قیام امام حسین(علیه السلام)، جلوه بارز مرتبه عالی امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف و نهی از منکر، بهویژه در بُعد عملی آن، در شخصیت و زندگی سیدالشهدا(علیه السلام) به شکل ویژه ای ظهور کرد. در میان انبیای الهی(علیهم السلام)، در گذشته هم کسانی بودند که در راه رسالت خویش به شهادت رسیدند؛ برای نمونه، در میان آنان کسانی، مدتها در چاه زندانی شدند، و سرشان را با ارّه بریدند، ولی بااینحال، تمام آنها تحمل کردند. اما کاری که امام حسین(علیه السلام) با آن وسعت و عمق انجام داد، در سراسر تاریخ نمونه ای از آن
( صفحه 116 )
یافت نمیشود. این تقدیری بود که خداوند متعالی برای ایشان در امت آخرالزمان مقرر فرموده بود تا امتی که بعد از او دیگر پیامبری نخواهند داشت، به آخرین درمان برای دردهای اجتماعی و روحی و معنوی جامعه دست یابند. در جایی که هیچ راهی برای تبلیغ دین، احیای احکام الهی و مبارزه با ظلم و ستم وجود ندارد، این راه وجود دارد که کسی با مبارزه تا سرحد شهادت، حقانیت دین را اثبات کند و مظلومیت خویش را به مردم نشان دهد.
رسالت سیدالشهدا(علیه السلام) در حماسه کربلا، اقامه امر به معروف و نهی از منکر بود. سیره ایشان در اقدام به امر به معروف و نهی از منکر میتواند الگوی ما در این زمان قرار گیرد؛ چگونگی بهکارگیری وسایل و ابزار خاصی که آن امام بزرگوار بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر بهکار گرفت، میتواند الگوی مناسبی برای ما دراین زمینه باشد. با الگوگیری از این حرکت بزرگ، باید این روح را در کالبدهای مختلفش شناسایی کنیم و متناسب با شرایط زمان و مکان، آن روح را زنده نگه داریم و ترویج کنیم. همچنین عواملی را که مانع انجام امر به معروف و نهی از منکر می شود، بشناسیم و در جهت تضعیف، و بلکه در جهت نفی آنها بکوشیم.
امام حسین(علیه السلام) در زمانه خود، همواره نگران بود که وضعی به وجود آید که مردم نتوانند حق را از باطل تمیز دهند. در چنین موقعیتی، نه با فعالیتهای تبلیغی و نه با پول می توان اقدامی انجام داد. همچنین جنگ و جهاد نیز سودی نمی بخشد؛ زیرا جبهه حق طرفدار ندارد و قدرت و ثروت در دست باطل است. در زمان معاویه، بر اثر تبلیغات و نیز ارعاب
( صفحه 117 )
و تهدید، فضای خفقان آوری بر جامعه حاکم شده بود. مخالفان را دار می زدند، یا ترور می کردند؛ نه کسی به خود جرئت قیام می داد و نه نیرو و توانی برای کسی مانده بود. در چنین شرایطی جامعه نیازمند حرکتی بود که از یک نفر یا یک گروه کوچک برنمی آمد. تبلیغ نیز تأثیری نداشت؛ چون تمام ابزار آن در اختیار امویان بود و فریاد امام(علیه السلام) فقط به گوش گروه معدودی می رسید. ازاینروی تا بیست سال، ایشان مجبور بود پنهانی و در خفا، با یاران و اصحاب خود صحبت کند.
