جلسهی هفدهم، (جایگاه امام معصوم در عقاب و ثواب بندگان)
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت علی(ع) فرمودند: مائیم حُجج الهی و خلفا و امناء و ائمهی او و وَجه الله و عین الله و لسان الله. و از طریق ما خانواده، خداوند بندگانش را عذاب و پاداش میدهد. در شرح این قسمت از فرمایش حضرت، به این نکته توجه دارید که هر انسانی جنبهی کمالی مقام انسانیاش را در درون خود میشناسد و تلاش میکند به این مقام نزدیک شود و موانع آن را برطرف کند. اگر انسان جنبهی عصمت و کمال بدون نقص هر چیزی را نشناسد نه میتواند به سوی آن حرکت کند و نه میتواند از جنبهی نقص آن فاصله بگیرد. به عنوان نمونه شما میگوئید عصمت من به این است که خطا نکنم و دروغ نگویم و عقاید و اخلاق باطلی نداشته باشم. نمونهی کامل چنین حالتی و مجسمهی عینی آن خصوصیاتی که میخواهید به آن برسید امام معصوم میشود. بنابراین انسان امام معصوم را به عنوان نوع میشناسد و کسی به عذاب دچار میشود که از نمونهی عصمت خود فاصله بگیرد و کسی به نتیجه و ثمر میرسد که به نمونهی عصمت خود نزدیک بشود.
هرکس میتواند به طور فطری مقام عصمت یعنی مقام کمال انسانی را تصور کند که چگونه هست، مسیحی و یهودی هم ندارد. به هر کسی بگوئید کمال هر انسان به چه کسی است صفاتی را ترسیم میکند که مصداقش امیرالمؤمنین(ع) میشود. همه قبول دارند انسان آرمانی، انسانی است که راست بگوید و عالم و حکیم و شجاع باشد و در عین شجاعت تواضع کند. میگوئیم اگر دشمن برآبی که باید هر دو لشکر از آن استفاده کنند مسلط شد و مانع شد تا لشکر مقابل از آن استفاده کند و فرماندهی لشکر مقابل، دشمن خود را از محل آب عقب راند ولی مانع استفادهی آنها از آب نشد، چطور آدمی است؟ گبر و مسلمان ندارد، از هرکس بپرسیم کدامیک از این دو شخصیت جنبهی عصمت شما را تغذیه میکنند میگوید شخصیت دوم. این یعنی همه به دنبال امیرالمؤمنین(ع) هستند، چه اسم آن حضرت را بدانند چه ندانند، تمام قلبها به دنبال امام معصوماند. در روایتهای ما هست هرکس بمیرد امیرالمؤمنین(ع) بالای سرش میآیند، تا افقی را که میتوانست طی کند ببیند، اگر کافر باشد پس از آن جهنم جلوی او گشوده میشود و اگر مؤمن باشد بهشت. اگر جایگاه این روایت را نفهمیم میگوئیم بوداییها که امیرالمؤمنین(ع) را نمیشناسند، در حالی که بحث در مورد حقیقت عصمت است که امیرالمؤمنین(ع) و سایر ائمه(ع) مصداق آن میباشند و هرکس به اندازهای که از حقیقت عصمت دور باشد گرفتار عذاب الهی است. حضرت در این رابطه میفرمایند: «بِنَا یُعَذِّبُ اللَّهُ عِبَادَهُ» خداوند از طریق ما افراد را عذاب میکند. ملاک نزدیکی و دوری از عذاب، دوری و نزدیکی به حقیقت عصمت انسانها است و هرکس خوب میفهمد چه اندازه به حقیقت عصمت، دور یا نزدیک است.
