تحریف ادیان آسمانى
در فصل قبل اشاره كردیم كه حقیقت «عرفان» امرى است كه مربوط به شناخت خداى متعال است و اشاره شد كه عرفان، از شناخت خداى متعال و صفات و افعال او، شناختى كه نه از راه فكر و استدلال؛ بلكه از طریق ادراك قلبى و دریافت باطنى حاصل مىشود. به طور خلاصه، عرفان یعنى شناخت خدا؛ ولى نه غایبانه و از راه عقل و برهان، بلكه با قلب و دل، و رؤیت حضور او در عمق روح و جان.
بنابراین حقیقت عرفان چیزى جز واصل شدن به خداوند و ادراك آگاهانه و حضورىِ آن ذات متعال نیست؛ و به همین دلیل گفته شد، به تعبیرى، حقیقت، روح، كنه و غایت دین نیز چیزى جز «عرفان» نیست.
هم چنین اشاره شد كه گرایشات عرفانى و ریشه عرفان؛ یعنى «خداجویى، خداپرستى، و خدادوستى»، امرى فطرى است. امور فطرى نیز همچنان كه بیان شد، در همه افراد، انسانها و در همه زمانها وجود دارد و نسبت به اصل آن، تخلف و اختلافى در میان آدمیان یافت نمىشود؛ همانگونه كه آیه كریمه نیز مىفرماید:
فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله؛(29) سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى، تغییرپذیر نیست.
آفرینش الهى و امور فطرى كه شؤون آفرینش هستند، تغییرپذیر نیستند. بنابراین
﴿ صفحه 66 ﴾
انسان از روز آغاز پیدایش بر روى این كره خاكى، داراى این تمایل بوده است و از همان آغاز زندگى در این سیاره، براى ارضاى این خواست تلاش كرده است. آن خدایى كه انسان را براى تكامل در جهان آفریده، از همان ابتدا راه تكامل واقعى را به او نشان داده است. از همینرو است كه نخستین انسان، پیامبر الهى بوده است.
اما راههایى كه خداوند متعال براى تكامل بشر و رفع نیازهاى مادى و معنوى او به صورت «دین» و «شریعت» و به وسیله انبیا نازل فرموده است، به تدریج در طول زمان به واسطه عوامل مختلف دچار انحرافها و تحریفهایى شده است.(30)
اسلام پیدایش دین توحیدى را همراه با پیدایش انسان دانسته و نخستین انسان را پیامبر توحیدى مىداند. ما مسلمانان معتقدیم كه نسل بشر به حضرت آدم(علیه السلام) منتهى مىشود و او خود پیامبر خدا بود و دین حق را به فرزندانش آموخت و از اینرو نخستین انسانها موحد و یكتاپرست بودند. پس از آن به تدریج و بر اثر عوامل مختلف، دین توحیدى به صورت دینهاى شركآمیز تحریف شده است و ادیانى كه امروز در گوشه و كنار دنیا به صورت بتپرستى و شبه بتپرستى وجود دارد، همه اَشكال تحریفشدهاى از ادیان توحیدى است كه در ابتدا وجود داشته است.
از نظر زمانى نزدیكترین دین به اسلام كه امروز به نوعى شرك تبدیل شده، دین مسیحیت است. تردیدى نیست كه حضرت عیسى(علیه السلام) هیچگاه مردم را به پرستش خود
﴿ صفحه 67 ﴾
نخواند و هرگز ادعا نكرد كه «من خدا یا پسر خدا هستم»؛ ولى پیروان حضرت مسیح، به عوامل و انگیزههاى مختلفى پدیده شرك را با مسیحیت مخلوط كرده، اساس مسیحیت را بر اعتقاد به تثلیث قرار دادند. آنان براى خدا سه عنصر و یا به تعبیر خودشان سه «اقنوم» قایل شدند: پدر، پسر و روح القدس، یا طبق عقاید برخى دیگر از طوایف مسیحیان: پدر و مادر و فرزند.(31)
قرآن كریم در موارد متعددى، بر سر همین مسأله با مسیحیان وارد بحث و مناقشه شده است، كه شما چگونه قایل به سه خدا شدهاید؟
لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ؛(32) نگویید [خدا] سه گانه است. این سخنى بسیار گران است كه از فساد آن نزدیك است آسمانها از هم بپاشد، زمین تكهتكه شود و كوهها از جاى خود كنده شوند:
وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً * لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا * تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَْرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا؛(33) و گفتند: [خداى]رحمان فرزندى اختیار كرده است. حقیقتاً چیز زشتى را [بر زبان]آوردید. چیزى نمانده است كه آسمانها از این [سخن]بشكافد و زمین چاك خورَد و كوهها به شدت فرو ریزند.
