دلایل تجرد روح
در بحث معاد دو موضوع باید مدّ نظر قرار گیرد؛ یکی ابدیبودن انسان است و دیگر اینکه انسان در زندگی ابدی خود با قواعد خاصی زندگی خود را ادامه میدهد و چنانچه در زندگی دنیایی برای خود عقاید و اعمال و اخلاق حق و صالحی ایجاد نکرده باشد، در قیامت و در آن زندگی ابدی با مشکلات متعددی روبهروست که بحث اصلی این کتاب در مورد مسئله دوم میباشد. و اما بحث تجرد نفس روشن میکند که انسان بدون اینبدن دارای وجود مستقل از بدن است و لذا باید متوجه باشد که با مرگ و رهاکردن بدن، زندگی به پایان نمیرسد.
در مورد تجرد روح از دیدگاههای مختلف دلایل متعددی در کتابهای فلسفی و روانشناسی و اخلاق مطرح است. ما در اینجا به نحو مختصر و با روش احساس حضور نفس بدون بدن، چند دلیل مطرح میکنیم، ولی پیشنهاد داریم در مورد روشنشدن چگونگی تجرد نفس به کتاب «ده نکته از معرفت نفس» رجوع فرمایید که به طور مختصر بعضی نکات آن در پاورقی خدمتتان ارائه شده است.(12) اما در مورد دلایل تجرد نفس نظر شما را به نکات زیر جلب مینماییم؛
1ـ همین كه انسان هنگام رؤیای صادقه میبیند در مكان خاصی قرار دارد و دقیقاً احساس میكند خودش در آن مكان است، در حالیكه بدنش در رختخواب است و پس از مدتی در بیداری با بدنش با آن صحنه روبهرو میشود، دلیل بر این است كه بدون این بدن، باز خودش، خودش است وبدنش در حقیقت ِاو دخالت ندارد، بلكه ابزاری در خدمت نفس است.
2ـ همین كه شما بدن خود را درك میكنید دلیل بر آن است كه شما غیر بدنتان هستید، زیرا مُدرِك یا درککننده، غیر از مُدرَك یا درکشونده است و شما بدنتان را درك میكنید پس شما غیر بدنتان هستید و علاوه بر این چون بدن خود را درک میکنید نشان میدهد كه روحاً مجرد هستید، چون علم و درك، مربوط به ماده نیست و به همین جهت هم بدن شما ، شما را ادراك نمیكند. پس اولاً: معلوم شد شما غیر بدنتان هستید، ثانیاً: روح یا حقیقت شما مجرد است.
3ـ سومین دلیل بر اثبات تجرد روح بر اساس قاعدة همسنخی بین عرض و معروض مطرح شده است؛ میگویند: با توجه به اینكه غضب و خوشحالی از جنـس ماده نیست، - چون نه بُعد دارد و نه وزن - از طرفی مَن یا به عبارت دیگر نفس انسان غضبناك یا خوشحال میشود ، پس معلوم است كه من یا نفس انسان هم از جنس غضب و خوشحالی است . چون همیشه عَرَض و معروض همجنساند، حال که عَرَض، مثل غضب و خوشحالی مجرداند، پس معروضِ آنها که روح است نیز باید مجرد باشد.
حاصل همة براهین تجرد نفس این است كه آنچه حافظ شخصیت و عامل وحدتِ شخصیت و «مَنِ» هر انسانی است، همان «روح مجرد» اوست و نه جسم او. چرا كه همواره بدن او در طول عمرش در حال تغییر است ولی «منِ» او ثابت است، و «مَنِ» او آنچنان است كه حتی حركتهای تكاملی روح ، مَنِ انسان را در طول مسیر آن حركات، از بین نمیبرد و باز آن «من» ثابت است وآن حركاتِ تكاملی و یا ضد تكاملی را به من نسبت میدهد. میگوید: «من این كمالات را بهدست آوردم و این تغییرات را كردم». و لذا این روحِ ثابتِ انسان پس از جداشدن از بدن، باز به حیات خود ادامه میدهد.
روح وقتی به مرحله بلوغ شرعی میرسد و در مرحلهای خاص از حركت خود قرار میگیرد، باید با اختیار خود مسیر خود را انتخاب كند، بدن او هم در خدمت او و ابزار حركت و عمل اوست و در عین حال آن بدن نیز در مسیر خاص خود به حركت خود ادامه میدهد، ولی نقش اصلی و بقاء ابدی مربوط به روح است البته با بدن خاص خودش، و این روح با آن بدن مخصوص، جاودانه میماند و مسئول اعمال و عقاید خود میباشد.
حال وقتی متوجه شدیم كه نفس مجرد است، متوجه میشویم كه مجرد از بین رفتنی نیست و لذا همواره خواهد بود و با خودش و اعمالش برای همیشه زندگی خواهد كرد. و معنی اعتقاد به معاد نیز همین مطلب است. میماند اینکه چه اعمال و عقایدی را برای خود داشته باشد که در آن حیات ابدی بهراحتی بتواند زندگی کند و مانند کسی نباشد که خود را برای حیات ابدی خود آماده نکرده و توشهای با خود نبرده است تا آنجا بهخوبی زندگی کند، بلکه همة انرژی خود را صرف همین زندگی زودگذر دنیایی کرده است.