در جلسهی تجلیل از یکی از نویسندگان مصری(177) سخنران جلسه اظهار میدارد قلم ایشان همچون قلم علی بن ابی طالب است. آن نویسنده از شنیدن این جمله ناراحت می شود، و پشت تریبون میرود و میگوید بنده در حدّ بند کفش علی بن ابی طالب هم نیستم. چون این نویسنده است که میفهمد حدّ نهایی سخن زیبا در چه حدّ است و خود را با آن حدّ نهایی مقایسه میکند و متوجه میشود خیلی کمتر از اینها است. همینطور که هر پیغمبری متوجه است خودش نهایت کمال پیامبری نیست - غیر از وجود مقدس پیغمبر اسلام(ص)-. فرض بگیرید در زمان حضرت نوح(ع) سمیناری برای تجلیل از آن حضرت میگذاشتند و کسی در تجلیل از آن حضرت میگفت: ایشان افق کمال انسانیاند. مطمئناً حضرت نوح(ع) به این سخن اعتراض میکردند، چون میدانند عصمت کل کس دیگر است و به گفتهی خداوند «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛(178) بعضی پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم. با اینکه همهی آنها در مقام عصمت هستند و معتقد به توحید میباشند. ولی توحید آنها شدت و ضعف دارد. در همین رابطه وقتی میشنوید حضرت نوح(ع) به ائمه(ع) متوسل میشوند میفهمید یعنی به توحید شدیدتر نظر میکنند تا با نور آن توحید موانع را بهتر دفع کنند، چون جنس توحید نفی غیر حق است. حضرت نوح(ع) میفهمند در مقام کمال انسانی مرتبهی کاملتری هست که مصداق آن امیرالمؤمنین(ع) میباشند یعنی متوجهاند در مسیر توحید وجوهی هست که هنوز میتوانند به طرف آن وجوه سیر کنند. همینطور که شما میتوانید تجربه کنید که یک تکبیر ناب در کنار خانهی کعبه در آن حالت فوقالعادهی روحانی، نسبت به تکبیرهای عادی که میفرستیم، دارای جنبهی نهایی و کاملتری است، با روبهروشدن با آن تکبیر متوجه میشوید ورود به آن نوع تکبیر، ورود به وادی گسترده و عظیمی است و انتهای تکبیر شما تکبیری است که در کنار خانهی خدا اظهار نمودید.(179)
در رابطه با نظر به جنبهی نهایی اعمال است که حضرت میفرمایند: «وَ بِنَا یُثِیبُ» خداوند از طریق ما به هرکس بخواهد پاداش میدهد. هرکس باید به افق و صورت نهایی اعمالش نظر داشته باشد تا هر عملی ارزش خود را در مقایسه با صورت نهایی آن باز یابد. وقتی افق انسان، عصمت کل باشد میفهمد اعمالش چه اندازه ارزش دارد و نسبت به کار خود مغرور نمیشود تا ارزش عملش از دستش نرود. چقدر به بشریت و بهخصوص به مسلمانان ظلم شد که با به پا کردن سقیفه، افق شخصیت مسلمانان را از پیامبر و اهل البیت(ع) به کسان دیگری معطوف کردند و از نظر کمالشناسی جهت جامعه را به شدت فرو کاستند. زیرا کمال هر چیزی به این است که تمام استعدادهای نهفتهاش بالفعل شود و این از طریق الگو قرار دادن انسانی معصوم ممکن میگردد. ولی اگر به عدهای بگوئیم جنبهی بالفعل شما فلان قهرمان ورزش یا فلان هنرپیشه است. آیا در این صورت آنها را از جنبههای کمالیشان غافل نکرده ایم و آنها را در نقص نگه نداشتهایم؟ در حالی که اگر متوجه بودند آن نهایتی که میتوانند به آن نزدیک شوند انسانهای معصوماند مسیر نجات از نقصها را بر روی آنها گشوده بودیم. آیا با انحراف انسانها از افقی که معصوم در آن قرار دارد راه رسیدن به جهنم را در جلو آنها نگشودهایم؟ بیسبب نیست که حضرت بعد از آن که فرمودند: خداوند عذاب و پاداش را از طریق ما بندگانش میرساند، میفرمایند: «وَ مِنْ بَیْنِ خَلْقِهِ طَهَّرَنَا وَ اخْتَارَنَا وَ اصْطَفَانَا»؛ و در بین خلقش ما را پاک کرد و انتخاب نمود و برگزید. تا معلوم شود جایگاه اهل البیت(ع) به عنوان ملاکهای شایستگی هرکس در کجای هستی قرار دارد و از این طریق کمال انسانیت از افق اجتماع بشری محو نگردد. زیرا ارادت به آنها ارادت به نمونهی کامل بشری است، کسانی که یک عمر خود را در آن کمال حفظ کردند و ارزش و کمال آنها در حفظ چنین عصمت و کمالی است. چنین اعتقادی به ائمه(ع) موجب میشود که یک لحظه چشم از آنها برنداریم.