بنابراین، تثلیثى كه اكنون در مسیحیت وجود دارد، بدون شك ساخته دست كسانى است كه خود را بزرگان مسیحیت قلمداد مىكردند. اما اینكه چرا این كار را كردند، داستان مفصلى دارد كه در اینجا، از محل بحث ما خارج است. غرض این است كه ما در عصرى قریب به عصر اسلام شاهد چنین تحریف بزرگى در یك دین توحیدى و آسمانى
﴿ صفحه 68 ﴾
بودهایم و در حالى كه دین مسیحیت دینى توحیدى بوده اما مردم آن را تحریف كرده، به صورتى شركآمیز در آوردند. نظیر همین جریان در ادیان گذشته نیز وجود داشته است.
ادیانى كه انبیاى عظام(علیهم السلام) براى مردم آوردهاند همه دین توحیدى بوده و ما در عالم، دین آسمانى غیر توحیدى نداشتهایم. آنچه كه امروزه به صورت شركهاى مختلف دیده مىشود، همگى ساخته دست انسانها است.
بنابراین نخستین دین آسمانى، دین توحیدى بوده و مردم در ابتدا موحد بودهاند، ولى به تدریج در اثر عوامل مختلفى همچون جاهطلبى برخى از مقامپرستان و هوسبازى بعضى هواپرستان، ادیان شركآمیز به وجود آمده است.
حقیقت «عرفان» نیز كه همان روح و مغز دین است، در ابتدا از طرف انبیا براى راهنمایى و هدایت بشر وارضاى حس فطرى عرفانى آورده شده است؛ ولى به تدریج در طول تاریخ دستخوش تحریفها و انحرافهایى گردیده است.
دین به معناى مجموعهاى از عقاید، احكام و دستورات اخلاقى به منزله كالبد است كه روح آن، توجه به خدا و واصل شدن به حق تعالى است. واضح است كه شرافت بدن انسان، به واسطه روح است و مطلوب اصلى، تكامل روح است و بدن تنها ابزارى براى رشد و تعالى روح است. از اینرو هدف اصلى همه انبیا این بوده كه بشر را به خدا نزدیك و روح او را ملكوتى كنند؛ یعنى راه تكامل معنوى و «عرفانى» را به او بیاموزند. راه تكامل معنوى و روحى كه انبیا به بشر ارائه دادند، راهى خدایى و عارى از هر گونه كژى بود؛ ولى با تأسف، همان گونه كه احكام و عقاید ادیان مختلف تحریف و مسخ شده است، روح عرفانى ادیان نیز چه از بُعد نظرى و عقیدتى و چه از بعد عملى و سیر و سلوك رفتارى مورد تحریف واقع شده است.
تاریخ ادیان نشان مىدهد كه در قدیمىترین ادیان شناخته شده، عناصر عرفانى وجود
﴿ صفحه 69 ﴾
داشته است. در ادیان هندى، از هندوئیسم، بودیسم، مذاهب جوكى(34) و سایر مشتقات
﴿ صفحه 70 ﴾
مذهب هندى، نوعى گرایش به عرفان وجود داشته است. این مطلب حتى در مورد یهودیت نیز كه پیروان آن در بین همه ادیان، بیش از همه گرایش به مادیات دارند صادق است. یهودیان، هم اعتقاداتشان آمیخته به جسم و ماده است، به طورى كه كتاب توراتِ تحریف شده، خدا را به صورت جسم معرفى مىكند، و هم انگیزهها و اندیشههاى یهودیان، اندیشههاى مادهگرایانه و مادهپرستانه است و علاقهاى كه یهودیان به مال، ثروت و امور دنیا دارند در كمتر قومى دیده مىشود؛ ولى با این وجود در برخى از دانشمندان و علماى یهود گرایشهاى عرفانى دیده شده است. حتى پارهاى از بزرگان یهود از بزرگان عرفان به شمار رفتهاند كه برخى از آنها معاصر حضرت عیسى(علیه السلام)بودهاند. در میان مسیحیان نیز فرقههایى كه گرایشهاى عرفانى داشتهاند بسیار زیاد بوده و اكنون نیز به نسبت فراوان هستند.
