تمایلات عرفانى، اصیلترین تمایلات آدمى
اصالت، اهمیت و شرافت این میل آنگاه روشن مىشود كه توجه كنیم:
درست است كه انبیا براى اقامه قسط و عدل در جامعه قیام كردهاند. درست است كه انبیا آمدهاند تا دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و مستضعفان كوتاه كنند. درست است كه آنان براى تعلیم «كتاب» و «حكمت» به انسانها و تربیت آنان مبعوث شدهاند و درست است كه آنان مجموعهاى از احكام و مقررات اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، نظامى، حقوقى، مدنى و بهداشتى را براى سعادت جامعه بشرى به انسانها عرضه كردهاند؛ ولى نباید چنین پنداشت كه این مسایل در مكتب انبیا اصالت داشته و هدف نهایى آنان همین امور بوده است. چنین تصورى بىتردید غلط و اشتباه است. همه این امور مقدمه امر دیگرى هستند و هدف نهایى همان است و اینها همگى جزو اهداف متوسط به حساب مىآیند.
تردیدى نیست كه باید جامعهاى مبتنى بر عدل و داد به وجود آید، ظلم برچیده شود و هر كس به حق خود برسد، روابط انسانى و اجتماعى سالم بین افراد جامعه برقرار گردد و انسانهایى سالم و تندرست در جامعه داشته باشیم؛ ولى همه این امور چرا باید محقق شود؟ پاسخ این است كه همه اینها باید محقق شود تا زمینههاى لازم براى رشد معنوى و روحى هر چه بیشتر و بهتر انسانها و تحقق كمال واقعى ایشان، كه «قرب الى الله» است، فراهم آید. حضرت امام(رحمه الله) بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران نیز بارها در سخنان خود تأكید مىفرمودند كه تشكیل حكومت اسلامى و برقرارى عدل و داد هدف نهایى نیست؛ بلكه همه اینها مقدمهاى براى ایناست كه انسانها هر چه بیشتر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوى او حركت كنند. معناى اخلاق و سیر و سلوك و عرفان صحیح نیز این است كه انسان نیرو و استعداد مرموز و ناشناختهاى را كه در درونش
﴿ صفحه 33 ﴾
وجود دارد و او را به سوى خدا سوق مىدهد، با تلاش خود به صورت آگاهانه درآورد و آن را كمال بخشد. از اینرو مىتوان گفت كه عرفان حقیقى تلاشى است براى رسیدن به عالىترین مقامى كه براى یك انسان ممكن است.
«عرفان» چیست؟
دو واژه «عرفان» و «معرفت» از نظر لغوى معناى واحدى دارند و هر دو به معناى «شناختن» هستند. این شناخت مىتواند از طریق «حس»، «عقل»، «نقل» و یا «دل» حاصل شده باشد. از اینرو از نظر لغوى تفاوتى بین انواع شناختها نیست و به همه آنها مىتوان «عرفان» اطلاق كرد. اما در اصطلاح، «عرفان» از «معرفت» تفكیك شده و به معنایى خاص به كار مىرود. در حالى كه واژه «معرفت» اطلاق دارد و هر نوع شناختى را شامل مىشود، «عرفان» در اصطلاح به شناخت ویژهاى اختصاص یافته كه از راه حس و تجربه یا عقل و نقل به چنگ نمىآید؛ بلكه از راه شهود درونى و دریافت باطنى حاصل مىشود. شهود قلبى و دریافت باطنى كه شناختى بىواسطه است و مستقیماً خود معلوم مورد ادراك قرار مىگیرد، در اصطلاح فلسفى «علم حضورى» نامیده مىشود. علم حضورى به خلاف «علم حصولى» از راه تجربه، فكر و استدلال و مفاهیم ذهنى به دست نمىآید. هر جا كه سر و كار ما با مفهوم، تفكر و تعقل باشد، حاصل تلاشمان نیز امر عقلانى دیگرى خواهد بود كه از سنخ مفاهیم است؛ در حالى كه عرفان، شناختى حضورى است و از سنخ مفاهیم نیست.