اما در فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام) که به انگیزه امر به معروف و نهی از منکر صورت گرفت، لازم است به یکی از خطبههای ایشان اشاره شود که پس از ممانعت حرّ و لشکریان کوفه، ایراد گردید. ایشان در منزل بیضه چنین فرمودند: أَیُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسوُلَ اللّه ِ(صلی الله علیه و آله) قالَ: مَنْ رَأی سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللّه ِ ناکثا لعَهْد الله مُخالِفا لِسُنَّه رَسُولِ اللّه ِ یَعْمَلُ فی عِبادِ اللّه ِ بِالإثْمِ وَالعُدْوانِ فَلَمْ یُغیِّر عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ کانَ حَقّا عَلَی اللّه ِ أَنْ یُدخلَه مَدخلَه. اَلا وإنَّ هؤلاء قد لَزِمُوا طاعه الشَیْطانِ وَتَرَکوا طاعَه الرَّحْمنِ وأَظْهَروا الفَسادَ وعَطَّلوا الحُدُودَ واسْتأثروا بالفَیْءِ واَحَلُّوا حرامَ اللّه وحَرَّموا حلاله وأنا أحق من غَیِّر؛(70) «ای مردم، همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «کسی که حاکم ستمگری را بنگرد که ستم میکند و حرام خدا را حلال میشمارد، و عهد و پیمان خدا را میشکند، و با سنّت رسول خدا مخالفت میکند، و در میان بندگان خدا با فساد و ستمکاری عمل میکند، با عمل یا با سخن اگر برضد آن حاکم قیام نکند، سزاوار است بر خداوند که او را با
( صفحه 118 )
آن حاکم ستمکار محشور کند». مردم، آگاه باشید! این مردم (بنیامیه) اطاعت شیطان را به جان خریدند و اطاعت خدا را رها کردند و فساد را آشکار، و حدود الهی را ترک، و بیتالمال را غارت کردند و حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام شمردند، و من از دیگران، سزاوارترم که برای تغییر این وضع قیام کنم».
بر اساس این بیان، اگر کسی مشاهده کند که فرد سلطه جویی با زور بر دیگران چیره شده، پیمان خدا و عهد عبودیت(71) را می شکند و با دستورهای پیامبر(صلی الله علیه و آله) مخالفت می ورزد و با ظلم و تعدی با مردم رفتار می کند، باید با گفتار و رفتار خود بکوشد تا وضع موجود را تغییر دهد؛ والّا خداوند حق دارد او را نیز با همان ستمکار وارد جهنم کند تا در آنجا با او هم نشین شود؛ زیرا سکوت در برابر منکر، امضای عمل کسی است که مرتکب آن شده است.
در آن زمان، بنی امیه ملازم اطاعت شیطان شدند و از پیروی خدا روی گردانیدند؛ درنتیجه فساد را در جامعه ظاهر، و حدود الهی را نیز تعطیل کردند؛ در آنجا که باید دست دزد را برید، نمی بریدند؛ جایی که باید زانی و زانیه را تازیانه زد، نمی زدند؛ و دیگر احکام الهی را اجرا نمیکردند. در فرهنگ امام حسین(علیه السلام) این قبیل امور، تعطیل حدود الهی، و از جمله مصادیق فساد است. آنان همچنین بیتالمالی را که باید صرف همه مسلمانان شود و امکاناتی که باید به گونه یکسان، در اختیار همگان قرار گیرد، به نزدیکان و خویشان میدادند و حلال خدا را حرام، و حرام
( صفحه 119 )
او را حلال میکردند؛ مانند سخنان کسانی که اسلام را سیّال می خوانند و به بهانه پویایی فقه پاره ای از امور را که تا به حال حرام بوده حلال می شمارند. آنان با این سخنان بهگونهای امر را مشتبه می کنند که متدینان نیز می پرسند آیا ممکن است روزی رقص هم حلال شود؟ یا چه زمانی روابط آزاد پسر و دختر جایز می شود؟ در چنین موقعیتی امام حسین(علیه السلام) خود را سزاوارترین شخص برای عمل به فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اعتراض به رفتار چنین حاکمی می دانست. ازاینروی امام حسین(علیه السلام) قیام کرد تا این فسادها را براندازد.