بنابراین در مذاهب معروف دنیا، اعم از مذاهب ابراهیمى، و مذاهبى نظیر هندوئیسم و بودیسم كه به صورت آیینهاى بتپرستى در آمدهاند، گرایشهاى عرفانى وجود داشته و بزرگانشان كسانى بودهاند كه در راه تكامل معنوى و عرفانى، ریاضتها
﴿ صفحه 71 ﴾
مىكشیدهاند و زحماتى متحمل مىشدهاند تا به آن كمال روحى و معنوى نایل شوند. الآن هم آیینهاى بودیسم و آیینهاى جوكى و آیینهایى كه در بین چینىها، تبّتىها و هندىها رواج دارد، همه از نوعى گرایش عرفانى سرچشمه مىگیرد. اینها همه نشانه آن است كه تمایل به «عرفان» به معناى عامش، تمایلى فطرى است، و چون دین براى ارضاى فطرت است، بهطور طبیعى براى ارضاى این خواست فطرى كه عالىترین و لطیفترین خواست انسانى است، راههایى ارائه داده است؛ بلكه اساساً مىتوان گفت حقیقت و روح ادیان، عرفان است و سایر مسایل به منزله كالبد و اندامهاى این پیكر است.
در این میان، سخن در این است كه این تعالیم و هدایتها دست نخورده باقى نمانده و به علل و عوامل مختلف، دست خوش تحریفها و انحرافهاى گوناگونى واقع گردیده است.
اصولا یكى از علل مهم تجدید نبوتها، وقوع همین تحریفها و انحرافها در ادیان بوده است. همه انبیا بر حسب مقتضیات زمان و استعداد بشر هر عصر، راههاى وصول به مقصد، خدا و حق را به بشر نشان دادهاند؛ ولى چون به تدریج در عقاید و اصول نظرى دین و نیز در روشهاى عملى ارائه شده از سوى انبیا انحرافاتى ایجاد مىگردید، پیامبر بعدى مبعوث مىشد تا براى تصحیح آن انحرافات اقدام نماید.
اكنون سخن در این است كه اسلام نیز از قاعده مستثنا نیست. امروزه در میان مسلمانان و گوشه و كنار عالم اسلام بسیارى از مطالب شكل اصلى و اولیه خود را حفظ نكرده و تصرفاتى در آنها صورت گرفته و پیرایهها و خرافاتى بدانها راه یافته است. این تحریفها و انحرافها به بخش خاصى هم اختصاص ندارد و كم و بیش در همه ابعاد اسلام، اعم از عقاید، احكام، آداب و رسوم، مسایل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و سایر امور مربوط به اسلام اتفاق افتاده است.
از همینرو وجهه همت رهبر فقید انقلاب، حضرت امام(رحمه الله) این بود كه به تعبیر خودشان «اسلام ناب محمدى(صلى الله علیه وآله)» را عرضه كنند و شوائب و پیرایههایى را كه به اسلام
﴿ صفحه 72 ﴾
بسته شده، بزدایند و با خرافات و انحرافاتى كه در اسلام به وجود آمده و امروزه در میان طوایف مختلف مسلمانان رواج دارد مبارزه كنند.
در همین راستا ما ابتدا در این فصل مرورى خواهیم داشت بر برخى موضوعات و مسایل مربوط به بحث تحریفها و انحرافها در آموزههاى عرفانى و دامها و خطرهاى موجود در مسیر عرفان، و سپس در فصل آینده به تبیین عرفان حقیقى و ذكر شاخصههاى عرفان صحیح اسلامى خواهیم پرداخت.
عمد و سهو در تحریف ادیان
بسیارى از تحریفهایى كه در ادیان رسمى و آسمانى واقع شده، از روى عمد، آگاهانه و از جانب دانشمندان همان دین بوده است. در بسیارى از موارد، علماى ادیان، به سبب عوامل نفسانى خویش، دین و كتاب خدا را تغییر دادهاند. قرآن نیز مؤید این مطلب است كه بسیارى از تحریفها به عمد و از روى طغیان و سركشى بوده است:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(35) مردم امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده بر انگیخت، و با آنان كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند. و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد و دلایل روشن براى آنان آمد، به سبب انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف نكرد.
در آیهاى دیگر نیز همین مطلب را با اندكى اختلاف تعبیر چنین بیان مىكند:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإِْسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ
﴿ صفحه 73 ﴾
بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(36) در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد اختلافى [در آن] ایجاد نكردند مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به سبب ظلم و ستم در میان خود.
