نگرانی از مرگ و دلایل آن
ممکن است این سؤال برای انسان پیش بیاید که اگر انسان جاودانه است و با جداشدن از بدن نابود نمیشود، پس علت نگرانی اکثر مردم از مرگ چیست؟
الف: چون انسان از یک طرف آرزوی خلود دارد و از طرف دیگر مرگ را به غلطْ نابودیِ این آرزو میداند، از مرگ نگران است. در حالی كه آرزوی خلود، خودش نشانه نیستی ناپذیری انسان است، زیرا اگر انسان زندگی موقت داشت آرزوی خلود به صورت میلی اصیل در او بهوجود نمیآمد. مشكل انسان این است كه محل جاودانهبودن را اشتباه گرفته و فكر كرده است در همین دنیا باید جاودانه باشد ودر نتیجه مرگ را نابود كننده این آرزو میداند، پیامبران(ع)آمدند تا او را متوجه كنند که محل تحقق این آرزو دنیای دیگر است و باید خود را برای زندگی خوب در آن دنیا تجهیز نماید.
ب: چون بعضی از انسانها در اثر ماندن در دنیا وعلاقهمندشدن به آن با دنیا اُنس گرفتهاند و مرگ، انیس و همنشینشان را از آنها میگیرد و به جایی میبرد كه برایشان كاملاً ناشناخته است، از مرگ نگرانند.
ج: عدهای از انسانها معتقد به قیامت هستند ولی چون میدانند گناهانشان منشأ عذاب برایشان خواهد شد ، از مرگ نگرانند.
امام صادق(ع) میفرمایند: «مردی از اباذر پرسید چرا ما از مرگ کراهت داریم؟ فرمود: چون شما دنیا را آباد و آخرت را خراب کردید، پس کراهت دارید از اینکه از آبادانی به سوی خرابی انتقال یابید».(13)
اگر انسانمتوجه شود بهكمك انبیاء، «جهان» و «انسان»و «مرگ» درست شناخته میشود، یعنی بفهمد جاودانه است، اما نه در این دنیا، و بداند جهانی غیر این جهان در انتظار اوست كه بسیار برتر از این جهان است، و بشناسد كه مرگ نابودی آرزوها نیست، بلكه وسیله تحقق آرزوهای حقیقی است، مسلّم خود را در این دنیا برای زندگی در آن عالم آماده میکند و نه تنها دیگر نگران مرگ نخواهد بود بلکه ماندنِ بیش از حدّ در این دنیا را نمیپسندد.
تصور صحیح از مرگ
مشکل اصلی اکثر انسانها که با مرگ درست برخورد نمیکنند تصور غلطی است که نسبت به مرگ دارند، ولی اگر تصور آنها تصحیح شود مسلّم مرگ یا انتقال به عالم دیگر را یکی از زیباییهای عالم خلقت مییابند. در تصور صحیح از مرگ به سه نکتة اساسی باید توجه کرد که عبارت است از:
1ـ مرگ، نسبی است. یعنی مرگ نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهانِ پس از دنیا تولد است، پس در واقع یك تحول است، به این معنی كه مرگ پایان قسمتی از زندگی انسان وآغاز مرحلهای نوین از بخش اصلی زندگی است. مثل این است که انسان از مرحلة کودکی به مرحلة جوانی میآید، که در آن صورت نسبت به کودکی مرده است ولی نسبت به جوانی زنده شده است.
2ـ مرگ، خارج شدن از نظامی است با درجه وجودی ضعیف، و وارد شدن به نظامی است با درجه وجودی شدید كه در شرایط جدید امكان ظهور حقایقی فراهم میشود كه در دنیا امکان آنچنان ظهوری ممكن نبود.
3ـ دنیا مانند رَحِمی است كه انسان را آماده میكند برای دنیای وسیعتر، یعنی قیامت، و مرگ دورة انتقال از این دنیا به آن دنیاست تا در قیامت استعدادهایی مثل خلود و تجرد كه در این دنیا امكان ظهورش نبود ظهور كند.
در طول کتاب إنشاءالله به نحو مستوفی به این سه موضوع میپردازیم. در اینجا به فرمایش امام خمینی(ره) در این رابطه بسنده میکنیم که میگویند:
«معاد امری نیست كه در همین نشئه طبیعت واقع شود، این انكار معاد و رجوع الیالله و تثبیت عالم طبیعت و تخلید آن است. امر معاد مثل فساد و خاكشدن شجره و دوباره به صورت شجره درآمدن همان اجزاء، به مرور زمان با تحولات و انقلابات طبیعت نیست، زیرا تغییر شجره به منزله برگشتن به نشئه دیگر نمیباشد، در صورتی كه ضرورت تمام شرایع این است كه معاد، اثبات نشئه دیگر و اثبات عالم فوقالطبیعه است، و لفظ معاد هم به معنی «عود الی الله» است، عود الی الله دانستنِ معاد، به سبب قربی است كه آن نشئه به عالم الوهیت دارد. تعبیر «رَاجِعونَ» در «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ»(14) به همین معنی است، یا اینکه فرمود: «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُون»(15) به همان نحو که از عالم بالا شروع شدید، به همان نحو برمیگردید.(16)
ماهیت مرگ
یکی از دقیقترین نکاتی که در بحث معاد باید مورد دقت قرار گیرد، موضوع ماهیت مرگ است. قرآن در مورد مرگ كلمه «تَوَفّی» به معنی تمام و كمال گرفتن را به كار برده است و میفرماید:
«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِكُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ»(17)
خداوند نفوس را در حین مرگ، و یا در حین خواب، تمام وكمال میگیرد، پس آنكس را كه مقرر شده بمیرد نگه میدارد و دیگری را تا مدت معینی باز میفرستد.
پس طبق نظر قرآن مرگ نه تنها نابودی نیست، بلكه با دقت در این آیه روشن میشود؛ آنچه شخصیت واقعی انسان را تشكیل میدهد و «مَنِ» واقعی او محسوب میشود بدن او نیست زیرا میفرماید او را در حین مرگ و در حین خواب تماماً میگیریم، در حالیكه بدن او را نگرفته و بدن به جایی نرفته است. پس معلوم میشود همة شخصیت انسان را كه تمام و كمال گرفته، كاری به بدن او ندارد و ملاك شخصیت واقعی انسان همان «نفس» او است. و نیز میفرماید:
«وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِی الْأَرْضِ أَئِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ كَافِرُونَ * قُلْ یَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(18)
كافران به پیامبر گفتند: آیا آنگاه كه ما در زمین پراكنده و گم شدیم، بعداً دوباره در آفرینشی جدید قرار میگیریم؟ در حالیكه حقیقت این است كه این کافران ملاقات پروردگار را منكرند، بگو فرشتة مرگ كه بر شما گمارده شده، شما را توفّی میكند و تمام و كمال میگیرد و سپس بهسوی پروردگارتان باز گردانده میشوید.
پس اینچنین نیست كه پراكنده شوید و دوباره خلق شوید، بلكه از اول گرفته میشوید و هیچوقت نابود نمیشوید تا دوباره زنده شوید.