240 - روز قیامت شفیع توام
مردی از اهل مرو گفت:
من، در صلوات فرستادن بر سید کاینات و خلاصه موجودات - علیه و آله افضل الصلوات - سستی می ورزیدم؛ و در آن باب، اهتمام نکرده، تغافل می نمودم؛ تا آن که شبی آن حضرت را خواب دیدم، و به من هیچ التفات نفرمود؛ بلکه از هر جانب که می رفتم اعراض می نمود، چنان که گویا از من ناخشنود بود.
من عرض رسانیدم که: یا رسول الله! چرا به نظر التفات در من نمی نگری، و روی مبارک از من می گردانی؟
فرمود: من تو را نمی شناسم؛ به تو، چه التفات کنم؟
عرض کردم: من، یکی از امت شمایم، و از علماء شنیده ام که پیغمبران امت خود را بهتر می شناسد، از پدر، فرزند خود را.
فرمود: معرفت من نسبت به امتم، به قدر فرستادن صلوات ایشان است بر من. و چون تو من را به صلوات یاد نمی کنی، من چگونه تو را بشناسم و به چه صورت، از تو خشنود باشم؟
من از خواب بیدار شدم، و بر خود لازم گردانیدم، که هر روز صد بار صلوات فرستم، و حق تعالی من را توفیق قیام آن عطا نمود. و بعد از مدتی، باز آن حضرت را در خواب دیدم، و به من التفات بسیار نموده، فرمود: اکنون تو را می شناسم، و از تو خشنودم، و روز قیامت، شفیع تو خواهم بود.