یكى از كارهاى علماى یهود و نصارا این بود كه مطالبى را از خودشان مى نوشتند و آن ها را به خدا نسبت مى دادند و مى گفتند، این ها گفته هاى خدا است. قرآن در این باره مىفرماید:
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ؛(37) واى بر آن ها كه نوشته اى با دست خود مى نویسند، سپس مى گویند: «این از جانب خدا است».
بنابراین به تصریح قرآن، بسیارى از تحریفها در دین، به عمد و عالمانه صورت گرفته است. البته در مواردى نیز این مسأله ناخواسته و سهوى بوده است؛ براى مثال، گاهى نسخههایى پاك شده است، و یا در ترجمه، مطلب درست منتقل نشده است، و مواردى از این قبیل.
از اینرو به جز قرآن كریم كه خداوند خود مصون ماندن آن از تحریف را ضمانت فرموده است،(38) سایر كتابهاى آسمانى دستخوش تحریفهاى فراوانى واقع شدهاند. امروزه از كتاب حضرت نوح و ابراهیم(علیهما السلام) هیچ اثرى در دست نیست و نمىدانیم چه بر سر آنها آمده است. مطالب تورات موجود به حدى دگرگون شده كه در بسیارى موارد، خود بر بطلان خویش گواهى مىدهد؛ براى مثال، در حالى كه تورات به عنوان كتابى كه حضرت موسى(علیه السلام) آن را از جانب خدا براى مردم آورده مطرح مىشود، در آن مىخوانیم كه «موسى در فلان تاریخ از دنیا رفت». آیا مىشود حضرت موسى زنده باشد و چنین آیهاى بیاورد كه، موسى در فلان تاریخ از دنیا رفت؟!
﴿ صفحه 74 ﴾
خرافات بسیارى سراسر تورات موجود را پر كرده كه آن را به صورتى مبتذل درآورده است. یكى از مطالب معروف تورات موجود، داستان پایین آمدن خدا در شبى از آسمان، و كشتى گرفتنش با حضرت یعقوب است! تورات مىگوید، شبى خدا از آسمان به زمین آمد و با جناب یعقوب پیامبر مشغول كشتى گرفتن شد! یعقوب چنان قدرتى داشت كه خدا را بر زمین زد و روى سینهاش نشست و تا نزدیكىهاى صبح خدا را رها نمىكرد و از روى سینهاش بلند نمىشد. هر چه خدا التماس مىكرد كه مرا رها كن، یعقوب گوشش بدهكار نبود! تا آنكه نزدیك شد كه سپیده صبح طالع شود. در این هنگام خدا گفت، اى یعقوب مرا رها كن! زشت است، الآن سپیده سر مىزند و مردم در روشنایى روز مرا زیر دست و پاى تو مىبینند و آبرویم مىرود! یعقوب گفت، اگر مىخواهى رهایت كنم، باید به من بركت بدهى، و خدا به او بركت داد و آن گاه یعقوب دست از سر خدا برداشت و اجازه داد تا خدا به آسمان باز گردد!!
این تنها بخشى از متن تورات موجود است. آیا هیچ عاقلى مىتواند باور كند چنین خزعبلاتى كلام رحمانى و معارف وحیانى باشد؟!
و اما در مورد انجیل باید گفت، اصولا در عالم كتابى به این عنوان كه حضرت عیسى(علیه السلام) آورده باشد وجود ندارد. در طول تاریخ مسیحیت انجیلهاى متعددى وجود داشته كه به تدریج برخى از آنها كنار گذاشته شده و محو گردیده است. اكنون چهار انجیل مختلف در دست مسیحیان وجود دارد كه مجموع آنها كتاب «عهد جدید» را تشكیل مىدهد. این اناجیل چهارگانه هر كدام به نام یكى از حواریّون حضرت عیسى(علیه السلام) است (نظیر انجیل یوحنا، انجیل متى و...) و هیچكدام كتاب حضرت عیسى(علیه السلام) و به نام شخص آن حضرت نیست. تمام این اناجیل گزارشى از زندگى حضرت مسیح(علیه السلام) و كتابهایى تاریخچه مانند است و آهنگ آنها نقل تاریخ است؛ مثلا مىگوید، عیسى(علیه السلام) وارد فلان شهر شد و به مردم چنین گفت و آنان در پاسخ چنین گفتند و....
در هر صورت، «عهد جدید» علاوه بر آنكه در درون خود مشتمل بر تناقضات
﴿ صفحه 75 ﴾
فراوانى است، به هیچ وجه آهنگ یك كتاب آسمانى كه خدا بر پیامبرى وحى كرده باشد، ندارد و مسیحیان خود نیز ادعا ندارند كه انجیل كلام خدا و كتابى آسمانى است.
