آسیبشناسی آگاهانه
شهید مطهری همّش را صرف این جهت کرد که مبارزهای معقول و منطقی را با امواج انحراف پیش گیرد و انصافاً در این راه فعالیتهایی مفید انجام داد.
اگر در فقه بحث و مطالعه میکرد، موضوعاتی را مورد تحقیق قرار میداد که جامعه به آن مبتلا بود. در آن مواقع، در زمینه احکام اسلامی از سوی افراد یا گروههایی مطالبی پیرامون حقوق بانوان و مسائل مربوط به زنان مطرح میشد؛ میخواستند از این راه به احکام دین مبین اسلام خدشههایی وارد کنند. شهید مطهری(رحمه الله) این معضل را احساس
﴿ صفحه 86 ﴾
کرد و بحثها و مقالاتی را در این زمینه به نگارش درآورد که نتیجهاش کتاب حقوق زن(60) و مسئله حجاب(61) و امثال اینها میباشد. اگر این کوششهای علمی و پژوهشی ایشان نبود، حتماً گروههایی از جوانان اعم از پسر و دختر منحرف میشدند و باورشان نسبت به موازین شرعی و دینی تضعیف میگردید. در زمینههای دیگر هم وقتی تحقیق میکرد، ناظر به نیازهای موجود بود؛ یا در جهت تبیین و اثبات مسائل اسلامی و یا برای رفع شبهات و دفاع از عقاید و اندیشههای اسلامی.
پزشک در جهان زیاد است، اما فرض کنید روزی یک بیماری واگیردار در جامعه
﴿ صفحه 87 ﴾
پیدا شده و مردم را مبتلا کرده است؛ مثلاً مردم دچار بیماری وبا شدهاند، اما در حالی که بیماران دارند از تأثیر این بیماری هلاک میشوند، یک متخصص بیماریهای عفونی در چنین زمان حساسی، درباره یک بیماری کمیاب که در جزایر میکرونزی(62) پیدا شده تحقیق کند. این نیز تحقیق و تلاش علمی و دارای ارزش است، اما این جامعه را وبا تهدید کرده است و بیماران باید دارویی را مصرف کنند تا از این ویروس خطرناک رهایی یابند. پزشکانی داریم که تحقیقات خوبی در ریشهیابی بیماریها کردهاند؛
این مثال برای آشنایی با ویژگی بارز شهید مطهری بسیار سودمند است. او کسی بود که آسیبهای اجتماعی و آفتهای فرهنگی را نسبت به دیگر علما و روحانیان بسیار زودتر درک کرد. وی افسوس میخورد که چرا این گرفتاریها وجود دارد و چرا دیگران از او نمیپذیرند که این بیماریها وجود دارد؛ آری او دل میسوزانید که این مردم چنین ناگواریهایی دارند.
قلم در اختیار مردم مینهاد. آن شهید با سخنرانیهای متعدد، به هر جا که میسر بود میرفت؛ حقایق را روشن، و چاره را مطرح میساخت. یادم هست در ایام محرم، شهید مطهری در نقاط مرکزی تهران به منبر میرفت و گاهی تعداد مستمعین او به یکصد نفر هم نمیرسید، در حالی که در مسجدی مجاور، یا در محلهای دیگر سخنرانانی با
﴿ صفحه 88 ﴾
طمطراق مشغول سخنرانی بودند او در مسجدی در محله پاچنار تهران برای عدهای اندک وعظ مینمود و از این کار خسته و افسرده نمیشد و وانمیخورد؛ زیرا تشخیص داده بود وظیفهاش همین است و باید داروی دردهای اجتماعی را به آنها معرفی کند، اگرچه عدهای زبان به مذمت بگشایند و شنوندگان سخن حق کم باشند. دوستانش چنین سبکی را برنمیتابیدند؛ به او انتقاد میکردند چه لزومی دارد این حرفها را مطرح کنی، کسی نمیپذیرد؛ سخنانی مطرح کن که مشتری بیشتری دارد. عدهای دیگر تهدیدش کردند اگر از این حرکت دست برنداری تو را خواهیم کشت. او پاسخ داد اگر انسان قرار است بمیرد، چه بهتر که در راه بیان حقایق و دفاع از دیانت از دنیا برود و بیتردید این تهدیدها مطهری را بیشتر تشجیع میکرد تا حقایق را بگوید.