در مباحث معرفت نفس مطرح است، که تا نفس ناطقه جنبههای بالقوهاش بالفعل نگردد بدن خود را ترک نمیکند. به عبارت دیگر لازمهی مردن این است که نفس ناطقه دیگر بدن خود را نخواهد و به کمالی که از طریق به کار بردن بدن باید برسد، رسیده باشد. حال در مورد ائمه(ع) اشکال میکنند با توجه به اینکه ائمه(ع) به کمال رسیدهاند چرا نفس ناطقه یا روحشان بدن را ترک نمیکند؟ باید عنایت داشته باشید ائمه(ع) هم به یک معنی در زندگی دنیایی به کمال میرسند ولی نه به آن معنی که از نقص به کمال برسند بلکه کمالشان به حفظ عصمت است. اینکه ائمه(ع) سی سال در عین داشتن شهوت و غضب خود را در مقام عصمت کنترل میکنند، کار بسیار بزرگی است و پاداش آن غیر قابل تصور است. حفظ عصمت، به این جهت کار مهمی است که باید در این مدّت ارادهشان را متمرکز کنند که کوچکترین لغزشی از آنها سر نزند. عبادات طولانی همه برای حفظ ارادهشان در مقام عصمت بود، و حفظ عصمت نماز شب میخواهد آن هم چه نماز شبهایی. درست است که خداوند آنها را در بین خلق پاک و طاهر قرار داد ولی این به خاطر آن بود که از همّت بلند آنها جهت حفظ عصمت خبر داشت و آنها نیز میدانستند مقام عصمت را باید خوب حفظ کنند. ائمه(ع) با عبادات طاقتفرسا و اخلاق فاضله، نشان دادند که خداوند بهترین کسان را جهت هدایت بشر انتخاب کرده و به آنها مقام عصمت را داده است. اگر چنین انسانهایی در مدّ نظر ما نبودند ما چگونه راه دینداری صحیح را مییافتیم و متوجه افقی میشدیم که در آن افق چنین انسانهایی قرار دارند تا قلب بتواند بر روی نمونهی متدینین توحیدی ناب متمرکز شود؟
با توجه به ضرورت وجود چنین انسانهایی حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ لَوْ قَالَ قَائِلٌ لِمَ وَ كَیْفَ وَ فِیمَ لَكَفَرَ وَ أَشْرَكَ لِأَنَّهُ لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ»؛ اگر کسی بگوید چرا خداوند اینها را به این کمال رساند. چرا و برای چه و چطور؟ یک نحوه اعتراض در امر حکمت الهی است و موجب کفرو شرک میشود «لِأَنَّهُ لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ»؛ زیرا خداوند در مقامی است که از او در مورد عملش سؤال نمیشود در حالی که از اعمال و افکار مردم بازخواست خواهد شد. معنی ندارد از خدایی که عین کمال و فیض و رحمت است، سؤال شود چرا چنین کردی. مگر جز این است که از عین کمال فقط کمال صادر میشود و هرچه کرده سراسر لطف و حکمت است؟ حال چون و چرا در امر خدا به معنی نفی حکمت و علم خداوند است و بدیهی است که موجب کفر به خداوند خواهد شد. آیا بهتر از آنچه امام حسین(ع) انجام دادند قابل تصور بود؟ همینطور سایر ائمه(ع) با تدبّر در حرکات و گفتار ائمه(ع) به حکمت الهی میتوان پی برد. در همهی امور میتوان با اعتماد به حکمت و لطف الهی اموری را که مربوط به خداوند است ارزیابی کرد.