نگرانی از مرگ و دلایل آن
ممکن است این سؤال برای انسان پیش بیاید که اگر انسان جاودانه است و با جداشدن از بدن نابود نمیشود، پس علت نگرانی اکثر مردم از مرگ چیست؟
الف: چون انسان از یک طرف آرزوی خلود دارد و از طرف دیگر مرگ را به غلطْ نابودیِ این آرزو میداند، از مرگ نگران است. در حالی كه آرزوی خلود، خودش نشانه نیستی ناپذیری انسان است، زیرا اگر انسان زندگی موقت داشت آرزوی خلود به صورت میلی اصیل در او بهوجود نمیآمد. مشكل انسان این است كه محل جاودانهبودن را اشتباه گرفته و فكر كرده است در همین دنیا باید جاودانه باشد ودر نتیجه مرگ را نابود كننده این آرزو میداند، پیامبران(ع)آمدند تا او را متوجه كنند که محل تحقق این آرزو دنیای دیگر است و باید خود را برای زندگی خوب در آن دنیا تجهیز نماید.
ب: چون بعضی از انسانها در اثر ماندن در دنیا وعلاقهمندشدن به آن با دنیا اُنس گرفتهاند و مرگ، انیس و همنشینشان را از آنها میگیرد و به جایی میبرد كه برایشان كاملاً ناشناخته است، از مرگ نگرانند.
ج: عدهای از انسانها معتقد به قیامت هستند ولی چون میدانند گناهانشان منشأ عذاب برایشان خواهد شد ، از مرگ نگرانند.
امام صادق(ع) میفرمایند: «مردی از اباذر پرسید چرا ما از مرگ کراهت داریم؟ فرمود: چون شما دنیا را آباد و آخرت را خراب کردید، پس کراهت دارید از اینکه از آبادانی به سوی خرابی انتقال یابید».(13)
اگر انسانمتوجه شود بهكمك انبیاء، «جهان» و «انسان»و «مرگ» درست شناخته میشود، یعنی بفهمد جاودانه است، اما نه در این دنیا، و بداند جهانی غیر این جهان در انتظار اوست كه بسیار برتر از این جهان است، و بشناسد كه مرگ نابودی آرزوها نیست، بلكه وسیله تحقق آرزوهای حقیقی است، مسلّم خود را در این دنیا برای زندگی در آن عالم آماده میکند و نه تنها دیگر نگران مرگ نخواهد بود بلکه ماندنِ بیش از حدّ در این دنیا را نمیپسندد.
تصور صحیح از مرگ
مشکل اصلی اکثر انسانها که با مرگ درست برخورد نمیکنند تصور غلطی است که نسبت به مرگ دارند، ولی اگر تصور آنها تصحیح شود مسلّم مرگ یا انتقال به عالم دیگر را یکی از زیباییهای عالم خلقت مییابند. در تصور صحیح از مرگ به سه نکتة اساسی باید توجه کرد که عبارت است از:
1ـ مرگ، نسبی است. یعنی مرگ نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهانِ پس از دنیا تولد است، پس در واقع یك تحول است، به این معنی كه مرگ پایان قسمتی از زندگی انسان وآغاز مرحلهای نوین از بخش اصلی زندگی است. مثل این است که انسان از مرحلة کودکی به مرحلة جوانی میآید، که در آن صورت نسبت به کودکی مرده است ولی نسبت به جوانی زنده شده است.
2ـ مرگ، خارج شدن از نظامی است با درجه وجودی ضعیف، و وارد شدن به نظامی است با درجه وجودی شدید كه در شرایط جدید امكان ظهور حقایقی فراهم میشود كه در دنیا امکان آنچنان ظهوری ممكن نبود.
3ـ دنیا مانند رَحِمی است كه انسان را آماده میكند برای دنیای وسیعتر، یعنی قیامت، و مرگ دورة انتقال از این دنیا به آن دنیاست تا در قیامت استعدادهایی مثل خلود و تجرد كه در این دنیا امكان ظهورش نبود ظهور كند.
در طول کتاب إنشاءالله به نحو مستوفی به این سه موضوع میپردازیم. در اینجا به فرمایش امام خمینی(ره) در این رابطه بسنده میکنیم که میگویند:
«معاد امری نیست كه در همین نشئه طبیعت واقع شود، این انكار معاد و رجوع الیالله و تثبیت عالم طبیعت و تخلید آن است. امر معاد مثل فساد و خاكشدن شجره و دوباره به صورت شجره درآمدن همان اجزاء، به مرور زمان با تحولات و انقلابات طبیعت نیست، زیرا تغییر شجره به منزله برگشتن به نشئه دیگر نمیباشد، در صورتی كه ضرورت تمام شرایع این است كه معاد، اثبات نشئه دیگر و اثبات عالم فوقالطبیعه است، و لفظ معاد هم به معنی «عود الی الله» است، عود الی الله دانستنِ معاد، به سبب قربی است كه آن نشئه به عالم الوهیت دارد. تعبیر «رَاجِعونَ» در «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ»(14) به همین معنی است، یا اینکه فرمود: «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُون»(15) به همان نحو که از عالم بالا شروع شدید، به همان نحو برمیگردید.(16)