شناختها و علوم حضورى فراوانند و به هر علم حضورى و شهود درونى «عرفان» گفته نمىشود؛ بلكه بهطور خلاصه، «عرفان» عبارت است از: شناخت خداى متعال، صفات و افعال او، شناختى كه نه از راه فكر و استدلال؛ بلكه از طریق ادراك قلبى و دریافت باطنى حاصل شود. عرفان یعنى شناخت خدا؛ ولى نه غایبانه و از راه عقل و برهان، بلكه با قلب و دل، و رؤیت حضور او در عمق جان.
﴿ صفحه 34 ﴾
شناختهایى كه از راه برهان و استدلالهاى فلسفى و كلامى در مورد خداوند براى ما حاصل مىشود، جملگى اوصافى است از موجودى كه وجودش از ما غایب است.(15)شناخت ما نسبت به یك شىء گاهى قبل از یافتن و دیدن خود آن شىء و تنها از طریق توصیف و تعریف است، و گاهى خود آن شىء را مىبینیم و از نزدیك با آن آشنا مىشویم. این مسأله در مورد شناخت خداوند نیز وجود دارد. شناخت غالب انسانها نسبت به خداوند از سنخ اول و از طریق توصیف و تعریف است. در این نوع شناخت، ما خدا را نمىیابیم، بلكه تنها اوصافى از او مىشنویم. در روایات این نوع معرفت به «معرفت غایب» تعبیر شده است. اما خداى متعال بندگانى دارد كه شناخت بالاترى در مورد خداى متعال برایشان حاصل مىشود؛ شناختى كه در آن، صورت ذهنى، مفهوم، فكر و اندیشه، واسطه و حجاب نیست.
معرفتهایى كه به واسطه مفاهیم و صورتهاى ذهنى براى ما حاصل مىشود، در واقع شناختهایى از پشت حجاب و حایل است. البته حجاب، رقیق و غلیظ دارد؛ ولى حتى رقیقترین حجابها نیز حجاب است. شما هنگامى كه از پشت شیشه به گلهاى باغچه نگاه مىكنید، مستقیماً گلها را نمىبینید؛ بلكه ابتدا شیشه را و سپس گلها را مىبینید. اما گاهى شیشه آنقدر پاك و تمیز است كه متوجه نمىشوید كه از پس شیشه به گل نگاه مىكنید. گاهى هم حجاب ضخیم و غلیظ است؛ مثل وقتى كه گلهاى همان باغچه را از پشت پردهاى به نسبت ضخیم تماشا كنید.
معرفت خداى متعال نیز همینگونه است. ما بهطور معمول خدا را از طریق مفاهیم، اوصاف و بحثهاى عقلى و استدلالى مىشناسیم. این همان شناختهاى غیر مستقیم و از وراى شیشه و حجاب است. تمامى براهین فلسفى و كلامى، حتى دقیقترین و فنىترین
﴿ صفحه 35 ﴾
آنها، چیزى جز «شناخت غایب» در دست آدمى قرار نمىدهد. «عرفان» در جایى است كه این شناخت غایبانه و مفهومى، به شناخت حضورى و عینى تبدیل شود و هیچ حجابى، هرچند بسیار رقیق و لطیف، در كار نباشد و خود خدا را بدون واسطه و با چشم دل ببینیم. براى تقریب بیشتر مطلب به ذهن، ذكر مثالى در این مورد مناسب است؛ گرچه این مثال از جهاتى با بحث ما تفاوت اساسى دارد؛ ولى براى ایضاح بیشتر مطلب مفید است:
برخى میوهها در دنیا وجود دارد كه ما نهتنها تا به حال آن را نچشیدهایم، كه حتى اسم آن را نیز نشنیدهایم، و به همین جهت نیز هیچ تصورى از طعم آنها نداریم. حال اگر چنین میوهاى را با ذكر نام، كشیدن شكل، نشان دادن عكس و فیلم، ذكر خواص، مواد اولیه تشكیل دهنده، تأثیر آن در درمان برخى بیمارىهاى خاص، و خلاصه، با تمام ریزهكارىهاى آن براى شما معرفى كنند، باز هم طعم و مزه آن میوه در كام شما پیدا نخواهد شد. درست است كه این توصیفها و تعریفها دانستنىهاى زیادى را درباره آن میوه در اختیار شما قرار مىدهد؛ ولى تنها راه فهمیدن مزه و طعم آن این است كه خود آن میوه را تناول كنید.