اگر مطهری در قید حیات بود و در چنین مجالسی حضور داشت به وارثان نسلهای انقلابی و خانوادههای شهدا و ایثارگران قریب به این مضمون را میفرمود که ای عزیزان مراقب ارزشهای دینی باشید؛ زیرا آسان و رایگان به دست شما نرسیده است؛ این را از شما نگیرند؛ وسوسههای شیطان ایمان شما را به یغما نبرد؛ به هوش باشید! دزدان سرگردنه در لباسهای گوناگون آمادهاند؛ انسانهای به ظاهر آدم و در باطن شیطان در میان من و شما وجود دارند؛ فریب قیافههای آنها را نخورید؛ درباره عمق افکارشان بیندیشید و درباره اهداف و انگیزههای آنان فکر کنید.
یک وقت کسی در یک محفل علمی با دانشمندانی همتای خودش مینشیند؛ بحث علمی میکند؛ شبههای را هم به منزله فرض بیان مینماید و از دیگران پاسخ میخواهد، این اشکالی ندارد.(63) اما اگر کسی بیاید در حضور عدهای جوان، یک موضوع دقیق فلسفی، یا یک شبهه را طرح کند و پاسخش را هم ندهد، چه هدفی را تعقیب میکند؟
﴿ صفحه 89 ﴾
مسلمات دینی و مقتضیات اجتماعی
مطلبی که به صورتهای گوناگون در فرمایشهای شهید مطهری مطرح شده و امروزه با برخی نکتههایی که بدان افزوده شده، آهنگی جدید یافته، این است که در نظر برخی افراد سطحینگر چنین مینماید که معارف، ارزشها و احکام اسلام با مقتضای عصر و فرهنگ حاکم بر دنیا سازگاری ندارد.
مغربزمین ـ که امواجش به ویژه در سالهای اخیر به سوی کشور ما سرایت کرده ـ بیابند؛ از جمله راهی که امروز بیشتر در جامعه رایج گردیده این است که آنچه ما تا به حال از دین شناختیم و پنداشتیم با علم، با فلسفههای مدرن و نهایتاً با فرهنگ مهاجم نمیسازد، این طبق قرائتی ویژه از دین بوده است؛ اما برای اینکه ما بفهمیم دین با علم، توسعه و ترقی تضادی ندارد، باید قرائتی دیگر از دین را مطرح سازیم. اینان در این راستا از پارهای نظریههای فلسفی نیز بهره گرفتند؛ از جمله نظریه معروفی که امروز به صورت یک شاخهای از فلسفه درآمده و خود آن شاخههایی فرعی پیدا کرده است، یعنی نظریه هرمنوتیک(64).
﴿ صفحه 90 ﴾
بدین صورت به سخن خودشان یک شکل علمی هم دادهاند. این پیشنهاد چیز جدیدی هم نیست و دانشمندان غربی دربارهاش کتابهایی بسیار نوشتهاند و بحثهای فراوانی هم کردهاند.
نتیجه این مطلب آن است که وقتی ما در مقام تفاهم برمیآییم، میخواهیم مطلبی را به دیگری منتقل کنیم یا از دیگری دریافت نماییم؛ آنچه در عمق ذهن گوینده یا نویسنده وجود دارد نامعلوم است و افراد از یک متن مشخص برداشتهای گوناگون میکنند. علت اختلاف برداشتها، اختلاف در ذهنهاست. فرض ما در این موضعی که چنین اشخاصی میگیرند این است که آنان با حسن نیت به این کار پرداختهاند، ولی در کنارش کسانی هستند که از این رفتار دلسوزانه و آشتیجویانه بین دین و فرهنگهای غربی و الحادی سوء استفاده کرده و به بهانه تأویل متون دینی به ریشهکن کردن دین پـرداختهاند؛ همه چیـز دین را مـورد تردید قـرار دادهاند و بعد هم نهایتاً همه را انکـار
﴿ صفحه 91 ﴾
کردهاند. نمونهاش نیز موجود است. برخی در گفتارها، مقالات، نشریات یا کتابها ابتدا به عنوان اینکه معرفت دینی شناور است، نظریه هرمنوتیک را طرح میکنند و بعد کمکم میرسند به اینکه اصولاً دین پایه عقلانی ندارد. کمکم میرسند به اینکه اصلاً معلوم نیست قرآنْ کلام وحی باشد؛ بنابراین نقدپذیر است و ما باید آن را به محک نقد بزنیم و مشخص کنیم کجایش درست و کجایش نادرست است. وقتی پرسیده میشود آن محکی که درست و نادرست را مشخص میکند کدام است، میگویند تجربه. آری؛ چنین تردیدهایی در جامعه به وجود میآورند و مسلمترین حقایق را زیر سؤال میبرند و حتی ادعا میکنند که این حرکت ما اسلام را حفظ میکند؛ ما احیاگر اسلام هستیم و اگر اینها را نگوییم اسلام از بین میرود. منت دارند بر سر اسلام که ما با تفسیرهای هرمنوتیک آن را صیانت مینماییم و اگر بخواهیم دین در جامعه زنده بماند و استمرار یابد، باید تفسیر نویی برای آن بنمائیم!(65)
اینان به تصور خودشان راهی جدید را مطرح کردهاند و میگویند تا به حال دینداری به روش درستی نبوده؛ قرائتی از سوی عدهای بوده است؛ اما ما قرائتی را بیان میکنیم که با همه فرهنگهای دیگر سازگاری دارد؛ اسلامی را عرضه میکنیم که حتی کفار، مخالفان و دشمنان هم قبول دارند؛ چرا اسلام را باید در یک تفسیر تنگِ متحجرانه نگاه داشت؟ چرا کهنههایی را مطرح کنیم که دیگران نپذیرند؟ یک خورده بازتر بنگریم و تفسیری مقبولتر از اسلام ارائه دهیم تا همه عالم قبول کنند!
