عرفان، فلسفه و عقل
با توضیحى كه در مورد عرفان دادیم و اصل آن را «شناخت حضورى و شهودى خداوند» دانستیم، روشن مىشود كه «شناخت عرفانى» در مقابل «شناخت عقلى» است. شناخت عقلى سر و كارش با استدلال، مفاهیم، تصورات و الفاظ است، در حالى كه
﴿ صفحه 50 ﴾
شناخت عرفانى از سنخ كشف، شهود و شناخت حضورى است. از اینرو در این مقدار كه، این دو نوع شناخت جداى از یكدیگر و در مقابل هم هستند، تقریباً بحث و اختلافى وجود ندارد.
با این حساب روشن است «فلسفه» نیز كه مباحث آن با روش عقلى بررسى مىشود، در مقابل عرفان قرار مىگیرد. كار فلسفه شناخت حقایق است؛ ولى ابزارى كه براى این منظور بهكار مىگیرد و مسایل را با آن حل و اثبات مىكند «عقل» و «مفاهیم ذهنى» است. كار فلسفه هیچگاه از مفاهیم ذهنى فراتر نمىرود. از اینرو از عقل و فلسفه تنها مىتوان انتظار داشت كه وجود خدا را اثبات كند؛ ولى از آن نباید توقع داشت كه ما را به خدا برساند. با عقل و فلسفه تنها مىتوان خدا را شناخت؛ ولى نه اینكه او را دید و یافت. دیدن و یافتن خدا مربوط به حوزه عرفان است.
راه فلسفه با راه عرفان جدا و ماهیت آنها مختلف است. فلسفه ماهیتى ذهنى و عقلانى دارد، در حالى كه ماهیت عرفان از سنخ علم حضورى و شهود است. البته هیچیك از عرفان و فلسفه جاى دیگرى را پر نمىكند و هر یك از این دو در جاى خود ضرورى و ارزشمند است. همچنان كه باید توجه داشت مقصود از این عرفانى كه مقابل فلسفه قرار مىگیرد «عرفان نظرى» نیست، چرا كه عرفان نظرى همچنان كه اشاره شد با مفاهیم سر و كار دارد. از اینرو عرفان نظرى از نظر ماهیت شبیه فلسفه است و چیزى بیش از مفهوم به دست نمىدهد.
در هر صورت، این مسایل روشن است و اختلافى در آنها وجود ندارد. آنچه درباره «رابطه عقل و عرفان» مورد اختلاف است و یكى از مسایل مبنایى مورد اختلاف بین طرفداران و مخالفان عرفان مىباشد این است كه، درباره دادههاى عرفانى ـ كه مفروض این است كه از راه كشف و شهود به دست مىآید ـ آیا عقل مىتواند به قضاوت و ارزیابى بنشیند و مثلاً بعضى از آنها را نفى كند؟
پاسخ به این سؤال از آن جهت اهمیت دارد كه بسیارى از عرفا مطالبى را اظهار
﴿ صفحه 51 ﴾
مىدارند كه قابل تبیین عقلانى نیست و ادعا مىكنند این مطالب را از راه باطن یافتهاند و عقل توان درك آنها را ندارد و بهطور طبعى حق نفى و انكار آنها را هم نخواهد داشت.
براى مثال، یكى از مهمترین مسایلى كه مورد چنین گفتوگوهایى واقع شده مسأله «وحدت وجود» است كه تبیینهاى مختلفى براى آن شده است:
برخى در تبیین «وحدت وجود» گفتهاند؛ در واقع غیر از خداى متعال هیچ چیزى وجود ندارد و آنچه به نام «موجودات دیگر» نامیده مىشود توهمات و خیالاتى بیش نیست.
برخى دیگر، این مسأله را به این صورت تبیین كردهاند كه، منظور این است كه چیزى خارج از ظرف علم الهى وجود ندارد. بر این اساس، نوعى «كثرت» در «وحدت» پذیرفته مىشود.
شكل دیگر این مدعا در «وحدت وجود» كه شیوع بیشترى دارد، این است كه سالك در نهایت سیرش به مقام فنا مىرسد و از او جز اسمى باقى نمىماند.
سرانجام شكل معتدلتر این مدعا، این است كه سالك به مقامى مىرسد كه چیزى جز خدا نمىبیند و در نظر او همه چیز در خدا محو مىشود. به تعبیر دقیقتر، محو بودن همه چیز را در وجود خداى متعال مشاهده مىكند؛ مانند محو شدن نور ضعیف در نور خورشید.
