ماورای شکوه ظاهری
آیا وقت آن نشده که از خود بپرسیم اگر تمدن غربی از استحکام کافی برخوردار است چرا در مقابل انتقادهایی كه به آن می شود اینچنین به دست و پا می افتد و حاضر است با هزاران تهمت و دروغ، رقیب خود را از صحنه خارج کند؟ این بهترین دلیل بر ضربهپذیری و بی محتوایی این فکر است.(126) مسلّم هر تمدنی تلاش میکند پایداری خود را نشان دهد و با انواع آمارها اثبات نماید ادامهی تاریخ را در اختیار دارد، و اگر ما صرفاً به آنچه تمدن غربی در اثبات پایداری خود مطرح میکند توجه کنیم ممکن است تحت تأثیر قرار گیریم، ولی خدایی كه علم مطلق است در مورد رمز سقوط تمدنها می فرماید: چون چشم دلشان كور بود نابود شدند. پس نباید بگوئید اطلاعاتی كه از كاخ سفید رسیده مخالف این نظر است، طبیعی است که تمدن غربی ناتوانائیهای اساسی خود را نبیند و معلوم است كه ما با اطلاعاتی که كاخ سفید می دهد نمیتوانیم جایگاه تاریخی كاخ سفید را ارزیابی كنیم. آیا حضرت امام خمینی «رضواناللهعلیه» اطلاعات به دست آمده از لانهی جاسوسی را که معلوم میکرد آمریکائیان چقدر در مقابل نهضت اسلامی ایران ضعیفاند می دانستند و گفتند: «آمریكا هیچ غلطی نمی تواند بكند»، یا ایشان قواعد و سنن جاری در هستی را شناختند و طبق آن سنن حوادث جزئی را ارزیابی می كردند و مصداقها را تعیین می نمودند؟
ما هنوز با آن كه روح ضد غربی داریم ولی به اندازهی كافی غرب شناسی نکردهایم و جایگاه غرب را بر اساس سنتهای الهی بررسی ننمودهایم تا بفهمیم چگونه این فرهنگ نه تنها به جنگ طبیعت و بستر زندگی بشر، بلکه به جنگ با خود انسان آمده است و دقت در آیات الهی نشان میدهد جایگاه این تمدن بر خلاف ظاهر پر اُبهتی که مینمایاند، بسیار متزلزل است. هنر ما فهمیدن جایگاه تاریخی غرب است و نه خیره شدن به ظاهر آن. خداوند پس از طرح کورچشمی تمدنهای به هلاکت رسیده در آیهی مورد بحث و پس از آنکه فرمود: ای پیامبر اینها در آوردن عذاب از طرف ما عجله دارند و میگویند اگر به گفته تو ما نابود میشویم، پس چرا عذاب نمیآید. می فرماید: «وَ كَاَینْ مِنْ قَرْیهٍ اَمْلَیتُ لَها وَهِی ظالِمَةٌ ثُمَّ اَخَذْتُها وَاِلَی الْمَصیرُ»؛(127) چه بسیار تمدنهایی كه ظالم بودند و بعد از فرصتی كه به آنها دادم آنها را گرفتم، و مسیر و تحول همهی امور به سوی من است. این نوع تعامل با تمدنهای نابود شده یکی از سنتهای الهی است. پس نباید فرصتِ دادهشده را حمل بر پایداری آن تمدن دانست و به شکوه ظاهری آن خیره شد و از ریشههای ویران آن غفلت کرد.
در سالهای 1341 تا 1343 که حضرت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» به حکم وظیفهی الهی با شاه درگیر شدند، آنها - ابتدا طبق سخنانِ اَعْلم، وزیر دربار- تصمیم داشتند حضرت امام را اعدام کنند، حالا چه شد که نتوانستند، بگذریم، در حال حاضر، شاه مرده است و امام«رضواناللهعلیه» هم رحلت كرده اند، حال كدامیك با مرگ خود تمام و نابود شدند؟ هنوز که هنوز است حضرت امام«رضواناللهعلیه» دارند ادامه مییابند و روز به روز حضور بیشتری در مناسبات جهانی پیدا میکنند. شاه و وزیر دربارش فکر کردند عامل بقاء و مرگ مردم آنها هستند و خودشان میتوانند با برنامههای شبانه روزی که برای بقای خود میریزند، خود را نگهدارند. خداوند می فرماید: «وَاِلَی الْمَصیرُ» همهی امور به سوی من ختم میشود و در قبضهی قدرت من است. فرصتی میدهم تا شخصیت افراد و فرهنگها نمایان شود و سپس سنت خاص خود را نسبت به آنها اجرا میکنم.
