2.1.6. شناخت حصولی كلی حقیقی
در اصطلاحی محدودتر، همة شناختهای حصولی کلی را نیز «علم» به حساب نمیآورند، بلکه تنها گزارههایی کلی که موضوع آنها از امور حقیقی تشکیل شده باشد را در دایرة علم قرار میدهند. توضیح آنکه، در منطق، قضایای کلی ـ که با برهان یا قیاسهایی اثبات میشوند که از مقدمات کلی، ضروری، و دائمی تشکیل شده باشندـ به دو دسته تقسیم میشوند: الف) قضایایی که موضوع آنها از امور حقیقی و عینی است و درنتیجه، راه اثبات آنها استدلال برهانی است، و ب) قضایایی که موضوع آنها واقعیت عینی خارجی ندارد، و به یک معنا «اعتباری»(28)بوده، روش اثبات آنها بررسی قراردادهای مربوط است. نمونة قضایای دستة اول، قضایای فلسفی، منطقی، فیزیکی، نجومی، ریاضی، و ... است که در همان حال که کلی و فراگیرند، صرفاً کاشف و نشاندهندة واقعیتی مستقل از انسان هستند که اراده و خواست انسانها در وجود و عدم یا چگونگی آنها دخالتی ندارد. مثال قضایای دستة دوم، قضایایی است که در ادبیات و زبانشناسی مورد مطالعه قرار میگیرند، و از حقیقتی عینی حکایت نمیکنند و بهاصطلاح، مابهازاء خارجی ندارند. ثبوت قواعد زبانشناختی (مانند قواعد دستور زبانی) وضعی و قراردادی است و تابع توافقاتی است که اهل هر زبان انجام میدهند؛ توافقاتی که
﴿ صفحه 59 ﴾
مبنای واقعی ندارد و میتواند به هر شکلی انجام گیرد، و به همین دلیل زبانها و گویشهای مختلف از قواعد متفاوتی پیروی میکنند. همچنین قضایای حقوقی را میتوان از این دسته به حساب آورد. قوانین وضعی، آیین دادرسی، حقوق کیفری، و مسائلی مشابه اینها که در حقوق مورد بحث واقع میشود، هرچند ممکن است به صورت قضایایی کلی ارائه شوند، ولی حاکی از موجوداتی عینی یا روابطی حقیقی و خارجی (و به عبارتی، از معقولات اولیٰ یا ماهوی) نیستند. مثلاً هنگامی که در حقوق گفته میشود: هر کس مرتکب جُرم «الف» شود، مجازات «ب» را خواهد داشت، سخن از یک گزارة کلی است، چون «هرکس» به مثابة سور کلی قضیه به کار رفته است، اما مفهوم «جرم» که در موضوع قضیه بهکار رفته از یک سو، و مفهوم «مجازات» که در محمول قضیه اثبات میشود از سوی دیگر، مفاهیمی اعتباریاند، و اثبات مصادیق آنها تابع قانونهای وضعی و قراردادهایی است که در هر جامعه توسط مراجع ذیصلاح قانونگذاری بر سر آنها توافق میشود. هم این مسئله که چه چیزی جرم به حساب آید متوقف بر حکم قانونگذار است (که ممکن است در جامعههای مختلف متفاوت باشد)، هم حکم و مجازات آن جرم تابع تصمیم قانونگذار است، و هم تشخیص فرد مجرم و تصمیمگیری دربارة این که آیا آن حکم برای این شخص ثابت است یا نیست تابع قانون وضعی هر جامعه و کشوری است.
هرچند قضایای دستة دوم طبق اصطلاح پیشین، علم به حساب میآمدند؛ ولی این گزارهها، و رشتههای دانش متشکل از آنها در
﴿ صفحه 60 ﴾
اصطلاح اخیر، به این دلیل که واقعیت خارجی ندارند، «علم» نامیده نمیشوند. این اصطلاحی است که معمولاً فلاسفه و اهل معقول به کار میبرند و علم را به قضایایی اختصاص میدهند که پای واقعیتی عینی در میان باشد، نه آنجا که سروکار ما تنها با قراردادهایی است که زاییدة اراده، خواست، و توافق انسانها بوده، درنتیجه قابل تغییر و در معرض دگرگونی است.