امام حسین(علیه السلام) با تعبیر دیگری نزدیک به همین مضمون، خطاب به فرزدق فرمود: یا فَرَزدَق، إنَّ هؤلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعه الشَّیطانِ وتَرَکوا طاعَه الرَّحمنِ وأَظهَروُا الفَسادَ فِی الاَرْضِ وأَبْطَلوُا الحُدُودَ وشَرِبوا الخُمُورَ، واستأثروا بأموال الفقراء والمساکین، وأَنَا أَوْلی من قام بِنُصْرَه دینِ اللّه ِ وإِعْزازِ شَرْعِهِ وَالْجِهادِ فی سَبِیلِهِ لِتَکونَ کلِمَه اللّه ِ هِیَ العُلْیا؛(72) «این قوم (بنی امیه) ملتزم اطاعت شیطان شدند و اطاعت رحمان را ترک کردند و فساد را روی زمین آشکار ساختند و حدود را باطل کردند و به شرابخواری پرداختند و اموال فقرا و مساکین را به نفع خود مصادره کردند، و من برای یاری دین خدا و عزیز داشتن شریعتِ او، و جهاد در راه او، بهمنظور اعتلای سخن خداوند، از دیگران سزاوارتر هستم».
تعبیری که امام(علیه السلام) در اینجا آوردهاند، این است که این قوم حدود
( صفحه 120 )
الهی را باطل کردند. باطل کردن حدود الهی با تعطیل کردن آنها تفاوت دارد. باطل کردن بالاتر از تعطیل کردن است. زمانی ممکن است گفته شود که امروزه شرایط بهگونه ای نیست که ما بتوانیم حدود الهی را اجرا کنیم؛ ولی گاه گفته میشود که این حکم، نابجا، و خلاف انسانیت و ارزشهای انسانی است؛ همان گونه که جبهه ملی در ابتدای استقرار نظام جمهوری اسلامی درباره لایحه قصاص چنین ادعایی کرد و امروزه نیز اتباع آنها بهصورت صریح تر، اینگونه سخنان را بر زبان می رانند و در محافلی، رسماً احکام اسلامی را محکوم کرده، قائل به تغییر احکام در این زمان هستند.
امام حسین(علیه السلام) در این خطبه نیز، مانند خطبه ای که در منی، در حضور عالمان و نخبگان ایراد کردند، بر قیام در برابر حکومت بنی امیه تأکید می ورزند؛ چراکه بنی امیه شریعت خدا را منزوی ساخته و از صحنه جامعه کنار نهاده بودند. آن امام بزرگوار(علیه السلام) خود را موظف می داند که دین را یاری کند؛ احکام شریعت را عزیز گرداند؛ و بهمنظور اعتلای کلمه الله، جهاد کند؛ نه اینکه مانند روشنفکرنمایانِ امروزی بگوید صحیح است که این سخنِ خداست، ولی این سخنان برای هزار و چهارصد سال پیش مناسب بود و امروز ما خود مصلحت خودمان را بهتر می فهمیم.