چه كسی اسیران ما را كه در عراق اسیر بودند آزاد كرد؟ ظاهر قضیه این بود که صدام چون می خواست كویت را بگیرد، گفت بگذار از دست ایران آسوده خاطر شوم و سپس به كویت مشغول شوم، حالا که نتوانستم اهواز را جزء خاک عراق کنم، لااقل با کویت این کار را میکنم. آیا ما اسراء را آزاد كردیم یا خداوند با اندیشه و خیالات خودِ صدام علاوه بر آنکه اسیران ما را آزاد کرد، صدام را هم زمین زد؟ وقتی متوجه چنین حضوری برای خداوند شدیم به راحتی وعدهی او را که میفرماید هر تمدنی که چشم دلش کور شد نابود میشود، باور میکنیم.
در آیهی بعد به پیامبرش می فرماید: «قُلْ یا اَیهَاالنَّاسُ اِنَّما اَنَا لَكُمْ نَذیرٌ مُبینٌ»؛ بگو: ای مردم من شما را از عواقب زندگی كوردلانه و بی معنویت می ترسانم، حال خود دانید، «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِیمٌ»؛(128) اگر مؤمن شوید و اعمالتان مطابق دستورات خداوند باشد، آنهایی که ایمان آوردند و عمل مطابق شریعت انجام دادند، تمام گناهانشان بخشیده میشود و از رزق کریم و معارف عالیهای برخوردار میشوند. «وَالَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ»؛(129) و آنهایی که كافر شوند و سعی کنند از اجرای آیات الهی جلوگیری کنند، نهایت كارشان جهنم است.
وقتی از یک طرف متوجه روح ضد قدسی فرهنگ غرب شویم، و از طرف دیگر به وعدههای الهی نسبت به ویرانی این تمدن ایمان آوریم، باید ابراهیم وار در سرزمین خشك فرهنگ غرب به فكر احیای تمدن اسلامی بود، و این مسلم است که تا دل از شیفتگی های دروغین غرب برنگیریم، خداوند نور هدایتِ ایجادِ تمدن اسلامی را به قلب ما نمی اندازد. باید مواظب بود به وسیلهی غرب، فریب غرب را نخوریم، تا ایمان ابراهیمی به كمك ما بیاید و در این راه از كمی رهروان نهراسیم، ابراهیم(ع) که پایه گذار تمدن ادیان ابراهیمی بود، یک تنه به میدان آمد.
تمدن غربی توانایی های الهی ما را از ما پنهان كرده، ما را به حیوان كارورزی تبدیل نموده كه در گردابِ دست ساخته های خود دست و پا می زنیم و از صفای دینی و محیط معنوی محرومیم. طوری فضای زندگیها از معنویت خالی شده و تحت تأثیر روح غربی است كه اگر در وسط مساجد امروزی هم بایستیم انگار در وسط خیابانهای پاریس ایستاده ایم، دیگر پیامهای معنوی و رمزهای روحانی از در و دیوار مساجد ما نمایان نیست، چه رسد به خانه و شهر و محل كارمان.
اگر امروزه جوامع بشری چون حیوان كارورزی در تسخیر تكنولوژی قرار گرفته و بندگی خدا را فراموش کرده و فراموش كردهاند آمدهاند در این دنیا تا خود را تغییر دهند و شایستهی قرب الهی شوند، از آن طرف هم راه نجات مسدود نیست، ما ابتدا خود را گم كردیم و سپس از گمشدگان راه، طلب راه دریا نمودیم.
در مسیر خودیابی متوجه میشویم حقیقت ما بندگی خداست و چشم به شرایطی میدوزیم که آن شرایط، شرایط قیام به بندگی الهی باشد و این سیر برای نزدیکی به تمدن اسلامی، شروع مبارکی است.
برای رسیدن به تمدن اسلامی لازم است بصیرت لازم را جهت گذار از تمدن غربی بهدست آوریم و آن بصیرت همان نفی فرهنگ مدرنیته است که در مجموعهی این جلسات همهی تلاش جهت بهوجودآمدن چنین بصیرتی بود.