2.1.7. شناخت حصولی تجربی
مطابق اصطلاحی دیگر، علم یعنی کشف واقعیت با روش تجربی حسی. منظور از واقعیت در این اصطلاح، فقط پدیده های تجربی است، زیرا پدیدههای غیرتجربی را نمیتوان با تجربه حسی کشف کرد. پس، موضوع این علم فقط پدیده های حسی و مادی است. این اصطلاح برای science که در چند قرن اخیر (بعد از رنسانس) در اروپا پدید آمده و در زبان فارسی معادل «علم» را برای آن برگزیدهاند، اخص از معانی قبل است. science در این کاربرد، در مقابل knowledge قرار داده شده که مطلق معرفتها را شامل میشود، به این معنا که knowledge را به مثابة مَقسَم فرض کردهاند و science را به برخی از اقسام آن اختصاص دادهاند. این اصطلاح، که ابتدا بر اساس یک فرضیة معرفتشناختی در باب اثبات گزارهها، به نام اثباتگرایی (یا تحصّلگرایی)(29)جعل شد، به تدریج
﴿ صفحه 61 ﴾
شیوع یافت و به دیگر محافل علمی جهان نیز سرایت کرد. در این اصطلاح، اولاً علم بودن گزارهها به یقین روانی شخص بستگی ندارد، ثانیاً کلی بودن در آنها لحاظ شده، ثالثاً موضوع در آنها مشروط به عینیبودن است، ولی همة این شرایط برای علمی بودن آنها کافی دانسته نشده، بلکه قید دیگری نیز به آنها اضافه شده و آن عبارت است از این که: اثبات محمول برای موضوع باید از راه تجربه حسی مستقیم امکانپذیر بوده، قابل ارائه به دیگران هم باشد. بنابراین، بر اساس این اصطلاح، تنها قضیهای علمی است که به وسیلة تجربة حسی ثابت شود، و به گونهای باشد که نتیجه تجربه را بتوان به دیگران ارائه داد، اما در صورتی که راه اثبات آن چنین نباشد، بلکه از راه قیاس عقلی، وحی، یا شهود عرفانی اثبات شود، از جرگة علم خارج است و معتبر نخواهد بود.
این اصطلاح شامل فرضیه ها و تئوری هایی می شود كه امکان و امید اثبات آنها به وسیله تجربه وجود دارد، هرچند هنوز تجربة دقیقی روی آنها انجام نگرفته باشد، یا وسایل تجربة آنها در دسترس نباشد(30). درمقابل، سایر معارف بشری از قبیل فلسفه، هنر، اخلاق، و به طور کلی مسائل متافیزیکی از حوزه علوم خارج دانسته شدهاند هرچند با دلایل و براهین قطعی ثابت شده باشند، زیرا پوزیتویستها اعتقاد داشتند که مسائل غیرحسی و غیرتجربی،
﴿ صفحه 62 ﴾
سلیقهای و ذهنی(31)بوده، نمیتوان دربارة آنها نظر قطعی داد، بلکه هر کس میتواند هرگونه احساس میکند و دوست دارد، بدون دلیل قاطع، نظریهای را انتخاب کند. بنابراین، آنها اسم علم را به علوم تجربی اختصاص دادند و سایر معارف بشری را از حوزه علم خارج کردند، و به اعتقاد آنها، مسائلی قابل بحث هستند و باید در محافل علمی مورد مناقشه و تحقیق قرار بگیرند که در حوزه علوم تجربی قرار دارند. امروز در ادبیات دانشگاهی و محافل علمی داخل و خارج از کشور، وقتی از علم (یا science) سخن به میان میآید، و از رابطة آن با دین سؤال میشود، معمولاً همین معنا اراده میشود، و در مقابل، به معارف دیگر که تجربی نیستند علم گفته نمیشود، هرچند که آنها هم معرفت و شناخت هستند و گاهی با برهان عقلی هم (که یقینآورتر از تجربه است) اثبات میشوند.
