کاربرد تأویل و تداعی معانی در روایات
قرآن در مواردی انتقال و تداعی معانی بجا و مؤثر باشد از این ساز و كار ذهنی استفاده میكند؛ اما در مواردی نیز یا به دلیل آن که سیاق آیات اقتضا نمیکرده و یا به دلیل وجود حکمت دیگری که ما از فهم و درک آن ناتوانیم، این تداعی معانی در کلام خداوند صورت نپذیرفته است؛ اما امکان آن برای ما فراهم است؛ برای نمونه، وجود ستارگان در آسمان بهرهها و استفادههای زیادی از جمله تشخیص وقت و تعیین جهات برای ما دارد. در گذشته که وسایل و تجهیزات جهتیابی وجود نداشت، در سفرهای زمینی و دریایی از موقعیت ستارگان شمال،
﴿ صفحه 76﴾
جنوب، مغرب و مشرق و سمت و سوی حرکت شناسایی میشد و یا جهت قبله را با موقعیت ستاره قطبی تعیین میکردند. با توجه به نقشی که ستارگان و از جمله ستاره قطبی در راهنمایی انسانها در مسافرتها، جابهجاییها و دیگر امور دارند، خداوند ما را به اهمیت آنها توجه داده، میفرماید:
«وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون؛(61) و نشانههایی [دیگر نیز قرار داد]، و آنان به وسیله ستاره [قطبی] راهیابی میکنند».
طبیعی است کسانی که اهل اندیشه، تدبر و دارای آمادگی ذهنی هستند، با مشاهده این آیه که در آن هدایت ظاهری و هدایت به وسیله ستارگان گفته شده، به هدایت معنوی؛ یعنی هدایت به وسیله انبیا و ائمه معصومین(علیهم السلام) منتقل میشوند. گرچه در ادامه آیه به این انتقال و تداعی معانی اشاره نشده؛ اما این انتقال و تداعی معانی مطلوب و بسیار تأثیرگذار است. بسیار بجا و شایسته است که با شنیدن آیهای که در آن هدایت به وسیله ستارگان و استفاده از آنها در تشخیص مسیرهای زمینی و دریایی و تعیین مسیر و جهت حرکت با موقعیت ستارگان آمده، انسان به بزرگترین نعمتهای معنوی خداوند؛ یعنی هدایت و راهنمایی مردم به وسیله انبیا و اولیای خدا به سوی کمال و تعالی و سعادت اخروی، منتقل گردد. این انتقال دادن در روایت امام صادق(علیه السلام) وجود دارد و آن حضرت با تأویل آیه شریفه، ما را به هدایت معنوی توجه دادهاند. آن حضرت در تأویل «النجم» و «العلامات» در آیه مزبور فرمودهاند:
﴿ صفحه 77﴾
«النجم رسول الله(صلى الله علیه وآله) و العلامات الائمه من بعده(علیهم السلام)؛(62) منظور از النجم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و منظور از العلامات، امامان معصوم(علیهم السلام) هستند».
ممکن است کسانی که تنها ظاهر آیات را میپذیرند بگویند این آیه درباره ستارگان سخن میگوید که افراد در بیابان، دریا و در تاریکی شب به وسیله آنها راهنمایی میشوند و با موقعیت آنها جهت و مسیر حرکت خود را پیدا میکنند و از ظاهر و سیاق آیه هدایت معنوی و رهایی از تاریکیهای معنوی و هدایت به نور الهی به وسیله پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) استفاده نمیشود؛ اما آنچه امام فرمودهاند تفسیر لفظی آیه نیست که از ظاهر آیه استفاده شود، بلکه تأویلی است که امام از باطن آیه استخراج کردهاند؛ زیرا قرآن ظاهری دارد و باطنی که بجز ائمه اطهار و راسخان در علم کسی بدان آگاهی كامل ندارد و گاهی در روایات به آنچه از باطن آیات استفاده میشود اشاره شده است. این روش برای کسانی که به باطن قرآن احاطه دارند کاملاً منطقی و عقلانی است. البته از عصر امامان معصوم(علیهم السلام) تا کنون در ارتباط با تفسیر و تأویل قرآن لغزشهای فراوانی به عمد انجام گرفته است و افراد منحرف که درصدد سوءاستفاده از قرآن بودند، گاهی تأویلات باطلی از آیات ارائه میدادند و میگفتند که مراد از آن آیات این تأویلات است نه آنچه از ظاهرشان استفاده میشود. آنها حتی برای پذیرفته شدن تأویلات خود، روایاتی نیز جعل میکردند كه متأسفانه در لابهلای مجامع روایی ما جای گرفتهاند و
﴿ صفحه 78﴾
تشخیص آن روایات جعلی از روایات صحیح کار بسیار دشواری است که تنها از فقیه، رجالی و حدیثشناس ساخته است . برخی ازغلات گفتهاند که منظور از «الصلوه» در قرآن علی(علیه السلام) است و «اقیموا الصلوه» به معنای پذیرش ولایت آن حضرت است و کسی که ولایت آن حضرت را پذیرفته است، دیگر لازم نیست نماز بخواند!