اگر كسى مزه شیرینى را نچشیده باشد، هر چه هم كه در وصف شیرینى براى او سخن بگویند كامش شیرین نخواهد شد و مزه شیرینى را درك نخواهد كرد. به قول معروف، «با حلوا حلوا، دهان شیرین نمىشود». توصیف شیرینى، شناختهایى را در قالب مفاهیم و صورتهاى ذهنى براى فرد حاصل مىكند؛ ولى این همه، یافتن مزه شیرینى نیست. تنها راه یافتن مزه شیرینى، خوردن و چشیدن غذاها و خوراكىهاى شیرین است. اگر فرد، خودْ مزه شیرینى را چشید دیگر نیازى به توصیف، سخنرانى، معلم و كتاب نخواهد داشت.
تفاوت شناخت حصولى و عقلى خداوند با شناخت حضورى و عرفانى حضرتش نیز شبیه چنین چیزى است. البته در مورد شناخت حضورى و عرفانى خداوند مطلب بسیار
﴿ صفحه 36 ﴾
بالاتر از اینها است. اما همان گونه كه متذكر شدیم، توجه به این مثال مىتواند تا حدودى مطلب را به ذهن نزدیك كند. شناخت خداوند از راه عقل، فلسفه، كلام، برهان و استدلال، نظیر «شنیدن» است، و شناخت او از راه دل، كشف و شهود باطنى و قلبى، نظیر «دیدن»؛ و در تفاوت این دو همین بس كه: شنیدن كى بود مانند دیدن!
عرفان نظرى و عرفان عملى
همچنان كه اشاره كردیم، «عرفان» در لغت به معناى شناختن است، و در اصطلاح، به شناختى از خداوند اطلاق مىشود كه از راه شهود درونى و یافت باطنى حاصل مىگردد. گفتنى است كه عرفان در معانى و اصطلاحات دیگرى نیز به كار مىرود كه البته بین آنها و معناى اصطلاحى مذكور نوعى ارتباط و تناسب وجود دارد.
گرچه اصل عرفان همین كشف و شهود باطنى و قلبى است؛ ولى در یك اصطلاح، به گزارههاى حاكى از آن مشاهدات و مكاشفات نیز «عرفان» اطلاق شده است، توضیح اینكه:
روشن شد كه اصل عرفان، یافت حضورى و ادراك شهودى خداوند، صفات و افعال او است. از اینرو، همچنان كه گفتیم، این شناخت از سنخ مفاهیم و صورتهاى ذهنى و الفاظ نیست؛ بلكه دیدن و یافتن است. اما كسى كه چنین مشاهده و شناختى برایش حاصل مىگردد، اگر بخواهد آنچه را كه دریافت كرده، براى دیگران بازگو و توصیف كند، چارهاى ندارد جز اینكه آن را در قالب الفاظ و مفاهیم درآورد تا براى دیگران قابل فهم باشد. از اینرو در این اصطلاح، به این نقلها و گزارههایى كه به قصد حكایت از آن دریافت و شناخت حضورى بیان مىگردد نیز «عرفان» گفته مىشود. در واقع این همان چیزى است كه از آن به «عرفان نظرى» تعبیر مىشود و برخى، مانند آنچه در فلسفه اشراق آمده، آن را با نوعى استدلال عقلى نیز توأم ساختهاند.
علاوه بر آن، از آنجا كه حصول چنین كشف و شهودهایى معمولا متوقف بر
﴿ صفحه 37 ﴾
تمرینها و انجام برخى كارها و ریاضتهاى خاص است، این روشهاى عملى یا «آیین سیر و سلوك» را نیز «عرفان» نامیدهاند و آن را با قید «عملى» مشخص كردهاند. بنابراین، بهطور خلاصه، «عرفان عملى» عبارت است از: دستورالعملهاى خاصى كه انسان را به شناخت حضورى و شهودى خداوند رهنمون مىشود.
