴿ صفحه 145 ﴾
حَسَنٌ عَلى كُلِّ حال؛(81) یاد خدا در هر حالى نیكو و پسندیده است. در پستترین حالات ظاهرى هم باید به یاد خدا بود و یاد خدا آنجا نیز عیب نیست. همه این اعمال «سیر و سلوك» است، به شرط آنكه «براى خدا» باشد.
آیا چنین مسلكى كه انسانِ مظهرِ جمیع اسما و صفات تربیت مىكند حق است یا آن مسلكى كه مىگوید، برو در خلوتِ خانه بنشین و تنها ذكر بگو، به دیگران و به امر به معروف و نهى از منكر كارى نداشته باش، در نماز جمعه شركت نكن، و به جهاد نرو؟! بلى، اگر مقدارى از اموالت را پیش ما بیاورى اشكالى ندارد؛ ولى در اجتماعات مسلمین شركت نكن و به سیاست و اجتماع و امور مسلمین كار نداشته باش! به راستى كدام یك از اینها انسان جامع الاطراف مىسازد؟
آن انسانى كامل است كه بتواند مظهر همه اسما و صفات باشد، وگرنه همه حیوانات نیز مىتوانند اسمى از اسماى الهى را به عنوان ذكر خدا بگویند. قرآن مىفرماید همه چیز تسبیحگوى خدا است:
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه؛(82)آسمانهاى هفتگانه و زمین و هر كس كه در آنها است او را تسبیح مىگویند، و هیچ چیز نیست مگر اینكه در حال ستایش، تسبیح او مىگوید.
این تفاوت بین دو مسلك و دو سلیقه است: انسانِ همهسونگر، انسانى كه همه ابعاد وجودیش رو به تكامل و رشد است، و انسان یكسونگر كه تنها یك جهت را مىنگرد و بقیه جهات را از یاد مىبرد.
البته همچنانكه پیش از این اشاره كردیم، این كجفكرىها و یكسونگرىها در زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز وجود داشته، كه آن بزرگواران در صورت اطلاع با آن برخورد مىكردند و ضمن روشنگرى، انحرافى بودن آنها را تذكر
﴿ صفحه 146 ﴾
مىدادند. نمونهاى از آن، برخورد پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با عثمان بن مظعون است كه در فصل پیش جریان آن را نقل كردیم. پس از نزول آیاتى درباره عذاب قیامت و سختىهاى عالم آخرت، عدهاى از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه عثمان بن مظعون نیز از جمله آنها بود، از زن و فرزند و جامعه كناره گرفتند و مشغول ذكر و عبادت و روزه و شبزندهدارى شدند. آنان براى سعادت آخرت و نجات از عذاب الهى، لذایذ دنیا را ترك كردند، غذاى خوب نمىخوردند، از ارتباط و آمیزش با همسرانشان كناره مىگرفتند، روزها را روزه بودند و شبها را به عبادت و شبزندهدارى مىگذراندند و خلاصه، لذت و راحت و آسایش را بر خود حرام كرده بودند. هنگامى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این امر باخبر شدند آنها را خواستند و فرمودند، آیا من كه پیامبر شما هستم و خداوند مرا الگوى شما قرار داده است همیشه روزه مىگیرم، غذاى خوب نمىخورم و از همسرانم كنارهگیرى مىكنم؟ من ساعتى را به عبادت و ساعتى را به مجالست با همسرانم مىگذرانم، یك روز روزه مىگیرم و روز دیگر را افطار مىكنم و از لذایذ دنیا بهره مىبرم؛ شما اگر تابع من و به دین من هستید، باید از رفتار من الگو بگیرید و روش زندگى من سرمشق شما باشد نه آنكه روشى را از پیش خود اختراع كنید.(83)
در هر صورت، با توجه به آیات و روایات و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)نیز این مطلب تأیید مىشود كه یكى از ویژگىهاى مهم عرفان صحیح و حقیقى این است كه جامع و همه جانبه باشد و همه شؤون انسان را در بر بگیرد، نه آنكهیك یا چند بعد خاص را مورد توجه قرار دهد.