اصولاً بررسی این مسائل یک بحث فلسفی است که در جای خودش باید انجام شود و علما در این باره کتابهایی فراوان نوشتهاند و جوانب قضیه را بررسی کردهاند، اما نکته مهمتر این است که با افرادی که این سخنان را مطرح میکنند چگونه برخورد کنیم. اولاً حرفهای آنان متناقض است؛ یعنی یکسان حرف نمیزنند. در آغاز میگویند ما دین
﴿ صفحه 92 ﴾
را قبول داریم؛ اسلام را میپذیریم؛ اما قبلیها بد فهمیدهاند، قرائت بهتر از دین چنین است. ثانیاً طبق ادعای خودشان این ادعاها هم میتواند مورد نقد قرار گیرد و رد شود، چون یک قرائت است. چه معلوم که فهم این افراد، برداشت آنان و تصورشان غلط نباشد!
اسفانگیزتر آنکه این مدعیان دروغین و منادیان اصلاحات ادعا دارند ما راه شهید مطهری را ادامه میدهیم؛ زیرا او کوشید اسلام را با مقتضیات زمان تطبیق دهد و ما نیز میخواهیم همین کار را انجام دهیم. اینان میگویند اسلام باید همگام با زمان پیشرفت کند و با این طرح جدید، جاذبه آن افزایش مییابد و مخالفانش کم میشود!
اما این راه که چنین افراد معلومالحالی میروند از ترکستان سر در میآورد، شهید مطهری دو ضرورت را مطرح ساخت: یکی شناخت صحیح اسلام واقعی به منزله یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همهجانبه و سعادتبخش، و دیگری ضرورت شناخت شرایط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیتهای ناشی از علم و فناوری از پدیدههای انحرافی و فاسد.
برای یک کشتی که میخواهد اقیانوسها را طی کند و از سرزمینی به ناحیهای دیگر برود، هم قطبنما برای جهتیابی لازم است و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن از غرق شدن و زیر پا گذاشتن طوفانها و جزر و مدها. اسلام هم یک راهنمای استوار و هم یک لنگر محکم و نگهدارنده است.