در هر صورت، در چنین موارد و مسایلى كه مورد بحث طرفداران و مخالفان عرفان است، مخالفان معمولاً از دلایل عقلى استفاده مىكنند و بر اساس مستندات و براهین عقلى به رد و انكار آنچه عرفا مىگویند، مىپردازند. در مقابل نیز مدعیان و موافقان عرفان در نهایت مىگویند، اینگونه مطالب فراتر از حد عقل است؛ و بدین وسیله از زیر بار تبیین عقلى مدعایشان شانه خالى مىكنند.
از اینرو با توجه به این منازعات، این سؤال مبنایى مطرح مىشود كه اصولا آیا
﴿ صفحه 52 ﴾
حقایقى وجود دارد كه عقل توان درك آنها را نداشته باشد؟
آنچه در اینجا به اختصار مىتوان گفت، این است كه، هرچند سر و كار عقل همواره با مفاهیم است و كار عقل شناختن حقیقتِ وجود عینى و یافتن كُنه هیچ مصداق خارجى نیست ـ چه رسد به وجود متعال الهى ـ ولى احكام ایجابى یا سلبى عقل، در صورتى كه بدیهى یا منتهى به بدیهیات باشد، قابل نقض نیست و از راه مفاهیم بر مصادیق خارجى انطباق مىیابد و فرض خطا بودن چنین احكامى مستلزم تناقض است. به دیگر سخن و به اصطلاح فلسفى، اگرچه كار عقل «معرفت بالْكُنْه وجود» نیست؛ ولى در اعتبار «معرفت بالوجه» به شرط مذكور نمىتوان تردیدى روا داشت.
اما در خصوص مسأله «وحدت وجود» باید گفت، نفى وجود از غیر خداى متعال و نفى مطلق كثرت؛ نهتنها مستلزم نفى اعتبار احكام عقل است، بلكه همچنین مستلزم نفى اعتبار علوم حضورىِ متعلق به نفس، افعال و انفعالات آن نیز مىباشد. در این صورت، چگونه مىتوان براى كشف و شهود اعتبارى قایل شد با اینكه بالاترین سند اعتبارش حضورى بودنِ آن است؟!
پس وحدت وجود با چنین تفسیرى به هیچروى قابل قبول نیست؛ ولى مىتوان براى آن تفسیرى قابل قبول در نظر گرفت كه توسط ملاصدرا، در «حكمت متعالیه» مطرح شده است. حاصل این تفسیر، این است كه وجود مخلوقات نسبت به خداى متعال ربطى و تعلقى است و با دقت، مىتوان گفت كه «عین ربط و تعلق» است و از خود هیچگونه استقلالى ندارد و آنچه را هم كه عارف مىیابد همین نفى استقلال از سایر موجودات است كه آن را «نفى وجود حقیقى» مىنامند.
در اینجا مىتوان سؤال را به شكل دیگرى طرح كرد و كه، آیا مىتوان حكم عقل را مقدم بر وجدان و كشف دانست؟ و به دیگر سخن، آیا مىتوان بر اساس حكم عقل، كه نوعى علم حصولى است، اعتبار علم حضورى را انكار كرد؟
در پاسخ باید گفت، علم حضورى خالص، در حقیقت، یافتن خود واقعیت است و از
﴿ صفحه 53 ﴾
اینرو قابل تخطئه نیست، ولى معمولاً علم حضورى همراه با تفسیر ذهنى است، كه از قبیل علم حصولى مىباشد. تفكیك این دو از یكدیگر نیاز به دقت فراوان دارد و باید مراقب بود كه احكام هر یك به دیگرى نسبت داده نشود. در این بین، آنچه قابل خطا است و احیاناً با برهان عقلى رد مىشود همین تفسیرهاى ذهنى است كه از قبیل علم حصولى و در مقام حكایت از آن علم حضورى مىباشد. گاهى عارف تفسیر ذهنى غیر مطابق با واقع و نادرستى از مشاهده و علم حضورى خود ارائه مىكند. در این موارد آنچه خطا در آن صورت مىپذیرد در واقع علم حصولى است، نه آنچه دقیقاً مورد ادراك حضورى واقع شده است. در مورد وحدت وجود هم آنچه دقیقاً مورد شهود واقع مىشود، اختصاص وجود استقلالى به خداى متعال است كه با مسامحه، به وجود حقیقى تعبیر مىشود و بر اساس آن، وجود حقیقىِ سایر موجودات نفى مىگردد.