تا جایی که فقط صحبت از جعل اصطلاحی جدید برای علم باشد، مشکلی وجود ندارد و به قول مشهور: «لامشاحة فیالاصطلاح»، و مانعی ندارد که برخی برای خود اصطلاحی در کنار دیگر اصطلاحات علم جعل کنند. اما مشکل از اینجا پیدا میشود که این اصطلاح ریشه در یک مکتب معرفتشناختی دارد و ناخودآگاه بار ارزشی دیدگاه خود را در معنای «علم» اشراب کرده، چنین وانمود میکند که تنها قضایایی ارزش معرفتشناختی و اعتبار علمی دارد که از راه تجربة حسی به دست آمده باشد و اثبات شود، و در غیر
﴿ صفحه 63 ﴾
این صورت، ارزش علمی ندارد و نمیتوان به آن بها داد. آنچه اعتبار معرفتشناختی دارد، گزارهای است که از راه تجربه ثابت شده باشد و بتوان نتیجة آن را به دیگران ارائه داد، و همه بتوانند با تکرار تجربی آن به همان نتایج برسند. وگرنه، مطالب غیرتجربی غیرقابل اعتمادند، هرچند برهانهای عقلی متعددی بر آن وجود داشته باشد، یا آیات قرآنی صریحاً بر آن دلالت کنند، یا شهود عرفانی به آن تعلق گرفته باشد. متأسفانه این اصطلاح نه تنها ایهام چنین معنایی را در خود دارد، بلکه بسیاری از علمگرایان عملاً به آن معتقد و پایبندند. عمدهترین عامل کاستی در علوم جدید (به اصطلاح «غربی») از وقتی پدید آمد که دانشمندان آمپریست و سایر حسگرایان، و بهویژه پوزیتویستها، مدعی شدند علم حقیقی معرفتی است که فقط با روش تجربه حسی قابل اثبات باشد و دیگر منابع و روشهای معرفتزا را نادیده گرفتند و یا حتی انکار کردند.
همانگونه که ملاحظه میشود، این مطلب غیر از جعل اصطلاحی جدید برای واژة «علم» است، بلکه مبتنی بر بحثی معرفتشناختی است و باید در جای خودش بررسی شود که آیا ارزش واقعنمایی معرفت تنها به ادراکات تجربی حسی اختصاص دارد، یا راههای دیگری نیز برای شناخت وجود دارد که چه بسا ارزش آنها بیش از تجربیات حسی باشد. در معرفتشناسی و روانشناسی احساس و ادراک بحثها و تحقیقات فراوانی انجام شده که نشان میدهد تجربة حسی در معرض خطاهایی فراوان قرار دارد
﴿ صفحه 64 ﴾
بهگونهای که روانشناسان انواع خطاهای ادراکی را دستهبندی کردهاند. حال اینکه چنین نوعی از ادراک میتواند برترین و مطمئنترین معرفتها را در اختیار بشر قرار دهد یا خیر، جای پرسش و تحقیق دارد، و محل بحث از آن در معرفتشناسی است. گاهی برای توجیه اعتبار معرفتهای تجربی گفته میشود: وقتی تجربه تکرار شده، نتایج مشاهدات تجربی متعدد و متراکم میشود، احتمال خطای آن کاسته میشود تا جایی که به یقین میرسد. این مسأله نیز باید در معرفتشناسی تحقیق شود که چگونه ادراکات حسی که هر کدام آنها خطاپذیر است، هنگامی که کنار یکدیگر جمع میشوند، و به صورت تجربة مکرر درمیآیند، خطاناپذیر میگردند و ارزش مطلق پیدا میکنند!
ما معتقدیم که راه اثبات قضایا به تجربه حسی منحصر نیست، بلکه ادراكاتی كه در همه حوزههای معرفتی جای میگیرند قابل تبیین و اثبات هستند، هر کدام متد خاص خودشان را دارند، و متدولوژی علمی در روش تجربی خلاصه نمیشود. دلیل ما بر این حقیقت آن است که روش تجربی اقتضا میكند پدیدههایی را با حواس ظاهری خود درک کنیم، احیاناً موارد متعدد آنها را مشاهده و بررسی كرده، شرایط تحقق آن پدیدهها را ضبط نموده، نتیجه به دست آمده را تعمیم دهیم؛ در این صورت یک نظریه علمی مبتنی بر تجربه به دست آوردهایم. حال اگر تجربهگرایی را براساس همین مبنای معرفتشناسانه بررسی كنیم، روشن میشود که این نظریه از دیدگاه همین مكتب نیز اعتباری ندارد، زیرا نظریة تجربهگرایی از
﴿ صفحه 65 ﴾
راه تجربة حسی به دست نیامده است. هیچ تجربهای نمیتواند اعتبار روشی غیر از تجربه را نفی کند، چرا که اصولاً تجربه از نفی مسائل غیرتجربی عاجز است، و حداکثر چیزی که میتواند اثبات کند، وجود پدیده و روابط محسوس و قابل تجربه است.