غرض این است كه گرچه عرفان ریشه در معارف وحیانى و الهى دارد و روح و حقیقت دین را تشكیل مىدهد؛ ولى نباید از این مسأله غفلت كرد كه محتواى ادیان و كتابهاى آسمانى در طول تاریخ دستخوش تحریفها و انحرافهاى جدى و فراوانى گردیده است. از اینرو عرفانها و تعالیم عرفانى موجود را نیز كه برگرفته از ادیان الهى ـ و یا به تعبیرى، روح و محتواى اصلى آنها است، نباید حقیقت را محض و عارى از هر گونه تحریف و آموزههاى خرافى و باطل دانست. نگاهى به تعالیم و روشهاى متفاوت و بعضاً متضاد و متناقض عرفانهاى موجود، گواهى متقن و مؤیدى روشن بر این مطلب است. در این میان، همانگونه كه اشاره كردیم، تنها كتاب آسمانى كه به اراده الهى از گزند تحریف مصون مانده و خواهد ماند قرآن كریم است. البته از قرآن كه بگذریم، در تعالیم اسلام در مجموع، تحریفها و انحرافهاى مهم و متعددى پدید آمده و امروزه بالعیان شاهدیم كه چه در زمینه مسایل نظرى و چه در ابعاد عملى اسلام، اختلافات بسیارى میان طوایف مختلفى كه خود را به اسلام نسبت مىدهند وجود دارد.
دو نمونه از انحراف در صدر اسلام
پیش از ورود به اصل بحث و بررسى علل و عوامل و تشریح فرآیند وقوع انحرافها و تحریفها در باب عرفان، براى آنكه روشن شود اصولا انحراف از تعالیم اسلام چگونه اتفاق مىافتد، مناسب است برخى نمونههاى واقع شده از انحراف را ذكر كنیم. در این زمینه ما به عمد دو نمونه از صدر اسلام و زمان حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین على(علیه السلام)را مىآوریم تا پاسخى روشن به این پرسش باشد كه با وجود تعالیم و بیانات روشن قرآن و رهبران دین، چگونه ممكن است كسانى راه خطا در پیش گیرند.
﴿ صفحه 76 ﴾
نمونه اول مربوط به زمان پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است. هنگامى كه آیاتى درباره عذاب قیامت و مشكلات عالم آخرت نازل شد، عدهاى تصمیم گرفتند كه هر یك به نوعى، دنیا و لذتهاى آن را بر خود حرام كنند. یكى عهد كرد كه شبها را تا به صبح بیدار باشد و نیارامد. دیگرى گفت همه روزها را روزه خواهم گرفت و لب به طعام و شراب نخواهم زد. در میان آنان یكى هم عثمان بن مظعون بود كه با خود عهد كرد از آن پس در گوشهاى مشغول عبادت شود و تا پایان عمر با زنان معاشرت نكند. وى انسانى خوب و مسلمانى معتقد و متدین بود و بعدها به مقامات بالاترى در اسلام و ایمان نیز رسید؛ ولى در آن مقطع چنین تصمیمى گرفته بود. همسرش از بستگان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود و به منزل آن حضرت رفت وآمد داشت. در یكى از روزها كه به خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دیدن یكى از همسران آن حضرت آمده بود، سر و وضعى ژولیده و به هم ریخته و نامرتب داشت. همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید این چه سر و وضعى است؟ همسر عثمان بن مظعون در پاسخ گفت: مدتى است شوهرم به من اعتنایى ندارد؛ بنابراین خودم را براى چه كسى آراسته كنم؟ همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید: مگر چه اتفاقى افتاده است؟ گفت: شوهرم مشغول عبادت شده و از من دورى گزیده است. این خبر به گوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید. آن حضرت عثمان را خواستند و به او فرمودند: این كارها براى چیست و چرا چنین رویّهاى در پیش گرفتهاى؟ عثمان گفت: از هنگامى كه آیات عذاب نازل شده است، دیگر در ما نشاطى براى التذاذ از زندگى دنیا باقى نمانده است و ما تصمیم گرفتهایم با مشغول شدن به عبادت و كم كردن خور و خواب و ترك آمیزش با همسرانمان كارى كنیم كه شاید از عذابها و سختىهاى آخرت و جهنم نجات پیدا كنیم. حضرت فرمودند: شما در اشتباه هستید، من كه پیامبر شما هستم و خداوند مرا الگوى زندگى شما قرار داده است كِىْ اینگونه رفتار كردهام؟ آیا من همیشه روزه مىگیرم؟ از همسرانم كنارهگیرى مىكنم؟ آیا من غذاى خوب نمىخورم؟ من به عنوان پیامبر و الگوى شما روزى را روزه مىگیرم و روزى را افطار مىكنم، ساعتى را در
﴿ صفحه 77 ﴾
مجالست با همسرانم مىگذرانم و ساعتى را به عبادت خدا مىپردازم. شما اگر تابع من هستید، باید از رفتار من الگو بگیرید، نه اینكه روشى را از پیش خود اختراع كنید.