البته در مورد علم حضورى و مكاشفاتى كه براى افراد رخ مىدهد، شایان ذكر است كه بزرگان عرفاى اسلامى تصریح كردهاند كه بعضى از مكاشفات، شیطانى و نامعتبر است. این مكاشفات با شواهدى قابل تشخیص است و در نهایت، با عرضه داشتن آنها بر دلایل یقینى عقلى و كتاب و سنّت بازشناخته مىشود. در مباحث آتى این كتاب، به ویژه در بحثى كه راجع به «كشف و كرامت» خواهیم داشت، مطالب بیشترى در این باره طرح خواهیم كرد.
عرفان در اسلام
از لحاظ تاریخى، از دیرباز در جهان اسلام گرایشهایى به نام «عرفان» و «تصوف» وجود داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجرى در بسیارى از كشورها، مانند ایران و تركیه به اوج خود رسیده است. اكنون نیز نحلهها و فرقههاى گوناگون متصوفان در سراسر جهان اسلام، بهویژه در شمال افریقا حضور دارند. مشابه این گرایش در میان پیروان سایر ادیان نیز وجود داشته است. با توجه به همین نقطه اشتراك، این سؤال مطرح مىشود كه
﴿ صفحه 54 ﴾
آیا در اسلام چیزى به نام «عرفان اسلامى» وجود دارد، یا مسلمانان آن را از دیگران گرفتهاند و آنچه به نام «عرفان اسلامى» نامیده مىشود در واقع، عرفان مسلمانان است نه عرفان اسلام؟ و در صورتى كه اسلام چیزى به نام «عرفان» آورده باشد آیا این همان چیزى است كه امروزه در میان مسلمانان وجود دارد یا دستخوش تغییر و تحول شده است؟
در پاسخ به این سؤال، برخى به طور مطلق منكر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امرى بدعتآمیز و مردود شمردهاند.
برخى دیگر آن را خارج از متن اسلام؛ ولى سازگار با آن دانستهاند. كسانى نیز در مورد «تصوف»، نیز همین دیدگاه دوم را برگزیده و گفتهاند: «تصوف» بدعتى مَرْضى است؛ مانند «رهبانیت» در مسیحیت. قرآن كریم در مورد «رهبانیت» مىفرماید: چنین چیزى در اصل مسیحیت و آنچه خداوند بر حضرت عیسى(علیه السلام) نازل فرموده، وجود نداشته است و پیروان حضرت عیسى(علیه السلام) خود چنین چیزى را بنیان گذاردهاند؛ ولى در عین حال آن را نفى هم نمىكند:
وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ الله؛(23) و [اما]ترك دنیایى را كه از پیش خود درآوردند ما آن را برایشان مقرر نكردیم جز این كه به انگیزه كسب خشنودى خداوند انجام دهند.
در این میان گروه سومى، عرفان را جزئى از اسلام؛ بلكه به منزله روح و مغز آن دانستهاند كه مانند سایر بخشهاى اسلام از قرآن كریم و سنّت نبوى سرچشمه گرفته است، و از سایر مكاتب و مسالك اقتباس نشده است. از نظر این دیدگاه، وجود مشابهت بین عرفان اسلامى و سایر عرفانها دلیل اقتباس عرفان اسلامى از آنها نیست؛ چنان كه مشابهت پارهاى از احكام و قوانین شریعت اسلام با سایر شرایع آسمانى، به معناى اقتباس اسلام از آنها نمىباشد.
﴿ صفحه 55 ﴾
به نظر ما رأى اخیر پسندیدهتر است. البته باید یادآور شد كه اصالت داشتن عرفان اسلامى، به معناى صحت هر آنچه در عالم اسلام به نام «عرفان» و «تصوف» نامیده مىشود، نیست؛ چنان كه هر گونه عقیده یا رفتارى را كه در میان گروهى از منسوبان به اسلام یافت شود، نمىتوان عقیده یا رفتارى اسلامى به شمار آورد، وگرنه باید اسلام را مجموعهاى از عقاید و ارزشهاى متضاد و متناقض شمرد یا اینكه وجود اسلامهایى متضاد و متعارض پذیرفت!