افزون بر این، مبنای تجربهگرایی آن است که میتوان حقایق را به وسیله ادراکات حسی بهصورت یقینی کشف کرد، در حالی که ادراکات حسی از نظر معرفتشناختی قابل مناقشهاند و به دست آوردن نتیجه قطعی از آنها بسیار به سختی وصرفاً با استمداد از استدلالهای عقلی امکانپذیر است (درحالیکه این مکتب اعتبار استدلالهای عقلی را نمیپذیرد). از طرف دیگر، روش تجربی بر پیشفرضهایی استوار است که از راه تجربه اثبات نشدهاند، و نمیتوانند اثبات شوند. به عنوان نمونه، همة تحقیقات تجربی بر اصل «علیت» مبتنی میشوند، زیرا با تحقیق آزمایشگاهی (یا سایر روشهای تجربی) درباره دو پدیدة محسوس، شاهد هستیم که هرگاه پدیده «الف» تحقق پیدا میکند، به دنبال آن پدیده «ب» نیز تحقق مییابد، و با تکرار این مشاهده در شرایط مختلف، رابطه علیت بین دو پدیده را کشف کرده، اولی را سبب پیدایش دومی میدانیم، و قانونی کلی را کشف میکنیم که به وسیلة آن میتوان حوادث رخداده را تبیین و حوادث آینده را پیشبینی کرد. این در حالی است که اولاً، رابطة علیت امری محسوس نیست و پذیرفتن چنین رابطهای میان دو پدیده، محصول تأملات ذهنی و مسألهای متافیزیکی و فلسفی است؛ و پیروان این مکتب برای نظریات متافیزیکی اعتبار علمی قایل نیستند! ثانیاً، بعد
﴿ صفحه 66 ﴾
از پذیرفتن اصل علیت، هنگامی میتوان این رابطه را بین دو پدیده کشف کرد که شرایط تحقق این دو پدیده کاملاً کنترل شده، اثبات شود که در محیط آزمایشگاه (یا صحنة مشاهدات میدانی) هیچ عامل دیگری دخالت نداشته است، در حالی که چنین چیزی هرگز قابل اثبات تجربی نیست. عوامل طبیعی تأثیرگذار بر پدیدهها به اندازهای متنوع و متعددند که کنترل همه آنها از قدرت انسان خارج است، و چه بسا عواملی وجود داشته باشند که بر پدیدة مورد مطالعه تأثیر داشته باشند، ولی برای ما شناخته شده نباشند، همچنان که امواج الکترومنیتیک مدتها پیش کاملاً ناشناخته بودند و کسی از وجود آنها خبر نداشت تا آنها را کنترل کند یا تأثیر آنها را بر پدیدههای طبیعی مورد مطالعه قرار دهد، و یا امواج رادیویی و الکترونیک، که در دنیای امروزه محور بسیاری از علوم و تکنولوژیها قرار گرفته است، قبلا ناشناخته بود و کسی باور نداشت که چنین چیزی وجود دارد. امروز هم این احتمال وجود دارد که امواج یا عوامل دیگری ـ که هنوز کشف نشده است ـ وجود داشته باشند که در تحقق یا دگرگونی یک پدیده دخالت داشته باشند. بنابراین، از آزمایشهای حسی هیچگاه نمیتوان نتیجه قطعی و مطلق به دست آورد، و از راه تجربه نمیتوان به یک نظریه علمی کلی و مطلق دست یافت، ولی این بر خلاف ادعای آمپریستها، پوزیتویستها، و سایر حسگرایان است.