از این بیان روشن شد كه عرفان نظرى از سنخ الفاظ و مفاهیم است. از اینرو با عرفان نظرى هیچگاه دل ارضا نمىشود و جان و روان انسان به آرامش نمىرسد. عرفان نظرى تنها مىتواند عقل را اقناع كند و ارزشش حداكثر در حد فلسفه است.
به تعبیر فلسفى، عرفان نظرى عبارت است از گرفتن علم حصولى از علم حضورى، و ریختن علم حضورى و شهود باطنى در قالب الفاظ و مفاهیم ذهنى. اگر كسى به حقیقت عرفان كه همان شهود باطنى خداوند و علم حضورى به ذات اقدس او استـ راه یافته باشد، به هنگام بیان آن براى دیگران، چارهاى ندارد كه از الفاظ و مفاهیم استفاده كند. در این حالت اگر فردى كه آن حقایق عرفانى براى او بیان مىشود، خودش آن حقایق را نیافته باشد، انتقال حقیقت آن معانى به او ممكن نخواهد بود و تنها مىتوان با ذكر برخى مقدمات، تشبیهات و تمثیلها و اوصافى، او را به آن حقیقت نزدیك كرد. تصور كنید كسى كه طعم و مزه یك غذا یا بوى عطر گلى خاص را نچشیده و استشمام نكرده باشد. براى درك آن طعم یا بو، دو راه برایش متصور است: یكى اینكه خود فرد از آن غذا بچشد یا آن گل را ببوید، و دوم اینكه كسى كه خود چنین تجربهاى داشته است آن مزه یا بو را براى او توصیف كند. در حالت دوم كه مىخواهیم تنها از راه الفاظ، مفاهیم، تعریف و توصیف وارد شویم، گریزى نداریم از اینكه از تشبیه، استعاره و مجاز و مانند آنها استفاده كنیم كه البته در نهایت هیچگاه حقیقت آن معنا براى فرد ملموس نخواهد شد. شكل پیچیدهتر این مسأله، براى مثال، در جایى است كه كسى از ابتداى تولد نابینا به دنیا آمده و طبیعتاً هیچ ادراكى از رنگ نداشته باشد. ناگفته پیدا است كه تنها راه ادراك رنگها براى چنین كسى استفاده از قالبهاى لفظى و مفهومى است كه با تشبیه و تمثیل
﴿ صفحه 38 ﴾
نیز همراه خواهد بود و سرانجام نیز اگر هم ادراكى حاصل شود بسیار گنگ و مبهم و نارسا خواهد بود.
در باب مسایل عرفانى نیز مسأله دقیقاً به همین صورت است. اگر عارفى بخواهد با عارفى دیگر درباره این مقولات سخن بگوید، در صورتى كه سطح و نوع ادراكات عرفانى آنها یكسان باشد، به راحتى مىتوانند حقیقت سخن یكدیگر را بفهمند. ولى اگر عارف بخواهد تجارب عرفانى خویش را براى افرادى كه چنین تجاربى نداشتهاند بازگو كند، نظیر همانجا است كه بخواهیم بوى گل را از راه الفاظ و مفاهیم به كسى تفهیم كنیم. عارف در اینجا چارهاى ندارد جز اینكه علم حضورى خویش و آن حقایق عرفانى را در قالب علم حصولى و الفاظ و مفاهیم ریخته و سعى كند با استفاده از تشبیه، استعاره و مجاز، تصویرى هرچند مبهم و ناقص از آنها را در ذهن و نفس مخاطب تداعى كند. از همینرو است كه مىگوییم عرفان نظرى خودش نوعى فلسفه(16) است، چرا كه سر و كارش با الفاظ، مفاهیم، قالب و شكل بیان مطالبش شبیه فلسفه است. نهایت این است كه چون این توصیفها و تبیینها درباره موضوعى خاص (معرفت حضورى خداى متعال و صفات او) است به آن عرفان نظرى گفته مىشود.