گفتیم اصل تداعی معانی و انتقال از معنایی به معنای لطیفتر مطلوب است، به ویژه اگر در مجموعه روایات مؤیدی برای آن وجود داشته باشد. تداعی بدان معنا نیست که از لفظ معنای اول اراده نشده و تنها معنایی که تداعی میشود مراد است. البته اثبات این که معنای دوم اراده شده نیازمند حجت شرعی است و گرنه صرف تداعی معانی و انتقال معنایی، انصراف لفظ به معنای دوم را اثبات نمیکند. در آیه مزبور «نجم» به معنای ظاهری خودش که همان ستاره است میباشد و منظور از آیه این است که ستاره قطبی و دیگر ستارگان مردم را برای یافتن مسیر راهنمایی میکنند، پس معنای ظاهری آیه در جای خود محفوظ است؛ اما با ذکر اهمیت و فایده ستارگان در آیه، ذهن انسان به نعمت هدایت معنوی به وسیله پیامبر و جانشینان آن حضرت نیز منتقل میگردد و امام در روایت خود به این انتقال اشاره کردهاند.
ما در این جا نمیخواهیم با این تأویل و انتقال معنایی که در آیه صورت گرفته، ولایت امیرمؤمنان و دیگر امامان(علیهم السلام) را ثابت کنیم؛ زیرا ولایت آنها با بیش از هزار روایت مستند و خدشه ناپذیر ثابت شده است، بلكه سخن در این است که آیه از نورافشانی ستارگان در شب،
﴿ صفحه 79﴾
سخن میگوید كه علاوه بر زیبا و باشكوه كردن آسمان، راه را به گم شدگان و مسافران مینمایند و ذهن ما را به این مهم منتقل میكند كه در عصرحاکمیت جاهلیت و فساد صدر اسلام، مردم نیازمند بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند تا با خورشید وجود خود راه هدایت و سعادت را به آنان نشان دهد و آنان را از ظلمت، گمراهی و شرک برهاند و به نور ایمان و توحید راهنمایی کند. همچنین پس از رحلت آن حضرت، باز مردم به پیشوایان معصومی نیاز دارند که آنان را به راه مستقیم هدایت کرده و از تاریکیها و نفاق نجاتشان دهند.
استدلال هشام بن حکم بر ضرورت وجود امام معصوم(علیهم السلام)
اهمیت تداعی و انتقال معانی و كاركرد آن سبب شد مفسرانی که دارای گرایش عرفانی بودند، پس از تفسیر ظاهر آیات با همان روش رایج بین دیگر مفسران، نکات عرفانی را نیز با این ادعا که آن آیات به این نکات و معانی نیز اشاره دارند از آیات استخراج كنند؛ همانند انتقال از واژه «النجم» و «علامات» در آیه مزبور به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و علی و جانشینان معصوم ایشان (علیهم السلام) یا استفاده و انتقالی که در گفت و گوی هشام بن حکم، شاگرد امام صادق(علیه السلام)، با عمرو بن عبید معتزلی صورت گرفت و جریان آن از این قرار است:
جمعی از اصحاب که حمران، ابن نعمان، ابن سالم و طیار در بینشان بودند، در خدمت امام صادق(علیه السلام) حاضر شدند و گروه دیگری نیز در اطراف هشام بن حکمِ تازه جوان گرد آمده بودند. امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«ای هشام، آیا گزارش نمیدهی در مباحثه با عمرو بن عبید چه
﴿ صفحه 80﴾
کردی و از او چه پرسیدی؟» عرض کرد: «شکوه و جلال شما مرا گرفته است و شرم دارم و زبانم در حضور شما به کار نمیافتد». حضرت فرمود: «وقتی به شما امری کردم، انجام دهید». هشام عرض کرد: «از وضعیت عمرو بن عبید و نشست او در مسجد بصره به من خبر رسید و بر من گران آمد. پس به سویش رهسپار شدم و در روز جمعهای وارد بصره شدم و به مسجد بصره رفتم. در آن جا جمعیت بسیاری دیدم که گرد عمرو بن عبید حلقه زدهاند. او جامه پشمینه سیاهی به کمر بسته و عبایی بر دوش انداخته بود و مردم از او سؤال میکردند. از مردم راه خواستم، به من راه دادند و من آخر جمعیت دو زانو نشستم. آنگاه گفتم: ای مرد دانشمند، من مردی غریبم، اجازه دارم مسألهای بپرسم؟ گفت: آری.
گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: پسرجان، این چه سؤالی است، چیزی را که میبینی چگونه از آن میپرسی؟ گفتم: سؤال من همینطور است. گفت: بپرس پسر جانم، گرچه پرسشت احمقانه است. گفتم: شما جواب همان را بفرمایید. گفت: بپرس. گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه کار میکنید؟ گفت: با آن رنگها و اشخاص را میبینم. گفتم: بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن میبویم. گفتم: دهن داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن مزه را میچشم. گفتم: گوش داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن صدا را میشنوم. گفتم: شما دل دارید؟
﴿ صفحه 81﴾
گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و بر دلم میگذرد تشخیص میدهم. گفتم: مگر با وجود آن اعضاء از دل بینیاز نیستی؟ گفت: نه. گفتم: چگونه؟ با آن که اعضاء صحیح و سالم باشد (چه نیازی به دل داری)؟ گفت: پسر جانم، هرگاه اعضای بدن در چیزی که ببوید، یا ببیند، یا بچشد و یا بشنود تردید کند، آن را به دل ارجاع میدهد تا تردیدش برطرف شود و یقین حاصل گردد.
من گفتم: پس خدا دل را برای رفع تردید اعضای بدن گذاشته است؟ گفت: آری. گفتم: دل لازم است وگرنه برای اعضای بدن یقینی حاصل نمیگردد؟ گفت: آری. گفتم: ای ابا مروان (عمرو بن عبید)، خدای تبارک و تعالی که اعضای تو را بدون امامی که صحیح را تشخیص دهد و تردید را تبدیل به یقین کند، وانگذاشته، آیا این همه مخلوق را در سرگردانی، تردید و اختلاف واگذارده و برای ایشان امامی که در تردید و سرگردانی خود به او رجوع کنند قرار نداده، در صورتی که برای اعضای تو امامی قرار داده که حیرت و تردیدت را به او ارجاع دهی؟ او ساکت شد و به من جوابی نداد، سپس به من متوجه شد و گفت: تو هشام بن حکمی؟ گفتم: نه. گفت: از همنشینهای او هستی؟ گفتم: نه. گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: تو همان هشامی. سپس مرا در آغوش گرفت و به جای خود نشانید و خودش از آن جا برخاست و تا من آن جا بودم سخن نگفت. حضرت امام صادق(علیه السلام) خندید و فرمود:
﴿ صفحه 82﴾
این را چه کسی به تو آموخت؟ عرض کردم: آنچه از شما شنیده بودم منظم کردم (و گفتم). فرمود: به خدا سوگند این مطالب در صحف ابراهیم و موسی میباشد.(63)
هشام بن حکم در مناظره با عمرو بن عبید از تداعی معانی و انتقال از معنایی به معنای دیگر استفاده کرد و به عمرو فهماند همان گونه که قلب برای تنظیم و مهار رفتار انسان و تشخیص رفتار درست از نادرست لازم است، جامعه اسلامی نیز نیاز به امامی دارد که مردم را در مسیر زندگی خویش راهنمایی کند تا حق را از باطل بازشناسند؛ زیرا در سخنان کسانی که از دین خدا گفتهاند، اختلافات زیادی وجود دارد كه بسیاری از آنها باطل است و امام سخنان حق را از باطل تشخیص میدهد و به مردم میشناساند.