حاصل آنکه، ایشان در آن موقعیت حساس، بهترین اقدامی که میتوانست انجام دهد این بود که در جامعه اسلامی چنان حرکتی به وجود آورد که تا قیامت تأثیر آن برجای بماند؛ لرزه ای که باقی خواهد ماند و باز نخواهد ایستاد. قیام سیدالشهدا(علیه السلام) واقعه ای است که نمی توان
( صفحه 121 )
آن را تحریف کرد و تفسیر غلطی از آن بیان نمود؛ درحالیکه هر آیه محکمی را در قرآن می توان بهغلط تفسیر و معنای آن را تحریف کرد، و آن را با قرائت جدیدی باز خواند. حدیث را نیز بهسادگی می توان دروغ، جعلی و از اسرائیلیات قلمداد کرد، یا درنهایت، می توان گفت این معنا و مفهوم یک نوع قرائت است، و برای آن، قرائت دیگری نیز می توان یافت. به مراجع تقلید نیز می گویند شما فهمتان را مطلق نکنید؛ قرائتهای دیگری نیز هست. اما حرکت امام حسین(علیه السلام) تحریف ناپذیر است و نمی توان از آن تفسیر دیگری بیان کرد. تنها تفسیر قیام ایشان این است که آنان گروهی پاکباخته بودند که در راه خدا و برای احیای دین، جان خود و عزیزانشان را فدا کردند. تا به حال، هیچ تاریخ نگار و انسان باانصافی تفسیر دیگری برای داستان کربلا بیان نکرده است. البته امروز کسانی یافت شده اند که ممکن است قرائتهای جدیدی از واقعه کربلا داشته باشند و بگویند اقدام امام حسین(علیه السلام) اشتباه و واقعه کربلا عکس العمل خشونت جدش در برابر بنی امیه بود؛ زیرا جد امام حسین(علیه السلام) پدر آنان را کشته بود؛ آنان نیز در کربلا فرزندان او را کشتند. این شیطانی ترین تفسیری است که تا به امروز از حماسه کربلا صورت گرفته و تا کنون چنین تعبیری سابقه نداشته است. پیشازاین، دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مشرک و بت پرست، همه در مقابل داستان کربلا سر تعظیم فرود آورده اند. اینگونه بود که حسین(علیه السلام) مصباح هدایت شد؛ چراغ فروزانی که طوفان دشمنیها و دین ستیزیهای دشمنان هرگز نمی تواند آن را خاموش سازد.
( صفحه 122 )
امام حسین(علیه السلام) درصدد انجام یک وظیفه مقدّس، یعنی امر به معروف و نهی از منکر بود، و سرانجام، به هدف خود نیز دست یافت. حاصل این امر به معروف و نهی از منکر عبارت بود از هدایت و شناساندن حق و باطل به انسانها. البته همچون دیگر انبیای الهی و امامان معصوم(علیهم السلام) درصورتیکه مردم حاضر میشدند رهبری ایشان را بپذیرند، ایشان حکومت نیز تشکیل می دادند؛ زیرا تشکیل حکومت در صورتی میسّر میشود که مردم بپذیرند و اقدامکنندگان را یاری کنند؛ چنان که امیر مؤمنان(علیه السلام) در خطبه شقشقیه فرمود:أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّه وَبَرَأَ النَّسَمَه لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّه به وجود النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کظَّه ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا؛(73) «سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمیکردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکمبارگیِ ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم».
بنابراین اگر مردم به تشکیل حکومت از سوی امام حسین(علیه السلام) راضی میشدند، ایشان موظف بودند که به این تکلیف عمل کنند؛ اما اگر مردم به چنین امری تن در ندادند، وظیفه تشکیل حکومت از ایشان ساقط می شود، ولی وظیفه هدایت همچنان باقی است. پس این وظیفه هیچ گاه برداشته نمی شود، و اگر راه دیگری نباشد، باید مانند امام حسین(علیه السلام) مردم
( صفحه 123 )
را با شهادت خویش هدایت کرد، و بدین شیوه، حق و باطل را به آنان نشان داد. در این صورت، اگر مردم انصاف داشته باشند، درمی یابند که این کار به سبب وظیفه دینی صورت گرفته است. البته موارد اینگونه امر به معروف و نهی از منکر بسیار نادر است. از سویی، تشخیص چنین وظیفه ای نیازمند آگاهی فراوانی است، و گذشتن از همه چیز برای ادای تکلیف و امر به معروف و نهی از منکر، فداکاری بسیاری می طلبد؛ ازاینروی چنین شخصیتهایی نادرند.