یکی از ملاکهایی که همواره به ما کمک خواهد کرد تا مسائل را درست ارزیابی کنیم توجه به حضور حکیمانهی پروردگار در عالم است. در مورد اینکه در مقابل خدا نباید چون و چرا کرد مولوی شعر زیبایی دارد که:
هان و هان ترک حسد کن با شهان
ور نه ابلیسی شوی اندر جهان
نگو چرا امیرالمؤمنین(ع) را به این مقام رساندی، بگو الهی شکر که چنین ذخیرهی گرانقدری را به ما ارزانی داشتی تا از اسرار عالم وجود بیبهره نباشیم.
خدایا به حقیقت امیرالمؤمنین(ع) راهی را که موجب نزدیکی به نور عصمت و طهارت میشود در مقابل جان ما بگشا.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
جلسهی هیجدهم، (مقام قلب ممتحن)
بسم الله الرحمن الرحیم
همانطور که مستحضرید در روایت شریف حقیقت نوری اهل البیت(ع) پس از آنکه حضرت مولی الموحدین علی(ع) فرمودند: خداوند ما را پاک و مطهر قرار داده و انتخاب کرده، فرمودند: «وَ لَوْ قَالَ قَائِلٌ لِمَ وَ كَیْفَ وَ فِیمَ لَكَفَرَ وَ أَشْرَكَ لِأَنَّهُ لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ» و اگر کسی نتوانست جایگاه ربوبیت الهی را درک کند و سؤال کرد چرا باید خداوند عدهای را ملاک حق و باطل قرار دهد و عذاب و پاداش بندگان براساس دوری و نزدیکی به آنها باشد؟ این شخص کافر و مشرک است، زیرا خداوند به جهت حکمت و ربوبیتش در مقامی است که از آنچه میکند سؤال نمیشود و مردماند که از طرف پروردگارشان مورد سؤال قرار میگیرند.
وقتی کسی نور حقیقت الهی را نبیند از آنچه خدا انجام میدهد سؤال میکند در حالی که خداوند عین حقیقت است، چطور وقتی شما با آب که حقیقت تری است روبهرو میشوید نمیپرسید چرا تر است، چون میدانید آب چیزی جز تر بودن نیست، و آنچنان نیست که میتوانسته تر باشد و میتوانسته تر نباشد، تا بپرسید چرا تر است. از خداوند که حقیقت مطلق است جز حق صادر نمیشود، به گفتهی فیلسوفان «اَلذَّاتِی مَا لَا یعَلَّل»؛(180) وقتی صفتی ذاتی چیزی شد دیگر معنی نمیدهد از علت آن صفت سؤال شود. اگر کسی بپرسد چرا آب تر است؟ این فرد با سؤالش نشان میدهد که در فکر او آب یک چیزی است که امکان داشته «تر» باشد و یا «تر» نباشد و حالا میگوید چرا تر شده است؟ حضرت میفرماید اگر کسی نتوانسته بفهمد در نظام هستی حقیقتی هست که عین کمال میباشد، گرفتار کفر و شرک است. نمیخواهند طرف را متهم به کفر و شرک کنند، میخواهند بگویند اگر به نظام الهی درست معرفت پیدا کند میفهمد انسان تا کجا ظرفیت فهم دارد و چه مقامی میتواند پیدا کند. به همین جهت در ادامه میفرمایند: «یَا سَلْمَانُ وَ یَا جُنْدَبُ! مَنْ آمَنَ بِمَا قُلْتُ وَ صَدَّقَ بِمَا بَیَّنْتُ وَ فَسَّرْتُ وَ شَرَحْتُ وَ أَوْضَحْتُ وَ نَوَّرْتُ وَ بَرْهَنْتُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ هُوَ عَارِفٌ مُسْتَبْصِرٌ» ای سلمان و ای جندب! اگر کسی توانست آنچه را گفتم و تبیین و تفسیر و شرح و مبرهن کردم، تصدیق کند، این همان مؤمن ممتحَنی است که خداوند قلبش را امتحان کرده است و سینهی او را جهت اسلام گشوده و او عارف بصیری است.