پاسخ حلّی به این مسأله آن است که (همانگونه که در معرفتشناسی به تفصیل بحث و اثبات شده است) بعضی قضایا
﴿ صفحه 67 ﴾
بدیهیاند و عقل آنها را بدون نیاز به استدلال درک میکند. بهعلاوه، عقل برای اثبات برخی دیگر از قضایا به کمک بدیهیات استدلال میکند و بدون نیاز به تجربه میتواند به حقایقی علم یقینی پیدا کند. اینها بخشهایی از علوم حصولیاند که در آنها، علم از حقیقتی ورای خودش حکایت میکند، و درنتیجه جای این پرسش وجود دارد که آیا با آن حقیقت مطابقت دارد تا صادق و درست باشد، یا با آن مطابق نیست تا خطا و کاذب باشد. اما در علوم حضوری که علم و معلوم یکی است، احتمال خطا وجود ندارد، و سؤال درباره صحت و خطایش غلط است، چرا که علم حضوری یعنی یافتن خود واقعیت. در این نوع از علم، برخی حقایق با تجربهی درونی درک میشوند، و این مشاهدات درونی شامل طیفی وسیع از ادراکات میشوند که شهودهای عرفانی نیز بخشی از آنها هستند، تا به بالاترین نوع شهود برسد که از طریق وحی فقط برای پیغمبران حاصل میشود و آن کاملترین، عالیترین، و قطعیترین علمی است که برای یک انسان ممکن است به دست آید. این مباحث، بحثهایی معرفتشناسانه است که باید در جای خودش مورد موشکافی واقع شود.(32)
2.1.8. شناخت پدیدههای مادی با هر روشی
طبق اصطلاحی دیگر، که با توسعه در اصطلاح پیشین به وجود
﴿ صفحه 68 ﴾
آمده است، علم یعنی تلاش برای کشف واقعیت مادی، هرچند با روشی غیرتجربی. بر اساس این اصطلاح، اگر راه دیگری غیر از روش تجربی نیز برای کشف واقعیت حسی وجود داشت، قابل قبول است و علم به حساب میآید. به عنوان مثال، اگر پیامبری قبل از کشف تجربی، واقعیتی حسی مانند تعداد ستارهها در یک کهکشان را بیان کرده باشد، علم به حساب میآید، چرا که اِخبار وحیانی پیامبری صادق و متصل به منبع علم الهی، نیز راهی برای کشف واقعیتی عینی است. تفاوت این اصطلاح با اصطلاح قبلی این است که در این اصطلاح، کشف واقعیت محسوس و علم نامیده شدن آن مشروط به روش تجربی نیست.
در بحث از رابطة علم و دین، و امکان علم دینی، نتیجة عملی تفاوت میان این دو اصطلاح به خوبی آشکار میشود. برخی از مخالفان که مشخصة علم را تجربی بودن میدانند و این روش را در تعریف علم اخذ کرده، آن را مقوّم ماهیت علم فرض کردهاند، برای نفی معناداری «علم دینی» چنین استدلال میکنند که: هر رشتهای از دانشهای بشری متدولوژی مخصوص بهخود را دارد، و روش علم (علوم طبیعی) تجربه حسی است. حال، اگر همین مسائل هم از راهی غیر از تجربه حسی (مانند وحی) بررسی و حل شوند، دیگر علم نخواهند بود، زیرا علم (طبق تعریف) آن است که با متد تجربی سر و کار داشته باشد، در حالی که آنچه از راه وحی کشف شده است تجربی نیست و درنتیجه در تعریف علم نمیگنجد. جواب این است که در اینجا با دو اصطلاح متفاوت از علم روبرو هستیم، و به
﴿ صفحه 69 ﴾
همین دلیل باید در ابتدای بحث، منظور خود از علم را روشن و بر سر آن توافق کنیم. اگر پذیرفتیم واژه علم را در گزارههایی منحصر کنیم که با روش تجربی اثبات میشوند، طبق این اصطلاح، معارفی که در قرآن آمده «علم» به این معنا نخواهد بود، زیرا با روش تجربی اثبات نشده است. در این صورت، علم دینی به معنای معرفتی تجربی دربارة موجودات محسوس که از منابع دینی استفاده شده باشد نخواهیم داشت، زیرا هرچه از راه تجربه به دست آید «علم» خواهد بود، خواه دین هم آن را تأیید کند یا خیر، و در مقابل، هرچه از راه منابع دینی به دست آید «علم» نخواهد بود، خواه دربارة موضوعات محسوس باشد یا خیر.(33 )اما اگر علم را مطابق با اصطلاح اخیر تعریف کنیم، و محور تعریف علم را به جای روش آن، بر موضوع آن قرار داده، قید «روش تجربی» را در تعریف آن زائد بدانیم، در این صورت علم دینی هم خواهیم داشت؛ و آن در صورتی است که واقعیتی محسوس (مانند تعداد سیارههای منظومه شمسی) را از گفتار صادق مصدَّقی مانند جبرئیل، پیامبر ـ صلیالله علیهوآله ـ، یا امام معصوم ـ علیهالسلام ـ کشف کنیم.