( صفحه 125 )
درباره روشها و مصادیق بارز امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف و نهی از منکر در هر زمان، شرایط و اقتضائات خاص خود را دارد و به تناسب زمان و مکان، روشها و مصادیق آن گوناگون میشود. بهمنظور ملموس کردن مطالبی که درباره این فریضه دینی مطرح گردید، برخی روشها و مصادیق بارز آن را، بهویژه با توجه به وضعیت کنونی نظام جمهوری اسلامی، ذکر خواهیم کرد. مطالب ذیل دربرگیرنده مباحثی درباره ضرورت توجه به تنوع روشها و مصادیق، و ذکر برخی از آنهاست.
. 1ضرورت توجه به اختلاف در روشها به تناسب شرایط زمان و مکان
پس از آنکه مشخص گردید که هریک از افراد جامعه در برابر نیازهای معنوی دیگران مسئولاند، اکنون، گوناگون بودن مسئولیت افراد بهتبع شرایط و موقعیتهای زمانی و مکانی، مطرح میشود. هدف امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح مفاسد و جلوگیری از رواج بدعتهاست. برای
( صفحه 126 )
رسیدن به این هدف، در هر زمان و مکانی، و تحت شرایط مختلف، راههای عمل به این فریضه هم تغییر میکند. باید با دقت در رهنمودهای کتاب و سنت و نیز سخن بزرگان، علما و مراجع، وظیفه خود را با توجه به موقعیت خاص دریابیم. اگر آنچه وظیفه مان بود، انجام دادیم و برای انجامش حاضر بودیم تا سرحد شهادت پیش رویم، حسینی خواهیم بود؛ والاّ از این نمد، کلاهی جز اسم و ادعای تهی نخواهیم داشت.
مطالعه سیر تاریخ صدر اسلام و سیره امیر مؤمنان(علیه السلام) و دیگر ائمه اطهار(علیهم السلام) نشان میدهد که بهقدری اختلاف روشها و رفتارها دراینزمینه وجود دارد که آدمی تصور میکند بین رفتار این بزرگواران تناقض وجود داشته است. البته همه ما معتقدیم که آنها حلقه های یک زنجیر بههمپیوستهاند؛ ولی چون شرایط زمانی هریک از آنها متفاوت بود، روشهایشان نیز متفاوت به نظر میرسید. همه آنان، در پی احیای دین بودند؛ منتها بر اساس مقتضیات و شرایط زمانی و مکانی خاص خود. بدون تردید، این تشخیص وظیفه، خود مهم است و کوشش برای تشخیص هم، خود نوعی عبادت بهشمار میرود. اینکه کسی مدتی فکر، و با دیگران مشورت کند و تحقیقات لازم را دنبال کند تا وظیفه خود را تشخیص دهد، در ثمربخشی امر به معروف و نهی از منکر کاملاً مفید خواهد بود.
در اهمیت و ضرورت تشخیص وظیفه، به تناسب شرایط زمانی و مکانی خاص، میتوان نمونههای فراوانی را در صدر اسلام جستوجو کرد. ابوذر(علیه السلام) یکی از بزرگترین صحابه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بهقدری به فریضه امر به معروف و نهی از منکر عنایت داشت و بدان عمل میکرد که
( صفحه 127 )
عثمان، خلیفه سوم، را به ستوه آورد و موجب شد که وی او را به شام تبعید کند. او در مقابل خلیفه، از باب نصیحت حاکم مسلمین، با صراحت انتقاد می کرد و رسوایی های مالی، بذل و بخشش های بیجا و جناحگرایی و باندبازی دستگاه خلافت را گوشزد مینمود تا کار به رسوایی کشیده شد.(74) انتقادهای تند و صریح ابوذر در مقابل عثمان، به دلیل موقعیت خاص او در آن زمان بود؛ بهطوریکه عثمان نمیتوانست با او مقابله کند. موقعیت ابوذر در جامعه اسلامی، آنچنان بود که به این زودی نمی شد با او برخورد تند کرد.