حضرت در اول روایت این باب را باز کردند که مقام اهلالبیت(ع) را کسی نمیفهمد مگر آنکه قلبش را خدا به ایمان امتحان کرده باشد. در این فراز بعد از مقدمات طولانی و طرح مقام نوری خود یادآوری میکنند قلب ممتحَن باید تمام آنچه را گفتم بتواند تصدیق کند. و عنایت داشته باشید قلبی که ممتحَن به نور ایمان است قلبی است که با حقیقت مرتبط است. روایت زیدبن حارثه را یادآوری میکنم تا معنی قلب ممتحن روشن شود که وجود مقدس پیامبر(ص) بعد از نماز صبح چشمشان به جوان لاغر اندام و نحیفی افتاد، از او پرسیدند، «کَیفَ اَصْبَحْتَ یا زَید؟» چگونه صبح کردی ای زید؟ میگوید: یا رسول الله؛ کَأَنَّ عرش خدا را میبینم و اهل بهشت و جهنم را مشاهده مینمایم. حضرت ادعای او را تصدیق کردند و فرمودند «هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَان »(181) این بندهای است که خداوند قلب او را به نور ایمان منوّر کرده است. و میتواند حقیقت را در افق جان خود ببیند. چنانچه انسان بتواند حقایق را تا اینجاها تصدیق کند دارای قلبی است که خدا آن را به نور ایمان منور و امتحان کرده است، به این صورت که خداوند ایمان به حقیقت را به قلب چنین شخصی عرضه کرده و او آن را پذیرفته است، این مقام مقامی بالاتر از اسلام اولیه است. انسان با داشتن قلب ممتحَن میتواند گفتهی مولی الموحدین(ع) را تصدیق کند که میفرمایند: «بِنَا یُعَذِّبُ اللَّهُ عِبَادَهُ وَ بِنَا یُثِیبُ» خداوند بندگانش را از طریق ما عذاب میکند و پاداش میدهد و و نیز میتواند سخن حضرت را که میفرمایند: ما ذوات مقدسی بودهایم که قبل از خلقتِ آدم دارای وجود نوری بودیم، تصدیق کند.
سپس میفرمایند: «وَ هُوَ عَارِفٌ مُسْتَبْصِرٌ» کسی که توانست چنین معارفی را درک و تصدیق کند عارفی است که به بصیرت رسیده و چشم دل او باز شده «قَدِ انْتَهَى وَ بَلَغَ وَ كَمَلَ» عارفی که به هدف رسیده و بالغ و کامل شده است، چون مقامی بالاتر از آن نیست که قلب ما بتواند به مقام و حقیقت انسانهای کامل ایمان بیاورد و آنها را افق جان خود قرار دهد و با نظر به مقام آنها زندگی را بگذراند. «وَ مَنْ شَكَّ وَ عَنَدَ وَ جَحَدَ وَ وَقَفَ وَ تَحَیَّرَ وَ ارْتَابَ فَهُوَ مُقَصِّرٌ وَ نَاصِبٌ» و اگر کسی به چنین مقامی در مورد ما شک کند و عناد ورزد و انکار نماید و حیران باشد، او مقصر است و در شناخت حقیقت کوتاهی کرده و دشمنی ورزیده است.