بنابراین مدعاى صاحبان عرفان نظرى این است كه ما این حقایق را به علم حضورى یافته و درك كردهایم و اكنون آنها را براى شما گزارش و در قالب الفاظ و مفاهیم بیان مىكنیم. به همین سبب، اگر این ادعا از سوى پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) باشد، نخست: شكى نیست كه در حقیقت چیزى را ادراك كردهاند، یافت حضورى خود را براى ما بیان مىكنند، و دوم: تردیدى نیست كه آنچه را یافتهاند، حقیقت است؛ نه خیال و وهم و
﴿ صفحه 39 ﴾
القائى از شیطان. اما گذشته از پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) دیگران براى ما مشكوكاند، تا هنگامى كه نخست: اطمینان پیدا كنیم خلاف نمىگویند و بهواقع چنین ادراكات و دریافتهایى برایشان حاصل شده، و دوم اینكه: با قرائنى به دست آوریم و احراز كنیم كه آن ادراك و یافتهها، از عنایتهاى ربانى است نه از القائات شیطانى و تسویلات نفسانى. در هر صورت، در مورد غیر پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام)، اگر كوچكترین تردیدى داشته باشیم، سخن آنها براى ما ارزشى نخواهد داشت و تنها مىتواند براى خود آن فرد ارزش و اعتبار داشته باشد. از همه اینها گذشته، باید توجه داشته باشیم، آن كس كه طالب حقیقت باشد، بود و نبود عرفان نظرى برایش چندان ارزشى ندارد. آنچه كه عارف راستین به دنبال او است؛ حقیقتى است كه از راه دل ادراك مىشود و بود و نبود الفاظ و مفاهیم، دخالتى در آن ندارد. از اینرو، چه آن الفاظ و مفاهیم را بداند و چه نداند، تأثیرى در رسیدن او به حقایق عرفانى نخواهد داشت. كم نبودهاند عارفان بلندمرتبهاى كه حتى سواد خواندن و نوشتن هم نداشتهاند و از بیان و تشریح حتى بخشى ناچیز از ادراكهاى خود عاجز بودهاند.
بنابراین بهطور خلاصه در حوزه عرفان، دستكم، سه عنصر را مىتوان شناسایى كرد:
یكم، دستورالعملهاى خاصى كه به ادعاى توصیهكنندگان، انسان را به معرفت شهودى، باطنى و علم حضورىِ آگاهانه نسبت به خداى متعال، اسماى حسنى و صفات علیاى او و مظاهر آنها مىرساند. این چیزى است كه «عرفان عملى» نامیده مىشود.
دوم، حالات و ملكات روحى و روانى خاص، و در نهایت، مكاشفات و مشاهداتى كه براى سالك حاصل مىشود كه اصل و حقیقت عرفان، همین معنا است.
سوم، گزارهها و بیاناتى كه از این یافتههاى حضورى و شهودى حكایت مىكند و حتى براى كسانى كه شخصاً مسیر عرفان عملى را نپیمودهاند نیز كمابیش قابل دانستن است، هرچند یافتن حقیقت و كُنه آنها مخصوص عارفان راستین مىباشد. این همان «عرفان نظرى» است.
﴿ صفحه 40 ﴾
از سوى دیگر، با نوعى مسامحه و توسعه در اصطلاح، مىتوان همه سیر و سلوكهایى را كه به انگیزه یافتن حقیقت و رسیدن به رستگارى انجام مىگیرد، حالات روحى و شهودهاى ناشى از آنها را عرفان نامید. به گونهاى كه شامل عرفانهاى هندى، بودایى و عرفانهاى بعضى از قبایل ساكن سیبرى و قبایل بومى افریقا نیز بشود. این توسعه و مسامحه، مانند آنجایى است كه، براى مثال، در یك اصطلاح، واژه «دین» را در چنان معناى عامّى به كار مىبریم كه حتى بودیسم و بتپرستى و مانند آنها را نیز شامل شود.