به هر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامى ـ عرفانى كه مرتبه عالى آن را پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان راستین آن حضرت(علیهم السلام) داشتند ـ وجود عناصر بیگانه را در میان عرفا و متصوفان مسلمان انكار نمىكنیم و بسیارى از آراى نظرى، شیوههاى عملى و رفتارى طوایفى از متصوفان را قابل مناقشه مىدانیم.
كسى كه به آیات كریمه قرآن، سخنان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت طاهرینش(علیهم السلام) را با دقت توجه كند، بىشك مطالبى بسیار بلند و ژرف در قلمرو عرفان نظرى، و نیز آداب و دستورالعملهاى فراوانى در ارتباط با سیر و سلوك عرفانى خواهد یافت. براى نمونه، مىتوان به آیات مربوط به توحید ذات و صفات و افعال در سوره توحید، ابتداى سوره حدید و آخر سوره حشر اشاره كرد و همچنین مىتوان از آیاتى كه بر حضور ذات اقدس الهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او نسبت به تمام موجودات و تسبیح و سجده تكوینى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، نام برد.(24)
﴿ صفحه 56 ﴾
﴿ صفحه 57 ﴾
همچنین در قرآن كریم آیاتى مشتمل بر آداب و سننى ویژه وجود دارد كه مىتوان آنها را آیین سیر و سلوك اسلامى نامید؛ مانند: آیات تفكر و تأمل، ذكر و توجه دایمى، سحرخیزى و شبزندهدارى، روزهدارى، سجده و تسبیح طولانى در شبها، خضوع، خشوع، اِخبات، گریه كردن و به خاك افتادن به هنگام شنیدن و خواندن آیات قرآن، اخلاص در عبادت، انجام كارهاى نیك از سر عشق و محبت به خدا و به انگیزه رسیدن به قرب و رضوان الهى و نیز آیات مربوط به توكل، رضا و تسلیم در پیشگاه پروردگار.(25)
﴿ صفحه 58 ﴾
﴿ صفحه 59 ﴾
علاوه بر قرآن، مطالب فراوانى نیز در این زمینه در روایات اسلامى وجود دارد، و آنچه كه در بیانات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، ائمه اطهار(علیهم السلام)، ادعیه و مناجاتهاى ایشان در ارتباط با این مطالب آمده قابل احصا و شمارش نیست.(26)
﴿ صفحه 60 ﴾
﴿ صفحه 61 ﴾
البته مانند بسیارى از مسایل دیگر، در اینجا و در مواجهه با اینگونه آیات و روایات، كسانى راه تفریط و كسانى راه افراط در پیش گرفتهاند.
گروه اول، با دیدى تنگ نظرانه و ظاهربینانه، با حمل این قبیل آیات و روایات بر معانى بسیار ساده، پیش پا افتاده و تهى كردن آنها از محتوا و مضامین عالى و بلندشان، حتى براى خداى متعال حالات متغیر، نزول و صعود جسمانى قایل شدهاند! اینان همان
﴿ صفحه 62 ﴾
كسانى هستند كه به طور كلى منكر وجود چیزى به نام «عرفان» در معارف و متون اسلامى شدهاند. از سوى دیگر نیز گروهى، تحت تأثیر عوامل گوناگون اجتماعى، با وارد كردن عناصر و اجزایى بیگانه، امورى را پذیرفته و بدان معتقد شدهاند كه نمىتوان آنها را برخاسته از متون دینى، مضامین كتاب و سنّت محسوب داشت، و بلكه برخى از آنها با نصوص صریح و غیر قابل تأویل نیز مخالف است. اینان همچنین از حیث عمل، از یك سو آداب و رسومى از پیش خود اختراع و وضع كرده یا از فرقههاى غیر اسلامى وام گرفتهاند، و از سوى دیگر به سقوط تكلیف از عارفِ واصل قایل شدهاند!(27) در پاسخ اینان باید گفت: بدون تردید واصلتر از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نمىتوان سراغ گرفت؛ ولى این بزرگواران تا پایان عمر به انجام تكالیف الهى ملتزم بودهاند و بلكه بسیار بیش از افراد عادى بدان اهتمام داشتهاند.