راه تصدیق حقایق
برای اینکه بتوانیم قلب را سالم نگهداریم تا در تصدیق حقیقت به زحمت نیفتد باید موانع و حجابهای قلب را بر طرف کنیم تا معرفتُ الله و معرفت به حقایق از خودِ قلب سر بر آورد. چون قلبِ هر انسانی به جهت تجرد و جامعیتی که دارد همواره با خدا و عوالم وجود مرتبط است موانعی مثل منیّت و کبر نمیگذارد به آن عوالم توجه کند و از نور آنها بهرهمند شود. به همین جهت هم اگر خود را در امور محدودِ مادی متوقف کرد احساس میکند به مقصدی که باید میرسید نرسیده، ولی اگر به جنبههای الهی پرداخت، ابعاد عمیقِ درونیاش راضی میشود و اظهار میدارد که فطرت او راضی است. فطرت لایهای عمیقتر از بُعد حیوانی هر انسانی است و به چیزی فوق ارضای غرایز نظر دارد. با توجه به این که نفس ناطقه یا قلب انسان از نظر ذات خود در تمام عوالم هستی حاضر است اگر گرفتار حجابهای ظلمانی شد خود را با حقایق عالم معنا روبهرو نمییابد، در حالیکه در ذات خود میتواند با ملائکه و با اسماء الهی روبهرو شود به شرطی که همهی توجه خود را مشغول تن و امیال مربوط به آن ننماید، بقیهاش به خودی خود برای انسان پیش میآید. همینطور که هیچ وقت شما نمیتوانید نور خورشید را به داخل اتاق بکشید، فقط کافی است پنجرهها را پاک کنید و پرده را عقب بزنید، نور خودش میآید. هرکس این را نداند که نور با تجلی خود هرجا زمینهی حضور دید، حاضر است و فکر کند با تلاش خودش باید نور را به داخل اطاق بیاورد، مأیوس میشود. در مورد ارتباط با عالم غیب هم قاعده همین است که چون نفس ناطقهی شما مجرد است در تمام عوالم وجود، حاضر است و میتواند با حقایق آن عالم مرتبط باشد. از نفس ناطقه بالاتر، حضرت رب العالمین است که در تجرد مطلق و حضور مطلق است پس برای ارتباط نفس ناطقه با خداوند هیچ کاری نباید کرد مگر آن که نظر را از غیر حق برداریم و به حق بیندازیم، چون هم خدا به ما نزدیک است و هم ما به خدا، ولی ما از حقیقت خود غافل شدهایم و به همین جهت از ارتباط با او محروم هستیم.
ما برای پیداکردن خدا باید جانمان را از منیّتها آزاد کنیم و همینطور که برای پیداکردن خدا کافی است که انسان از محدودیتها و حجابها منصرف بشود، برای پیداکردن انسان کامل عیناً باید همان طور عمل کند و اگر انسان در عمق جان خود وجود مقدس حضرت صاحب الامر(عج) را پیدا نکند و بخواهد در کتاب و درس و مدرسه او را بیابد، نه او را مییابد و نه جان او وجود آن حضرت را تصدیق میکند در حالی که قلب نیاز به عصمت دارد تا به شکوفایی لازم برسد و صورت کاملهی عصمت همان امام معصوم است. از آن طرف، مگر نه اینکه حضرت رب العالمین وقتی بخواهد به کاملترین جلوه ظاهر شود، کامل ترین جلوه مقام جامعیت اسماء الهی یعنی انسان کامل است، پس معنی رسیدن به خدا، رسیدن به انسان کامل است. همینکه قلب آزاد بشود و به سوی حقیقت سیر کند، امام معصوم را مییابد، چیزی که برای «ابن فارض» پیش آمد، ابن فارضی که نه شیعه است و نه شیعهشناس، چون در سیر و سلوکش به دنبال حقیقت بود به جایی رسید که میگوید: اگر به عترت پیامبر خدا(ع) نرسیده بودم همهی عمرم ضایع میشد.(182)