آری! فهم ظلمات دوران مدرنیته با نظر به تمدن اسلامی و مناسبات خاصی که آن تمدن بین عالم و آدم و پروردگار هستی ایجاد میکند، نقش بسیاری دارد و لذا لازم است علاوه بر شناخت وضع موجود، به شناخت وضع موعود نیز نظر داشته باشیم و بدانیم وقتی انسان کاملی که واسطهی فیض بین خدا و مخلوق است، در کنار تصرف تکوینی، مدیریت تشریعی عالم را به عهده بگیرد، چه تحولات و برکاتی در عالم ایجاد میشود که امروز، جهان از آن برکات محروم است.
بنده قبول دارم امروز؛ روز نشر علم اجمالی به تمدن اسلامی و نفی فرهنگ مدرنیته است و برای اثبات تمدن اسلامی هنوز راه زیادی مانده است، ولی با نفی ظلمات مدرنیته، نورِ ظهور تمدن اسلامی در افق عالم طلوع خواهد کرد.
برای قیام صحیح، «بصیرت» و «علم» نیاز است. علم به تنهایی کافی نیست، قیام کار عشق است، عشق به الهیزیستن، و لذا سعی شد فضای مباحث بیش از آنکه جنبهی اطلاعدادن داشته باشد، جنبهی حضوری و به عزمآوردن در آن جاری باشد.
عقل حسی؛ دینِ تمدن غربی
اجازه فرمایید در آخر این مباحث یک جمعبندی از کلیت روح غربی داشته باشیم، فکر میکنم در تجزیه و تحلیل امور به کمک عزیزان آید.
راسیونالیسم را که فلسفه تعقلی معنی کردهاند، میتوان دین تمدن غربی دانست، در این طرز فکر هر امر ما بعدالطبیعی راستین و شهود فکری، نفی میشود، درنتیجه هرگونه مرجعیت روحانی انکار میگردد، نتیجه آن میگردد که هرکس به خودش اصالت میدهد و هر شخصیتی را که ماوراء ساحت تجربی و حسی، ادراکاتی داشته باشد نفی میکند، و اساس کار ساده کردن و همسان نمودن دانش که قبلاً مورد بحث قرار گرفت از اینجا ریشه میگیرد. و بدین شکل بود که بینش بشریت تنزل یافت.
راسیونالیسم هر گونه حقیقتی را که ماوراء ادراک عقل تجربی و عقل ریاضی است منکر است، و انسان را از عقل قدسی که با تابش خود میتواند انسان را نسبت به سنن جاری در عالم آگاه کند، محروم میگرداند. همین که عقل جزئی انسان ارتباط خود را با عقل کل از دست داد، چارهای نخواهد داشت جز اینکه تمام توجه خود را به عالم ماده بیندازد و در آن غوطهور گردد.
گرایش به مذهب مادی موجب دگرگونی در ساختمان روانی بشر گشت به طوری که در برابر هر نوع اثری جز آنچه به حواس در میآید حقیقتاً نفوذناپذیر شد و دیگر نتوانست از انوار معنوی عالم بهره بگیرد، و این به معنی آن است که روز به روز قوای مدرکه او محدودتر شد تا آنجا که دلیلی نمییابد تا وجود چیزی را بپذیرد که نمیتواند آن را حس کند. با چنین روحیهای تأثیر هر نوع چیز مقدسی از زندگی خارج میشود، و اگر هم منکر آن نشود آن را امری فوقالعاده میپندارد، در حالی که در یک زندگی دینی امور معنوی و مقدس از امور طبیعی و عادی زندگی به حساب میآیند، پس میتوان گفت در نظام غربی، موضوعات زندگی معکوس شده است و با بیخبری از حقایق فوق حسّی آنچه تأثیرگذارتر است به حاشیه رفته است.
روح غربی و غفلت از لطائف عالم
روح غربی معتقد است بسیاری از مسائل برای قدما مجهول بوده، با این تصور که فکر میکنند جز غربیان عهد یونان و روم باستان در روی زمین بشری وجود نداشته و فکر میکنند مسائلی برای قدما مجهول و اسرارآمیز بوده است، در حالی که هیچ جا ندیدهایم که قدما چنین چیزی گفته باشند.