چكیده گفتههای پیشین
نتیجهای که از این چند نشست میتوان گرفت این است که انسان در زندگی خود به دنبال مقاصد و اهدافی است و با اختیار و اراده خویش برای رسیدن به آنها حرکت و تلاش میکند. حرکتهای ارادی انسان که با رنج و زحمت همراه هستند، ذاتاً مقصد معینی ندارند و میتوانند به سوی اهداف گوناگونی جهتگیری شوند؛ اما مجموع این حرکتها و فعالیتها در بستر حرکت عمومی جهان هستی انجام میپذیرند و از این جهت قابل انطباق بر حرکت جوهری رسمکننده زمان میباشند.
﴿ صفحه 83﴾
بنابراین انسان از آن جهت که با اراده خود حرکتی را انجام میدهد، آن حرکت ارادی و همراه با رنج و زحمت، میتواند دارای اهداف متعددی باشد؛ اما از آن جهت که مجموع حرکات انسان در بستر حرکت عمومی جهان انجام میگیرد و چون حرکت عمومی جهان به خداوند میانجامد؛ انجامی كه درك حضور خداوند و ملاقات او را در در جهان دیگر به همراه دارد، حركت انسان در این مجموعه سرانجام و هدفی واحد خواهد داشت. اکنون با توجه به آن که این جهان پهناور با همه پدیدههایش و از جمله انسان به سوی جهان ظهور حقایق و ملاقات با خدا در حرکتند و همه انسانها در پایان حرکت خود و در مسیر زندگی خویش خداوند را ملاقات خواهند کرد، این پرسش پیش میآید كه آیا انسان نباید کاری کند تا ملاقاتش با خداوند، ملاقاتی آرمانی باشد؛ همانند محبوبی که پس از سالها انتظار و دور ماندن از محبوب و معشوق خویش، به لقای او نایل میگردد و در آغوشش میکشد و محبوب با روی گشاده او را بپذیرد؟ چنین باشد خوب است یا به هنگام ملاقات ، خداوند او را همچون حیوانی پست از خود براند و به آتش جهنم گرفتارش کند؟
عالم آخرت، در زبان قرآن عالم بازگشت به سوی اللهاست و انسان در نهایت حرکت خویش به جهان آخرت وارد شده و به سوی پروردگار خویش باز گردانده میشود و با او محشور میگردد:
«وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُون؛(64) بدانید که شما را به سوی او گرد خواهند آورد».
﴿ صفحه 84﴾
خداوند در آیه دیگر میفرماید:
«اللَّهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون؛(65) خداست که آفرینش را آغاز و سپس آن را تجدید میکند، آنگاه به سوی او بازگردانیده میشوید».
این عالم زوالپذیر است و روزی طومارش در هم پیچیده میشود و آنگاه جهان پایدار آخرت آغاز میگردد:
«یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاء كَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ ...؛(66) روزی که آسمان را همچون در هم پیچیدن صفحه نامهها در هم میپیچیم...».
حال كه قرار است خداوند آسمان را با آن عظمت که فاصله نقطهای از آن با نقطه دیگر میلیاردها سال نوری است، در پایان دنیا چون کاغذی در هم میپیچد و در آخرت، انسان به دنیایی وارد میشود که محل ظهور قدرت و سلطنت مطلق و بلامنازع خداوند است: «لمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار(67)». و در آن دنیا تنها فرمان و خواست خداوند جاری و حاکم است: « وَالأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّه(68)»، آیا انسان نباید برای جلب خشنودی و رضایت خداوند بکوشد، هدف او در زندگی رسیدن به سعادت ابدی و لقای همراه با سرافرازی و نیکبختی باشد و برای رسیدن به این هدف متعالی نهایت تلاش خویش را به کار گیرد؟
همچنین گفته شد كه انتقال از ملاقات عمومی به ملاقات خاص
﴿ صفحه 85﴾
مدنظر عرفا بسیار به جا و مطلوب است و اگر عرفا ملاقات در آیات قرآن را ـ از جمله آیه: «فَمَن كَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحاً وَلا یُشْرِكْ بِعِبَادَه رَبِّهِ أَحَدا؛(69) پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد، و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد». ـ به لقای خاص اولیای خدا با معبود خویش تفسیر میکنند، منظورشان این نیست که ملاقات عمومی منطبق بر تفسیر ظاهری و لفظی آن آیات منظور نیست، بلکه آنان از معنای ظاهری به معنای باطنی آن آیات منتقل شدهاند.
﴿ صفحه 86﴾
﴿ صفحه 87﴾