با این سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عثمان بن مظعون پى برد راهى كه در پیش گرفته اشتباه است و راه رسیدن به خدا و آخرت نه چنان است كه او تصور كرده است. از این رو از آن طریقه باطل دست برداشت و شیوه زندگى خود را طبق سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تغییر داد.(39)
نمونه دوم مربوط به زمان حكومت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) است. مىدانیم كه در زمان حكومت آن حضرت سه جنگ مهم براى ایشان پیش آمد كه در هر سه، هر دو طرف، یعنى هم لشكر امیرالمؤمنین(علیه السلام) و هم سپاه مقابل، از مسلمانان بودند و به همین سبب نیز آزمونى بزرگ براى لشكریان و اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حساب مىآمد. در آن زمان نیز مانند روزگار ما بسیارى از افراد بودند كه به دلیل ناآگاهى و كج فهمى و تفسیر و تحلیلهاى غلط، در این مسأله اشكالتراشى مىكردند. آنان مىگفتند، ما چگونه به روى كسانى شمشیر بكشیم كه آنها نیز مثل ما نماز مىخوانند و خدا و رسول و قرآن را قبول دارند؟ براى دعواى دو نفر ـ حضرت على(علیه السلام) و معاویه ـ بر سر حكومت و خلافت، آیا سزاوار است ما با هم بجنگیم و خون یكدیگر را بر زمین بریزیم؟! اصولا براى امور دنیایى، قدرت و ریاست نباید با هم نزاع كرد، بروید و با هم كنار بیایید و بىجهت جان و مال مسلمانها را به خطر نیندازید!
به هر حال، كسانى در آن زمان با چنین توجیه و تفسیرهایى، گرچه در كنار معاویه و سایرین نمىایستادند؛ ولى از حمایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و همراهى با آن حضرت نیز دریغ مىورزیدند. یكى از این افراد، شخصى به نام «حسن بصرى» بود. او از مشایخ مهم متصوفه به شمار مىرود و بسیارى از صوفیه خود را به او نسبت مىدهند و تصوف در اسلام تقریباً با او آغاز مىشود.
﴿ صفحه 78 ﴾
در زمان حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و هنگامى كه آتش فتنه «جمل» در بصره به وسیله طلحه و زبیر روشن شد و آن حضرت براى مقابله و جنگ با آنان به بصره لشكركشى كرد، پیش از شروع جنگ، حسن بصرى قصد عزیمت از بصره را نمود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: چرا به جنگ نمىآیى؟ پاسخ داد: من عبادت خدا را دوست دارم و مىخواهم به عبادت مشغول باشم. حضرت فرمود: جهاد در راه خدا هم عبادت است. گفت: ندایى شنیدم كه مىگفت: «القاتل و المقتول كلاهما فى النار»؛ یعنى طرفین جنگ، كشنده و كشته شده، هر دو در آتشند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: آیا آن ندا كننده را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او برادرت شیطان بود!
مگر هر صداى غیبى، وحى از جانب خدا است؟ انسان باید رفتارش را با كتاب و سنّت بسنجد و بنگرد خدا چه فرمان داده است، قرآن چه مىگوید، سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیست و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چه دستورى دارد. صرف اینكه صدایى از غیب بشنود، نمىتواند براى انسان دلیل و حجت درست كند. انسان باید معیارش براى تشخیص، كتاب خدا و سنّت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) باشد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حسن بصرى فرمود، ملاك در اینجا این است كه بر اساس أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَْمْرِ مِنْكُم،(40) تو باید فرمان مرا كه خلیفه برحق رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هستم اطاعت كنى و به جنگ بیایى. با این همه، حسن بصرى از اطاعت فرمان آن حضرت سر باز زد و به جنگ نیامد.(41)