در شام نیز چون تمام مردم، ابوذر را بهمنزله یکی از صحابه بزرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) می شناختند، نمی توانستند به او جسارتی کنند. او انتقادهای خود را از دستگاه معاویه ادامه داد تا اینکه معاویه از عثمان خواست که او را به مدینه باز گرداند.(75) نقل شده در مجلسی، کعبالاحبار، یهودی تازهمسلمان، برای نشان دادن خود، صحبتی کرد تا جواب ابوذر را داده باشد. ابوذر چنان به کعبالاحبار حمله کرد که سرش شکست و خون از آن جاری شد. ابوذر به او گفت ای یهودیزاده! تو می خواهی دین را به ما یاد بدهی؟!(76)
( صفحه 128 )
در همان زمان، موقعیت امیر مؤمنان(صلی الله علیه و آله) با ابوذر کاملاً متفاوت بود که وظیفه دیگری را میطلبید. البته امام علی(علیه السلام)، به صورت های کلی و خصوصی، انتقادهایی را مطرح می کرد اما نه آنگونه که ابوذر عمل میکرد؛ چراکه موقعیت ایشان با ابوذر متفاوت بود. ایشان میکوشید تا با موعظه کردن، مردم را از اعمال ناصواب برحذر دارد. پس ابوذر وظیفهای داشت و امیر مؤمنان(علیه السلام) وظیفهای دیگر. ازاینروست که نهتنها علی(علیه السلام) دراینزمینه با ابوذر مخالفتی نکرد، بلکه وقتی ابوذر را به ربذه تبعیت کردند، علی(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را فرستاد تا او را مشایعت کنند. آنگاه کلام عجیبی را خطاب به ابوذر فرمود که در نهجالبلاغه نیز آمده است: یَا أَبَاذَرٍّ إِنَّک غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوک عَلَی دُنْیَاهُمْ وَخِفْتَهُمْ عَلَی دِینِک؛(77) «ای اباذر، همانا تو برای خدا به خشم آمدی، پس امید به کسی داشته باش که به خاطر او غضبناک شدی. این مردم برای دنیای خود از تو ترسیدند، و تو بر دین خویش از آنان ترسیدی».
موقعیت علی(علیه السلام) در آن زمان، موقعیتی ویژه بود؛ بهگونهایکه مصلحت ایجاب نمیکرد برخورد ایشان همچون ابوذر باشد؛ زیرا ایشان، درصورتیکه بنای انتقادات شدید را در پیش میگرفتند، متهم می شدند که چون اعضای شورای ششنفره، که علی(علیه السلام) هم خود در میان آنها بود، او را برای خلافت رد کردهاند، کارشکنی میکند. علی(علیه السلام) بهقدری تنها مانده بود که اگر انتقاد تندی می کرد، فوراً از دستگاه حکومتی شایعه می کردند که چون علی رأی نیاورده، حسادت میورزد و اسلام و نظام
( صفحه 129 )
اسلامی را تضعیف می کند. اما ابوذر هیچگاه ادعای خلافت نداشت و ازاینروی نمیتوانستند او را چنین متهم کنند.
بنابراین هر کسی در هر موقعیت اجتماعی که قرار دارد، باید بکوشد وظیفه خود را درست تشخیص دهد و در هر پست و مقامی که قرار دارد، متناسب با شأن، مقام، موقعیت و شرایط زمانی و مکانی، آن کاری را انجام دهد که به نفع اسلام است؛ مثلاً نویسنده باید بنویسد، سخنران باید حرف بزند و مسئول رسمی کشور هم باید در اجرای احکام اسلام اهتمام داشته باشد. البته گاه تشخیص کار صحیحی که به نفع اسلام باشد، مشکل است؛ چون در بسیاری از نمونهها، تعارض مصالح و مفاسد پیش میآید؛ اما درهرحال باید مصمم بود که به هرچه تشخیص داده شد عمل شود هرچند به قیمت شهادت باشد. بدیهی است تلاش کردن در راه شناخت وظیفه هم، خود، نوعی عبادت است که برای آن ثواب نوشته میشود.