البته كسانى به همه عرفا و متصوفه حسن ظن فوقالعادهاى دارند و براى همه این مطالب توجیهات و تأویلاتى ذكر كردهاند؛ ولى انصاف این است كه دستكم، برخى از اینگونه سخنان هیچ توجیه مقبولى ندارد. در این زمینه نباید عظمت شخصیتهاى علمى و عرفانى آنچنان ما را تحت تأثیر قرار دهد كه همه گفتارها، نوشتارها و مطالب آنان را چشم و گوش بسته بپذیریم، آنهاتأیید كنیم و حق هر گونه نقد و بررسى مطالب آنان را از دیگران سلب كنیم. اما روشن است كه پذیرفتن حق نقد به معناى صحه گذاشتن بر داورىهاى خام و نسنجیده، اظهارات متعصبانه و غیر منصفانه و نادیده گرفتن نقطههاى مثبت و ارزنده نیست.
﴿ صفحه 63 ﴾
در هر حال باید در جستجوى حق و حقیقت بود، طریق عدل و انصاف را پیمود و از خوشبینىها یا بدبینىهاى افراطى و بىدلیل پرهیز كرد و از خداى متعال براى شناختن حق و پایدارى در طریق آن یارى خواست.
«عرفان» و «شرع»؛ متلازم یا متفارق؟
مسأله مهم دیگرى كه باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد، رابطه «عرفان» با «احكام شرعى»، یا رابطه «طریقت» با «شریعت» است. گروهى تصور كردهاند كه عرفان راه مستقلى براى كشف حقایق است كه بدون رعایت احكام شرعى مىتواند مورد استفاده قرار گیرد و اسلام هم یا آن را امضا كرده (بدعت مرْضىّ) و یا دستكم، از آن منع نكرده است. در این زمینه بعضى تا آنجا پیش رفتهاند كه اساساً التزام به هیچ دینى را براى رسیدن به مقامات عرفانى لازم ندانستهاند! بعضى دیگر نیز التزام به یكى از ادیان، و در شكل معتدلتر، التزام به یكى از ادیان الهى را كافى دانستهاند.
گفتنى است كه از دیدگاه اسلامى، سیر و سلوك عرفانى راه مستقلى در كنار راه شرع نیست؛ بلكه بخش دقیقتر و لطیفترى از همان است. اگر اصطلاح «شریعت» را به احكام ظاهرى اختصاص دهیم، باید گفت: «طریقت» و «حقیقت» در طول شریعت یا در باطن آن قرار دارد و تنها با رعایت احكام شریعت قابل تحقق است. براى نمونه، شریعت، احكام ظاهرى نماز را تعیین مىكند و طریقت عهدهدار راههاى تمركز حواس و حضور قلب در آن و شروط كمال عبادات است. شریعت بر انجام عبادات به انگیزه مصونیت از عذاب الهى و رسیدن به نعمتهاى بهشتى تأكید دارد؛ ولى عرفان به خالص كردن نیت از هر چه غیر خدا است تأكید مىورزد؛ همان كه در لسان روایات اهلبیت(علیهم السلام) «عبادت احرار» نامیده شده است. همچنین شرك در شریعت همان «شرك جلىّ»، از قبیل پرستش بتها و مانند آن است؛ ولى در طریقت، انواع دقیقترى از شرك، كه «شرك خفى» و «اخفى» نامیده مىشود، مطرح است و هر گونه امید بستن به غیر خدا، بیمداشتن از غیر او،
﴿ صفحه 64 ﴾
كمك خواستن از غیر او و عشق ورزیدن به غیر او ـ در صورتى كه این امور جنبه اصالت و استقلال داشته باشد و براساس اطاعت امر الهى نباشدـ نوعى شرك محسوب مىشود. بنابراین دنبالهروى از شریعیت و طریقت، باید به «حقیقت» (كشف حقایق) منتهى شود.
در این رهگذر، نه تنها انواع بدعتها و آیینهاى ساختگى مطلوب نیست؛ بلكه مىتواند مانع رسیدن به عرفان حقیقى نیز باشد، چه رسد به استفاده از امورى كه آشكارا مورد نهى و تحریم واقع شده است. باید دانست كه هرچند ممكن است برخى از این قبیل كارها موجب حصول حالات به اصطلاح عرفانى موقتى باشد، ولى سرانجام خوبى ندارد و ممكن است دامى شیطانى براى سقوط نهایى باشد، و از اینرو نباید فریب آنها را خورد. راه حق، همان است كه خداى متعال بیان فرموده و غیر از آن جز گمراهى چیزى نیست: فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال.(28) در ادامه مباحث این كتاب، درباره «طریقت» و «شریعت» بیشتر سخن خواهیم گفت.
﴿ صفحه 65 ﴾