اسلام راه است نه توقفگاه و خود قرآن هم از آن به منزله صراط مستقیم یاد میکند. این غلط است که ما بگوییم چون منزلها عوض میشوند، باید مسیرها هم دگرگون گردند. بنابراین بنیانهای اصیل و مبانی دین جاویدان است و کهنه نمیگردد و از امور قطعی و ضروریات اسلام میباشد، اما این آیین در زمان و مکان خاصی توقف نمیکند و میتوان از دل حقایق زوالناپذیرِ آن، برای هر زمان و هر جامعهای قوانینی استخراج کرد که حیات فردی و اجتماعی آنان را از رشد و شکوفایی برخوردار سازد و
﴿ صفحه 93 ﴾
سعادت و آرامش ارمغان آن باشد. این ویژگی مورد تأکید مطهری بود، نه آنکه اصول و بنیانها را فراموش کنیم؛ تابع فرضیههای جدید شویم؛ قرائتهای خاص را به جای مسلمات اسلام قرار دهیم و اصل را فراموش کنیم.(66)
حکیم داستاننویس
شهید مطهری در موضوعی وارد نمیشد، مگر اینکه نوشتن آن کتاب یا مقاله یا سخنرانی در پیرامونش برای جامعه اثربخش باشد. چنین مردی فقیه، فیلسوف، سخنور، نویسنده و استاد دانشگاه، با همه این خصوصیات برای نوجوانان کتاب داستان مینویسد. این نشانه کمال خلوص و تعهد ایشان است. خودش میگوید من دیدم در زمان ما نسل جوان به طور طبیعی میل دارد قصه بخواند؛ این گونه مطالب برایشان جاذبه دارد و چنین علاقهای آنان را به سوی رمانهای تخیلی، کاذب، مبتذل و شاید مضر میکشاند و از سوی دیگر ما کتابهایی که حاوی داستانهای آموزنده برای نسل جوان باشد در دسترس نداریم. با وجود اینکه در منابع تاریخی، فرهنگی و روایی ما در این باره زمینههای زیادی وجود دارد؛ ولی کسی پا به میان ننهاده است، تا از این سرچشمههای ناب و مطمئنْ قصهها و حکایاتی خواندنی استخراج کند. اگر یک نوجوان از ما میخواست یک کتاب حاوی داستانهای مذهبی برایش ارائه دهیم، نداشتیم. به همین دلیل من تصمیم گرفتم این کتاب داستان راستان را به نگارش درآورم. اگر درست دقت کنیم، اگر کسی در چنین مقام علمی و در موقعیت اجتماعی بسیار عالی، خود را این چنان تنزل دهد و به این قصهنویسی روی آورد، چیزی جز احساس مسئولیت او و پاسخگویی به نیازهای جامعه نیست.
آن شهید حتی در انتخاب قصهها به آسیبهای اجتماعی توجه داشته و کوشیده
﴿ صفحه 94 ﴾
است در منابع روایی تاریخی جستوجو کند و هر حکایتی که مناسب با اوضاع کنونی است با یک بازنویسی ادبی و زبانی ساده به نگارش درآورد.
راستی دیگران درباره چنین حرکتی از یک استاد برجسته حوزه و دانشگاه چه قضاوتی میکنند؟ داستاننویسی شخصیت اجتماعی او را بالا نمیبرد، بلکه در نگاه ظاهربینان شأن علمیش را کاهش میدهد.(67) اگر او در پی چنین شهرتی بود و میخواست در این مسیرها قرار گیرد، به چنین کاری دست نمیزد. تنزل از مقام
﴿ صفحه 95 ﴾
تدریس، اجتهاد و استادی حکمت به مقام داستاننویسی، آن هم نه به منزله هنر داستاننویسی و کار ادبی کلاسیک، بلکه صرفاً برای احساس وظیفه، اقناع جوانان و کنترل تمایل آنان به قصهخوانی که مبادا به رمانهای گمراهکننده گرایش یابند، نشانگر میزان خلوص نیت اوست. شهید مطهری نمیگوید من فیلسوف هستم؛ به قله اجتهاد رسیدهام؛ مرا به اینها چه کار و به من چه؛ بلکه میگوید مردم تشنه هستند؛ چرا باید آب شور و تلخ و آلوده بخورند؛ بیاییم جرعههایی از چشمه زلال اسلام را به این تشنگان بنوشانیم؛ چرا باید جوانان ما داستانهای منحرف کننده و زیانبار مطالعه کنند؟ او خود وارد میدان شد، قصههای اسلامی ناب نوشت و در اختیار جوانان گذاشت.
شهید مطهری تنها به این بسنده نکرد که بگوید: آی جوان! به سوی خلاف نرو؛ گناه نکن و مطالب اغوا کننده نخوان؛ بلکه خوراک فکری سالم تحویلشان داد و گفت: این را بخوان؛ این بهتر و آموزنده است.
این حرکت، نمونهای از اخلاص و تعهد این مرد میدان معرفت و معنویت است. استاد میدید عدهای دست به کار شدهاند تا نسل نوجوان و جوان را بر پایه فرهنگ غربی تربیت کنند و بله قربانگوی استکبار و استبداد باشند. بنابراین با وجود اشتغالات فراوان فکری ـ اعتقادی، چنین مجالی را به دست آورد و در این راه قلم زد. نگفت وقت ندارم؛ گرفتارم و فرصت ندارم. این بُعد، هم فروتنی او را ثابت، و هم فداکاری و اخلاصش را تأیید میکند.(68)