آیا نباید اینطور تصور کرد که چون فرهنگ حسی غربی از درک آن امور عاجز است به آن امور عنوان «اسرارآمیز» میدهد چون با راسیونالیسم و عقل حسی تمدن غربی قابل فهم نیستند؟
به گفتهی رنهگنون: «در زمان گذشته افراد چیزی را میدیدند که امروز نمیبینند، زیرا در محیط زمین و یا در قوای بشر یا بهتر بگویم در هر دو، تغییرات مهمی رخ داده و این تغییرات در ادوار نزدیکتر به ما نیز سریعتر بوده است...»(130) آیا میتوان نقش و تأثیر اماکن مقدس را به صرف آن که عقل حسی از درک آنها ناتوان است، نادیده گرفت.(131) «رنه گنون» معتقد است «چون ارتباط میان قلمرو مادی با قلمرو «لطائف» به حدّاقل خود تقلیل یافته نمیتوان با لطایف مرتبط شد، در حالیکه برای درک امور مذکور باید قوای مربوط به آن بیش از پیش رشد یابد، در صورتی که در شرایط موجود درست کار برعکس شده، و این قوا به جای رشد یافتن، عموماً رو به ضعف گذاشته... و بدین ترتیب درک چنین اموری دو چندان مشکلتر و کمیابتر شده، و همین امر موجب گشته تا متجددان آنچه را قدما نقل کردهاند به باد تمسخر بگیرند.»(132) در حالی که وجود مکانهایی که امکان ظهور حقایق غیبی را بیشتر در خود داشته باشند در بدن انسان نیز قابل تجربه است، به عنوان مثال آنقدر که چشم انسان میتواند محل ظهور خصوصیات نفس مجرد انسان باشد، کف پای او چنین امکانی را ندارند، یا در هنگام غضب و خجالت - که مربوط به نفس مجرد انسان است- آنقدر که گونهها مظهر آن حالت هستند، سایر اعضاء بدن چنین امکانی را ندارد، با اینکه همهی اعضاء دارای جنس مادی هستند ولی به عنوان مظهرِ بُعد غیبی انسان در یک درجه نمیباشند.
حاصل سخن آنکه، عقل حسی ناتوانیهای خود را در درک بعضی از حقایق نمیشناسد و لذا آن حقایق را انکار میکند ولی با انکار حقایق، نقش آنها از بین نمیرود بلکه انسانِ محدود به عقل حسی را با مسائل غیر قابل پیشبینی روبهرو میکند تا آنجا که آنها را به عنوان معماهای ناگشوده میپندارد، در صورتی که باید به محدودیت درک انسانِ مدرن آگاهی یابند تا متوجه شوند وجود حقایق غیبی در عالم همانقدر طبیعی است که پدیدههای مادی وجودشان طبیعی است.
همچنان که قبلاً عرض شد، «رنه گنون» یکی از آثار مکانیکی کردن همه امور در فرهنگ غربی را روحیه متحدالشکل کردن همه چیز میداند، علیالخصوص که در همه دستگاههای اداری «اصل» این است که با افراد به عنوان اَعداد صِرف و کاملاً مشابه یکدیگر رفتار شود. میگوید: «از سوی دیگر، مقرراتی کردن بیش از پیش افراطی همهچیز پیامد بسیار عجیب و غریبی دارد. زیرا در حالی که به سرعتِ ارتباط میان دورترین کشورها مینازند، در راه آزادی این ارتباطات همه نوع مانع فراهم میکنند تا جایی که غالب اوقات رفتن از یک کشور به کشور دیگر عملاً محال است، در حدی که این کار از زمانی که هیچ وسیله مکانیکی جهت حمل و نقل وجود نداشت دشوارتر شده و این نیز جنبه دیگری از «انجماد» است»(133) انجمادی که در اثر ثبت و تابع مقررات کردن همه چیز حاصل میشود تا آنجا که انسانها به جای تحرک لازم در دل طبیعت، گرفتار بههمفشردگی در شهرها میشوند و دیگر در مقابل خود فضای بیکرانه طبیعت را که متذکر روح بیکرانه انسان است از دست میدهند، فضای بیکرانه دائماً امکانات تازهای فراهم میآورد و به همین جهت پیامبران چوپانی را ترجیح میدادند.